غزل شماره 135 دیوان سعدی شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 135 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 135 دیوان سعدی شیرازی

شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : غزل شماره 135 دیوان سعدی شیرازی

غزلیات سعدی
متن کامل ابیات 1 الی 10

1) آن را که میسّر نشود صبر و قناعت / باید که ببندد کمر خدمت و طاعت

2) چون دوست گرفتی ، چه غم از دشمن خونخوار ؟ / گو بوق ملامت بزن و کوس شَناعت

3) گر خود همه بیداد کند ، هیچ مگویید / تعذیب دلآرام بِه از ذُلّ شفاعت

4) از هر چه تو گویی ، به قناعت بشکیبم / امکان شکیب از تو محال است و قناعت

5) گر نسخۀ روی تو به بازار برآرند / نقّاش ببندد درِ دکّان صناعت

6) جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند / خود شرم نمی آید از ننگ بضاعت ؟

7) دریاب دمی صحبت یاری ، که دگربار / چون رفت ، نیاید به کمند آن دَم و ساعت

8) انصاف نباشد که منِ خستۀ رنجور / پروانۀ او باشم و ، او شمع جماعت

9) لیکن چه توان کرد که قوّت نتَوان کرد / با گردش ایّام به بازوی شجاعت

10) دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت / با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت

شرح و تفسیر غزل شماره 135 دیوان سعدی شیرازی

آن را که میسّر نشود صبر و قناعت / باید که ببندد کمر خدمت و طاعت


کسی که توان شکیبایی و قانع ماندن ندارد ، ناگزیر باید آمادۀ خدمت و فرمانبرداری باشد . [ طاعت = بندگی / کمر بستن = کنایه از آماده کاری شدن ]

چون دوست گرفتی ، چه غم از دشمن خونخوار ؟ / گو بوق ملامت بزن و کوس شَناعت


هنگامی که دوست را برگزیدی دیگر نباید از دشمن خونخوار واهمه ای داشته باشی . بگذار سرزنش و زشتی را در بوق بدمد و بر طبل بزند . یعنی آشکارا و با صدای بلند تو را ملامت گوید و زشت شمارد . [ ملامت = عتاب و سرزنش / کوس = طبل و نقارۀ بزرگ / شناعت = زشتی و بدی ، طعنه ]

گر خود همه بیداد کند ، هیچ مگویید / تعذیب دلآرام بِه از ذُلّ شفاعت


اگر معشوق یکسره بیداد نماید ، بر او خرده مگیرید ، زیرا اگر دوست عذاب کند بهتر از آن است که آدمی خواریِ میانجیگری دیگران را تحمّل کند . [ تعذیب = عذاب دادن / ذلّ = خواری / شفاعت = درخواست عفو و بخشش ، میانجیگری / دلآرام = کنایه از معشوق و محبوب ]

از هر چه تو گویی ، به قناعت بشکیبم / امکان شکیب از تو محال است و قناعت


من می توانم در باب هر چیز که تو گویی صابر و قانع باشم . امّا توانایی من بر صبوری و قناعت در مورد تو ممکن نیست . [ قناعت = خرسندی ، در اصطلاح عارفان رضا دادن به قسمت است . بعضی گویند قناعت ترک کردن آنچه در دست مردم است و بخشش کردن آنچه در دست خود است (فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی) / شکیبیدن = صابر و بردبار گشتن ، قرار و آرام گرفتن ]

گر نسخۀ روی تو به بازار برآرند / نقّاش ببندد درِ دکّان صناعت


اگر تصویری از چهرۀ زیبای تو را به بازار بیاورند و در معرض دید گذارند ، نقّاش از آن پس دکّان نقّاشی خود را می بندد . [ نسخه = رونوشت و سیاهه ، در اینجا به معنی عکس و تصویر است / صناعت = پیشه و کار ، حرفه و صنعت ]

جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند / خود شرم نمی آید از ننگ بضاعت ؟


جان برای دیدن روی تو خود را به مثابۀ نقدینه ای آشکار ساخته است . آیا از کمی سرمایۀ خویش برای چنین معامله ای شرم ندارد ؟ [ بضاعت = مایه و مال / جان بر کف دست آمدن = کنایه از بی تاب و قرار شدن ]

دریاب دمی صحبت یاری ، که دگربار / چون رفت ، نیاید به کمند آن دَم و ساعت


مصاحب یار را دریاب ، زیرا اگر این فرصت را از کف بدهی ، آن لحظه و ساعت دلنشین دیگر به دست نمی آید . [ صحبت = مصاحبت و همنشینی ]

انصاف نباشد که منِ خستۀ رنجور / پروانۀ او باشم و ، او شمع جماعت


از دادگری به دور است که منِ رنجیده و مجروح گِرد پروانه ای گرداگرد او بگردم و او روشنگر محفل دیگران باشد . [ انصاف = عدل و داد / خسته = مجروح و آزرده / پروانۀ کسی بودن = کنایه از عاشق و شیفتۀ کسی بودن / شمع جماعت بودن = کنایه از محفل انس اغیار را روشنی بخشیدن ]

لیکن چه توان کرد که قوّت نتَوان کرد / با گردش ایّام به بازوی شجاعت


امّا چه می توان کرد زیرا ممکن نیست با بازوی توانا در برابر گردش روزگار مقاومت نمود . [ لیکن = امّا ، ولی / قوّت کردن = پایداری کردن ، زور نمودن (لغت نامه) ]

دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت / با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت


دل در راه عشق تو خون شد و جان در طلبت خاکستر گشت ، ولی با وجود این همه فداکاری ، سعدی همچنان از سرمایۀ اندکی که نثار ساخته شرمسار است . [ هوس = آرزو و خواهش = / دل خون شدن = کنایه از سخت اندوهگین و آزرده خاطر شدن / جان سوختن = رنجور و دردمند گشتن جان ]

شرح و تفسیر غزل 134                     شرح و تفسیر غزل 136

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه غزل شماره 135 دیوان سعدی شیرازی

زندگینامه سعدی شیرازی

افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …

متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی

در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .

این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