بیان آنکه عقلِ جُزوی تا به گور بیش نبیند

بیان آنکه عقلِ جُزوی تا به گور بیش نبیند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان آنکه عقلِ جُزوی تا به گور بیش نبیند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3311 تا 3347

نام حکایت : حکایت فرزندان عزیر که از پدر احوال پدر را می پرسیدند

بخش : 3 از 4 ( بیان آنکه عقلِ جُزوی تا به گور بیش نبیند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت فرزندان عزیر که از پدر احوال پدر را می پرسیدند

پسران عُزیر (ع) به دنبالِ پدرِ خود بودند و سراغِ او را از هر رهگذری می گرفتند . تا اینکه با پدرِ خود مواجه شدند . امّا او را نشناختند . زیرا او به حکمِ مشیّتِ الهی جوان مانده بود . پی به او گفتند : ای رهگذر آیا از عُزیر خبر داری ؟ عُزیر برای امتحان هوش و کیاست فرزندانِ خود ، خود را معرفی نکرد …

متن کامل ” حکایت فرزندان عزیر که از پدر احوال پدر را می پرسیدند ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات بیان آنکه عقلِ جُزوی تا به گور بیش نبیند

ابیات 3311 الی 3347

3311) پیش بینیِّ این خِرَد تا گور بود / و آنِ صاحب دل به نفخِ صُور بود

3312) این خِرَد از گورِ خاکی نگذرد / وین قدم ، عرصۀ عجایب نسپُرد

3313) زین قَدَم ، وین عقل ، رَو بیزار شو / چشمِ غیبی جُوی و ، برخوردار شو

3314) همچو موسی نور کی یابد ز جَیب / سُخرۀ استاد و شاگردِ کتاب ؟

3315) زین نظر ، وین عقل ، نآید جز دَوار / پس نظر بگذار و بگزین انتظار

3316) از سخن گویی مجویید ارتفاع / منتظر را بِه ز گفتن ، استماع

3317) منصبِ تعلیم ، نوعِ شهوت است / هر خیالِ شهوتی در رَه بُت است

3318) گر به فضلش پی ببردی هر فضول / کی فرستادی خدا چندین رسول ؟

3319) عقلِ جزوی همچو برق است و دَرَخش / در دَرَخشی کی توان شد سویِ وَخش ؟

3320) نیست نورِ برق ، بهرِ رهبری / بلکه امرست ابر را که می گِری

3321) برقِ عقلِ ما برای گریه است / تا بگرید نیستی در شوقِ هست

3322) عقلِ کودک گفت بر کُتّاب تَن / لیک نتواند به خود آموختن

3323) عقل رنجور آرَدش سویِ طبیب / لیک نَبوَد در دوا عقلش مُصیب

3324) نَک شیاطین سویِ گَردون می شدند / گوش بر اسرارِ بالا می زدند

3325) می ربودند اندکی ز آن رازها / تا شُهُب می راندشان زود از سما

3326) که روید آنجا رسولی آمده ست / هر چه می خواهید زود آید به دست

3327) گر همی جویید دُرِّ بی بها / اُدخُلُوا الاَبیاتَ مِن اَبوابِها

3328) می زن آن حلقۀ دَر و بر باب بیست / از سویِ بامِ فلکتان راه نیست

3329) نیست حاجتتان بدین راهِ دراز / خاکیی را داده ایم اسرارِ راز

3330) پیشِ او آیید اگر خاین نی اید / نیشکر گردید ازو گرچه نی اید

3331) سبزه رویانَد ز خاکت آن دلیل / نیست کم از سُمِّ اسبِ جبرئیل

