شرح و تفسیر سپردن عرب هدیه یعنی سبو را به غلامان خلیفه در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر سپردن عرب هدیه یعنی سبو را به غلامان خلیفه
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2815 تا 2834
نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت
بخش : 27 از 32
در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …
متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2815) آن سبوی آب را در پیش داشت / تخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت
2816) گفت : این هَدیه بدان سلطان بَرید / سائل شَه را ز حاحت واخرید
2817) آبِ شیرین و سبوی سبز و نَو / ز آبِ بارانی که جمع آمد به گَو
2818) خنده می آمد نقیبان را از آن / لیک پذرفتند آن را همچو جان
2819) ز آنکه لطفِ شاهِ خوبِ با خبر / کرده بود اندر همه ارکان اثر
2820) خویِ شاهان در رعیّت جا کند / چرخِ اَخضَر ، خاک را خَضرا کند
2821) شَه چو حوضی دان ، و هر سو لوله ها / وز همه آبِ روان چون گوله ها
2822) چونکه آبِ جمله از حوضی است پاک / هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
2823) ور در آن حوض ، آبِ شور است و پلید / هر یکی لوله ، همان آرد پدید
2824) ز آنکه پیوست است هر لوله به حوض / خَوض کن در معنی این حرف ، خوض
2825) لطفِ شاهنشاهِ جانِ بی وطن / چون اثر کرده ست اندر کُلِ تن
2826) لطفِ عقلِ خوش ، نهادِ خوش نَسَب / چون همه تن را درآرد در ادب ؟
2827) عشقِ شَنگِ بی قرارِ بی سکون / چون درآرد کُلِ تن را در جنون ؟
2828) لطفِ آبِ بحر ، کو چون کوثر است / سنگِ ریزش جمله دُر و گوهر است
2829) هر هنر که اُوستا بدان معروف شد / جانِ شاگردان بدان موصوف شد
2830) پیشِ اُستادِ اصولی هم اصول / خواند آن شاگردِ چُستِ با حصول
2831) پیشِ اُستادِ فقیه ، آن فقه خوان / فقه خواند ، نَی اصول اندر بیان
2832) باز اُستادی که او نحوی بُوَد / جانِ شاگردانش از او نحوی شود
2833) باز اُستادی که او محوِ ره است / جانِ شاگردانش از او محوِ شه است
2834) زین همه انواعِ دانش روزِ مرگ / دانشِ فقر است سازِ راه و برگ
آن سبوی آب را در پیش داشت / تخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت
عرب صحرا نشین آن سبوی آب را پیش گرفت و در آن پیشگاه بذرِ خدمتگزاری و بندگی را کاشت .
گفت : این هَدیه بدان سلطان بَرید / سائل شَه را ز حاحت واخرید
اعرابی به حامیان شاه (خلیفه) گفت : این ارمغان را نزدِ خلیفه ببرید و خواست و مراد مرا که از شاه (خلیفه) برآورد سازید .
آبِ شیرین و سبوی سبز و نَو / ز آبِ بارانی که جمع آمد به گَو
به او بگویید : این ارمغان ، آبِ گوارا و کوزه سبز و نو است . و از آب بارانی است که در گودال ، جمع شده است . ( گو = گودال ) [ سبوی سبز و نو = به عقیده عامه ، سفال سبز ، آب را خنک نگه می دارد . بر خلافِ سفالِ سرخ فام که آب را کرم می کند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1172 ) ]
خنده می آمد نقیبان را از آن / لیک پذرفتند آن را همچو جان
نقیبان و حامیان خلیفه ، از این ارمغان ناچیز خندیدند ولی این خواسته او را همچون جان پذیرفتند .
