شرح و تفسیر سوال کردن رسول روم از عمر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر سوال کردن رسول روم از عمر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1515 تا 1528
نام حکایت : آمدن رسول روم تا امیرالمومنین (رض) و دیدن او ، کرامات عمر
بخش : 7 از 8
فرستاده ای از سوی امپراطور روم به سوی عمر ( خلیفه دوم ) روانه شد . این شخص راههای پر پیچ و خم و دور و دراز را درنوردید و به سرزمین مسلمانان گام نهاد و از جایگاه و قصر عمر پرسیدن گرفت . به او پاسخ دادند که عمر قصری ندارد . تنها قصر او ، جان روشنن اوست . او در خانه ای ساده و محقر می زید . ای فرستاده تو چه سان می خواهی قصر باطنی او را مشاهده کنی در حالی که دیدگان تو را حجابی پوشانده که مانع از دیدن آن است ؟ فرستاده دولت روم ، عمر را جستجو کرد تا اینکه سرانجام زنی صحرا نشین بدو گفت : عمر در زیر خرمابنی آرمیده است . فرستاده نزدیک محل او رسید ولی پیشتر نتوانست رفتن ، زیرا هیبتی از عمر در دلش پدیدار آمده بود . و …
متن کامل حکایت آمدن رسول روم تا امیرالمومنین (رض) و دیدن او ، کرامات عمر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1515) گفت : یا عمر ، چه حکمت بود و سر / حبس آن صافی ، در این جای کدر
1516) آب صافی ، در گلی پنهان شده / جان صافی ، بسته ابدان شده
1517) گفت : تو بحثی شگرفی می کنی / معنئی را بند حرفی می کنی
1518) حبس کردی معنئی آزاد را / بند حرفی کرده ای تو باد را
1519) از برای فایده این کرده ای / تو که خود از فایده در پرده ای
1520) آنکه از وی فایده زاییده شد / چون نبیند آنچه ما را دیده شد ؟
1521) صد هزاران فایده ست و هر یکی / صد هزاران پیش آن یک ، اندکی
1522) آن دم نطقت که جزو جزوهاست / فایده شد ، کل کل ، خالی چراست ؟
1523) تو که جزوی ، کار تو با فایده ست / پس چرا در طعن کل ، آری تو دست ؟
1524) گفت را ، گر فایده نبود ، مگو / ور بود ، هل اعتراض و شکر چو
1525) شکر یزدان ، طوق هر گردون بود / نی جدال و رو ترش کردن بود
1526) گر ترش رو بودن آمد شکر و بس / پس چو سرکه ، شکر گویی نیست کس
1527) سرکه را گر راه باید در جگر / گو : بشو سرکنگبین ، او از شکر
1528) معنی اندر شعر ، جز با خبط نیست / چون فلاسنگ است ، اندر خبط نیست
گفت : یا عمر ، چه حکمت بود و سر / حبس آن صافی ، در این جای کدر
فرستاده قیصر روم گفت : ای عمر ، چه راز و حکمتی بود که روح لطیف و مجرد در جهان تاریک و ظلمانی دنیای مادی زندانی شد ؟ یعنی چه دلیلی داشت که روح لطیف در ای کالبد کثیف حبس شود ؟ ” کدر = تیره و ناصاف “
آب صافی ، در گلی پنهان شده / جان صافی ، بسته ابدان شده
آب صاف و زلال روح در میان گل و لای جسم پنهان شده است و جان لطیف به کالبد مادی درآمد و بدان تعلق یافت .
