رجوع به قصه فقیر وامدار که به شهر تبریز آمد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 3106 تا 3123
نام حکایت : حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز
بخش : 3 از 10 ( رجوع به قصه فقیر وامدار که به شهر تبریز آمد )
در شهر تبریز محتسبی بود به نام بَدرالدین عُمَر که به نیکدلی و گشاده دستی معروف بود . صفت جُود و سَخا در او به تمامی ظهور داشت . چندانکه حتّی حاتم طایی نیز در برابر دریادلی و جوانمردی او به چیزی شمرده نمی آمد . خانۀ او کعبۀ آمالِ بیچارگان و حاجتیان بود . در آن میان درویشی که بارها طعم عطای او را چشیده بود و به امید دهش های بیکران او خود را به وامی بس گران دچار کرده بود و در ادای آن به غایتِ استیصال رسیده بود . راه تبریز در پیش گرفت تا از این مخمصۀ جانکاه برهد . او که نُه هزار دینار مقروض بود با سختی و مرارتِ تمام خود را به تبریز رسانید و بیدرنگ راهی خانۀ محتسب شد . امّا هنوز …
متن کامل ” حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
آن غریبِ محنت زده از ترس بدهی های سنگین خود به طرف بهشت (تبریز) حرکت کرد . [ مُمتَحَن = محنت زده ، رنج و سختی کشیده / دارُالسّلام = لفظا به معنی خانه ای است که از هر گونه آفت و بلایی بدور باشد . این لفظ از قرآن کریم اخذ شده است و وصف بهشت باشد . در اینجا آن شخص غریبِ مقروض تبریز را همچون بهشت می دید . چرا که گرۀ کورِ زندگی اش در آنجا و به دست محتسب گشوده می شد . ]
آن غریب به سوی تبریز و محلۀ پُر گُل رفت . در حالی که امیدش بر فرازِ گُلستان تبریز با آرامش دراز کشیده بود . یعنی او کاملاََ امیدوار بود که مشکلش به دست سخاوتمند محتسب حل خواهد شد . [ سَتان = طاقباز ]
از تبریز ، آن پایتخت بلند مرتبه ، امید او را روشنی بیشتری می بخشید . [ دارُالمُلک = پایتخت / سَنی = رفیع ، بلند مرتبه ]
روحِ آن غریب از آن گُلزار مردان (تبریز) و نسیمِ یوسف و شهر وِصال شادمان شده بود . ( مِصر = لفظاََ به معنی شهر است و در این بیت همین معنی مورد نظر است . در آیه 61 سورۀ بقره نیز به همین معنی آمده است . ) [ این ابیات نشان می دهد که مولانا به یاد شمس الدین تبریزی ، پیر و مراد خویش افتاده است . به همین دلیل از تبریز به نیکی و محبت یاد می کند . ]
ای ساربان ، شترِ مرا بخوابان . یعنی با صدایی که مخصوص زانو زدن اُشتران است شتر مرا بخوابان که هنگام نیکبختی (یا هنگام یاریِ) من فرا رسیده است و فقر و تنگدستی ام از من بشده است . ( حادی = کسی که آواز حُدی می خواند / حُدی = سرودی که ساربانان عرب برای حرکت و به هیجان آوردن شتران ترنم می کنند / اِسعاد = خوشبخت کردن ، یاری نمودن ) [ چون آن غریب یقین داشت که با مساعدت محتسب از فقر و نداری می رهد . لذا فعل ماضی بکار بُرده است . ]
ای مادینه اُشترم ، زانو بر زمین نِه که کارها بر وفقِ مراد است . همانا تبریز جایگاه بزرگمردان است . [ اُبرُکی = زانو بزن / صدور = جمع صدر است به معنی سینه ، رئیس قوم ، معنی دوم مناسب این بیت است ]
ای مادینه اُشترم ، پیرامون گُلزارها چزا کن . همانا تبریز برای ما محلّی نیکو برای افاضه است . [ اِسرَحی = به چرا برو ، چرا کن / مُفاض = محل فیض رسانی ، جای افاضه ]
ای ساربان ، بارها را از اُشتران واگیر . زیرا که اینجا شهر تبریز است و محلّۀ پُر گُل .
این گلستان ، شکوه بهشتی دارد . و این تبریز درخشش آسمانی دارد . [ پالیز = باغ ، بوستان ، گلستان / شَعشَعه = روشنی ، درخشش ]
هر لحظه از بلندای آسمان ، فوجِ روح بخشِ جان بر مردم تبریز نثار می شود .
خلاصه چون آن غریبِ مقروض سراغِ خانۀ محتسب را گرفت . مردم بدو گفتند که آن مرد دوست داشتنی درگذشته است . [ وِثاق = اتاق ، خانه ]
آن محتسب همین پریروز از سرایِ فانی دنیا کوچید . و مرد و زن یعنی همۀ آحادِ مردم از مرگ او غمین و پژمرده شده اند . [ پَریر = پریروز ، دو روز پیش ]
آن طاوس آسمانی همینکه از هاتفان غیبی رایحۀ آسمان را شنید به سوی آسمان بر شد . [ ما ز بالاییم و بالا می رویم ]
اگر چه سایۀ او پناهگاه مردم به شمار می آمد . امّا آفتابِ حقیقت ، وجود ظَلّی و سایه وار او را با سرعت مانند طوماری در هم نوردید .
همین پریروز بود که او کشتیِ وجود خود را از ساحل دنیا به سویِ بحرِ حقیقت حرکت داد . چرا که آن بزرگوار از غمخانۀ دنیا دیگر سیر شده بود .
وقتی مردِ غریب خبر فوت آن محتسب نکو سیرت را شنید از شدّت هول و هیجان نعره ای زد و بیهوش بر زمین افتاد . به نظر مردم چنین آمد که شاید او نیز به دنبال محتسب از دار دنیا رحلت کرده است .
مردم از باب احتیاط گلاب و آب آوردند و بر سر و صورتش زدند . همۀ حضّار بر حال زار آن مرد غریب ، های های می گریستدند .
آن مرد تا شب بیهوش روی زمین افتاده بود . سپس جانش از عالَمِ غیب بطور ناقص و نیمه کاره به کالبدش رجوع کرد .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…