بیان حال خودپرستان در نعمت وجود انبیا | شرح و تفسیر

بیان حال خودپرستان در نعمت وجود انبیا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان حال خودپرستان در نعمت وجود انبیا | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3059 تا 3087

نام حکایت : هندو که با یار خودش جنگ می کرد بر کاری

بخش : 3 از 3 ( بیان حال خودپرستان در نعمت وجود انبیا )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت منافقان و مسجد ضرار ساختن ایشان

چهار نفر هندی به مسجدی وارد می شوند و به نماز می ایستند . در اثنای نماز مؤذنی وارد می شود . یکی از آن چهار تن در وسطِ نماز به حرف می آید و به او می گوید : مگر وقتِ نماز شده است ؟ رفیق او در اثنای نماز این حرف را می شنود و برای اینکه وی را متوجه کار خلافِ خود کند به او می گوید : حالا که وسطِ نماز حرف زدی ، …

متن کامل « حکایت هندو که با یار خودش جنگ می کرد بر کاری » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار بیان حال خودپرستان در نعمت وجود انبیا

ابیات 3059 الی 3087

3059) هرک ازیشان گفت از عیب و گناه / وز دلِ چون سنگ ، وز جانِ سیاه

3060) وز سبک داریّ فرمان هایِ او / وز فراغت از غمِ فردایِ او

3061) وز هوس ، وز عشقِ این دنیایِ دون / چون زنان ، مر نَفس را بودن زبون

3062) و آن فرار از نکته هایِ ناصحان / و آن رمیدن از لقایِ صالحان

3063) با دل و با اهلِ دل بیگانگی / با شهان ، تزویر و رُوبه شانگی

3064) سیر چشمان را گدا پنداشتن / از حسدشان خفته دشمن داشتن

3065) گر پذیرد چیزِ تو ، گویی : گداست / ورنه گویی : زرق و مکرست و دَغاست

3066) گر در آمیزد ، تو گویی : طامع است / ورنه گویی : در تکبُّر مُولع است

3067) یا منافق وار عُذر آری که من / مانده ام در نفقۀ فرزند و زن

3068) نَه مرا ، پروایِ سرخاریدن است / نَه مرا ، پروایِ دین ورزیدن است

3069) ای فلان ، ما را به همّت یاد دار / تا شویم از اولیاء ، پایانِ کار

3070) این سخن ، نَه هم ز درد و سوز گفت / خوابناکی هرزه گفت و ، باز خفت

3071) هیچ چاره نیست از قوتِ عیال / از بُنِ دندان کُنم کسبِ حلال

3072) چه حلال ، ای گشته از اهلِ ضَلال / غیر خونِ تو نمی بینم حلال

3073) از خدا چاره ستش و ، از لوت ، نَی / چاره اش است از دین و ، از طاغوت ، نَی

3074) ای که صبرت نیست از دنیایِ دون / صبر چون داری ز نِعمَ الماهِدون ؟

3075) ای که صبرت نیست از ناز و نعیم / صبر چون داری ز اللهِ کریم ؟

3076) ای که صبرت نیست از پاک و پلید / صبر چون داری از آن کین آفرید ؟

3077) کو خلیلی کو برون آمد ز غار / گفت : هذا رَب ، هان کو کردگار ؟

3578) من نخواهم در دو عالَم بنگریست / تا نبینم این دو مجلس آنِ کیست ؟

3079) بی تماشایِ صفت هایِ خدا / گر خورم نان ، در گِلو ماند مرا

3080) چون گُوارد لقمه ، بی دیدارِ او / بی تماشایِ گُل و گُلزارِ او ؟

3081) جز بر امّیدِ خدا زین آب خَور / کی خورَد یک لحظه اِلّا گاو و خَر ؟

3082) آنکه کالاَنعام بُد ، بَل هُم اَضَلّ / گر چه پُر مکرست آن گَنده بَغَل

3083) مکرِ او سرزیر و ، او سَر زیر شد / روزگارک بُرد و ، روزش دیر شد

3084) فکرگاهش کُند شد ، عقلش خَرِف / عُمر شد ، چیزی ندارد چون اَلِف

