شرح و تفسیر قصه سوال کردن عایشه از رسول الله در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر قصه سوال کردن عایشه از رسول الله
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2012 تا 2034
نام حکایت : پیر چنگی که در عهد عمر از بهر خدا چنگ زد در میان گورستان
بخش : 3 از 13
در عهد عُمَر ، رامشگری چنگ نواز بود که آواز دلاویز او همانند دَمِ اسرافیل ، مُردگان را زندگی و نشاط می بخشید . او عُمری را بر این کار سپری کرد و رفته رفته برف پیری بر سر و رویش باریدن گرفت و کمرش از بارِ سنگین عُمر خمیده گشت و ابروانش بر روی چشمانش فرو خُفت . آواز دلپذیرش به ناخوشی گرایید و دیگر کسی طالب ساز و آواز او نبود . و او یکه و تنها در فقر و فاقه و ناتوانی غوطه ور شد تا آنکه پیوند امیدش از خلق ، گسست و دل به امید حق بست . تا اینکه شبی به گورستانی خاموش و فراموش در حومۀ مدینه رفت و با خود گفت : این بار باید برای خدا زخمه ها را بر رشته ساز به رفتار آورم و …
متن کامل حکایت پیر چنگی که در عهد عمر از بهر خدا چنگ زد در میان گورستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2012) مضطفی روزی به گورستان برفت / با جنازۀ مردی از یاران برفت
2013) خاک را در گورِ او آکنده کرد / زیرِ خاک ، آن دانه اش را زنده کرد
2014) این درختانند همچون خاکیان / دست ها بر کرده اند از خاکدان
2015) سویِ خلقان ، صد اشارت می کنند/ وآنکه گوش استش ، عبارت می کنند
2016) با زبانِ سبز و با دست دراز / از ضمیر خاک می گویند راز
2017) همچو بَطنان سر فرو برده به آب / گشته طاووسان و بوده چون غُراب
2018) در زمستانشان اگر محبوس کرد / آن غُرابان را خدا طاووس کرد
2019) در زمستانشان اگر چه داد مرگ / زنده شان کرد در بهار و داد برگ
2020) مُنکران گویند : خود هست این قدیم / این چرا بندیم بر رب کریم ؟
2021) کوریِ ایشان ، درونِ دوستان / حق برویانید باغ و بوستان
2022) هر گُلی کاندر درون ، پویا بُوَد / آن گُل از اسرارِ کُل ، پویا بُوَد
2023) بوی ایشان ، رَغمِ اَنفِ مُنکران / گِردِ عالَم می رود پَرده دران
2024) منکران همچون جُعَل زآن بوی گُل / یا چو نازک مغز در بانگِ دُهُل
2025) خویشتن مشغول می سازند و غرق / چشم می دزدند از این لَمعان و برق
2026) چشم می دزدند و آنجا چشم ، نی / چشم آن باشد که بیند مأمنی
2027) چون ز گورستان ، پیمبر بازگشت / سویِ صدیقه شد و همراز گشت
2028) چشم صدیقه چو بر رویش فتاد / پیش آمد ، دست بر وی می نهاد
2029) بر عمامه و روی او و موی او / بر گریبان و بَر و بازوی او
2030) گفت پیغمبر : چه می جویی شتاب ؟ / گفت : باران آمد امروز از سحاب
2031) جامه هایت می بجویم در طلب / تَر نمی بینم ز باران ، ای عجب !
2032) گفت : چه بر سر فکندی از اِزار ؟ / گفت : کردم آن رِدای تو از خِمار
2033) گفت : بهر آن نمود ، ای پاک جَیب / چشمِ پاکت را خدا ، بارانِ غَیب
2034) نیست آن باران ازین ابرِ شما / هست ابری دیگر و دیگر سما
مصطفی روزی به گورستان برفت / با جنازۀ مردی از یاران برفت
روزی حضرت رسول خدا همراه جنازۀ مردی از یاران خود به گورستان درآمد .
