مهمان شدن آن عاشق در مسجد مهمان کش | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3922 تا 3937
نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
بخش : 1 از 18 ( مهمان شدن آن عاشق در مسجد مهمان کش )
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …
متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
مولانا در اینجا حکایت وکیل صدر جهان را رها می کند و برای تفهیمِ این مطلب که عشق در واقع حیات بخش است نه هلاک کننده ، حکایت لطیفِ دیگری را نقل می کند .
معنی بیت : ای نیک بخت ، به حکایتی گوش کُن : در اطرافِ شهرِ ری مسجدی بود . [ نیک پی = نیک بخت ، مسعود و مبارک ]
این مسجد طوری بود که شب ها هیچکس از ترس نمی توانست در آن بخوابد . زیرا اگر کسی در آنجا می خوابید . حتماََ می مُرد و بچه هایش یتیم می شدند .
بسیار پیش آمده بود که مردمِ غریب و بینوا ، شبی را در آنجا منزل می کردند . امّا صبح که می شد مانندِ ستارگان ، ناپدید می گشتند و در قبر مدفون می شدند . [ یعنی همانطور که ستارگان هنگامِ بامداد از چشمِ ما ناپدید می شوند ، آن آدم های بدبخت نیز بطورِ مرموزی می مُردند و از صفحۀ روزگار محو می شدند . ]
در اینجا مولانا برای هشدار به مستمعان جمله ای معترضه می گوید : ای متمعِ مثنوی معنوی ، بخوبی این نکته را دریاب که بامداد فرا رسیده و خواب را باید کوتاه کنی . [ تو نیز در این مسجد دنیا ساکنی که مهمانان خود را می کُشد . اَجَلِ تو به زودی فرا می رسد . پس لازم است که از خوابِ غفلت بدرآیی . ]
هر کسی در بارۀ آن مسجد نظری خاص داشت . عده ای می گفتند : در آن مسجد ، جنیّانِ چالاک و خشمگین ، مهمانان و تازه واردان را با شمشیرهای کُند می کُشند و بدین ترتیب با زجر و شکنجه هلاک می سازند .
عده ای دیگر می گفتند : در آن مسجد ، سِحر و طلسمی در کار است و در واقع آن مسجد ، مسجد نیست بلکه کمینگاهی است که دشمن در آن به انتظار نشسته تا مردم را بکُشد . [ سِحر = شرح بیت 277 دفتر اوّل و شرح بیت 841 دفتر سوم / طلسم = شرح بیت 573 دفتر سوم / رَصَد = مراقبت ، مراقب ، برخی از شارحان آن را در اینجا معادل سِحر و افسون گرفته اند ]
و آن دیگری گفت : بر سرِ درِ این مسجد علامتِ اخطار و هشداری بگذارید که مفهومش این باشد : ای مهمان در این مسجد اقامت نکن .
یعنی بر سر درِ این مسجد باید این تابلو نصب شود : ای مهمان اگر دوست داری زنده بمانی و جان به سلامت بری . در این مسجد اقامت مکن و در آن نخواب . و اِلّا مرگ در کمینِ توست .
و یکی دیگر می گفت : شب ها درِ این مسجد را قفل کنید و بدین وسیله از ورودِ افراد بی اطلاع جلوگیری کنید .
تا اینکه شبانگاه مهمانی به آن مسجد وارد شد که قبلاََ وصفِ آنجا را شنیده بود یعنی با علم به خطرناک بودنِ آن مسجد بدانجا وارد شد .
آن مهمانِ جسور برای آزمایشِ شجاعت و مردانگی خود بدانجا وارد شده بود . و یا می توان گفت : او برای آزمایشِ شایعاتی که پیرامونِ آن مسجد شنیده بود در آن مسجد حاضر شد تا صحّت و سقم آن را بشناسد . زیرا او صفتِ مردانگی و دلاوری داشت و به زندگی نیز علاقه ای نداشت .
او با خود می گفت : باید سر و شکم یعنی جسمِ خود را حقیر به حساب آورم و برای حفظِ آن اهمیتی قائل نشوم . فرض می کنم که از گنجینۀ روحانی ، دانه ای کم شود . یعنی جسم در مقایسه با عالمِ معنا ارزشی ندارد .
