فرستادن عزرائیل به بر گرفتن مشتی خاک از زمین

فرستادن عزرائیل به بر گرفتن مشتی خاک از زمین | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

فرستادن عزرائیل به بر گرفتن مشتی خاک از زمین| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1649 تا 1682

نام حکایت : حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین

بخش : 5 از 9 ( فرستادن عزرائیل به بر گرفتن مشتی خاک از زمین )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین

وقتی خداوند اراده فرمود که آدمی را آفریند . به جبرئیل فرمان داد که مشتی خاک از زمین برگیرد . چون زمین به قصد جبرئیل پی برد ناله و تضرّع کرد و او را به خدا سوگند داد و گفت : تو را به خدا دست خالی بازگرد زیرا خوش ندارم که موجودی سفّاک از من پدید آید و جبرئیل بازگشت بی آنکه مشتی خاک برگیرد . سپس خداوند میکائیل و پس از آن اسرافیل را به سوی زمین گسیل داشت و آن دو نیز در برابر ناله و شیون زمین متأثر شدند و دست خالی بازگشتند تا اینکه نوبت به عزرائیل رسید . وقتی او به زمین آمد زمین دوباره شروع به شیون و زاری کرد و …

متن کامل ” حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات فرستادن عزرائیل به بر گرفتن مشتی خاک از زمین