– پیامبر اکرم روزی به دنبال جنازه یکی از صحابه به گورستان رفت و او را به خاک سپرد . هنگامی که آن حضرت از گورستان بازگشت نزد عایشه رفت . همینکه چشم عایشه به رسول خدا افتاد پیش آمد و دست بر تن و عمامه و گریبان و بازوی پیامبر (ص) سود . آن حضرت فرمود : با این شتاب به دنبال چه هستی ؟ عایشه گفت : امروز هوا ابری بود و باران بارید . و اینک در پی این هستم و می خواهم ببینم آیا تَر شده ای یا نه ؟ ولی شگفتا که اکنون می بینم که با وجود باریدن باران ، لباس و تنت ، خیس نشده است . آن جضرت پرسید : هنگام نزول باران روی سرت را با چه چیز پوشاندی ؟ عایشه پاسخ داد با عبای شما . پیامبر (ص) فرمود : آن بارانی که دیده ای . باران معمولی نبوده بلکه باران عالَم غیب است و چون عبای مرا بر سر کشیدی . آن باران غیبی را شهود کردی .
– مولانا در این حکایت نظری مشابه رای افلاطون در باره مُثُل طرح می کند . او می گوید : هر چه در این عالم محسوس به نحو جزیی وجود دارد به صورت کُلی در عالم غیب نیز موجود است . پس عالم محسوسات سایه و ظلِ عالم غیب است . چنانکه می گوید : عالم غیب نیز همچو عالم محسوسات ، باران دارد که همانا ، واردات الهی و فیوضات ربانی و فتوحات صمدانی است و تنها بر صاحبدلان ، مکشوف است . پس باران رب ( واردات الهی بر قلب ) ، زمین دلها را نشاط و تازگی می بخشد .
خاک را در گورِ او آکنده کرد / زیرِ خاک ، آن دانه اش را زنده کرد
آن حضرت ، خاک را در گور آن مرده ریخت و او را مدفون نمود . و در زیر آن خاک ، دانۀ وجود آن مرده را احیا کرد . [ تمثیل انسان به دانه گندم و تخم دیگر گیاهان به مناسبت آن است که دانه از خاک می روید و از نو می بالد و زندگی نباتی از سر می گیرد . آدمی نیز به عقیده مولانا ، همچنان پس از مرگ زنده می شود و از خاک گور بر می خیزد . این تمثیل را مولانا در دیوان کبیر روشن تر بیان کرده است . ]
این درختانند همچون خاکیان / دست ها بر کرده اند از خاکدان
درختان روی زمین مانند اهل خاک اند که از خاکستان وجود خود ، دست هایشان را به سوی آسمان برافراشته اند .[ اشاره است به آیه 11 سوره ق که می فرماید : « و به باران ، زمین مُرده را زنده ساختیم و بدین سان پس از مرگ سر از خاک برون آرید » ( خاکیان = منظور آدمیان زیرا خمیره آغازین آنان از گِل و خاک بوده است ) ( خاکدان = منظور کره زمین ) ]
– در اینجا مولانا عالم برزخ و اسرار حشر و نشر را برای تفهیم اذهان به درختان و اشجار مَثَل می زند .
سویِ خلقان ، صد اشارت می کنند / وآنکه گوش استش ، عبارت می کنند
این درختان با زبان حال به سوی مردم ، صد اشاره می کنند و اسرار برزخ و احوال حشر و نشر را بیان می دارند و برای آن کس که گوش هوش و باطنی دارد مقاصد خود را بیان می کنند .
با زبانِ سبز و با دست دراز / از ضمیر خاک می گویند راز
این درختان با برگهای سبز و شاخه هایی که همچون دست رو به آسمان ، بالا رفته به مردم شنوا و تیزهوش از اسرار خاک می گویند . یعنی به آنها می گویند : شما نیز مانند ما به زیر خاک می روید و پس از زمانی ، دوباره می رویید .