آن مهمان با خود گفت : به جسم بگو من کیستم ؟ یعنی من که همین قالبِ جسمانی نیستم و چون روح من ، یعنی حقیقتِ من همیشه باقی است . هیچگاه قالب کم نمی آورم . [ از این بیت و ابیات مشابه دیگر مثنوی ظاهراََ بوی تناسخ شنیده می شود و این قبیل موارد سبب شده است که جمعی بی آنکه تدقیقِ لازم کنند مولانا را در سلکِ اربابِ تناسخ قرار دهند . در حالی که هیچیک از این موارد را نمی توان دالِ بر تناسخ مصطلح و مشهور دانست . به همین مناسبت لازم است بطور مجمل تعریف از تناسخ و اقسامِ آن بدست دهیم و آنگاه اعتقادِ کلّی مولانا را در باب بیان کنیم .
تناسخ = عبارت است از جدا شدن روح از بدن و انتقالِ آن به بدنی دیگر . تناسخ اقسامی دارد که بطور کلّی می توان آن را به دو قسم حقیقی و مجازی تقسیم کرد .
تناسخ حقیقی = یا تناسخ انفصالی و مُلکی و ناسوتی ، همان است که در تعریف تناسخ گفته شد . این همان تناسخ مشهور و مصطلح است . وجه تسمیه آن به انفصالی اینست که روح از بدنی جدا می شود و به بدنی دیگر تعلق می یابد . و وجه تسمیه آن به مُلکی و ناسوتی اینست که روح به قالب های متعددِ مادّی و عنصری تعلق می گیرد . این تناسخ ( تناسخ حقیقی ) و مصطلح از نظر اسلام ، مردود است و حکمای اسلامی دلائلِ متعددی در بطلانِ آن اقامه کرده اند که در کتب ایشان مسطور است ( آثار ملا صدرا و حاج ملا هادی سبزواری ) .
تناسخ مجازی = شامل تناسخ اتصالی ، ملکوتی و تمثّلی می شود . منظور از تناسخ اتّصالی اینست که با تحولات مختلفِ بدن به آن تعلق می گیرد و پس از مفارقتِ نهایی از بدن به بدنِ برزخی و یا مثالی تعلق می گیرد ( توضیح بدن مثالی در شرح بیت 1613 دفتر سوم و شرح بیت 1768 دفتر سوم و شرح بیت 3706 دفتر سوم ) . منظور از تناسخ ملکوتی ، تجسمِ اعمال و ملکاتِ انسانی است در عالمِ برزخ و قیامت ( شرح بیت 2791 دفتر سوم ) و امّا مقصود از تناسخ تمثّلی اینست که روح بصورت جسمانی متمثّل شود . ]
چون من به لطفِ حضرتِ حق ، نَفخه ای ربّانی بوده ام . پس هر گاه که از نایِ جسم نیز جُدا شوم ، باز همان نفخۀ الهی خواهم بود . ( نَفَختُ = دمیدم / نَفخ = ابن عربی نَفخ را عبارت می داند از اعطای قابلیت و استعداد به انسان تا بتواند مظهرِ تام و تجلیات الهی شود ( شرح فصوص الحکم ، ج 1 ، ص 58 ) ) [ اشاره است به آیات 71 و 72 سورۀ ص « یاد آر زمانی را که پروردگارت به فرشتگان همی گفت : من بشری آفرینم از گِل . چون آفرینشِ او را سامان دهم و به کمال آرم و از روحِ خود در او دَمم . بر او سجده آرید » . ]
تا بانگِ نفخۀ الهی به این سو نرسد . یعنی جنبۀ جسمانی و مادّی انسان ، سزاوارِ آن نیست که مظهرِ تام و تمامِ حضرتِ حق شود ، بلکه انسان بواسطۀ جنبۀ الهی اوست که می تواند مظهرِ کاملِ حق گردد . تا اینکه گوهرِ روحِ مجرّد و لطیف از صدفِ تنگِ جسم رها شود .
خداوند در خطاب به قومِ یهود فرمود : اگر راست می گویید که عاشقِ حضرتِ حق هستید آرزوی مرگ کنید . اینک من ( مهمانی که قصد ورود به آن مسجد را داشت ) در عشق الهی صادقم و می خواهم جانم را نثارِ راهِ او کنم . [ اشاره است به آیه 6 سورۀ جمعه « به آنانکه بر آیینِ یهود رفته اند بگو : اگر گمان دارید که شما دوستانِ خدایید و نه دیگر مردم ، پس ارزوی مرگ کنید اگر راستگویانید » ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…