3332) سبز گردی تازه گردی در نوی / گر تو خاکِ اسبِ جبریلی شوی

3333) سبزۀ جان بخش کان را سامری / کرد در گوساله تا شد گوهری

3334) جان گرفت و بانگ زد ز آن سبزه او / آنچنان بانگی که شد فتنۀ عَدو

3335) گر امین آیید سویِ اهلِ راز / وا رهید از سَر کُلَه مانندِ باز

3336) سَر کُلاهِ چشم بندِ گوش بند / که ازو بازست مسکین و نژند

3337) ز آن کُلَه مر چشم بازان را سَد است / که همه مَیلَش سویِ جنسِ خود است

3338) چون بُرید از جِنس ، با شَه گشت یار / برگشایَد چشمِ او را بازدار

3339) راند دیوان را حق از مِرصادِ خویش / عقلِ جُزوی را ز استبدادِ خویش

3340) که سَری کم کُن نِه ای تو مُسَتبِد / بلک شاگردِ دلی و مُستعد

3341) رَو برِ دل ، رَو که تو جزوِ دلی / هین که بندۀ پادشاهِ عادلی

3342) بندگیِّ او بِه از سلطانی است / که اَنا خَیرُ دَمِ شیطانی است

3343) فرق بین و برگُزین تو ای حَبیس / بندگیِّ آدم از کِبرِ بلیس

3344) گفت آنکه هست خورشیدِ رَه ، او / حرفِ طُوبی هر که ذَلَّت نَفسُهُ

3345) سایۀ طوبی ببین و خوش بخُسپ / سر بنه در سایه بی سَرکش بخُسپ

3346) ظِلِّ ذَلَّت نَفسُهُ خوش مَضجَعی ست / مستَعِدِّ آن صفا را مَهجَعی ست

3347) گر از این سایه رَوی سویِ مَنی / زود طاغی گردی و رَه گُم کُنی

شرح و تفسیر بیان آنکه عقلِ جُزوی تا به گور بیش نبیند

پیش بینیِّ این خِرَد تا گور بود / و آنِ صاحب دل به نفخِ صُور بود


عقلِ جزیی تا مرتبۀ گور بیشتر نمی تواند پیش بینی کند . در حالی که نگرش عقلِ صاحبدلان تا نفخ صور و برپایی رستاخیز برقرار است . ( نفخِ صور = شرح بیت 746 دفتر اوّل ) [ عقلِ ظاهربینان تنها در امورِ مادّی نافذ است و عقلِ صاحبدلان فراتر از عالَمِ مادّه و مدّت . ]

این خِرَد از گورِ خاکی نگذرد / وین قدم ، عرصۀ عجایب نسپُرد


عقلِ ظاهربین از مرتبۀ گورِ خاکی فراتر نمی رود . یعنی فقط منحصر است به جهانِ محسوسات . عقل ظاهربین سرزمین اسرارِ شگفت انگیز حقیقت را طی نمی کند .

زین قَدَم ، وین عقل ، رَو بیزار شو / چشمِ غیبی جُوی و ، برخوردار شو


از این گام که به سرزمینِ اسرار نمی رسد و از این عقل که به چهار دیواریِ عالَمِ محسوسات محدود شده رُخ برتاب . و به جای آن ، چشمِ باطنی طلب کن و از بصیرتِ نافذِ معنوی بهره مند شو .

همچو موسی نور کی یابد ز جَیب / سُخرۀ استاد و شاگردِ کتاب ؟


آن کسی که مقهورِ استاد است و وابستۀ به کتاب . چگونه می تواند مانندِ موسی از گریبانِ خویش نور بیرون اورد ؟ ( جَیب = گریبان ) [ مصراعِ اوّل اشاره است به معجزۀ یدِ بیضا که توضیحِ آن در شرح بیت 3486 دفتر اوّل آمده است . ]

منظورِ بیت : عارفِ صادق نورِ معرفت و حقیقت را در قلبش می یابد و بر سایرِ قلوب ساطع می کند . امّا اصحابِ قیل و قال که مقیّد به علومِ رسمی و مجادله اند واجدِ نورِ قلبی نمی شوند . ]