گفت : تو بحثی شگرفی می کنی / معنئی را بند حرفی می کنی
عمر در پاسخ گفت : تو بحثی شگفت انگیز و عجیب مطرح کردی . تو در واقع معنایی را به زنجیر حروف و کلمات درآورده ای . تا به واسطه آن حروف و کلمات معنای نهفته در آن را به ظهور برسانی و مخاطبان از طریق حروف و کلماتی که می گویی به معنا و مقصودی پی ببرند . [ حکیم سبزواری گوید : ارواح همان معانی است و ابدان همان عبارات . (شرح اسرار ، ص 53) . ” شگرف = عجیب – شگفت ” ]
حبس کردی معنئی آزاد را / بند حرفی کرده ای تو باد را
تو معنایی را که ذاتا مطق و نامعین است در بند و قالب الفاظ آورده ای و باد نفس را در قالب الفاظ وارد ساخته ای تا با کلمات مقاصد خود را به دیگران تفهیم کنی . [ مراد از باد در اینجا معنی است به واسطه آنکه مرئی نیست . ]
از برای فایده این کرده ای / تو که خود از فایده در پرده ای
روشن است که تو این کار و سوال را برای فایده اش کرده ای . در حالیکه تو از فایده حقیقی که به دست حضرت حق تحقق یافته است در حجاب غفلتی .
آنکه از وی فایده زاییده شد / چون نبیند آنچه ما را دیده شد ؟
آن خداوندی که همه فایده ها از او پدید آمده چگونه ممکن است . آنچه را ما می بینیم او نبیند ؟
صد هزاران فایده ست و هر یکی / صد هزاران پیش آن یک ، اندکی
در حبس کردن معنی در لفظ نیز فواید بی شماری نهفته است . اما این فواید بی شمار در مقایسه با فایده درآمدن جان به کالبد بسیار کم است .
آن دم نطقت که جزو جزوهاست / فایده شد ، کل کل ، خالی چراست ؟
از کلامی که برای تفهیم مقصودت بکار می بری در شمار اجزای ناچیزی از این جهان هستی است و در عین حال متضمن این همه فایده است . آیا درآمدن روح به جسم که نمایه ای از کل جهان هستی است مگر ممکن است که بی فایده باشد .
تو که جزوی ، کار تو با فایده ست / پس چرا در طعن کا ، آری تو دست
تو با ابنکه وجودی جزیی و ناچیز به شمار می آیی . همواره کار تو توام با فایده است . پس چطور ممکن است که در فایده تعلق روح به بدن خدشه و ایراد در می آوری ؟ ” دست آوردن = دخل و تصرف کردن)
گفت را ، گر فایده نبود ، مگو / ور بود ، هل اعتراض و شکر جو
اگر سخن فایده ای ندارد . آنرا مگو و اگر در سخنت فایده ای می بینی پس اعتراض را کنار بگذار و شکر حق را به جای آر . ” هل = فعل امر از مصدر هشتن است به معنی ترک کردن ” [ در ده بیت اخیر از زبان فرستاده قیصر روم این مسئله مطرح شد که راز و حکمت تعلق روح به بدن چیست ؟ چرا روح مجرد در بند و قفس کالبد عنصری درآمد و در آن مقید شد ؟ اگر کسی پیرو مذهب اشعری باشد . این سوال یک جواب کلی دارد و آن اینکه اصولا فعل حق معلل به اغراض نیست . چرا که هر غرضی ، فرع بر حاجت داشتن است و چون خداوند از هر گونه حاجت مبراست . پس غرضی نمی توان برای تعلق روح به جسم ذکر کرد . مولانا گر چه ظاهرا جواب این سوال را مسکوت نهاده . اما با فراستی تمام ضمن ابیاتی چند فایده تعلق روح به جسم را ذکر کرده است . مولانا بدین سوال دو نوع جواب می دهد . یکی تلویحی ایجابی و دیگری جواب نقضی که در ابیات 1517 ، 1518 ، 1520 ، 1521 آمده است .