همچو بَطنان سر فرو برده به آب / گشته طاووسان و بوده چون غُراب
این درختان در فصل زمستان مانند مرغابیان که سر به درون آب فرو برند می خوابند . ولی در فصل بهار بسان طاووسانِ زیبا منظر ظاهر می شوند و در زمستان همانند کلاغ ، تیره می شوند . ( بط = نوعی مرغابی ) ( غُراب = کلاغ )
در زمستانشان اگر محبوس کرد / آن غُرابان را خدا طاووس کرد
اگر چه حق تعالی در فصل زمستان ، آنها را محبوس می سازد اما مدتی بعد ، همان کلاغها را مبدل به طاووس می کند . [ در چند بیت فوق ، مولانا ، خزان و بهار را تمثیلی از مرگ و رستاخیز می داند . اکبرآبادی گوید : مرگ به منزله خزان نبات انسانی است و حشر به منزله بهار این سبزه زار است . اگر به غور این اشارت برسی معنی اَلدنیا مزرعة الآخرة بر تو مکشوف گردد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 152 ) ]
در زمستانشان اگر چه داد مرگ / زنده شان کرد از بهار و داد برگ
اگر چه حق تعالی در زمستان به درختان مرگ و فنا می دهد ولی در بهاران ، تمام درختان را زنده می کند و به آنها برگ و شکوفه می دهد . [ اشاره است به آیه 50 سوره روم که می فرماید . « بنگر به آثار و نشانه های رحمت خدا که چگونه زمین را پس از مرگ و یغماگری خزان باز ( با دَمِ حیات بخش بهار ) زنده می گرداند . همانا خداست زنده کننده مُردگان و اوست بر هر چیز توانا » ]
مُنکران گویند : خود هست این قدیم / این چرا بندیم بر ربِ کریم ؟
انکار کنندگان می گویند : این تحولات و تبدّلات ، از قدیم بوده . یعنی حیات و فنای طبیعت ، از آثار بهار و خزان است و این فصول هم زاییده گردش افلاک اند . پس برای چه و به چه جهت این امر را به خدا نسبت دهیم ؟ [ قدیم ، اصطلاحی است کلامی و فلسفی مقابل حادث . حادث ، موجودی است که وجودش مسبوق به عدم باشد . ولی قدیم ، موجودی است که سابقه عدم و نیستی نداشته و ازلی باشد و قائم به ذات خود . اکبرآبادی می گوید : منکران حشر می گویند : عالَم قدیم است یعنی ازلی است و ابدی . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 152 ) ( بستن = نسبت دادن چیزی بر خلاف واقع ) ]
کوریِ ایشان ، درون دوستان / حق برویانید باغ و بوستان
ولی به کوری چشم منکران ، حضرت حق تعالی ، در درون دوستان ، بوستان معارف و مرغزار حقایق پدید آمرده است .
هر گُلی کاندر درون ، پویا بُوَد / آن گُل از اسرارِ کُل ، گویا بُوَد
هر گلی که در قلب و باغ درون آدمی ، عطر و بویی می پراکند . آن گل با زبان حال ، از اسرار حق سخن می گوید . [ مراد از آن گل ، دلِ اهل کمال است که بوی خوش اسرار الهی را به مشام عالمیان می رساند . ( شرح مثنوی ملی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 152 ) ]
بویِ ایشان ، رَغمِ اَنفِ مُنکِران / گِردِ عالَم می رود پَرده دران
بوی این دوستان خدا و گل های باغ عرفان برای به خاک مالیدن بینی منکران و مقهور کردنشان در اطراف جهان به طور آشکار پراکنده می گردد . [ منظور از بوی دلاویز اولیاء ، علوم و معارفی است که از مَرغزار درونشان ظاهر می گردد . ( رَغمِ اَنف = به خاک مالیدن بینی ، مقهور کردن ) ]
منُکِران همچون جُعل زآن بوی گُل / یا چو نازک مغز در بانگِ دُهُل