ابیات 1649 الی 1682

1649) گفت یزدان زود عزرائیل را / که ببین آن خاکِ پُر تخییل را

1650) آن ضعیفِ زالِ ظالم را بیاب / مشتِ خاکی هین بیاور با شتاب

1651) رفت عزرائیل ، سرهنگِ قضا / سویِ کُرّۀ خاک ، بهرِ اقتضا

1652) خاک ، بر قانون ، نفیر آغاز کرد / داد سوگندش ، بسی سوگند خَورد

1653) کِای غلامِ خاص ، و ای حمّالِ عرش / ای مُطاع الامر اندر عرش و فرش

1654) رَو ، به حقِّ رحمتِ رحمانِ فرد / رَو ، به حقِّ آنکه با تو لطف کرد

1655) حقِّ شاهی که جز او معبود نیست / پیشِ او زاریِّ کس مردود نیست

1656) گفت : نتوانم بدین افسون ، که من / رُو بتابم ز اَمرِ سِرّ و عَلَن

1657) گفت : آخر ، امر فرمود او به حلم / هر دو امرند ، آن بگیر از راهِ علم

1658) گفت : آن تأویل باشد یا قیاس / در صریحِ امر ، کم جُو التباس

1659) فکرِ خود را گر کنی تأویل ، بِه / که کنی تأویلِ این نامُشتَبه

1660) دل همی سوزد مرا بر لابه ات / سینه ام پُر خون شد از شورآبه ات

1661) نیستم بی رحم ، بل ز آن هر سه پاک / رحم بیشستم ز دردِ دردناک

1662) گر طپانچه می زنم من بر یتیم / ور دهد حلوا به دستش آن حلیم

1663) این طپانچه خوشتر از حلوایِ او / ور شود غِرّه به حلوا ، وایِ او

1664) بر نفیرِ تو جگر می سوزدم / لیک ، حق لطفی همی آموزدم

1665) لطفِ مخفی در میانِ قهرها / در حَدَث پنهان ، عقیقِ بی بها

1666) قهرِ حق بهتر ز صد حِلمِ من است / منع کردن جان ز حق ، جان کندن است

1667) بتّرین قهرش ، بِه از حِلمِ دو کون / نِعمَ رَبُ العالَمین و نِعمَ عَون

1668) لطف هایِ مُضمَر اندر قهرِ او / جان سپردن جان فزاید بهرِ او

1669) هین رها کُن بَد گُمانی و ضَلال / سر قدم کُن چونکه فرمودت ، تَعال

1670) آن تَعالِ او تعالی ها دهد / مستی و جُفت و نِهالی ها دهد

1671) باری آن اَمرِ سَنی را هیچ هیچ / من نیآرم کرد وَهن و پیچ پیچ

1672) این همه بشنید آن خاکِ نَژَند / ز آن گُمانِ بَد ، بُدش در گوش بند

1673) باز از نوعِ دگر آن خاکِ پست / لابه و سجده همی کرد او چو مست

1674) گفت : نه ، برخیز ، نَبوَد زین زیان / من سر و جان می نهم رهن و ضِمان

1675) لابه مندیش و مکن لابه دگر / جز بِدان شاهِ رحیمِ دادگر

1676) بندۀ فرمانم ، نیآرم ترک کرد / امرِ او کز بحر انگیزید گَرد

1677) جز از آن خلّاقِ گوش و چشم و سَر / نشنوم از جانِ خود هم خیر و شَر

1678) گوشِ من از غیرِ گفتِ او کر است / او مرا از جانِ شیرین جان تر است

1679) جان از او آمد ، نیآمد او ز جان / صد هزاران جان دهد او رایگان

1680) جان که باشد کِش گزینم بر کریم ؟ / کیک چه بوَد که بسوزم زو گلیم ؟

1681) من ندانم خیر ، اِلّا خیرِ او / صُمّ و بُکم و عُمی من از غیر او

1682) گوشِ من کرّست از زاری کنان / که منم در کفِّ او همچون سِنان

شرح و تفسیر فرستادن عزرائیل به بر گرفتن مشتی خاک از زمین

گفت یزدان زود عزرائیل را / که ببین آن خاکِ پُر تخییل را


خداوند همان دَم به عزرائیل فرمود که به آن زمین پُر خیال نگاه کن . ( عزرائیل = شرح بیت 175 دفتر چهارم ) [ خاک پُر خیال = زمینی که آکنده از اوهام و خیالات است و این تعبیر از آنروست که چون زمین ، راز و حکمت فعل الهی را در خلقت انسان نمی دانست ره افسانه می زد و با کوته نظری کارهای عظیم الهی را تحلیل و تفسیر می کرد . ]

آن ضعیفِ زالِ ظالم را بیاب / مشتِ خاکی هین بیاور با شتاب


آن ضعیفۀ لازم را پیدا کن و هر چه سریعتر یک مشتِ خاک از آن بردار و بیاور . [ زال = به معنی پیرِ زن است و اطلاق آن بر زمین به واسطۀ اینست که قدما «زمین» را مؤنث و منفعل می دانستند . در عربی نیز «ارض» جزو اسماء مؤنثِ مجازی بشمار آمده است . و اطلاق «ظالم» به زمین از آنروست که با امتناع از خلقتِ انسان در واقع بر خود ستم می کرد . زیرا نمی دانست که انسان ، مسجودِ ملائکه خواهد شد و این افتخار نصیب او می شود که اشرف مخلوقات از او خلق شود . ]

رفت عزرائیل ، سرهنگِ قضا / سویِ کُرّۀ خاک ، بهرِ اقتضا


عزرائیل که مأمور قضای الهی بود به سوی کرۀ زمین حرکت کرد تا ماموریت الهی اش را انجام دهد . [ سرهنگ قضا = قضایی که مانند سرهنگ است / سرهنگ = فرمانده قشون و سرار ، در این بیت قضای الهی به فرمانده تشبیه شده است ]

خاک ، بر قانون ، نفیر آغاز کرد / داد سوگندش ، بسی سوگند خَورد


زمین طبق عادت خود ، نفیر و ناله آغاز کرد . هم عزرائیل را قسم داد و هم خودش بسیار قسم خورد .