3085) آنچه می گوید : در این اندیشه ام / آن هم از دستانِ آن نَفس است هم

3086) و آنچه می گوید : غفورست و رحیم / نیست آن چیز حیلۀ نَفسِ لئیم

3087) ای ز غم مُرده که دست از نان تهی است / چون غفورست و رحیم ، این ترس چیست ؟

شرح و تفسیر بیان حال خودپرستان در نعمت وجود انبیا

هرک ازیشان گفت از عیب و گناه / وز دلِ چون سنگ ، وز جانِ سیاه


هر یک از دعوت کنندگانِ حق که در بارۀ معایب اخلاقی و گناه و دل هایِ سختِ همچون سنگ و روان هایِ سیاه و تباهکار سخن می گفت .

وز سبک داریّ فرمان هایِ او / وز فراغت از غمِ فردایِ او


از سبک شمردن فرمان های خدا و از بی اعتنایی به فردایِ قیامت حرف می زد .

وز هوس ، وز عشقِ این دنیایِ دون / چون زنان ، مر نَفس را بودن زبون


و از هوی و هوس و از شیفتگی به این دنیایِ خوار دادِ سخن می داد و ناتوانی و تسلیم آنان را در قبالِ نَفسِ امّاره به زبونی زنان تشبیه می کرد .

و آن فرار از نکته هایِ ناصحان / و آن رمیدن از لقایِ صالحان


و گریختن از نکته ها و نصیحت های خیرخواهان را بیان می کرد و نفرت آنان را از دیدارِ نیکان به زبان می آورد .

با دل و با اهلِ دل بیگانگی / با شهان ، تزویر و رُوبه شانگی


زیانِ بیگانه بودن با عالَمِ دل و اهلِ دل و تزویر و ریاکاری با شاهان را بیان می کرد . [ روبه شانگی = مجازاََ به معنی حیله و تزویر آمده ، چنانکه در دیوانِ کبیر آمده است :

چو شیر سرمست بیرون جِه نه اوّل دان و نه آخر / که آید ننگِ شیران را ز روبه شانگی کردن

سیر چشمان را گدا پنداشتن / از حسدشان خفته دشمن داشتن


زشتی این کار را که افرادِ قانع را گدا به شمار می آوردند متذکر می شد و از حسادت های نهانِ آنان در دشمنی با صالحان حرف می زد . [ در قبالِ این همه بیانِ حقیقت و ارشاد و راهنمایی ، آنان به طریق حق درنیآمدند و همچنان به عناد خود ادامه دادند . ]

گر پذیرد چیزِ تو ، گویی : گداست / ورنه گویی : زرق و مکرست و دَغاست


هر گاه آن مردان الهی از رویِ خلوصِ نیّت و صفای باطن ، هدیۀ تو را بپذیرد . می گویی : او گداست ، و اگر هم نپذیرد ، می گویی اهلِ ریا و تظاهر و حقه بازی است . [ زَرق = حیله و تزویر ]

گر در آمیزد ، تو گویی : طامع است / ورنه گویی : در تکبُّر مُولع است


اگر با مردم نشست و برخاست کند ، می گویی : حتماََ طمعی دارد و اگر به کُنجِ خلوت رود و با کسی حَشر و نَشر نکند . می گویی : عجب آدمِ متکبّری است . [ طامع = طمع کار / مُولع = عریص ]

یا منافق وار عُذر آری که من / مانده ام در نفقۀ فرزند و زن


یا اگر برای قبولِ ارشادِ آنان هیچ بهانه ای نتوانی بتراشی مانند منافقان عذر می آوری که : بله ، من گرفتار هزینه فرزند و همسرم هستم . [ و اِلّا به راهِ تو می رفتم . اشاره است به مضمونِ آیه 11 سورۀ فتح ، بزودی اعراب صحرانشین که از حکمِ جهاد تن زده اند به تو گویند که دارایی و خانوادۀ ما ، ما را به خود سرگرم داشته اند . برای ما آمرزش خواه ، آنان این سخنان را که به زبان می گویند در قلبشان هیچ ریشه ای ندارد . ]

نَه مرا ، پروایِ سرخاریدن است / نَه مرا ، پروایِ دین ورزیدن است


من نه وقتِ سر خاراندن دارم و نه توجّهی به امورِ دینی .