زین نظر ، وین عقل ، نآید جز دَوار / پس نظر بگذار و بگزین انتظار


از این بینشِ سطحی ، و از این عقلِ جزیی چیزی جز سرگیجه حاصل نمی شود . پس این بینشِ سطحی و عقلِ جزیی را رها کن و به انتظار بنشین تا از بارگاهِ کبریایی ، قبض و رحمت رسد . [ دَوار = نام فارسی آن سرگشتن و یا سرگیجه است . عارضه ای است که اطبایِ قدیم آن را ناشی از خلطی می دانستند که در تجویفِ دِماغ جای گرفته و با حرکتِ سَر ، بخاری از آن خلط برمی خیزد و داخل خُللِ و فُرَجِ مغز می شود و شخص چون می خواهد از زمین برخیزد . چشمانش سیاهی می رود و حس می کند که در و دیوار دورِ سرش می چرخد . و بیمِ آن رود که بر زمین افتد . مولانا می گوید : بینش های سطحی مانندِ «دَوار» جز حیرت و سرگشتگی چیزی ببار نمی آورد . پس باید از بینش های سطحی که ناشی از مدارسه و تجربیات محسوس است درگذری و قلبت را متوجه اشراقات و وارداتِ الهی کنی تا جذبۀ حق تو را برباید و به مرتبۀ عین الیقین ارتقائت دهد . ]

از سخن گویی مجویید ارتفاع / منتظر را بِه ز گفتن ، استماع


از طریقِ تکلّم و خطابه در صدد رسیدن به رفعت و بلندیِ مقام برمیایید . زیرا برای کسی که منتظرِ ظهورِ عنایاتِ ربّانی است . شنیدن بهتر از گفتن است . [ ارتفاع = بالا رفتن ، والایی و رفعت جُستن ]

منصبِ تعلیم ، نوعِ شهوت است / هر خیالِ شهوتی در رَه بُت است


مقامِ تعلیم نیز نوعی شهوت است و در طریقِ الهی هر خیالِ شهوانی بُت محسوب می شود . [ روا نیست که از طریق قیل و قال ، رفعت و منزلت تحصیل شود و اگر کسی در ارشادِ خلق الله و تعلیمِ احکام الله ، اغراضِ نفسانی خود را نیز دخالت دهد به قولی شِرکِ خفی و یا به قولِ مشایخِ صوفیه به شهوت خُفیّه دچار آمده است . زیرا حق تعالی در قرآن کریم می فرماید : هیچ معبودی را با خدا مخوانید و قهراََ هر خیال و خاطر نفسانی در طریق خدا بُت است . مثلاََ کسی که به ارشادِ این و آن می پردازد اگر در دلش بگذرد که علم و فضلِ خود را به رُخ بکشد . و یا تقوای خود را به رویِ دیگران بیآورد اعمالش حبط است . بر چنین کسی لازم است که قوۀ ناطقه را تعطیل کند و قوۀ سامعه را فعّال سازد تا به فضلِ الهی از مغاکِ خودبینی بدر آید و خدابین شود . ]

گر به فضلش پی ببردی هر فضول / کی فرستادی خدا چندین رسول ؟


اگر قرار بدین منوال بود که هر آدمِ یاوه گویی به  اسرارِ فضلِ الهی واقف شود . چگونه ممکن بود که خدا چندین و چند رسول به سویِ مردمان گسیل دارد ؟ یعنی اگر قرار بر این بود که عقلِ بشری جدا از وحی به اسرارِ هستی پی ببرد پس چرا خداوند این همه ر سول و نبی فرستاد ؟ از اینرو معلوم می شود که عقل تنها در پرتوِ وحی می تواند به حقایقِ عالِم واقف شود نه بالاستقلال . چنانکه کُتبِ آسمانی بدین امر واقف اند . [ فُضول = یاوه گو ، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می پردازد ]

