قصه مرد تشنه که از سر جوزبن جوز می ریخت در آب | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 745 تا 780
نام حکایت : حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی
بخش : 5 از 11 ( قصه مرد تشنه که از سر جوزبن جوز می ریخت در آب )
یکی از صاحبدلان می گوید در عالم رویا گروهی از مشایخ را دیدم و از ایشان رزقِ حلال خواستم . آنان مرا به سوی جنگلی در نواحی کوهستانی هدایت کردند و من در آن ناحیه از میوه های شیرین ارتزاق می کردم . بر اثرِ خوردن آن میوه ها چشمه های حکمت و معرفت در قلبم جوشیدن گرفت و هر گاه آن معارف بر زبانم جاری می شد افهام و عقول از شنیدن آن معارفِ بدیع و بِکر واله و حیران می شدند . در این حالت بود که دیدم این کرامتِ الهی در میان خلق الله فاش شد و از افشای آن بیمِ فتنه می رفت . از اینرو از خداوند درخواست کردم که این کرامت را از من بگیرد و در عوض ذوقِ روحانی مرا افزون کند . و …
متن کامل ” حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
شخصی تشنه بالای درختِ گردویی رفت که در زیرِ آن نهری بس عمیق و پُر آب قرار داشت . آن مرد شاخه های درخت گردو را می تکاند و داخلِ آن گودالِ آب می ریخت و بر اثر افتادن گردوها به درونِ آب ، صدایی از آن بلند می شد و حُباب هایی بر سطحِ آب پیدا می شد . عابری که خود را خردمند و اهلِ فضل می دانست ولی از حالِ تشنۀ او خبر نداشت خیال کرد که او می خواهد گردو بخورد پس رو به آن شخص کرد و گفت : اوّلاََ گردو طبعی گرم دارد و خوردن آن موجبِ عطش می شود و ثانیاََ در پایینِ این درخت نهری قرار دارد که هر چه گردو در آن بیندازی ، آب با خود می برد . شخص تشنه بدو گفت : من نمی خواهم گردو بخورم زیرا من تشنه ام می خواهم صدای دلنشینِ آب را بشنوم و حباب های سطح آب را تماشا کنم .
مولانا نظیر این حکایت را در ابیات 1192 تا 1212 دفتر دوم آورده است امّا با مقصودی دیگر . این حکایت کوتاه در بیان اهمیّت سماع است . مراد از «آب» عالَمِ الهی و منظور از «صدای آب» الحانِ موسیقی است که آدمی را متوجه حقیقتِ الهی می کند . بنابراین انسان های عارف مشرب بر مرتبۀ اعلای درخت بشری نشسته اند و با گذشتن از رزقِ مادّی و مُشتَهای نفسانی ، آوای الهی را استماع می کنند .
آب در گودالی عمیق بود . شخصی تشنه از درختِ گردو بالا رفت و شروع کرد به تکاندنِ گردو . [ نُغول = ژرف ، عمیق ]
از درختِ گردو ، گردوها درونِ آب می افتاد و بر اثرِ افتادنِ گردوها در آب ، صدای آب بلند می شد و آن شخص حُباب هایی که رویِ آب پدید می آمد می دید . [ جوزبُن = درخت گردو ]
شخصی عاقل نما که از تشنگی آن مرد خبر نداشت به او گفت : ای جوان ، این کار را مکن . زیرا گردو عطش می آورد . [ آن مدعیِ فضل خیال می کرد که شخصِ تشنه شاخه های درخت گردو را می تکاند که بعد پایین بیاید و گردوها را بخورد . از اینرو به او تذکر می دهد که گردو ، گرم و چرب است و خوردنِ آن موجبِ عطش می شود در حالی که آن شخص ، تشنه بود و آب طلب می کرد نه گردو . ]
زیرا بیشترِ گردوها در میانِ آب می افتد و آب نیز در گودالی عمیق است و از دسترس تو دور .
تا تو بخواهی با سختی و مشقّت از درخت پایین بیایی آبِ جوی ، گردوها را با خود به نقطۀ دُور دست بُرده است .
شخصِ تشنه گفت : مقصودِ من از تکاندن شاخه های گردو ، جمع کردنِ گردو نیست بلکه لازم است دقیق تر نگاه کنی و به ظاهر امر تکیه نکنی .
مقصودِ اصلی من اینست که صدای آب به گوشم برسد و با چشمانم ، حُباب های رویِ آب را تماشا کنم .