ای فلان ، ما را به همّت یاد دار / تا شویم از اولیاء ، پایانِ کار


ای فلانی ، ما را به همّتِ والای خود یادآور ( التماس دعا داریم ) تا ما نیز بالاخره جزء اولیاء الله شویم .

این سخن ، نَه هم ز درد و سوز گفت / خوابناکی هرزه گفت و ، باز خفت


او این حرف را نیز از روی درد و سوزِ دل به زبان نمی آورد . بلکه مانند آدمِ خواب زده ای است که حرفِ پریشان و بی ربطی می زند و دوباره به خواب می رود .

هیچ چاره نیست از قوتِ عیال / از بُنِ دندان کُنم کسبِ حلال


آن منافق ریاکار می گوید : من چاره ای جز این ندارم که برای اداره زندگی خانواده ام تلاش کنم و با خلوص و پشتکار به کسبِ حلال مشغول گردم . [ بُنِ دندان = از صمیمِ دل ]

چه حلال ، ای گشته از اهلِ ضَلال / غیر خونِ تو نمی بینم حلال


چه حلالی ؟ ای گمراه ، من که جز ریختن خونِ تو حلالِ دیگری نمی بینم .

از خدا چاره ستش و ، از لوت ، نَی / چاره اش است از دین و ، از طاغوت ، نَی


آدمی مانند تو از خدا می تواند بگذرد ولی از غذا هرگز ، از دین می تواند صرف نظر کند ولی از معبودهای دروغین اصلاََ . [ لوت = شرح بیت 521 دفتر دوم / طاغوت = سرکش ، متجاوز ، هر معبودی جز خدا ]

ای که صبرت نیست از دنیایِ دون / صبر چون داری ز نِعمَ الماهِدون ؟


ای کسی که نمی توانی از این دنیایِ پست خودداری کنی ، چطور می توانی بر دوری از خداوندی که بساطِ زمین را گسترده است صبر کنی ؟ [ مصراع دوم اشاره است به آیه 48 سورۀ ذاریات « و زمین را بگستراندیم ، پس ماییم نیکو گسترندگان » ]

ای که صبرت نیست از ناز و نعیم / صبر چون داری ز اللهِ کریم ؟


ای کسی که از ناز و نعمت نمی توانی چشم پوشی کنی ، چطور می توانی از خداوندِ بخشنده بگذری ؟

ای که صبرت نیست از پاک و پلید / صبر چون داری از آن کین آفرید ؟


ای کسی که نمی توانی بر هر پاک و ناپاکی صبر کنی ، پس چطور بر آفرینندۀ آنها توانی صبر کرد ؟

کو خلیلی کو برون آمد ز غار / گفت : هذا رَب ، هان کو کردگار ؟


کجاست آن دوستِ خالصِ حضرتِ حق که از غارِ طبیعت و نهانخانۀ مادیّت بیرون آید و بگوید : این پروردگار من است . آنگاه بگوید : کجاست خداوندِ حقیقی جهان ؟ [ اشاره است به آیه 76 تا 79 سورۀ انعام « آنگاه که شبِ تاریک همه جا را فرا گرفت ، ستاره ای بدرخشید . ابراهیم گفت : اینست پروردگارِ من ، و چون آن ستاره فرو شد ، گفت : من فروشوندگان را دوست ندارم . و آنگاه ماهی تابان دید ، گفت : اینست پروردگار من ، و چون آن ماه فرو شد . گفت : اگر خداوند مرا هدایت نکند هر آینه از گمراهان شوم . و آنگاه که آفتاب را تابان دید گفت : این است پروردگار من ، این بزرگتر است . و چون فرو شد گفت : من بیزارم از هر آنچه شما شریک و انبازِ خدا می دانید . همانا من روی بگردانم به سویِ کسی که آسمان و زمین را بیافرید در حالی که بر آیین او راست رونده ام و نیستم از مشرکان » ]

