تهدید فرستادن سلیمان پیش بلقیس که تأخیر مکن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 781 تا 811
نام حکایت : حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی
بخش : 6 از 11 ( تهدید فرستادن سلیمان پیش بلقیس که تأخیر مکن )
یکی از صاحبدلان می گوید در عالم رویا گروهی از مشایخ را دیدم و از ایشان رزقِ حلال خواستم . آنان مرا به سوی جنگلی در نواحی کوهستانی هدایت کردند و من در آن ناحیه از میوه های شیرین ارتزاق می کردم . بر اثرِ خوردن آن میوه ها چشمه های حکمت و معرفت در قلبم جوشیدن گرفت و هر گاه آن معارف بر زبانم جاری می شد افهام و عقول از شنیدن آن معارفِ بدیع و بِکر واله و حیران می شدند . در این حالت بود که دیدم این کرامتِ الهی در میان خلق الله فاش شد و از افشای آن بیمِ فتنه می رفت . از اینرو از خداوند درخواست کردم که این کرامت را از من بگیرد و در عوض ذوقِ روحانی مرا افزون کند . و …
متن کامل ” حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
بهوش باش ای بلقیس ، بیا که اگر نیایی کارت زار می شود . سپاهیانت دشمن تو می شوند و از تو روی برمی گردانند و سر به شورش می گذارند . [ مُرتَد = بازگشت کننده ، در اینجا فقط معنی لفظی آن مورد نظر است نه اصطلاح شرعی و فقهی آن . بنابراین منظور اینست که لشکریانت سرکش و یاغی می شوند . ]
حتّی دَربان و حاجبِ تو نیز درِ دربارت را از جا می کند و جانِ تو با تمام جان و دل با تو دشمنی می کند . [ پَرده دار = دربان ، کسی که در قدیم وراقبِ رفت و آمد اشخاص به حضور پادشاه بود / خَصمی = دشمنی ]
همۀ ذرّاتِ زمین و آسمان به هنگامِ فرا رسیدن امتحان و کیفر الهی لشکر خدا می شوند . [ در آیه 4 سورۀ فتح آمده است « … و از آنِ خداوند است لشکریان آسمان ها و زمین . و خداوند ، دانای حکیم است » ]
دیدی باد با قومِ عاد چه کرد ؟ دیدی آب به هنگام برخاستن طوفان به قومِ نوح چه کرد ؟ [ عاد = نام قومی عرب و ساکنِ ریگستان اَحقاف و عمان و حضر موت ( عربستان جنوبی ) بودند . این قوم ، مردمی نیرومند و جسیم بودند . عاد فرزند ارم بن اوس بن سام بود و قبیلۀ عاد بدو منسوب است . هود بر این قوم مبعوث شد و چون به سرکشی و طغیان خود ادامه دادند بوسیلۀ بادِ صرصر هلاک شدند . در آیه 6 سورۀ حاقّه آمده است « و امّا قومِ عاد با تندبادی سرکش هلاک شدند » . مصراع دوم به طوفان نوح اشاره دارد که در آیه 37 سورۀ فرقان و آیه 76 سورۀ انبیا از آن سخن رفته است . ]
دریای قهر و کینِ الهی چه بلایی بر سرِ فرعون آورد . و زمین عجب رفتاری با قارون کرد . [ مصراع اوّل اشاره دارد به غرق شدن فرعونیان ( شرح بیت 1188 دفتر اوّل ) . توضیح قارون نیز در شرح بیت 864 دفتر اوّل آمده است . ]
پرندگانِ ابابیل چه بلایی سرِ آن فیل ها آوردند . و پشّه ای ناچیز به درونِ مغزِ نمرود رفت و او را هلاک کرد . [ بابیل = شرح بیت 1314 دفتر اوّل / نمرود = شرح بیت 1189 دفتر اوّل ]
و آن را هم دیدی که داود سنگی پرتاب کرد که ششصد تکه شد و لشکریان جالوت ستمگر را در هم شکست . [ رجوع شود به شرح بیت 2495 دفتر سوم ]
سنگ بر دشمنان حضرت لوط باریدن گرفت تا که در آب سیاه غوطه ور شدند . [ رجوع شود به شرح بیت 2663 دفتر دوم ]
اگر بخواهم کارهای هوشمندانۀ پدیده های جامد دنیا را که به خاطرِ یاری کردن پیامبران انجام داده اند شرح دهم . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
مثنوی معنوی چنان پُر حجم می شود که اگر چهل شتر بخواهد آن بارِ گران را بکشد باز نمی تواند .