منکران مانند جانوری که سِرگین جمع می کند همواره در جاهای کثیف و متعفن زندگی می کنند . از بوی دلاویز گل نفرت دارند و یا مانند افراد حساس و کم تحمل از شنیدن آوای دُهُل ، پرهیز می کنند . [ جُعَل ، جانوری است شبیه به سوسک های سیاه که در جاهای کثیف زندگی می کنند و سِرگین ذخیره می سازند و از بوی خوش بی حال می شوند و چون او را به زباله دان می اندازند دوباره جان می گیرند . ( نازک مغز = ظریف و زود رنج ) ]
خویشتن مشغول می سازند و غرق / چشم می دزدند از این لَمعان و برق
این منکران خود را در امور دنیوی ، غرق و مشغول می کنند تا به اسراری که اولیاءالله ، بیان می کنند . اعتنا ننمایند و همچنین چشمان خود را می بندند تا نور درخشان اولیاء و اسرار و اسرار درخشنده آنان را مشاهده نکنند . ( لَمعان = درخشیدن و درخشندگی )
چشم می دزدند و آنجا چشم ، نی / چشم آن باشد که بیند مأمنی
این منکران ، چشم خود را می بندند . در حالی که واقعا چشم ندارند . زیرا در حقیقت چشم ، آن است که پناهگاه الهی را مشاهده کند و خود را درون آن بَرد تا از خطر شیطان محفوظ ماند . ( مأمن = پناهگاه و محل امن )
چون ز گورستان ، پیمبر بازگشت / سویِ صدیقه شد و همراز گشت
در اینجا مولانا به صورت حکایت باز می گردد . همینکه پیامبر (ص) از گورستان بازگشت . نزد عایشه رفت و با وی همراز شد . [ صدیقه ، عنوانی است که اهل سنّت از دیرباز عایشه را بدان بازمی خوانند . مناسبتی دارد با لقب صدیق که پدر وی ، ابوبکر عتیق بن ابی قُحافه ، خلیفه اول بدان مشهور است . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 833 ) ]
چشم صدیقه چو بر رویش فتاد / پیش آمد ، دست بر وی می نهاد
همینکه چشم عایشه به روی رسول خدا افتاد . پیش آمد و دستش را بر رسول خدا نهاد .
بر عمامه و رویِ او و مویِ او / بر گریبان و بُر و بازوی او
عایشه بر دستار و و روی و موی و ریش و یقه و سینه و بازوی آن حضرت دست سود .
گفت پیغمبر : چه می جویی شتاب ؟ / گفت باران آمد امروز از سحاب
پیامبر (ص) فرمود : با این شتاب به دنبال چه هستی ؟ عایشه گفت امروز هوا ابری بود و باران بارید . ( سحاب = ابر )
جامه هایت می بجویم در طلب / تَر نمی بینم ز باران ، ای عجب !
عایشه گفت : در جستجوی لباسهایت هستم . می خواهم ببینم آیا از آن باران ، خیس شده است یا نه ؟ ولی شگفتا که با وجود بارندگی ، لباسهایت را خیس نمی بینم .
گفت : چه بر سر فکندی از اِزار ؟ / گفت کردم آن رِدای تو خِمار
پیامبر به عایشه فرمود : چه پوششی بر سرت افکندی . عایشه گفت : آن ردای تو را . ( اِزار = هر جامه که تن را می پوشاند ) ( رِدا = جامه ای که بر خود می پیچند ) ( خِمار = سرانداز و روسری)
گفت : بهرِ آن نمود ، ای پاک جَیب / چشمِ پاکت را خدا ، باران غَیب
پیامبر (ص) فرمود : ای عایشه پاکدامن ، به همان جهت خدای تعالی بر چشم پاکت باران عالم غیب را نمایان ساخت . ( پاک جَیب = پاکدامن )
نیست آن باران ازین ابرِ شما / هست ابری دیگر و دیگر سَما
آن بارانی که دیدی از ابر این آسمان نبود بلکه از ابر دیگر و از آسمان دیگر بود .
دکلمه قصه سوال کردن عایشه از رسول الله
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات