آمدنِ جعفر بن ابیطالب برای گرفتن قلعه ای به تنهایی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 3029 تا 3105
نام حکایت : حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز
بخش : 2 از 10 ( آمدنِ جعفر بن ابیطالب برای گرفتن قلعه ای به تنهایی )
در شهر تبریز محتسبی بود به نام بَدرالدین عُمَر که به نیکدلی و گشاده دستی معروف بود . صفت جُود و سَخا در او به تمامی ظهور داشت . چندانکه حتّی حاتم طایی نیز در برابر دریادلی و جوانمردی او به چیزی شمرده نمی آمد . خانۀ او کعبۀ آمالِ بیچارگان و حاجتیان بود . در آن میان درویشی که بارها طعم عطای او را چشیده بود و به امید دهش های بیکران او خود را به وامی بس گران دچار کرده بود و در ادای آن به غایتِ استیصال رسیده بود . راه تبریز در پیش گرفت تا از این مخمصۀ جانکاه برهد . او که نُه هزار دینار مقروض بود با سختی و مرارتِ تمام خود را به تبریز رسانید و بیدرنگ راهی خانۀ محتسب شد . امّا هنوز …
متن کامل ” حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
حضرت جعفر بن ابیطالب (جعفر طیّار) برای فتح قلعه ای به تنهایی بدان حمله آورد . قلعگیان که خود در سِلک رزم آوران نامی بودند چنان بیمناک شدند که درِ قلعه را بستند . رئیس قلعه از معاون خود چاره جویی کرد . او گفت : چاره ای نیست جز آنکه قلعه و خود را بدو تسلیم داریم . رئیس قلعه با تعجب گفت : او که فقط یک نفر است . چگونه به او تسلیم شویم ؟ معاون جواب داد : به فرد بودنش نگاه مکن . بدین بنگر که قلعه در برابر او همچون سیماب لرزان است .
این حکایت در هیچ یک از کتب تاریخی و روایی دیده نیآمد . معلوم نیست که مأخذ مولانا چه بوده است . امّا این حکایت ابیات بخش قبل را تبیین کرده است . چون در آن ابیات به این مطلب اشارت رفته است که اگر آدمی پشتوانه ای مطمئن داشته باشد قدرت های مهیب دنیوی را در هم می شکند .
وقتی که جعفر طیّار برای فتح قلعه ای رفت . آن قلعه در برابر دهان عطشان او جّرعه ای بیش نمی نمود . یعنی جعفر چنان با روحیه می رزمید که فتح قلعه برای او امری بس ساده و سهل می آمد . [ توضیح در بارۀ جعفر طیّار در شرح بیت 3565 دفتر دوم آمده است . ]
جعفر تک و تنها به سوی قلعه دشمن تاختن آورد . و قلعه نشینان از ترس او درهای قلعه را بستند . ( کَر = رفت و برگشت ، تاخت و تاز کردن ) [ چرا که از حملۀ بی امان جعفر دچار حیرت شده بودند . ]
هیچیک از اهالی قلعه جرأت نکرد که برای پیکار با او قدم پیش نهد . برای مثال آیا کشتی نشینان جرأت مقابله با نهنگ را دارند ؟ [ مصراع دوم بر سبیل مثال آمده است . ]
رئیس قلعه رو به وزیرش کرد و گفت : ای مشاور بگو ببینم الآن چاره چیست ؟
وزیر گفت : چاره اینست که تکبّر و تقلّب را کنار بگذاری و صاف و صادق با شمشیر و کفن نزد او روی . [ «با شمشیر و کفن نزد کسی رفتن » ، کنایه از مبالغه در عذر خواستن است . ]
رئیس قلعه گفت : ای وزیر مگر جعفر یک نفر نیست ؟ وزیر گفت : بله امّا تو تنهایی او را دست کم نگیر .
چشمانت را باز کن و قلعه را خوب نگاه کن . ببین که این قلعه در برابر قدرت تهاجم جعفر ، مانند جیوه می لرزد . [ سیماب = جیوه ]
جعفر چنان استوار بر زین نشسته که گویی تمام اهلِ خاور و باختر جزء لشکریان او هستند . [ شِستِه = مخفّف نشسته ]
چند نفر از اهالی قلعه فداکارانه بر جعفر یورش آوردند و با او هماوردی کردند .
امّا جعفر هر یک را با ضربۀ گُرز سرنگون کرد و زیرِ سمِّ اسبان انداخت . [ سَمند = اسب زرد رنگ ، زرده ]
حضرت حق چنان اعتماد به نَفس و جمعیّت خاطری به جعفر عنایت فرموده بود که یک تنه بر جمعیّتی کثیر حمله می آورد .
این بیت از زبان جعفر است : وقتی که چشم من به پادشاه حقیقی جهان افتاد . کثرت نفرات دشمن از نظرم افتاد و بی اهمیّت شد . [ «قُباد» در اینجا کنایه از حضرت حق است که پادشاه حقیقی جهانیان است . ]
برای مثال ، هر چند ستارگان بسیارند و خورشید یکی بیش نیست . امّا بنیاد ستارگان در برابر خورشید ویران می شود . یعنی با طلوع خورشید ، ستارگان ناپدید می شوند . [ مُندَک = متلاشی شده ]
مثال دیگر ، اگر هزاران موش سر از سوراخ های خود بیرون آورند و به گربه ای حمله کنند . گربه از آن موش ها هیچ ترس و بیمی ندارد .
زیرا ای فلانی ، موش ها چگونه ممکن است قدم پیش نهند و به گربه حمله آرند . در حالی که ذرّه ای جمعیّت خاطر و اعتماد به نَفس ندارند . [ در قسمتی آیه 14 سورۀ حشر در وصف روحیه متزلزل یهودیان آمده است « … شما آنان را جمعی متحد می پندارید در حالیکه دلهایشان سخت پراکنده است … »
تجمّعِ ظاهری بیهوده است . امّا تو باید جمعیّت خاطر و اعتماد به نَفس را از خداوند بخواهی . [ فُشار = بیهوده ، سخن یاوه ]
جمعیّت خاطر از کثرت اجسام حاصل نیاید . بدان که اجسان نیز مانند اسماء و کلمات بر پایه باد قرار دارد . یعنی کلمات که از دهان خارج می شود معلولِ نَفَس و هوای دهان است . همانطور که کلمات صف در صف از دهان صادر می شود و نابود می گردد . کثرت اجسام نیز وقتی وحدت قلبی و اتّحادِ درونی در میان نباشد بر اساسی نیست .
در حالی که اگر در میان موش ها وحدت حقیقی برقرار بود . چند موش از روی غیرت جمع می شدند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
و همچون فدائیان بدون معطلی بر گربه حمله می آوردند .
یکی با حمله ای چشم گربه را درمی آورد و آن دیگری گوشش را با دندان پاره می کرد . [ ضِراب = زد و خورد کردن ، در اینجا به معنی حمله / ناب = دندان نیش ]
و آن موشِ دیگر پهلوی گربه را سوراخ می کرد و از کثرت موش ها راهِ فرار به روی گربه بسته می شد . [ بیرون شو = مَخلَص ، محل خروج ، گریزگاه ]
ولی افسوس که موش ها با هم وحدت ندارند . از اینرو همینکه گربه یک «میو» می کند . بیهوش می شوند .
موش ها از دیدنِ آن گربۀ گُربُز از ترس بر جای خشک می شوند . گرچه شمار موش ها به صد هزار رسید . [ عَیار = مخفّفِ عَیّار به معنی حیله گر ، زیرک ، چالاک ]
مثلاََ قصّاب از گلۀ انبوه چه واهمه ای دارد ؟ هیچ واهمه ای ندارد . یا مثلاََ هوشِ سرشار در برابر خواب چه مقاومتی تواند کرد ؟ هیچ مقاومتی نمی کند .
خداوندی که مالکِ مُلکِ هستی است . چنان جمعیّت خاطر و اعتماد به نَفسی به شیر کرامت می فرماید که یک تنه بر گلۀ گُورخر حمله می آورد . [ «مالک الملک» از اسماء الهی است و در آیه 26 سورۀ آل عمران بدان اسم یاد شده است . ]
صدها هزار گورخر دَه شاخ و شجاع در برابر حملۀ شیر ، هیچ به شمار می آیند . [ صَول = حمله ، یورش ]
خداوندی که مالک ملک هستی است . مُلکِ جمال و زیبایی را به حضرت یوسف (ع) عنایت فرموده است . تا همچون آب ابری که سپید و درخشان است جلوه گری کند . [ ماء = آب / مُزن = ابر سپید و درخشان که متخذ است از آیه 69 سورۀ واقعه ]
و نیز خداوند به چهره ای درخشندگی ستاره ای را می بخشد چندانکه پادشاهی غلامِ دختری شود . [ این ابیات به نحو تمثیل این نکته را بیان می کند که چیرگی به قدرت صوری و حشمت ظاهری نیست . ]
خداوند در چهره ای دیگر نوری قرار می دهد که در تاریکی های نیمه شب سِره را از ناسِره بازشناسد .
یوسف (ع) و موسی (ع) از حضرت حق کسب نور کردند و آن نور در صورت و چهره و ضمیر آنان درخشیدن گرفت . [ ذاتُ الصُّدور = تعبیری است قرآنی از مُضمَراتِ درون و مستورات دل . به اندیشه ها و حالات درونی نیز گویند . این تعبیر پانزده بار در قرآن کریم آمده است از جمله آیات 119 و 154 سورۀ آل عمران . ]
رُخسارۀ موسی (ع) چنان درخشندگی داشت که او ناچار شده بود صورت خود را با نقاب بپوشاند . [ این بیت و دو بیت بعدی به روایتی اشاره می کند که در قصص الانبیا ثعلبی ، ص 174 و تفسیر ابوالفتوح ، ج 1 ، ص 124 و رسالۀ قشیریه ، ص 41 آمده است . « پس از آنکه نور الهی موسی را در پوشاند به سوی قومش رفت و چهل شبانروز در میان آنان درنگ کرد . هر کس او را می دید جان می سپرد . تا اینکه موسی کلاه نقابداری به سر کرد تا مبادا کسی با دیدن چهرۀ درخشان او از هیبت بمیرد . » ]
نورِ چهرۀ موسی (ع) همانطور خیره کننده بود که زُمُرُّد دو چشمِ مارِ ناشنوا را کور می کند . [ زُمرّد = یکی از سنگهای قیمتی به رنگ های مختلف است . بنا به اعتقادِ قدما هر گاه زمرّد را برابر چشمِ افعی نگه دارند کور می شود . امّا این عقیده ناصواب است چرا که ابوریحانِ بیرونی می گوید : چند نوع زمرّد را روی چند نوع افعی امتحان کردم و دیدم هیچ اثری روی آنها نبخشید . سپس زمرّد را کوبیدم و سودم و در چشمِ افعی کشیدم ، باز دیدم اثری نکرد . بنابراین از راهِ آزمایش دریافتم که این خاصیّتِ سنگِ زمرّد هر چند مشهور است امّا بر اساسی نیست ( تنسوخ نامۀ ایلخانی ، ص 60 و 61 ) به هر حال مولانا در این بیت به این عقیده عامیانه اشاره می کند و آن را در بیان مقصودِ عرفانی خود بکار می گیرد . ]
موسی (ع) از حضرت حق تعالی درخواست کرد تا به وسیلۀ آن نورِ قاهرِ الهی را از چشمانی که تاب دیدن آن را ندارد بپوشاند . [ ساتِره = پوشاننده ]
خداوند در جواب موسی فرمود : از خرقۀ پشمین خود نقابی فراهم آر . زیرا آن خرقۀ پشمین ، جامۀ عارفی است امین و درستکار . [ فاعل «گفت» در مصراع اوّل «توبره» نیست بلکه حضرت حق است . هر چند که در وهلۀ اوّل چنین توهم می شود که گوینده ، توبره بوده است . ]
زیرا که آن جامۀ پشمین به برکت نورِ الهی صبر و شکیبایی آموخته و در تار و پودِ آن ، نورِ معنوی تابیدن یافته است . [ کِسا = لباس ]
بجز آن خرقۀ پشمین هیچ چیز محافظ نتواند شد . و جز آن ، هیچ چیز تاب نور قاهر ما را نتواند آورد . [ صِوان = حِفاظ ، جامه دان ، معنی دوم با بیت مناسب است چون جامه دان ، البسه را محفوظ نگه می دارد . ]
حتّی اگر کوه قاف بخواهد حجاب نور قاهر الهی شود . از مهابت آن نور بهراسد . و مانند کوه طور گسسته و متلاشی گردد .
اگر می بینید که جسمِ اهل الله شدّت انوار بی چونِ الهی را بر می تابد به برکت کمال قدرت الهی است که بدانان عنایت شده است .
نوری را که کوه طور نتوانست ذرّه ای از آن تحمّل کند . قدرت الهی کاری می کند که آن نور درون شیشه ای جای گیرد . [ اشاره است به آیه 35 سورۀ نور « خداوند نور آسمانها و زمین است . مَثَل نور او به چراغدانی مانَد که در آن چراغی روشن باشد و آن چراغ در میان شیشه ای است که در تَلَألو به ستاره ای رخشان مانَد . (فتیلۀ) این چراغ از درخت مبارک زیتون که شرقی و غربی نیست فروزش می گیرد … » ]
چراغدان و شیشه ای جایگاه نوری شد که کوه قاف و طور از هیبتِ آن پاره پاره شود . [ مِشکات = چراغدان ، جا چراغی / زُجاج = شیشه ]
منظور بیت : انسان کامل تجلّی گاهِ نور الهی است . در حالیکه کوه با عظمتی چون قاف و طور و حتّی همۀ زمینیان و آسمانیان نتوانستند مجلای نور الهی شوند .
بدان که جسم اهل الله بسان چراغدان است و دلشان به منزلۀ شیشه . نور این چراغ بر عرش و افلاک تافتن گرفته است . ( سِراج = چراغ ) [مولانا می گوید که مصداق تمثیلی که خداوند در آیه 35 سورۀ نور در بارۀ نور خود فرموده همانا انسان کامل و ولیِّ واصل است . ]
نورِ عرشیان و افلاکیان و سایر موجودات ارضی و سماوی از عظمت و سطوت نور الهی انسان کامل به حیرت آمده است . و مانند ستارگان در نورِ نیمروزی به زوال رفته است . [ ضُحی = نیمروز ، چاشتگاه ، پیش از ظهر ]
بدین سبب است که خاتم رسولان (ص) از قول پادشاه ازلی و ابدی چنین روایت کرده است .
من در آسمان و خَلَا و عقول و نفوسِ بلند مرتبه در نگنجیدم . [ عُلا = عُلُوّ و بلندی / با عُلا = بلند مرتبه ]
لیکن مانند مهمان در دلِ مؤمن گنجیدم . بی آنکه این گنجیدن کیفیّت و کمیّت داشته باشد .
تا به واسطۀ دلِ انسانِ کامل ، زَبَردستان و فرودستان از من سلطنت و اقبال معنوی به دست آرند . یعنی آحادِ مردم چه آنان که در مراتب عالیه روحی [یا دنیوی) و چه آنان که در مراتب دانیه روحی (یا دنیوی) قرار دارند جملگی به برکت ولایت و هدایت انسان کامل و ولیِّ واصل به فتوحات ربّانی در رسند .
بدون چنین آیینه ای ، یعنی بدون وساطت دل و جانِ انسان کامل و ولیِّ واصِل نه زمین می تواند تجلّیات مرا تحمّل کند و نه زمان .
اسب رحمت را به سوی هر دو جهان تازاندم . یعنی من (حضرت حق) با صفت رحمانیّه بر دو جهان تجلی کردم و آینه بسیار پهناوری که همانا قلب انسان کامل است آفریدم . یعنی رحمت من در مَجلا و مِرآتی به نام قلب انسان کامل تجلّی کرد و انعکاس آن تجلّی به جهان ممکنات رسید . پس انسان کامل ، واسطۀ فیض حق است . به اعتبار حق مُستفیض است و به اعتبار خلق ، مُفیض .
به برکت این آینه هر لحظه پنجاه چشن عروسی برپا می شود . یعنی هر لحظه حضرت حق تجلّیات بیشماری بر دل انسان کامل می کند . تو فقط مُجاز هستی که صورت ظاهری این آینه را بشنوی ولی مُجاز نیستی که از حقیقت باطن آن سؤال کنی . زیرا تو را بدان راهی نیست . ( عُرس = جشن عروسی ) [ مضمون آیه 85 سورۀ اِسراء (بنی اسرائیل) در این بیت مندرج است « و از تو (ای پیامبر) در بارۀ روح سؤال می کنند که چیست ؟ به آنان بگو که روح از امر پروردگار من است و تنها علم ناچیزی به شما داده شده است » ]
خلاصه کلام اینکه حضرت موسی (ع) از خرقۀ پشمین خود پوششی ساخت تا نور حق چشم ها را خیره نکند . زیرا موسی از قدرت نفوذ آن ماه منیر آگاه بود . یعنی یقین داشت که مردمان شدّت نور حق را بر نخواهند تافت . [ لِبس = جامه ، لباس ]
اگر موسی غیر از پشمینه اش از چیز دیگر نقاب می ساخت . آن نقاب پاره پاره می شد گرچه کوهِ ستبر بود . [ دو تُو = دو لایه ، دو لا ]
در جایی که نور حق حتّی از دیوارهای آهنین نیز در می گذشت . نقاب پارچه ای در برابر آن نور چه مقاومتی می تواند بکند ؟
نقاب موسی نیز از سوز و گُدازِ دل موسی حرارت معنوی پیدا کرده بود . و بدین ترتیب قابلیّت تحمّل نور حق را یافته بود . آن نقاب نیز به وقت شوریدگی عرفانی موسی حکم خرقۀ او را یافته بود . یعنی آن خرقه در اثر مصاحبت با موسی انوار حق را برمی تافت . [ تَف = حرارت ]
مثلاََ از آنرو آتش با نیم سوز قرین و معتاد است که نیم سوز از پیش با آتش تماس داشته و بدان خُو کرده است . [ سوخته = تکه چوب یا هیزمی که زود آتش می گیرد و آن را برای ساختن آتش بکار می برند ، نیم سوز ]
صَفورا از فرط عشق و محبت آن نور هدایت (موسی) هر دو چشم خود را از دست داد . ( رَشاد = هدایت ) [ صَفورا = دختر شعیب نبی (ع) و همسر موسی (ع) بود . در خبر است که صفورا با مشاهدۀ نور الهی موسی که سرچشمۀ هدایت و راستی بود نابینا شد . ]
صفورا ابتدا یک چشمش را فرو بست . و با چشم دیگرش نور چهرۀ موسی (ع) را مشاهده کرد و آن چشم نابینا شد .
و بعد از این واقعه نتوانست صبر کند . در نتیجه چشم دیگرش را گشود و آن چشم را نیز به خاطر دیدن نورانیّت موسی از دست داد .
همینطور مجاهد راه حق نیز ابتدا نان به نیازمندان می دهد . یعنی در آغاز راه بذل مادّی می کند . و چون نورِ طاعت الهی بر قلب او تابیدن گرفت جان خود را نیز در می بازد . یعنی در راه حق ، زَر بازی مقدمۀ سربازی است .
پس زنی به صفورا گفت : آیا برای چشم نرگسینِ خود که از دست داده ای افسوس می خوری ؟
صفورا جواب داد : از این افسوس می خورم که ای کاش صد هزار چشم می داشتم تا همه را نثار نورانیّت موسی می کردم .
روزنۀ چشمانم از رویتِ آن ماهِ منیر ویران شده است . امّا ماه همچون گنجینه ای در دل ویران من نشسته است .
این گنجینۀ معنوی کی به من اجازه می دهد که از طاق و بنای خانه ام یادی کنم ؟ [ چشم ظاهر درباختم و گنجینۀ معنوی یافتم . ]
در اینجا مولانا از نور چهرۀ موسی (ع) به نور چهرۀ یوسف (ع) منتقل می شود و می گوید : نور چهرۀ یوسف (ع) به هنگام عبور از کوچه و خیابان به پنجره های هر خانه ای می افتاد . [ شِباک = پنجره ها ، جمع شبکه که به معنی تور ماهیگیری و دام صیّادان نیز می باشد ]
مردم همینکه تابش این نور را می دیدند می گفتند : حتماََ یوسف همین طرف ها در حال گذار است . ( سَیران = سیر و حرکت ) [ در روایات آمده است که چون یوسف را به مصر درآوردند و در خانه ای بردند . نوری از آن خانه می تافت و تا به عَنان آسمان می رسید و هر که آن نور می دید از عشق جمالِ او می خروشید ( تفسیر سورۀ یوسف ، ص 234 ) ]
زیرا وقتی که ساکنان خانه ها و اماکن نور یوسف را بر در و دیوار می دیدند پی می بردند که یوسف از آن نزدیکی ها می گذرد . [ بِقاع = اماکن ، جاها ، جمع بُقعِه ]
هر خانه ای که به جانب یوسف دریچه داشت از عبور یوسف شرافت به دست می آورد . [ زیرا نور یوسف به آن می تابید و مُشرّفش می کرد . ]
بهوش باش ، به طرف یوسف دریچه ای بگشا و از شکاف آن به تماشای انوار روحانی او مشغول شو . یعنی از خانۀ دلت روزنه ای به حقیقت یوسف باز کن و انوار معنوی او را تماشا کن . [ فُرجه = تماشا ]
امّا باید دید که مراد از آن دریچه چیست ؟ مراد از آن دریچه همانا اظهار عشق به یوسف است . زیرا سینۀ آدمی از جمالِ معشوق روشن می شود .
پس همواره به رویِ معشوق درنگر . پدر جان ، این کار فقط به دست خودِ تو صورت می گیرد . [ دیده های کور شعشۀ جمال حق نیارند بنگریست . ]
برای خود در اندرون دل ها راهی پیدا کن و خود را از اِدراکی که در بارۀ غیر خدا می اندیشد دور نگه دار .
اگر کیمیا داری با آن پوست بیمار خود را درمان کن . یعنی اگر کیمیای عقل و معرفت داری باید اوصاف پست و مذمومِ خود را به اوصافِ والا و مححمود بَدَل کنی . و با این هنر حتّی دلِ دشمنان خود را نیز به دست آور و آنان را به دوست تبدیل کن .
وقتی که زیبا شدی می توانی به معبودِ زیبا برسی . و هموست که روح انسان را از غریبی و بی کسی در این جهان می رهاند . [ آدمی به مقدار تغییری که در اوصافِ ذمیمه اش ایجاد می کند به معبود نزدیک می شود . و اِلّا با سخنان پُر طمطراق نمی توان به درگاهِ او رسید . ]
نَمی از باغِ زیبای الوهیّت جان ها را می پرورد و نَفَسی از اَنفاسِ الوهی دلمُردگان اندوه را حیاتِ طیّبه می بخشد .
آن پادشاهِ حقیقی نه تنها از مُلکِ نازلِ دنیوی به بندگان می دهد . بلکه صدها هزار از مُلک های معنوی نیز کرامت می فرماید .
حضرت حق علاوه بر فضیلتِ زیبایی ، فضیلت تعبیر خواب نیز به یوسف (ع) عنایت فرمود بی آنکه او برای کسب چنین فضیلتی به درس و مشق محتاج باشد . ( بَر سَرِ = به علاوه ، اضافه بر آن / سَبَق = درس ) / «مُلک» و «مُلکت» هر دو به معنی دارایی و پادشاهی است امّا در این بیت منظور فضیلت است . ) [ در آیه 6 سورۀ یوسف آمده است « و خداوند تو را (ای یوسف) علم تأویل خواب آموزد » ]
فضیلتِ زیبایی یوسف ، او را به زندان کشید . و فضیلت علم تعبیر خواب ، او را به سوی کیوان (زُحَل) کشانید . یعنی او را به اعلی مرتبه رسانید .
شاهِ مصر چون علم و هنر معنوی او را دید سخت حیرت کرد و غلامِ او شد . امّا باید دانست که فضیلت علم و معرفت از فضیلتِ زیبایی ظاهری پسندیده تر است . [ زیرا زیبایی صوری به جسم بستگی دارد و بیدرنگ به زوال می رود . امّا علم و معرفت همواره همراهِ روح است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…