هر گاه مشیّتِ خدا اقتضا کند دست کافر علیه او شهادت می دهد و در صفِ لشکریان حق قرار می گیرد و مطیع فرمان الهی می شود . [ رجوع شود به شرح بیت 2455 دفتر سوم ]
ای کسی که در اعمالت مخالفت با حق را درس و سرمشقِ خود و دیگران قرار داده ای . یعنی ای کسی که به درسِ مخالفت با حق عمل می کنی و به دیگران هم یاد می دهی . بترس که تو در میانِ لشکریان خداوند هستی .
همۀ اجزای وجودِ تو لشکر همراه و یاور حضرت حق اند . و اطاعت آنان از تو در حالِ حاضر از رویِ نفاق است . یعنی اطاعت آن حقیقی نیست بلکه صوری و مجازی است زیرا هر گاه مشیّتِ حق اقتضا کند همۀ آنها علیه تو یاغی و سرکش می شوند . [ وِفاق = همراهی کردن ، سازگاری کردن ]
مثلاََ اگر حضرت حق به چشم که عزیزترین عضو انسان است . اشاره ای کند که او را به رنج و عذاب دچار کن . چشم درد روزگارت را سیاه خواهد کرد .
و اگر به دندان بگوید : دردِ دندان را به او نشان بده ، یعنی به او مزۀ دندان درد را بچشان . آنگاه خواهی دید که دردِ دندان چه گوشمالی و شکنجۀ سختی به تو می دهد .
اگر می خواهی به این مطلب واقف شوی برو کتاب های طبی را باز کن و فصلِ مربوط به انواعِ بیماری ها را بخوان تا بدانی که لشکریان حق یعنی بیماری ها چه کارها با تنِ آدمی می کنند و چگونه کشورِ جسمش را ویران می سازند .
از آنرو که حضرت حق در حکم جانِ جانِ هر چیزی است . دشمنی کردن با جانِ جان چگونه ممکن است آسان باشد ؟ [ خدا که به تعبیر حکما جوهرالجواهرِ موجودات و اصل و منشأ همۀ آنهاست چنان خالقِ قادری است که همۀ موجودات را در هم می شکند . ]
ای بلقیس ، لشکریان دیو و پری را رها کن زیرا این لشکریان از جان و دل فرمانِ مرا می برند و صفوفِ دشمنان را در هم می شکنند . [ صَفدری = عمل و کیفیّت درندۀ صف ، و از القاب امیر مؤمنان علی (ع) ]
ای بلقیس ابتدا مُلک و سلطنت را رها کن ، آنگاه چون مرا یافتی . همۀ مُلک و سلطنتِ جهان به تو تعلّق خواهد یافت .
چون نزدِ من بیایی خواهی دید که تو بدون من نقشِ گرمابه بوده ای . [ نقش گرمابه = در روزگاران پیشین معمول بوده است که سربینه ها و قسمتِ رختکنِ همّام ها را با نقوش و تصاویرِ پهلوانان و حیواناتِ زورمندی چون شیر و پلنگ و عقاب آرایش می دادند . گاهی نیز تصویر رامشگران را می نگاشتند . مولانا عالَمِ اجسام و جنبۀ مادّی بشری را به نقشِ گرمابه تشبیه می کند که فاقدِ روح است . او می گوید : مادام که انسان به ذیلِ عنایتِ ولیِّ دهر و سلیمانِ عصر و امامِ واصل به حق چنگ نزده و نورِ ایمان و ایقان به قلبش راه نیافته نمی تواند از مرتبۀ نازلِ جسمانی رها گردد و مانندِ همان نقوشی است که صورتاََ زنده است و سیرتاََ بی جان . مولانا نظیر همین مضمون را در ابیات 2765 تا 2772 دفتر اوّل آورده است . ]
حتّی نقش و نگار سلاطین و اغنیا نیز تصویری فاقدِ جان است و از لذّتِ جان خبر ندارد .
زیب و آرایش آن نقش و نگار برای جلبِ توجه دیگران است و آن نقش ، بیهوده چشم و دهانِ خود را گشوده است .
ای کسی که هویّتِ حقیقی خود را در جدال و کشمکش های ظاهری با این و آن از دست داده ای . تو هنوز وجودِ دیگران را از وجودِ خود بازنشناخته ای . [ ای کسی که تمامِ سعی و تلاشت اینست که خود را به گونه ای به این و آن بشناسانی که مقبول العامّه شوی . تو به قدری محوِ خوب جلوه دادنِ خود شده ای که از هویّتِ حقیقی خود بیگانه گشته ای و امر بر خودِ تو نیز مُشتبه شده است و خیال می کنی که تو همانی که در نظرِ دیگران جلوه کرده ای . پس تو در واقع خود را گم کرده ای . این بیت ظاهراََ خطاب به بلقیس است . ]
تو به هر صورت و نقشی که خود را درآوری و بگویی که هویّتِ حقیقی من همین نقش است . من به تو می گویم : به خدا قسم این تو نیستی .