عقلِ جزوی همچو برق است و دَرَخش / در دَرَخشی کی توان شد سویِ وَخش ؟


ظاهراََ از مولانا سؤال شده که : عقلِ جزیی که باعثِ سرگیجه و حیرتِ آدمی می شود به این معنی است که از هر گونه نورِ معرفت عاری است ؟ مولانا پاسخ می دهد : عقلِ جزیی مانندِ برق و درخشش آسمان است . چگونه می توان که با برق و درخشش زودگذرِ آسمان از اینجا تا شهرِ «وَخش» سفر کرد ؟ [ وَخش = شهری بوده است در ماوراء النهر در کنارِ رودِ جیحون ( حدود العالم ، ص 119 ) . و با توجه به اینکه محلِ اقامتِ مولانا در ترکیه فعلی بوده و شهر «وَخش» در اقصی نقطۀ شرقی ایران آن روز . پس منظور از آن شهر ، مقصدی بس بعید و دور از دسترس است . بنابراین در اینجا «وَخش» کنایه از عالَمِ حقیقت است که وطنِ اصلی انسان است . و عقولِ عادی ، قدرتِ رساندن انسان بدان وطن را ندارند . ]

مولانا می گوید : عقلِ جزیی ظلمتِ محض نیست . بلکه مانندِ برقِ آسمان گاه گاهی می درخشد . امّا درخشش آن سریع الزوال است و نمی توان بدان وسیله ، کوه و کمرِ پیچاپیچ و اسرارآمیزِ جهانِ هستی را درنوردید . بلکه عقلی می تواند انسان را در صحاری پُر آفت و مخافت سلوک یاری کند که همواره روشن باشد و آن عقلی است که از پرتوِ وحی ، روشنی پایدار کسب کند .

نیست نورِ برق ، بهرِ رهبری / بلکه امرست ابر را که می گِری


برای مثال ، روشنی برقِ آسمان به این منظور نیست که راه را به تو نشان دهد و تو در پرتوِ آن مسیر را طی کنی . بلکه درخششِ برقِ آسمان به ابر دستور می دهد که گریه کن . یعنی باران ببار . ( می گری = گریه کن ) [ همانطور که برقِ آسمان مقدمۀ نزولِ باران است و پس از بارندگی و زدایش ابرها ، آسمان صاف و شفّاف می شود . عقلِ جزیی نیز تنها در حدِّ یک هشدار است که حیات ، همین خور و خواب و خشم و شهوت نیست . پس باید آدمی ابرِ جسمانیات و شهوات را از آسمانِ فطرت خود واپس زند تا خورشیدِ عقلِ معاد طالع گردد . ]

برقِ عقلِ ما برای گریه است / تا بگرید نیستی در شوقِ هست


درخششِ عقلِ ما نیز برای گریستن است . تا وجودِ مجازی و فانی شدنی ما در اشتیاقِ وجودِ حقیقی گریه کند .

عقلِ کودک گفت بر کُتّاب تَن / لیک نتواند به خود آموختن


مثال دیگر ، عقلِ کودک می گوید : به مکتبخانه برو و در آنجا مشغول شو . امّا خود نمی تواند به کسی چیزی بیاموزد . ( کُتّاب = مکتبخانه / تَن = از مصدر تنیدن به معنی خود را بر چیزی بستن ، بر چیزی یا کاری مصمم بودن ، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن . ) [ مولانا در این بیت عقلِ جزیی نظری را به کودکی تشبیه می کند که به کسی می گوید باید به مکتبخانه بروی و درس بیاموزی . امّا خودش نمی تواند به او درسی تعلیم دهد . عقلِ جزیی به بشر می گوید حیات در همین چهار دیواری محسوسات محدود نمی شود . امّا راه و رسم رسیدن به حیاتِ برین را نیز نمی تواند به او تعلیم دهد . بلکه این مهم بر عهدۀ عقلِ معادِ وحی طلب است . ]

عقل رنجور آرَدش سویِ طبیب / لیک نَبوَد در دوا عقلش مُصیب


مثالِ دیگر ، عقلِ شخصی که دچار بیماری شده او را به سویِ طبیب می کشاند . یعنی به او حکم می کند که اگر می خواهی جانت به خطر نیفتد باید نزدِ طبیب بروی . امّا در عینِ حال همین عقل نیز قادر نیست که او را مداوا کند .