آدمِ تشنه در این جهان چه کاری دارد ؟ مسلماََ کارِ تشنه اینست که دائماََ دورِ حوضِ آب بگردد . [ مراد از «حوض» انسان کامل است . ]
کارِ شخصِ تشنه اینست که پیرامونِ جُوی آب و خودِ آب و صدای آب بگردد . چنانکه حاجیان ، کعبۀ راستی و درستی را طواف می کنند . [ عارف راستین ، طالبِ آبِ حقیقت است که همۀ عالَم بدو زنده است و او طالب «جویِ آب» است . بدین معنی که می خواهد آبِ حقیقت را از نهرهای هدایت و ولایت انبیاء و اولیاء بگیرد و نیز طالبِ اصواتِ جمیلی است که در این دنیا او را به یادِ آن جهان می اندازد . ]
چنانکه مقصودِ من از این مثنوی ، ای ضیاء الحق حُسام الدین تویی .
مثنوی در فرع و اصل به تو تعلق دارد و تو آن را قبول کرده ای .
شاهان هر خوب و بدی را می پذیرند . و همینکه پذیرفتند دیگر ردّش نمی کنند . [ حال که تو ای حسام الدین ، باعثِ ظهورِ مثنوی شدی ، پس ادامۀ آن را نیز تعهّد کن و گام واپس مدار . ]
ای حسام الدین چَلَبی ، حال که نهالِ مثنوی را در باغِ معارف کاشته ای آبیاریش کن . یعنی با همّتِ والای خود آن را بالنده و متکامل ساز . و حال که تو سببِ افتتاحِ مثنوی شده ای . هر گره ای را که در کارِ مثنوی پدید می آید باز کن . یعنی هر مانعی را در این طریق بر طرف ساز .
مقصودم از کلمات و الفاظِ مثنوی ، بیان اسرار و شرح احوال توست . و مرادم از تألیفِ آن شنیدن صدای الهی توست . [ خطابِ مولانا در واقع به انسان کامل در هر عصر و زمان است . این نکته نیز در بیتِ فوق نهفته است که هر چه مولانا از مثنوی می گفت . حسام الدین می نوشت و آن را در حضور مولانا با صدای بلند می خواند . ]
در نظر من ( ای حسام الدین ) صدای تو ، صدای خداست . مباد که عاشق از معشوق جدا باشد . [ در این بیت و ابیات بعدی یکی از حساسترین مبانی مکتبِ فکری و عرفانی مولانا بیان شده است و آن موضوعِ اتّحادِ ظاهر و مظهر است که توضیح آن در شرح بیت 1737 دفتر دوم آمده است . ]
روح ناس با پروردگار ناس اتّصالی خارج از کیفیّت و مقیاس های عقول بشری دارد . [ تَکیّف = کیفیّت پذیری ، کیفیّت داشتن / ناس = به معنی مردم است ، عده ای «ناس» را از اُنس ( = خو گرفتن و مأنوس شدن ) دانسته اند و برخی می گویند که «ناس» از نَوس ( حرکت و اضطراب ) مشتق شده است و عده ای آن را از نِسیان ( = فراموشی ) گرفته اند ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 45 ) . راغب اصفهانی «ناس» را در اشتقاق «نوس» آورده است و می گوید : گاه مراد از ناس ، فضلای مردم اند و نه عموم مردم ( مفردات ، ص 531 ) . مولانا در اینجا «ناس» را به انسان های کامل اطلاق می کند که به معرفت و شهودِ حق نایل شده اند و نه هر انسان دو پا . ]