زیرا زمانی که تو از نگاهِ خلایق دور و تنها بمانی تا گلویت غرقِ در اندوه و رنج فرو خواهی رفت . یعنی اندوه سراسرِ وجود تو را فرا می گیرد . [ پس معیارِ سنجشِ هویّتِ کاذبِ تو از هویّتِ حقیقی تو اینست : آیا اگر چشمِ مردم تو را نبیند باز هم طاعت و عبادت و کارهای خیر را به همان گرمی و نشاط انجام می دهی و یا همینکه احساس می کنی کسی تو را نمی بیند در انجامِ کارهای خیر ، سرد و دلتنگی ؟ ]
چگونه ممکن است که این هویّتِ کاذب ، هویّتِ حقیقی تو باشد ؟ بلکه حقیقتِ وجودِ تو آن ذاتِ یکتایی است که با خود ، خوش و زیبا و سرمست است . ( اَوحَد = یگانه ، یکتا ) [ حقیقتِ وجودِ تو حقیقتِ وجودِ انسانِ کامل است که مظهر جمیعِ اسماء و صفاتِ الهی است . حضرت حق با اسمِ غنی و مُغنی در انسانِ کامل تجلّی کرده و او را به مقامِ بی نیازی از غیر رسانده است . از اینرو عارفِ حقیقی در اذواق و مواجیدِ روحی خود نیازی به توجه دیگران ندارد . چه مقبول افتد و چه مبغوض . ]
ای کسی که در مرتبۀ صورت و ظاهر فرومانده ای بدان که مرغِ خود و صیدِ خود و دامِ خود و صدرِ خود و فرشِ خود و بامِ خودی . [ مولانا در غزل شماره 37 دیوان کبیر در بیان انسان کامل می فرماید :
نوح تویی ، روح تویی ، فاتح و مفتوح تویی / سینۀ مشروح تویی ، بر درِ اسرار مرا
نور تویی ، سور تویی ، دولتِ منصور تویی / مرغِ کُهِ طور تویی ، خسته به منقار مرا
قطره تویی ، بحر تویی ، لطف تویی ، قهر تویی / قند تویی ، زهر تویی ،بیش میازار مرا
حجرۀ خورسید تویی ، خانۀ ناهید تویی / روضۀ امّید تویی ، راه دِه ای یار مرا
روز تویی ، روزه تویی ، حاصلِ دریوزه تویی / آب تویی ، کوزه تویی ، آب دِه ای یار مرا
دانه تویی ، دام تویی ، باده تویی ، جام تویی / پخته تویی ، خام تویی ، خام بمگذار مرا
مولانا در این بیت و ابیات غزل فوق ، موضوع وحدتِ وجود را مطرح کرده است . اگر چه مولانا به وحدتِ وجود و ظهور وحدت در کثرت معتقد است . امّا مانندِ اصحابِ افراطی وحدتِ وجود و وحدتِ موجود هرگز نگفته است که خدا عینِ اشیاء است و اشیاء خداست . ( رجوع شود به شرح بیت 689 دفتر اوّل و بیت 2472 دفتر اوّل ) ]
جوهر ، ذاتی است قائم به خود ، امّا عَرَض ، فرعِ بر جوهر است . [ اگر چه این قبیل و اصطلاحات منطقی و فلسفی به کرّات بر لسانِ مولانا جاری شده ، امّا مولانا این تعابیر و اصطلاحات را بطور کامل بکار نگرفته و در آن دخل و تصرّف کرده است . رجوع شود به شرح ابیات 945 تا 982 دفتر دوم ]
اگر تو فرزندِ آدمی مانندِ او باش و جمیع فرزندان و نسلِ خود را در خود ببین . [ ذُرّیّات = جمع ذُرّیّه به معنی فرزند و نسل / چون او نشین = مانند او باش ، یعنی همانطور که آدم (ع) بر مقامِ خلافت و جانشینی و بندگی حضرت حق نشست و انسان کامل شد . تو نیز قدرِ حقیقی خود را بشناس و مانندِ آدم بر سریر خلیفة الهی بنشین و مظهرِ اسماء و صفات حق شو . و همانطور که آدم همۀ نسلِ خود را پیش از ظهور در دنیا دید . تو نیز آثارِ وجودیِ خود را اعم از صوری و معنوی ببین . توضیح عالم ذرّ در شرح بیت 4543 دفتر سوم آمده است . ]
برای مثال ، چه چیزی در خُمره است که در جُویِ آب نیست ؟ و یا چه چیزی در خانه است که در شهر نیست ؟
این جهان در مثل مانندِ خمره است و قلبِ آدمی مانندِ جُوی آب . و این جهان مثلِ اتاق است و قلب آدمی مانند شهری پُر از شگفتی . [ حُجره = اتاق / عُجاب = شگفت انگیز ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…