نَک شیاطین سویِ گَردون می شدند / گوش بر اسرارِ بالا می زدند


شیاطین هم به سویِ آسمان می رفتند و می خواستند گوش بر اسرارِ عالَمِ بالا سپارند . ( نَک = اینک ، بلکه ) [ اشاره است به آیه 6 تا 10 سورۀ صافات « ما آسمانِ فرودین را با ستارگان  بیاراستیم و آن را از هر شیطانِ سرکشی مصون داشتیم . آنها نمی توانند سخنان فرشتگانِ جهانِ برین را دزدانه گوش دهند . ( و هرگاه چنین خواهند ) از هر سوی آماجِ تیرها شوند . آنان به سختی واپس رانده شوند و برای ایشان کیفری بر دوام است . مگر آنان که برای لحظه ای سخنی را ( از زبان فرشتگان ) بربایند . ( در آن صورت ) شهابی فروزان در پی او رود » ( توضیح این آیات در شرح بیت 4533 دفتر سوم آمده است ) ]

منظور بیت : همانطور که شیاطین می خواستند بدونِ انقیاد به احکامِ الهی و رسولانِ عظام از علومِ غیبی مطّلع شوند و بدان نیارستند . عقلِ انسان نیز اگر بخواهد بدونِ اِتّکایِ به وحی به اسرارِ عالَمِ هستی واقف شود . بی گمان عقلی شیطانی است و قهراََ خاسر و زیانکار می گردد .

می ربودند اندکی ز آن رازها / تا شُهُب می راندشان زود از سما


اندکی از آن رازها نیز می دزدیدند . امّا شهاب های آسمانی آنان را موردِ هدف قرار می داد و سریعاََ از پهنۀ آسمان دورشان می کرد .

که روید آنجا رسولی آمده ست / هر چه می خواهید زود آید به دست


شهاب ها به شیاطین می گفتند : به زمین بازگردید . آنجا پیامبری ظهور کرده است . هر چه از اسرار و حقایقِ عالَمِ هستی می خواهید می توانید فوراََ از او بدست بیاورید .

گر همی جویید دُرِّ بی بها / اُدخُلُوا الاَبیاتَ مِن اَبوابِها


اگر مرواریدی بس گرانبها می جویید باید از طریق دَرها به خانه ها درآیید .

منظور بیت : همانطور که راهِ ورود به خانه ها ، در خانه هاست . همینطور راهِ دستیابی به معارف و علومِ حقیقی ، تمسّک و توسّل به وحی الهی است . پس باید به اسبابِ لازمِ هر امری متوسّل شد تا آن امر حاصل شود .

می زن آن حلقۀ دَر و بر باب بیست / از سویِ بامِ فلکتان راه نیست 


ای دارندگانِ عقلِ جزئیه ، حلقۀ درِ وحی الهی را به صدا درآورید و در کنارِ آن در بایستید . زیرا شما به سویِ آسمانِ اعلای علوم و معارف راهی ندارید .

نیست حاجتتان بدین راهِ دراز / خاکیی را داده ایم اسرارِ راز


شما نیازی به پیمودنِ این راهِ دور و دراز ندارید . زیرا ما اسرارِ الهی را به انسانی خاکی سپرده ایم . [ به پیامبران رجوع کنید تا به حقایقِ عالَم واقف شوید و لازم نیست جدای از وحی ، خود را به زحمتِ بی حاصل بیفکنید .