امّا من گفتم که حضرتِ حق با روحِ ناس اتصال دارد و نگفتم با روحِ نسناس پیوند دارد . زیرا ناس فقط به کسی گفته می شود که حضرت حق را بشناسد . [ در بارۀ نسناس اقوالِ بسیاری وارد شده است . برخی گفته اند نسناس ، جانوری است که دارای یک نیمۀ انسان است . یعنی یک پا و یک دست و یک چشم دارد و به جای راه رفتن می جهد . باز گفته اند که نسناس جانوری است با چهار چشم سرخ و موهای سبز رنگ . امّا منظور مولانا از نسناس ، انسانی که به صورت انسان است و به سیرت حیوان . به تعبیر دیگر همۀ کسانی که در اوصافِ بهیمی و غرایز حیوانی فرو مانده و دچار مسخِ باطنی شده اند و به کمالِ روحی و تعالی معنوی ارتقاء نیافته اند نسناس بشمار می روند . یعنی در واقع انسانِ کمال نیافته اند . چنانکه حضرت علی (ع) در وصفِ اصحابِ هوی و فضل فروشان اهلِ ریا می فرماید : « پس به صورت ، انسان است و به سیرت حیوان » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 86 ) ]
منظور از ناس ، گروهِ انسان هاست . امّا انسانیّت کو و کجاست ؟ تو که نتوانستی سَرِ انسان ها را بشناسی ، دُمی بیش نیستی . [ منظور از «سَرِ مردم» می تواند ولیّ خدا و برگزیده ترین خلقِ خدا باشد و هم می تواند جایگاه معرفت و مرتبۀ فهم و شناخت انسان باشد . و اگر «سِرِ مردم» بخوانیم باز هم معنا صحیح درمی آید . زیرا کسی که باطنِ انسان را نشناسد موجودی بی ارزش است . ]
با اینکه آیه مارَمَیتَ اِذ رَمَیت را بارها خوانده ای . امّا معنایش را درک نکرده ای زیرا تو در مرتبۀ جسمانی و عالَمِ جزییات و کثرات فرومانده ای . [ اشاره است به آیه 17 سورۀ انفال که توضیح آن در شرح بیت 1306 دفتر دوم آمده است . ]
ای بی خبر ، کشورِ جسم خود را مانندِ بلقیس به خاطر رضای حضرت سلیمان نبی ترک کن . ( غَبی = کودن ، سبک مغز ، بی خبر ) [ ای نسناس سیرت و ای انسانی که صورتاََ انسانی و باطناََ حیوان ، از جسم و عوارض جسمانی و دنیوی خود بگذر و آن را به سلیمان دوران و ولیِ وقت تسلیم کن . چنانکه بلقیس گفت : « … پروردگارا من بر خود ستم کردم و همراهِ سلیمان تسلیم فرمان خداوندی که پروردگار جهانیان است شدم » ( سورۀ نَمل ، آیه 44 ) ]
من اگر کلمۀ شریفۀ لا حَولَ وَ لا قُوَةَ اِلّا بِالله را بر زبان می آورم . به خاطرِ بیم از عواقبِ سخنانم و یا عدمِ اطمینان به صحتِ آن نیست بلکه به خاطرِ وسوسه های درونی بدخواهان کج اندیش آن کلمۀ شریفه را بر زبان می آورم . [ اندیشه کیش = کسی که مرام و مذهبش خیالات بی اساس است ]
زیرا آن کوته فکر به سببِ وساوسِ نفسانی و حق ستیزی های خیال پردازانه نسبت به سخنان من خیالاتی می کنند .
من با لاحول گفتنِ خود این مطلب را روشن می سازم که چاره ای ندارم جز آنکه کلمۀ شریفۀ مذکور را بر زبان رانم . زیرا تو در دلِ خود حرف های ناروایی می زنی .
ای مخالفِ سخنِ حق ، چون سخنانِ من گلوی تو را گرفت . یعنی حال که کلامِ ژرف و متین مرا نمی توانی درک و هضم کنی و به اصطلاح گلوگیرت شده است ، من ساکت می شوم و تو حرف هایت را بزن .
برای مثال ، یک نفر نی زن مشغولِ نواختن نی بود که ناگهان بادی صدادار از نشیمنِ او رها شد .
آن نی زن بلافاصله نی را به نشیمنِ خود نزدیک کرد و گفت : اگر تو بهتر از من می توانی نی بزنی ، این نی را بگیر و بنواز .