من نخواهم در دو عالَم بنگریست / تا نبینم این دو مجلس آنِ کیست ؟


من به این دو جهان نگاه نمی کنم مگر آنکه مشاهده کنم که این دو مجلس به چه کسی تعلق دارد ؟ [ دو مجلس = اشاره به دو جهان دارد ( شرح اسرار ، ص 166 ) ]

بی تماشایِ صفت هایِ خدا / گر خورم نان ، در گِلو ماند مرا


من تا صفاتِ الهی را مشاهده نکنم اگر نانی بخورم در گلویم گیر می کند . [ عارف بالله ، جهان و جهانیان را مظاهر مختلفِ صفات و اسماء حضرت حق می داند ( شرح اسرار ، ص 166 ) مصراع دوم کنایه از بهره وری از لذّات و مواهبِ دنیوی است . یعنی اگر عارفِ حقیقی از دنیا بهره ای برد . آن را نتیجه لطف و انعامِ حق تعالی می داند و اگر جز این باشد بدان نیز اعتنایی نمی کند . ]

چون گُوارد لقمه ، بی دیدارِ او / بی تماشایِ گُل و گُلزارِ او ؟


او چگونه می تواند بی تماشای جمالِ حق ، و دیدن گُل و گُلزار او لقمه ای را هضم کُند ؟

جز بر امّیدِ خدا زین آب خَور / کی خورَد یک لحظه اِلّا گاو و خَر ؟


به جز گاو و الاغ چه کسی می تواند بدون امید به خدا از این آبشخور دنیا آبی بنوشد ؟ [ آب خَور = آبشخور ]

آنکه کالاَنعام بُد ، بَل هُم اَضَلّ / گر چه پُر مکرست آن گَنده بَغَل


آن کسی که همچون چهارپایان است و بلکه فروتر از چهارپایان . اگر آکنده از نیرنگ هم که باشد . باز مُتُعفّن و بویناک است . [ اعمال و کردارِ او نفرت انگیز است و همین اعمال و کردارِ زشت او ، مانند بویِ بَد ، حقیقتِ باطنی او را بر مَلا می کند و همۀ نقشه هایش را نقشِ بر آب می سازد . ]

مکرِ او سرزیر و ، او سَر زیر شد / روزگارک بُرد و ، روزش دیر شد


هم حیله هایِ او رو به سقوط و فنا می رود و هم خودِ او ، یا نیرنگِ او پنهان است و خودِ او رو به سقوط . او چند صباحی زندگی می کند و روزگارش به پایان می رسد . [ سرزیر شدن = سرنگون شدن / روزگارک = کنایه از عُمرِ کوتاه ]

فکرگاهش کُند شد ، عقلش خَرِف / عُمر شد ، چیزی ندارد چون اَلِف


مغزش سست و عقلش فرتوت می شود . عمر او می گذرد در حالی که مانند الف هیچ چیزی از خود ندارد . [ الف = نه نقطه ای دارد و نه حرکتی و نه علامتی ، در تعبیراتِ مولانا گاه اطلاق می شود بر وجودِ مجازی که ذاتاََ چیزی از خود ندارد و حتی مالکِ هستی مجازی خود نیست . = شرح بیت 1514 دفتر اوّل / خَرِف = پیر سبک مغز ]

آنچه می گوید : در این اندیشه ام / آن هم از دستانِ آن نَفس است هم


اگر چنین شخصی به یاوه مدعی شود که : من نیز در اندیشۀ الهی فرو رفته ام . این نیز از حیله ها و افسانه سرایی هایِ نَفسِ امّاره است . [ دَستان = حیله ]

و آنچه می گوید : غفورست و رحیم / نیست آن چیز حیلۀ نَفسِ لئیم


و اگر چنین شخصی بگوید : خدا آمرزگار و مهربان است . این نیز حیله ای است از حیله هایِ نَفسِ فرومایه .

ای ز غم مُرده که دست از نان تهی است / چون غفورست و رحیم ، این ترس چیست ؟


ای کسی که از نان و نعیمِ دنیا دستت خالی است و از شدّتِ اندوه جانت به لب رسیده است . اگر واقعاََ ایمان داری که خداوند ، آمرزگار و مهربان است ، پس چرا این همه می ترسی ؟

دکلمه بیان حال خودپرستان در نعمت وجود انبیا

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