پیشِ او آیید اگر خاین نی اید / نیشکر گردید ازو گرچه نی اید


اگر خیانتکار نیستید نزدِ او ( رسول الهی ) بروید تا نیِ معمولی وجودتان به نیشکر مبدّل گردد . [ اگر با صدقِ نیّت نزدِ رسولانِ الهی بروید . بر اثرِ این مصاحبت ، وجودِ شما آکنده از شِکرِ علوم و معارف حقانی می شود . ]

سبزه رویانَد ز خاکت آن دلیل / نیست کم از سُمِّ اسبِ جبرئیل


آن راهنمای الهی از خاکِ وجودِ تو سبزۀ معارف می رویاند . زیرا آن راهنما از سُمِّ اسبِ جبرییل کمتر نیست . [ اشاره به آیه 96 سورۀ طه « سامری گفت : من چیزی دیدم که آنان ندیدند . من مشتی از نشانِ رسول برگرفتم و آنرا بیفکندم . و بدینسان نَفسم ( آن کارِ تباه را ) در نظرم بیاراست » در تفاسیر قرآن کریم در ذیل این آیه و آیه 51 سورۀ بقره نقل شده است که سامری ، مقداری از خاکِ پای اسبِ حبرئیل برگرفت و بدان گوسالۀ زرّین زد و  گوساله جان گرفت . این تفسیر مبتنی بر اینست که « الرسول » را در آیه فوق ، جبرئیل بدانیم درحالی که قول دیگر می گوید که منظور از « الرسول » حضرت موسی (ع) است و مقصود اینست که سامری مدّتی از تعالیمِ موسی (ع) بهره مند شد و سپس از آن دست کشید و به راهِ شِرک رفت . مولانا در این بیت وجه اوّل را برگزیده است . اسبِ جبرئیل را فَرَس الحیات می گفتند از آنرو که به هر جا گام می نهاد سبزه از زمین می دمید . ]

منظور بیت : وقتی سُمِّ اسبِ جبرئیل ، موجدِ حیات و شکوفایی می گردد . چگونه ممکن است که انفاسِ قدسیۀ رسولانِ الهی چنین خاصیتی نداشته باشند .

سبز گردی تازه گردی در نوی / گر تو خاکِ اسبِ جبریلی شوی


اگر تو نیز خاکِ پایِ اسبِ جبرئیل شوی . سرسبز و با طراوت می شوی . [ در مصراع دوم « جبرئیل » کنایه از انبیاء و اولیاء الله است . ]

منظور بیت : اگر در برابرِ انبیاء و اولیاء خاضع و فروتن شوی به رشدِ روحی و شکوفایی عقلی خواهی رسید .

سبزۀ جان بخش کان را سامری / کرد در گوساله تا شد گوهری


سامری آن سبزۀ حیات بخش را در پیکرۀ زرّینِ آن گوساله افکند تا آنکه پیکرۀ گوساله بر اثر آن ، دارای گوهرِ حیات شد . [ سبزۀ جان بخش = مراد همان خاکی است که سامری از زیرِ سُمِّ اسبِ جبرئیل گرفته بود و خاصیتی حیات بخش داشت . و گوهری بودن گوساله کنایه از صاحب حیات شدن آن گوساله است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 151 ) توضیح سامری در شرح بیت 2043 دفتر دوم آمده است . ]

جان گرفت و بانگ زد ز آن سبزه او / آنچنان بانگی که شد فتنۀ عَدو


پیکرۀ گوساله جان گرفت و بر اثرِ آن سبزۀ حیات بخش ( خاک سمِ اسبِ  جبرئیل ) چنان بانگی برآورد که موجبِ فریبِ حق ستیزان شد .