کِای غلامِ خاص ، و ای حمّالِ عرش / ای مُطاع الامر اندر عرش و فرش


زمین به عزرائیل گفت : ای بندۀ خاصِ خدا ، ای حمل کنندۀ عرش ، ای کسی که در آسمان و زمین امرت را اطاعت می کنند . [ مُطاع الامر = کسی که فرمانش اطاعت شود / حمّالِ عرش = حمل کنندۀ عرش ، در آیه 17 سورۀ حاقه آمده است « و فرشتگان در اطراف آسمان باشند و در آن روز هشت تن ، عرش الهی را حمل کنند » ]

رَو ، به حقِّ رحمتِ رحمانِ فرد / رَو ، به حقِّ آنکه با تو لطف کرد


تو را به حق رحمت خداوندِ یگانۀ مهربان سوگند می دهم که برو ، به حق کسی که با تو مهربانی کرده از اینجا برو .

حقِّ شاهی که جز او معبود نیست / پیشِ او زاریِّ کس مردود نیست


به حق آن پادشاهی که بجز او معبودی نیست و نزدِ او ناله و زاری کسی رَد نمی شود . [ از اینجا دست خالی بازگرد . ]

گفت : نتوانم بدین افسون ، که من / رُو بتابم ز اَمرِ سِرّ و عَلَن


عزرائیل گفت : من با این سخنان مؤثر و مهیّج تو نمی توانم از فرمانروای پیدا و نهان رُخ برتابم . [ عَلَن = آشکار شدن / فسون = در اینجا به معنی سخن مؤثر و مهیّج است زیرا به کلماتی که افسونگران بر زبان جاری میکنند ، افسون گویند . ]

گفت : آخر ، امر فرمود او به حلم / هر دو امرند ، آن بگیر از راهِ علم


زمین به عزرائیل گفت : امّا خداوند ما را به بُردباری نیز امر کرده است . هر دو امر و فرمان است . امّا تو از روی علم و آگاهی امرِ به بردباری را اجرا کن .

گفت : آن تأویل باشد یا قیاس / در صریحِ امر ، کم جُو التباس


عزرائیل به زمین گفت : این سخنانی که تو گفتی یا تأویل است و یا قیاس . در امور صریح و آشکار جویای اشتباه مشو . ( التباس = اشتباه شدن ، پوشیدگی کار / تأویل = برگرداندن لفظ از معنی ظاهری آن به معنای احتمالی . بدین شرط که معنای احتمالی با قرآن و سنت رسول (ص) در سازد . / قیاس = شرح بیت 3581 دفتر سوم ) [ تأویل و قیاس در جایی رواست که کلام واضح و صریح نباشد امّا در جایی که صراحت است توسّل به تأویل و قیاس ناصواب است . ]

فکرِ خود را گر کنی تأویل ، بِه / که کنی تأویلِ این نامُشتَبه


اگر اندیشۀ خود را تأویل کنی بهتر است از آنکه این موضوعِ صریح و اشتباه نشدنی را تأویل کنی . [ مُشتَبه = اشتباه شده ]

دل همی سوزد مرا بر لابه ات / سینه ام پُر خون شد از شورآبه ات


دلم از گریه و زاری تو می سوزد . و سینه ام از اشک های تو پُر خون است .

نیستم بی رحم ، بل ز آن هر سه پاک / رحم بیشستم ز دردِ دردناک


من بی رَحم نیستم . بلکه نسبت به دردِ دردمندان از آن سه فرشتۀ پاک نیز مهربان ترم .

گر طپانچه می زنم من بر یتیم / ور دهد حلوا به دستش آن حلیم


اگر من به صورتِ یتیمی کشیده بزنم . و شخصی بُردبار به دست او شیرینی بدهد . ( طَپانچه = سیلی ، کشیده ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]

این طپانچه خوشتر از حلوایِ او / ور شود غِرّه به حلوا ، وایِ او


این کشیده از شیرینی او بهتر است و اگر آن طفلِ یتیم به شیرینی او مغرور شود وای به حالش .