ز آنکه لطفِ شاهِ خوبِ با خبر / کرده بود اندر همه ارکان اثر
زیرا که لطف و مهربانی شاهِ آگاه و خوب ، بر تمام ارکان و اجزاء مملکت اثر کرده بود . [ ارکان = به معنی پایه ، ستون ، بزرگ و رئیس است و در اینجا منظور ، بزرگان مملکت و دستگاه حکومتی است ]
خویِ شاهان در رعیّت جا کند / چرخِ اَخضَر ، خاک را خَضرا کند
زیرا خوی شاهان در وجودِ رعیت ، اثر می بخشد . چنانکه سپهر سبز فام ، خاک زمین را سبز می کند . هر چند که میان این دو مسافتی بعید است . [ مولانا در اینجا به این نکته اشارت دارد که فرمانروایان هر روشی که برگزینند در خدمتگزاران پیرامون آنان و نیز به شهروندان اثر بسیار قوی دارد . اگر حاکمان به راهِ عدل و داد روند . اطرافیان و شهروندان نیز مجبورند خود را بر آن روش وفق دهند . و بالعکس اگر حاکمان بر طریق ستم روند . دیگران نیز بر آن راه استوار گام بردارند . ]
شَه چو حوضی دان ، و هر سو لوله ها / وز همه آبِ روان چون گوله ها
شاه را همانند حوضی بدان و خادمان و چاکرانش را مانند لوله هایی بدان که آن آب را به گودالها می ریزند . ( گوله = مغاک و گودال ، کوزه آبخوری ) [ این تمثیل منسوب است به افلاطون . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1172 ) ]
چونکه آبِ جمله از حوضی است پاک / هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
چونکه آب همه لوله ها از حوضی پاک است . پس آب تک تک لوله ها ، لذیذ و گوارا است . ( ذوقناک = گوارا و خوش )
ور در آن حوض ، آبِ شور است و پلید / هر یکی لوله ، همان آرد پدید
اگر در آن حوض آب شور و ناگوار و آلوده باشد . مسلما هر لوله ای همان آب را به نقاط مختلف ، روان می کند .
ز آنکه پیوست است هر لوله به حوض / خَوض کن در معنی این حرف ، خوض
زیرا هر لوله ای به آن حوض ، وصل شده و ناچار آب همان حوض را به این سو و آن سو می برد و تو باید در معنی این سخن ، نیک اندیشه کنی . ( خَوض = فرو رفتن در آب ، تأملِ بسیار کردن )
لطفِ شاهنشاهِ جانِ بی وطن / چون اثر کرده ست اندر کُلِ تن
برای مثال ، ببین که چگونه الطاف شاهِ جان و پادشاهِ روح که بی مکان است در سرار کالبد اثر نهاده است .
لطفِ عقلِ خوش ، نهادِ خوش نَسَب / چون همه تن را درآرد در ادب ؟
مثال دیگر ، ببین که لطفِ عقلِ خوش سرشت و نیک طبع ، وجود آدمی را چگونه به زیور ادب می آراید . پس همه صفات نیک و خصال نیکو از آثار عقل است .
عشقِ شَنگِ بی قرارِ بی سکون / چون درآرد کُلِ تن را در جنون ؟
مثالِ دیگر ، ببین که این عشقِ بی قرار و شوخ ، چه سان همه وجود آدمی را به جنون می کشاند .
لطفِ آبِ بحر ، کو چون کوثر است / سنگِ ریزش جمله دُر و گوهر است
مثال دیگر ، از تاثیرخاصیت و لطافتِ آبِ دریا که آبی همچون آبِ کوثر دارد . سنگ ریزه هایش نیز همه مروارید و گوهر خواهد بود . ( کوثر = شرح بیت 1901 همین دفتر )
هر هنر که اُوستا بدان معروف شد / جانِ شاگردان بدان موصوف شد
مثال دیگر ، به هر هنری که استاد به آن معروف باشد و در آن مهارت داشته باشد . روح شاگردانش نیز با همان هنر آراسته و موصوف خواهد شد .