گر امین آیید سویِ اهلِ راز / وا رهید از سَر کُلَه مانندِ باز


اگر با قلبی پاک و با صدق و صفا به محضرِ رازدانان وارد شوید و مصاحبِ آنان گردید . مانندِ بازِ شکاری از پوششی که سرِ او را می پوشاند نجات خواهید یافت . [ رسم است که مربیانِ بازهای شکاری ، پوششی کلاه مانند بر سرِ باز می گذارند تا چشمانِ او را بپوشاند و چون صیدی می یابند کلاه را از سرش برمی گیرند و رهایش می کنند تا صید را بگیرد . ]

منظور بیت : همانطور که سرپوشِ بازِ شکاری را از سرش برمی دارند و پروازش می دهند . راهنمایانِ الهی نیز سرپوشِ جسم را از روحتان برمی دارند و شما را پرواز می دهند .

سَر کُلاهِ چشم بندِ گوش بند / که ازو بازست مسکین و نژند


سرپوشی که چشم و گوش را می بندد سبب می گردد که بازِ شکاری درمانده و افسرده گردد . [ حجاب های نفسانی نیز چشم و گوشِ باطنی آدمیان را می پوشاند و سببِ دل مُردگی و افسردگی روحی آنان می شود . ]

ز آن کُلَه مر چشم بازان را سَد است / که همه مَیلَش سویِ جنسِ خود است


زیرا بازِ شکاری با همۀ وجود به جنسِ خود تمایل دارد . از اینرو چشمانش را با سرپوشی می بندند .

چون بُرید از جِنس ، با شَه گشت یار / برگشایَد چشمِ او را بازدار


همینکه از جنس خود برید و با شاه همدم و مأنوس شد . پس مربّیِ باز ، سرپوش را از سرش برمی دارد و چشمانش را می گشاید .

منظور دو بیت اخیر : مُرشد و هادیِ ربّانی با پردۀ ریاضت و عبادت ، چشمِ دنیا بینِ سالک را می پوشاند تا از مألوفات و متعلّقاتِ نفسانی و دنیوی گسسته گردد و با شاهِ حقیقت اُنس گیرد . و همینکه سالک با حقیقت آشنا شد و طعمِ آن را چشید دیگر به زخارف دنیوی و امور شهوانی توجه نمی کند و ز آن پس چون چشمِ او بصیر حقیقت گشته بی آنکه ریاضتی در کار باشد در فضای دنیا می چرخد و شکارِ خود را می گیرد و دوباره به سوی شاهِ حقیقت بازمی گردد و دیگر پای بندِ دنیا نمی شود .

راند دیوان را حق از مِرصادِ خویش / عقلِ جُزوی را ز استبدادِ خویش


حضرتِ حق ، شیاطین را از کمینگاهِ خود براند و عقلِ جزیی را از خودکامگی دور کرد . [ مِرصاد = به معنی کمینگاه ، مأخوذ است از آیه 14 سورۀ فجر « پروردگارت در کمینگاه است » در اینجا منظور حریمِ اسرار و حقایق الهی است . که شیاطین از وصول بدان عاجزند . / استبداد = در لغت به معنی خود رأی بودن و به میلِ خود کار کردن و خودسری و خودکامگی است . و منظور اینست که خداوند ، عقلِ جزیی بشر را از اینکه مستقلاََ و بدونِ تمسّک به وحی الهی در امور دنیوی و اخروی سیر و سلوک نماید بازداشته است . ]

که سَری کم کُن نِه ای تو مُسَتبِد / بلک شاگردِ دلی و مُستعد


حق تعالی به عقلِ جزیی فرمود : ریاست طلبی مکن که تو خود رأی و مستقل نیستی . بلکه شاگردِ دلی و استعدادِ کسبِ معارف از او را داری . ( سَری = ریاست ، سروری ، بزرگی ) [ بهتر است که مراد از عقلِ جزیی را صاحبِ عقل جزیی و مراد از دل ، صاحب دل بدانیم . یعنی دارندگان عقلِ جزیی نمی توانند بالاستقلال به کشفِ حقیقت برسند . بلکه لازم است در ذیلِ عنایت و هدایتِ صاحبدلان درآیند . ]