ای مسلمان در راهِ طلبِ حقیقت ، ادب جز این نیست که بی ادبی و تندخویی و درشتی هر بی ادبی را تحمّل کنی . [ چنانکه در آیه 63 سورۀ فرقان در وصف عِبادُالرَّحمن ( = بندگان خداوند رحمان ) می فرماید « … و هر گاه نابخردان ، ایشان را با درشتی و زشتی موردِ خطاب قرار دهند . در پاسخشان سلام گویند » یعنی بزرگوارانه از بی ادبی و درشتی آنان درمی گذرند . ]
شمس الدین افلاکی نقل می کند که روزی مولانا از راهی می گذشت و دو نفر مشغولِ مشاجره بودند و کلماتِ زشت به هم می گفتند و در گرماگرم مناقشه یکی به دیگری گفت : بخدا قسم اگر یکی بگویی هزار تا بشنوی . مولانا پیش رفت و گفت : « بیا هر چه ناسزا داری به من بگو که اگر هزار تا بگویی یکی هم نشنوی » . هر دو خصم خجلت زده شدند و صلح کردند ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 105 ) . باز نقل شده است که مولانا در امرِ عقاید ، مردی نرمخو و بلند نظر بود و با پیروانِ همۀ مذاهب می ساخت . چنانکه وقتی مولانا گفته بود : « من با هفتاد و سه ملّت سازگارم » نادان متعصّبی به مجلس مولانا درمی آید و به او می گوید : تو گفتی من چنین و چنانم ؟ مولانا می گوید : آری . آن شخص شروع می کند به فحّاشی و ناسزاگویی به مولانا . مولانا تبسّمی می کند و می گوید : با این حرف های تو نیز سازگارم . آن نادان از این شرح صدر مولانا شرمگین می شود . به همین خاطر وقتی مولانا وفات کرد پیروانِ همۀ مذاهب و فِرَق در سوگِ او خالصانه شرکت کردند و از شدّت حُزن و اندوه جامه می دریدند .
هر گاه دیدی که کسی از دستِ دیگری شکایت می کند و مثلاََ می گوید فلانی خُلق و خوی بَدی دارد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
بدان که خودِ آن شکایت کننده آدمی بَداخلاق است زیرا از خُلق و خوی دیگری بدگویی می کند .
زیرا آدم خوش اخلاق کسی است که در عینِ تواضع و فروتنی ، خُلق و خوی بَد آدم های بَدخلق و تندخو را در کمالِ صبر و بُردباری تحمّل کند د دَم برنیارد . [ خُمول = گمنامی ، بی نام و نشان ، در اینجا به معنی تواضع و فروتنی آمده است / حَمول = کسی که تحمّلِ بسیار دارد ( صیغۀ مبالغه ) ]
این بیت نسبت به بیت قبلی ، نوعی استدراک و دفعِ توهّم است . ممکن است کسی بگوید اگر قرار باشد که از آدم های بداخلاق شکایت نشود ، چرا انبیاء و اولیاء از کج رفتاری های قومِ ناسازگار خود شکایت کردند ؟ مولانا می فرماید :
معنی بیت : بله البته همینطور است . امّا این نکته را هم بدان که شکایت شیخ ( = انسان کامل ) از قومِ خود طبق فرمانِ الهی است و نه از روی غضب و خصومت های شخصی و هواهای نفسانی . [ مُمارات = جدال و ستیزه گری ]
این اعتراض به معنی شکایت شخصی نیست . بلکه مانندِ شکایتِ پیامبران برای تربیت و اصلاح نفوس است .
عدم تحمّلِ انبیاء نسبت به اعمال و رفتارِ گمراهان تماماََ طبقِ فرمانِ الهی بوده است . و اِلّا بُردباری و صبرِ ایشان به قدری زیاد بود که هر گونه زشتی و بدخویی قومِ خود را تحمّل می کردند . [ ناحَمولی = تحمّل نکردن ]
زیرا آنان طبعِ نفسانی خود را در راهِ تحمّلِ بدرفتاری های قوم نادان کشته اند و اگر در زندگی آنان گاهی بی صبری و عدمِ تحمّلی دیده می شود آن هم به فرمانِ خدا بوده است .
ای سلیمان در میانِ زاغ و بازِ شکاری ، مظهرِ حِلم و صبرِ حضرت حق شو و با همۀ پرندگان مدارا کن . [ سلیمان در لسانِ مولانا کنایه از آن عارفِ کامل و ولیِّ واصلی است که در هر دوری از ادوار ظاهر می شود و به ارشادِ خلایق می پردازد . او زبانِ حالِ همۀ سالکان و مردمان را می داند و از سطح فهم و درایت هر کسی آگاه است و با هر کسی به زبان او سخن می گوید . « زاغ و باز » در اینجا کنایه از آدم های نازل و آدم های جلیل القدر است . چنانکه در ابیات 1131 تا 1169 دفتر دوم این تمثیل در مورد جغد و باز جاری شده است . ]
ای سلیمانی که صبر و بُردباریِ تو صدها بلقیس را حقیر و خوار کرده است . زیرا تو آن حلیم و بُردباری هستی که هر چه از دستِ قومِ بدکردار آزار ببینی می گویی : پروردگارا قوم مرا هدایت کن که همانا ایشان نمی دانند . [ این روایت در شرح بیت 1871 دفتر دوم آمده است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…