پیشِ اُستادِ اصولی هم اصول / خواند آن شاگردِ چُستِ با حصول
مثلا نزد آن استاد اصولی ، شاگرد زرنگ و چابک ، همان اصول را فرا می گیرد . [ اصولی = دو معنی دارد یکی آنکس که دانای به علم اصول عقاید است و می تواند عقاید دینی را با دلائل عقلی و کلامی به اثبات برساند . دیگر آنکس که به اصول فقه دانایی داشته باشد . علم اصول فقه ، علم به قواعدی است که در آن پیرامون استنباطِ احکام شرعی از قرآن و سنت و اجماع و عقل بحث می شود . ( اصول الفقه ، ص 5 ) ]
– این علم بر حسب این ضرورت پیدا شد که دامنۀ قلمرو اسلامی رو به گسترش نهاد و جوامع بسیاری به اسلام گرویدند . در نتیجه ضروریاتی در عرصه اجتماعی و اقتصادی و احکام پدید آمد . از اینرو علم اصول پایه گذاری شد تا بتوان با استناد به ادّلۀ تفصیلۀ قرآن ، سنت ، اجماع و عقل (البته در شیعه) ، احکام شرعی و فرعی را استنباط کرد و گویا علم اصول فقه به دوران ابوحنیفه رواح یافته و در زمان شافعی بوسیله او و یکی از معاصران او به صورت تالیف درآمده است . ( تجریدالاصول ، ص 5 و 6 ) . لیکن در این بیت با توجه به بیت بعدی همان معنای اول مناسب تر است .
پیشِ اُستادِ فقیه ، آن فقه خوان / فقه خواند ، نَی اصول اندر بیان
یا مثلا نزدِ استاد فقیه ، آن شاگرد فقه خوان ، فقه می خواند و این علم را فرا می گیرد و گر نه در اثنای خواندن فقه ، علم کلام و اثبات عقاید دینی را فرا نمی گیرد . [ فقه = در لغت به معنی فهمیدن و دریافتن است و در اصطلاح « علم به احکام احکام شرعی و ادّلۀ تفصیلی آنهاست » ( ادوار فقه ، ج 1 ، ص 36 )
باز اُستادی که او نحوی بُوَد / جانِ شاگردانش از او نحوی شود
همین طور ، استادی که علم نخو می آموزد . شاگردش از علم نحوی که فرا می گیرد . نحو شناس می گردد . [ نحو = در لغت به معنی راه و روش است و در اصطلاح ، علمی است که در آن بحث می کند از احوال کلمات در جمله از حیث اِعراب و بِناء و اِفراد و ترکیب که یونانیان به آن غراماطیقی (گرامر) گویند .
باز اُستادی که او محوِ ره است / جانِ شاگردانش از او محوِ شه است
همین طور استادی که محو و فانی طریق سلوک است . شاگرد او نیز به پیروی از او ، محو شاه حقیقت و فانی سلطان وجود می گردد .
زین همه انواعِ دانش روزِ مرگ / دانشِ فقر است سازِ راه و برگ
از این همه دانش و علومی که استادان به شاگردانشان می آموزند تنها علم فقر است که در روز رستاخیز ، توشه آخرت می شود و بس . [ در ابیات اخیر ، مثال جان و عقل و عشق و استاد هر یک جداگانه برای اثبات این مطلب آورده شد که همنشینی با انسان کامل در انسان ناقص تاثیر سازنده و استکمالی دارد و نتیجه کُلّی این تمثیل ها ، این مُدَعا را ثابت کرد که خوی حکّام در مردمان اثر می نهد و این مطلب در مورد حکومت های پیشین دارد که بر محور امیال شخص حاکم می گشت و از قانون و حساب و کتاب خبری نبود . و این مطلب پیشتر ملاحظه شد . مولانا فصل کنونی را بدین موضوع پایان بخشید که جمیع علوم ، جز علم مربوط به فقر و سلوک ، جنبه دنیوی و عاریتی دارد ] او این موضوع را در حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان بسط داده است . توضیح فقر در شرح بیت 2342 همین دفتر آمده است .
دکلمه سپردن عرب هدیه یعنی سبو را به غلامان خلیفه
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
ممنون عالی بود
ممنون لطفا توضیحات کامل تری قرار
دهید
ممنون خیلی خوب بود
آقا دمتون گرم از مطلب عالیتون