رَو برِ دل ، رَو که تو جزوِ دلی / هین که بندۀ پادشاهِ عادلی


ای صاحبِ عقلِ جزیی ، برو نزدِ دل . برو که تو مستقل نیستی بلکه جزیی از کُلیّتِ اویی . بهوش باش که تو بندۀ پادشاهی دادگری . [ عقلِ جزیی ، مرتبۀ نازلی از دل است و باید بداند که او مانندِ یکی از آحادِ ملّت است و دل ، مانندِ پادشاه عادل . اگر نیکی کند پاداش بیند و اگر خطا کند ، کیفر . ]

بندگیِّ او بِه از سلطانی است / که اَنا خَیرُ دَمِ شیطانی است


بندگیِ عقلِ جزیی بهتر از پادشاهی است . یعنی عقلِ جزیی نباید سودای ریاست و خود رأیی داشته باشد . شعار «من بهترم» حرفِ شیطانی است . یعنی منم منم زدن کارِ شیطان است نه انسان صالح . ( اَنَا = من / خَیر = بهتر ) [ در مصراع دوم به قسمتی از آیه 12 سورۀ اعراف و قسمتی از آیه 76 سورۀ ص اشارت شده است که حق تعالی به ابلیس فرمود چرا بر آدم سجده نیاوردی ؟ گفت : « … من از آدم بهترم … » ]

فرق بین و برگُزین تو ای حَبیس / بندگیِّ آدم از کِبرِ بلیس


ای محبوسِ زندانِ طبیعت ، فرق میانِ بندگی آدم و تکبّر ابلیس را بازشناس و آنگاه مشرب بندگی و خاکساری آدم را انتخاب کن .

گفت آنکه هست خورشیدِ رَه ، او / حرفِ طُوبی هر که ذَلَّت نَفسُهُ


آن کسی که خورشیدِ طریقِ الهی است فرموده است : خوشا به حالِ کسی که نَفسَش خوار شود . ( طوبی = شرح بیت 1956 دفتر اوّل / ذَلّت نَفسُهُ = خوار شد نَفسِ او ) [ اشاره است به این خبر « خوشا به حالِ کسی که نَفسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزندِ خود از مردم دور کرده است » ( احادیث مثنوی ، ص 97 ) ]

سایۀ طوبی ببین و خوش بخُسپ / سر بنه در سایه بی سَرکش بخُسپ


سایه درخت طوبی را ببین و در زیرِ آن راحت بخواب . سَر در سایه درخت طوبی قرار بده و بی آنکه سرکشی و تکبّر کنی بخواب .

ظِلِّ ذَلَّت نَفسُهُ خوش مَضجَعی ست / مستَعِدِّ آن صفا را مَهجَعی


سایه خاکساری و انکسارِ نَفس ، واقعاََ خوابگاهِ خوبی است . زیرا برای کسی که لایق و مُستعِد آن صفاست . خوابگاهی خوب و خوش است . ( ظِل = سایه / مُضجع = خوابگاه / مَهجَع = خوابگاه ) [ اگر در سایه عنایت و هدایت خاکساران طریقِ حق قرار گیری . مسلماََ جایگاه خوب و خوشی را برگزیده ای . ]

گر از این سایه رَوی سویِ مَنی / زود طاغی گردی و رَه گُم کُنی


اگر از این سایه ، یعنی از سایه خاکساری و فروتنی به سوی خودبینی بروی . قطعاََ زود طغیانگر می شوی و راهِ هدایت را گم می کنی . [ بر تو لازم است که از اطاعت خاکسارانِ درگاهِ حضرتِ حق رُخ برمتابی و در برابر ارشاداتِ آنان به سوس انانیّت و خودبینی نگرایی . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان آنکه عقلِ جُزوی تا به گور بیش نبیند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