حکایت رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن از کوه

حکایت رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن از کوه در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن از کوه

ذوالقرنین به سویِ کوهِ قاف حرکت کرد و دید که آن کوهِ بزرگ مانندِ زمرّدی صاف و لطیف است و گرداگردِ جهان را احاطه کرده است . از تماشایِ عظمتِ آن حیرت کرد و گفت : اگر تو کوهی ، پس کوه هایِ دیگر چه اند ؟ کوهِ قاف پاسخ داد که کوه هایِ دیگر به منزلۀ رگ های من بشمار آیند . من در هر شهری رگی نهان دارم و چون حق تعالی بخواهد زلزله ای در شهری رُخ دهد به من دستور می دهد که رگی را که بدان شهر متصل است بجنبانم و آن شهر با زلزله در هم کوبیده شود .

ذوالقرنین از آن کوه خواست تا سخنی چند از اسرارِ صفاتِ الهی بازگوید . امّا کوهِ قاف بدو گفت : برو که اوصافِ الهی فراتر از حدِّ بیان است و به وصف درنگنجد . ذوالقرنین گفت : حال که بیانِ اوصافِ الهی ناممکن است پس سخنی از بدایعِ صُنعِ او بگو . کوهِ قاف گفت : اینک به دشت و هامون بنگر که چه سان خدای تعالی آن را با توده های عظیمِ برف پوشانده است . اگر این توده هایِ برف نبود حرارتِ دوزخ مرا محو می کرد .

مأخذِ این حکایت ، روایتی است که در قصص الانبیاء ثعلبی ، ص 5 و تفسیر ابوالفتوح ، ج 5 ، ص 132 آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلاتِ مثنوی ، ص 154 ) .

ماجرای ذوالقرنین در قرآن کریم آیات 83 تا 97 سورۀ کهف آمده است : مفسران و علمای اسلامی در اینکه از نظرِ تاریخی او چه کسی بوده اقوالِ مختلفی گفته اند که اهمِّ آن بدین قرار است . 1) اسکندر مقدونی 2) یکی از شاهان و اَذواء (تبایعه) یَمن 3) کورش کبیر که این قول بدان دو قول ، متأخِر است . از آیاتِ قرآنی چنین مستفاد می شود که وی شخصی مؤمن و عادل بوده است . مظلومان را حمایت می کرده و ستمگران را سرکوب می نموده است . امّا در وجه تسمیۀ ذوالقرنین ( دارای دو قرن ) نیز احتمالاتی داده اند . بعضی گفته اند : «قَرن» به معنی شاخ است و چون او به شرق و غرب عالم گام نهاد از اینرو این لقب را یافته است زیرا عرب به شرق و غرب عالم قَرنَیِ الشمس ( = دو شاخ خورشید ) گوید . و بعضی گویند حیات و سلطنتِ وی دو قرن طول کشید . و بعضی گویند چون از طرف پدر و مادرش شریف و نژاده بود بدین عنوان خوانده شد . و برخی گویند که تاج او دو شاخ داشته است و طرفدارانِ این قول آن را بر کورش کبیر انطباق داده اند .

به هر تقدیر مولانا قول اوّل (اسکند) را پذیرفته است و منظور از ذوالقرنین ، انسان کامل و عارف واصل است . ( شرح بیت 45 دفتر دوم ) .

مولانا در این حکایت ، «کوه های برفی» را کنایه از غافلان و بیگانگانِ از حقیقت دانسته و «کوه قاف» را کنایه از انسانِ کامل و و «ذوالقرنین» را کنایه از سالکِ الی الله و طالب اسرارِ الهی . او می گوید : وجود غفلت زدگان باعث شده است که صاحبدلانِ مشتاق به تعادل زیست کنند و اِلّا هر لحظه از فرطِ اشتیاقِ وصال و رویتِ تجلیّات قالی تهی می کردند .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن از کوه ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیر درخواستن ذوالقرنین از کوه قاف عظمتِ صفت حق

شرح و تفسیر موری بر کاغذ می رفت که نوشتن قلم دید و آن را ستود

شرح و تفسیرنمودن جبرئیل خود را به مصطفی (ص) به صورت خویش

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