غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی

شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی

غزلیات سعدی
متن کامل ابیات 1 الی 10

1) جان ندارد هر که جانانیش نیست / تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست

2) هر که را صورت نبندد سر عشق / صورتی دارد ولی جانیش نیست

3) گر دلی داری به دلبندی بده / ضایع آن کشور که سلطانیش نیست

4) کامران آن دل که محبوبیش هست / نیکبخت آن سر که سامانیش نیست

5) چشم نابینا زمین و آسمان / زآن نمی بیند که انسانیش نیست

6) عارفان درویش صاحب درد را / پادشاه خوانند گر نانیش نیست

7) ماجرای عقل پرسیدم ز عشق / گفت معزولست و فرمانیش نیست

8) درد عشق از تندرستی خوشترست / گر چه بیش از صبر درمانیش نیست

9) هر که را با ماه رویی سرخوشست / دولتی دارد که پایانیش نیست

10) خانه زندان است و تنهایی ضلال / هر که چون سعدی گلستانیش نیست

شرح و تفسیر غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی

جان ندارد هر که جانانیش نیست / تنگ عیش است آنکه بستانیش نیست


هر کس محبوبی چون جان عزیز ندارد ، جسمی است بی جان ، همچنانکه هر کس بوستانی برای تفرّج ندارد اندوهگین است . [جانان = معشوق و محبوب همچون جحان عزیز / عیش = خوشی و شادی / تنگ عیش = کنایه از تهی دست و مفلس ]

هر که را صورت نبندد سر عشق / صورتی دارد ولی جانیش نیست


هر کس تصوّری از عشق در ذهن نداشته باشد ، جسمی است بی جان . یعنی هر که عاشق نیست مُرده است . [ سرّ عشق = راز و حقیقت عشق / صورت بستن = کنایه از به نظر آمدن و تصوّر کردن ]

گر دلی داری به دلبندی بده / ضایع آن کشور که سلطانیش نیست


اگر قلبی برای عشق ورزیدن داری ، آن را به یاری دلبند تقدیم کن . چرا که آدمی اگر معشوقی نداشته باشد ، مثل سرزمینی است که سلطانی بر آن فرمان نمی راند و به همین دلیل آشفته و پر آشوب است . [ دلبند = کنایه از معشوق و اسیر کنندۀ دل ]

کامران آن دل که محبوبیش هست / نیکبخت آن سر که سامانیش نیست


چه کامروا و سعادتمند است آن دلی که دلداری دارد و چه خوشبخت است سری که در اثر عشق نابه سامان گشته است ، یعنی شوریدگی عاشق عین سعادت اوست . [ کامران = کامیاب و سعادتمند / سامان = ترتیب و نظام ، مال و ثروت ]

چشم نابینا زمین و آسمان / زآن نمی بیند که انسانیش نیست


علّت اینکه چشم نابینا نمی تواند زمین و آسمان را ببیند ، این است که مردمک ندارد . یعنی دلی که دلدار ندارد ، مثل چشم بی مردمک توان دیدن ندارد . [ انسان = مردمک چشم (لغت نامه) ]

عارفان درویش صاحب درد را / پادشاه خوانند گر نانیش نیست


عارفان سالکان اهل درد و نیازمندان به عشق را پادشاه می دانند ، گر چه اینان نانی به سفره نداشته باشند . [ درد = احساس نیاز و تمنّای شدید برای رسیدن به معشوق ، دردِ طلب عشق ]

درویش = در لغت به معنی خواهنده از درها و گداست . فقیرانی که گدایی کنند و با آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امثال آن بر پشت دارند و موی سر دراز و آویخته و موی ریش و سبلت ناپیوسته و ژولیده دارند (یادداشت مرحوم دهخدا) . و در اصطلاح کسی را گویند که ترک دنیا و عوارض آن کرده باشد و در قبال ناملایماتی که نتیجۀ این ترک است ، صبر و تأمل و شکیبایی و خرسندی یافته است تا از ثمرات آن بهره مند شود . افلاکی از قول شمس تبریزی آورده است : « چهار چیز عزی ز است : توانگر بردبار ، درویش خرسند ، گناهکار ترسکار و عالِم پرهیزکار . هر که توانگری جوید ، درویشی نماید و هر که در درویشی صبر کند ، به توانگری رسد » ( مناقب العارفین ، 655 ، به نقل از شرح اصطلاحات تصوّف ) .

ماجرای عقل پرسیدم ز عشق / گفت معزولست و فرمانیش نیست


داستان و سرگذشت عقل را از عشق پرسیدم . در جواب گفت : عقل در برابر عشق کاره ای نیست و حکم و فرمانی نمی تواند صادر کند . [ ماجرا = سرگذشت ، قصه و واقعه ، سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد / فرمان = حکم و دستور ]

درد عشق از تندرستی خوشترست / گر چه بیش از صبر درمانیش نیست


اگر کسی درد عشق به  جان داشته باشد ، حالت او از حالت انسان تندرست و سالم بهتر است ، گر چه برای این درد جز شکیبایی درمانی وجود ندارد . [ بیش = به جز (لغت نامه) / صبر = شکیبایی ، داروی تلخ زرد رنگی که از ریشۀ گیاهی به همین نام (صبر) گرفته می شود ]

هر که را با ماه رویی سرخوشست / دولتی دارد که پایانیش نیست


هر کس که به زیبارویی سرخوش و شادمان است ، گویی به عشق و دوستی پایان ناپذیر دست یافته است . [ دولت = سعادت و اقبال ]

خانه زندان است و تنهایی ضلال / هر که چون سعدی گلستانیش نیست


هر کس که مثل سعدی گلستانی یا معشوقی زیبا نداشته باشد ، خانه برای او مثل زندان و تنها ماندن او عین گمراهی است . [ ضلال = گمراهی ، هلاکت و تباهی ]

شرح و تفسیر غزل 117                     شرح و تفسیر غزل 119

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی

زندگینامه سعدی شیرازی

افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …

متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی

در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .

این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