بر نفیرِ تو جگر می سوزدم / لیک ، حق لطفی همی آموزدم


از نفیر و نالۀ تو جگرم می سوزد امّا حق تعالی به من لطفی دیگر می آموزد .

لطفِ مخفی در میانِ قهرها / در حَدَث پنهان ، عقیقِ بی بها


لطفی که در میانِ قهرها پنهان شده مانندِ عقیق گرانبهایی است که در میان مدفوع نهفته باشد . ( حَدَث = مدفوع ، سِرگین / لطف = آن است که بنده را به اطاعت حق نزدیک کند و او را از معاصی دور دارد . لطفی که محفوف در قهر باشد ، ظاهربینان را به اشتباه افکند امّا حقیقت بینان را شادمان سازد ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 2 ، ص 1299 ) ) [ لطفی که صورت قهر دارد . لطفی است مخفی و پوشیده که هر کسی را نرسد آن را درک کند . ]

قهرِ حق بهتر ز صد حِلمِ من است / منع کردن جان ز حق ، جان کندن است


قهرِ حضرت حق از بسیاری از بُردباری های امثالِ من بهتر است . جان را از طاعتِ امرِ حق بازداشتن ، خود به معنی جان کندن و نابود شدن است .

بتّرین قهرش ، بِه از حِلمِ دو کون / نِعمَ رَبُ العالَمین و نِعمَ عَون


بَدترین قهرِ خدا از بُردباری دو جهان بهتر است . چه نکوست پروردگاری که پروردگارِ جهانیان است و چه نکو یاوری است . [ نِعمَ عَون = چه یاریِ خوبی است ]

لطف هایِ مُضمَر اندر قهرِ او / جان سپردن جان فزاید بهرِ او


در قهرِ خدا الطافِ بسیاری نهفته شده . در راهِ خدا جان دادن بر جان بیفزاید . ( مُضمر = پوشیده ، نهفته ) [ در آیه 169 سورۀ آل عمران آمده است « البته نپندارید که شهیدان راهِ خدا مرده اند . بلکه زنده اند ( به حیات ابدی و ) در نزدِ خدا مُتنعّم خواهند بود » ]

هین رها کُن بَد گُمانی و ضَلال / سر قدم کُن چونکه فرمودت ، تَعال


بهوش باش ، دست از بَد گمانی و گمراهی بردار . و چون حق تعالی به تو فرمود : بیا باید سَرَت را قَدم سازی و بروی . یعنی باید با تمام وجود دعوت او را لبیک گویی . [ تعال = بیا ]

آن تَعالِ او تعالی ها دهد / مستی و جُفت و نِهالی ها دهد


زیرا « تعال گفتن او » ، تعالی های بسیاری به تو می دهد یعنی دعوت حق موجب ارتقای مقامِ معنوی تو شود و به تو مستی و همسر و بستر دهد . [ مصراع دوم اشارت دارد به آیات مختلف قرآنی که نعمت های مختلفی را به پرهیزگاران وعده داده است . چنانکه در آیه 21 سورۀ دهر (انسان) از شراب پاک بهشتی و در آیه 25 سورۀ بقره از جفتِ پاکیزه و در آیه 54 سورۀ رحمن از نهالی ( = فرش ، تشک ، بستر ، بالش ) سخن رفته است . ]

باری آن اَمرِ سَنی را هیچ هیچ / من نیآرم کرد وَهن و پیچ پیچ


خلاصه اینکه من نمی توانم به هیچوجه آن فرمان رفیع القدر را مخدوش و توجیه کنم . [ سَنی = رفیع ، بلند مرتبه / وَهن = سُست کردن ، سُستی /  پیچ پیچ = یعنی فرمان خدا را به میل خود توجیه کردن ]

این همه بشنید آن خاکِ نَژَند / ز آن گُمانِ بَد ، بُدش در گوش بند


آن زمینِ حقیر و افسرده همۀ سخنان حضرت عزرائیل (ع) را شنید امّا هنوز آن سوء ظن ها در دلش بود . [ نژند = اندوهگین ، افسرده ، پژمرده ]

باز از نوعِ دگر آن خاکِ پست / لابه و سجده همی کرد او چو مست


بار دیگر آن زمینِ حقیر مانندِ مستان در برابر عزرائیل تضرّع و کُرنش کرد .

