شرح و تفسیر غزل شماره 32 دیوان حافظ شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 32 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 32 دیوان حافظ شیرازی

شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 32 دیوان حافظ شیرازی

دیوان حافظ شیرازی
متن کامل ابیات 1 الی 7

1) خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشایِ تو بست / گشاد کارِ من اندر کرشمه های تو بست

2) مرا و سروِ چمن را به خاک راه نشاند / زمانه تا قصبِ نرگس قبایِ تو بست

3) ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود / نسیمِ گَل چو دل اندر پیِ هوای تو بست

4) مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد / ولی چه سود که سررشته در رضایِ تو بست

5) چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مفکن / که عهد با سرِ زلفِ گره گشای تو بست

6) تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیم وصال / خطا نگر که دل امید در وفایِ تو بست

7) ز دستِ جورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت / به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

شرح و تفسیر غزل شماره 32 دیوان حافظ شیرازی

خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشایِ تو بست / گشاد کارِ من اندر کرشمه های تو بست


حق تعالی که صورت ابروان دلگشای تو را بست . یعنی ابروان تو را مقوس و دلگشای نقش کرد . گشایش کار مرا به کرشمه های تو تعلق داد . یعنی منظور خدا از آفریدن ابروان کمانی تو و نقش آنها ، مربوط ساختن گشایش کار من به اشارت و التفات آنهاست . همین که حق تعالی به بنده ای نظر و التفات داشت . برای حل هر کارش ، فتحِ بابی میسر می سازد . [ دلگشای = باعث سرور خاطر . گشاد = فتح باب . کرشمه = اشاره چشم و ابرو ]

مرا و سروِ چمن را به خاک راه نشاند / زمانه تا قصبِ نرگس قبایِ تو بست


زمانه از وقتی که بندِ قبای نرگس تو را بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند یعنی بی اختیار کرد و در حیرت گذاشت . خلاصه از وقتی که زمانه این کار را کرد . ما را چون مجانین خاک نشین کرد . یا خود آرام و قرار دل من و مرغ چمن را که مراد بلبل است سلب کرد . یعنی دیگر برای ما صبر و تحمل باقی نگذاشت از وقتی که این کار را کرد زیرا که طبق عادت آنها این نوع لباس به اهلش فوق العاده می زیبد و روی هر بیننده اثر می گذارد . [ نشاندن = به معنی کاشتن است که در این بیت در مورد سرو ، همین معنی را دارد ولی در مورد خودش «مرا» به معنی به خاک سیاه نشاندن است . نرگسین قبا = یک نوع لباس است ]

توضیحی در مورد قبای نرگسی : قریب چهل سال پیش ، از این نوع لباس تنِ یکی از بیگ زادگان گرجی دیدم در ارز روم ، از یکی از نوکرانش سوال کردم به این نوع لباس چه گویند ؟ گفت : به این قبای نرگسی گویند . قبای نرگسی ، کمربند مخصوص به خود دارد که از داخل خود لباس رد می شود . تقریباََ مثل بندِ شلوارهای قدیم که از لیفۀ شلوار رد می شد ، و دو سر کمربند مذکور گاهی با گلابتون و گاهی با ابریشم تزیین می شود . به این کمربند «قصب» گویند و زینت قبای مذکور با این کمربند است . و دلیل این که این قبا را نرگس گفته اند این است که یقه آن کنگره ای بوده مانند دور گلبرگ های نرگس .

ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود / نسیمِ گَل چو دل اندر پیِ هوای تو بست


از کار ما و از دلِ غنچه صد گره گشوده شد از وقتی که نسیم ، دل به تو داد . یعنی نسیم در این دلبستگی به تو دو کار می کند . یکی این که از کوی جانان می وزد و این خود سبب گشایش و حل هر کار مشکل ما می شود . و دیگر این که ، گره دل غنچه را باز می کند و به صورت گل شکفته می شود . نقش غنچه به شکل گره است همین که نسیم آن را باز کرد ، گل شدنش لازم می آید . حاصل کلام این که ، از وقتی که نسیم گل علاقه به تو پیدا کرده و عاشقت گشته ، گاه و بیگاه گذرش از محل تو ضروی است . این است که از کار مشکل ما و از غنچه صد گره باز می شود . [ گره = در اینجا به معنی کار مشکل ]

مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد / ولی چه سود که سررشته در رضایِ تو بست


دوران فلک مرا به بندگی و حبس تو راضی کرد . اما چه فایده که غایت امر و نهایت کار را به رضای تو بست . یعنی رضای فلک و رضای من فایده ندارد تا تو راضی نباشی . حاصل این که ، به بندگی و قید من ، تو که راضی می شوی مراد حاصل می شود والّا رضایت من و چرخ اعتبار ندارد و اگر سرِ رشته یعنی اختیار در دست من بود هرگز رهایی از بندت را نمی خواستم . [ بند = در اینجا به معنی بندگی است . سررشته = اصطلاحاََ نهایت کار را گویند ]

چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مفکن / که عهد با سرِ زلفِ گره گشای تو بست


به دل مسکین من چون نافه گره مزن . یعنی مرا چون نافه تنگدل و خونین جگر مکن . زیرا دلم با سرِ زلفِ گره گشایت عهد و پیمان بسته و قول و قرار گذاشته که دائم در قید و بند آن باشد . [ نافه = ناف مشک است چون در ابتدا به صورتِ گره بود از آن جهت گره گفته اند . گره مفکن = تنگدل مکن ]

تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیم وصال / خطا نگر که دل امید در وفایِ تو بست


ای نسیمِ وصال ، تو خود حیات و روح دیگری بوده ای . یعنی محبوبه و جانان کس دیگری بوده ای . دل ندانست که تو حیات افزا و صفا بخش غیر هستی . پس به وفای تو امید بست و طمع وصل تو را داشت . این خود خطای محض بوده است . [ حیات دگر = حیات و روح کس دیگر ]

ز دستِ جورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت / به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست


به جانان گفتم که از دست جور و جفای تو از شهر خواهم رفت . جانان هم به خنده گفت : ای حافظ که پایت را بسته . راه بیفت و برو . یعنی نرفتن تو معلوم است پس بیهوده به من استغنا نفروش . تقریباََ این را می رساند که می گوید . « برو ببینم می توانی بروی »

دکلمه غزل شماره 32 دیوان حافظ شیرازی

دکلمه غزل شماره 32 دیوان حافظ شیرازی

زنگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی

به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :

به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد

نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .

پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .

بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .

یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت

تخلص خواجه ، حافظ است . و …

متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی

ا

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح سودی بر حافظ – جلد اول – ترجمۀ عصمت ستارزاده – انتشارات نگاه

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