– جواب موجز مولانا بدین قرار است ، تو مقصود نامرئی خود را در قالب کلمات نمایش می دهی . وقتی فایده سخن گفتن ، اظهار مافی الضمیر است . تعلق روح به جسم نیز فوایدی دارد . اما یکی از آن فایده ها این است که صفات الهی را منعکس می کند . پس جواب مولانا در واقع مبتنی است بر حدیث کنز که خداوند دوست داشت که شناخته شود . اما جواب نقضی مولانا که در بیت 1522 آمده این است که وقتی اجزاء این عالم ، متضمن فایده است . پس مسلما خود کل فواید بیشماری دارد . ]
– در باب نفس ناطقه و جان مجرد او . مولانا و گروهی از عرفا و فلاسفه ، نفس را روحانیة الحدوث ، جسمانیة البقا می دانند . یعنی معتقدند که روح لطیف در آغاز وجودش ، روحانی و پاک بوده و چون به کالبد عنصری تعلق گرفته ، رنگ و حلیه جسمانی یافته است و این تلوث همچنان ادامه دارد تا زندگی دنیوی به سر آید . و پیوند روح و جسم از هم بگسلد . دوباره روح به عالم روحانی در خواهد پیوست . این عقیده بر خلاف عقیده حکما و فلاسفه ای است که می گویند : روح ، جسمانیة الحدوث ، روحانیة البقا است . یعنی نفس در آغاز حدوثش مانند سایر قوای جسم تدریجا بر اثر جرکت جوهری ، استکمال می یابد و به مقام تجرید و تجرد روحانی می رسد .
شکر یزدان ، طوق هر گردون بود / نی جدال و رو ترش کردن بود
شکر و سپاس حق تعالی مانند طوقی است در هر گردنی ، یعنی واجب است که همگان ، سپاس خدا گویند . پس ستیز و روی در هم کشیدن ، شکر شمرده نیاید . [ پس اگر منعم حقیقی یعنی حضرت حق ، تو را به بلایی اندر ساخت اعتراض مکن و سخنان گلایه آمیز مگو . ” طوق = گردن بند ” ]
گر ترش رو بودن آمد شکر و بس / پس چو سرکه ، شکر گویی نیست کس
اگر شکر کردن همان روی در هم کشیدن باشد . پس همگان مانند سرکه ، ترش و گرفته بودند و شکر بجا نمی آوردند . زیرا ذات سرکه هیچگاه ترش رویی را از دست نمی دهد . [ پس شخص سپاسگزار هرگز در پی اعتراض و اخم آلودگی برنمی آید و رضا به قضا می دهد . ]
سرکه را گر راه باید در جگر / گو : بشو سرکنگبین ، او از شکر
اگر سرکه بخواهد راه به جگر پیدا کند و مطبوع طبع آدمیان شود . به سرکه بگو که باید با شکر درآمیزی و به سرکنگبین تبدیل شوی . [ همینطور ناسپاسان نیز باید ترش رویی و اعتراض را با انگبین شکر درآمیزند تا مقبول درگاه الهی شوند و بدان منزل راه یابند . بنابراین مولانا در ابیات اخیر فرمود : سپاسگزاری با خصومت و اعتراض و اظهار ناخرسندی در نمی سازد . پس جدل کردن اهل قیل و قال و عبوس الوجه بودن زهاد خشک و مغرور که گویی با جهان و جهانیان در خصومت اند با حقیقت شکر منافات دارد . ]
معنی اندر شعر ، جز با خبط نیست / چون فلاسنگ است ، اندر خبط نیست
معانی را در قالب شعر گنجاندن از لغزش و خطا مصون نیست و این کار درست مانند پرتاب کردن سنگ با فلاخن است که مسلما نشانه روی و هدف گیری با فلاخن ، دقیق نیست و چه بسا که به هدف نخورد . [ بی گمان همانطور که معانی در نثر می توانند به روشنی بیان شود . در شعر چنین امکانی وجود ندارد زیرا شعر مقید به ضرورت های خاصی از قبیل وزن و قافیه است . خاصه وقتی که بخواهیم در قالب شعر ، معانی والا و فخیمی بگنجانیم که حتی با نثر هم نمی توان آنرا آنطور که باید ادا کرد . ” خبط = اشتباه ” . ” فلاسنگ = فلاخن که وسیله ای است برای پرتاب سنگ ” ]
دکلمه سوال کردن رسول روم از عمر
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
درود بر شما همیشه در جایی که در فهم ابیات مولانا به مشکل خوردم تنها سایت شما گره گشا بود