گفت : نه ، برخیز ، نَبوَد زین زیان / من سر و جان می نهم رهن و ضِمان


عزرائیل به زمین گفت : نه ، مطلب آنگونه نیست که تو خیال کرده ای . بلند شو و هرگز از این کار زیانی به تو نرسد . و من سر و جانِ خود را در گرو می گذارم و ضمانت می کنم که به تو زیانی نرسد .

لابه مندیش و مکن لابه دگر / جز بِدان شاهِ رحیمِ دادگر


به فکر گریه و زاری مباش و دیگر بجز بر درگاهِ خداوند دادگرِ مهربان لابه مکن .

بندۀ فرمانم ، نیآرم ترک کرد / امرِ او کز بحر انگیزید گَرد


من بنده و مطیعِ فرمان الهی ام و نمی توانم فرمان او را فروگذارم . زیرا فرمان او دریا را خشک کرد . [ از بحر گَرد انگیزیدن = شرح بیت 3285 دفتر چهارم ]

جز از آن خلّاقِ گوش و چشم و سَر / نشنوم از جانِ خود هم خیر و شَر


من بجز از آفریدگارِ گوش و چشم و سَر حرف نمی شنوم . حتّی از جانِ خودم نیز حرفی نمی شنوم . خواه آن حرف خوب باشد و یا بَد . [ بندۀ مقرّب و خالص خداوند تنها مطیع امرِ الهی است . ]

گوشِ من از غیرِ گفتِ او کر است / او مرا از جانِ شیرین جان تر است


گوشِ من از شنیدن کلامِ غیر خدا کر است زیرا امر حضرت حق برای من حتّی از جان هم شیرین تر است .

جان از او آمد ، نیآمد او ز جان / صد هزاران جان دهد او رایگان


جان از او بوجود آمده و او از جان بوجود نیامده است . حضرت حق جان های فراوانی را به رایگان بر بندگان عطا می فرماید .

جان که باشد کِش گزینم بر کریم ؟ / کیک چه بوَد که بسوزم زو گلیم ؟ 


جان کیست که من او را بر خداوندِ بخشنده ترجیح دهم ؟ برای مثال حشرۀ کک چیست که به خاطرِ آن گلیم را بسوزانم ؟ [ اشاره است به ضرب المثل « بهرِ کیکی گلیم نتوان سوخت » ( امثال و حکم ، ج 1 ، ص 479 )

من ندانم خیر ، اِلّا خیرِ او / صُمّ و بُکم و عُمی من از غیر او


من خیری بجز خیرِ حضرت حق نمی شناسم . من نسبت به هر کس غیر از او کر و لال و کورم . [ صم = ناشنوایان ، کران / بُکم = لالان ، گُنگان / عُمی = کوران ، نابینایان ]

گوشِ من کرّست از زاری کنان / که منم در کفِّ او همچون سِنان


گوشِ من از شنیدن گریۀ گریه کنندگان کر است . زیرا من در دستِ او همچون نیزه ام . [ مولانا در ابیات اخیر از زبان حضرت عزرائیل (ع) فرمود که بنده ای که در حق فانی شده هر فعلی که از او صادر شود از حضرت حق است . زیرا چنین بنده ای به ارادۀ حق متحرّک است و به حبلِ ولایش متمسّک . در بخش بعدی این مطلب از زبان عزرائیل تفصیل داده می شود . [ سِنان = سرنیزه ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه فرستادن عزرائیل به بر گرفتن مشتی خاک از زمین

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