شرح و تفسیر مناجات شبان و اعتراض موسی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر مناجات شبان و اعتراض موسی
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1720 تا 1749
نام حکایت : انکار موسی بر مناجات شبان
بخش : 1 از 13
روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و
متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1720) دید موسی یک شبانی را به راه / کو همی گفت : ای گزیننده اله
1721) تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارُقت دوزم ، کنم شانه سرت
1722) جامه ات شویم ، شُپشُهایت کُشم / شیر ، پیشت آورم ای مُحتشم
1723) دَستکت بوسم ، بمالم پایَکت / وقتِ خواب آید ، بروبم جایَکت
1724) ای فِدای تو همه بزهایِ من / ای به یادت هَیهَی و هَیهایِ من
1725) این نمط بیهوده می گفت آن شبان / گفت موسی : با کِیَست این ای فلان ؟
1726) گفت : با آن کس که ما را آفرید / این زمین و چرخ از او آمد پدید
1727) گفت موسی : های ، بس مُدبِر شدی / خود مسلمان ناشده کافر شدی
1728) این چه ژاژست و چه کفر است و فُشار ؟ / پنبه یی اندر دهانِ خود فشار
1729) گندِ کُفرِ تو جهان را گنده کرد / کُفرِ تو دیبای دین را ژنده کرد
1730) چارق و پاتابه لایق مر تو راست / آفتابی را چنین ها کی رواست ؟
1731) گر نبندی زین سخن تو حَلق را / آتشی آید بسوزد خلق را
1732) آتشی گر نامده ست ، این دود چیست ؟ / جان سیه گشته ، روان مردود
1733) گر همی دانی که یزدان داور است / ژاژ و گستاخی تو را چون باورست ؟
1734) دوستیِ بی خِرَد ، خود دشمنی است / حق تعالی زین چنین خدمت غنی
1735) با که می گویی ؟ تو این ، با عمّ و خال ؟ / جسم و حاجت در صفاتِ
1736) شیر ، او نوشد که در نشو و نماست / چارُق او پوشد که او محتاجِ پاست
1737) ور برای بنده اش است این گفت و گو / آنکه حق گفت او من است و من
1738) آنکه گفت : اِنّی مَرِضتُ لَم تَعُد / من شدم رنجور ، او تنها نشد
1739) آنکه بی یَسمع و بی یُبصِر شده ست / در حقِ آن بنده این هم بیهده ست
1740) بی ادب گفتن سخن با خاصِ حق / دل بمیراند ، سیه دارد وَرَق
1741) گر تو مردی را بخوانی ، فاطمه / گر چه یک جنس اند مرد و زن همه
1742) قصدِ خونِ تو کند تا ممکن است / گر چه خوش خور ، حلیم و ساکن است
1743) فاطمه ، مدح است در حقِ زنان / مرد را گویی بُوَد زخمِ سِنان
1744) دست و پا در حقِ ما ، اِستایش است / در حقِ پاکِیّ حق ، آلایش است
1745) لَم یَلِد لَم یولَد او را لایق است / والِد و مولود را او خالق است
1746) هر چه جسم آمد ، وِلادت وصفِ اوست / هر چه مولودست ، او زین سویِ
1747) ز آنکه از کون و فسادست و مَهین / حادث است و ، مُحدِثی خواهد یقین
1748) گفت : ای موسی ، دهانم دوختی / وز پشیمانی تو جانم سوختی
1749) جامه را بدرید و آهی کرد و تَفت / سَر نهاد اندر بیابان و برفت
دید موسی یک شبانی را به راه / کو همی گفت : ای گزیننده اله
حضرت موسی (ع) در راه چوپانی دید که مرتب می گفت : ای خداوندی که هر که را خواهی برمی گزینی .
تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارُقت دوزم ، کنم شانه سرت
تو اصلاََ کجایی که من خادم و چاکرت شوم . چارُق تو را بدوزم و سرت را شانه بزنم . [ چارُق = نوعی کفش روستاییان ]
جامه ات شویم ، شُپشُهایت کُشم / شیر ، پیشت آورم ای مُحتشم
لباس های تو را بشویم و شپش هایت را بکُشم . شیر برایت بیاورم ای بزرگوار .
دَستکت بوسم ، بمالم پایَکت / وقتِ خواب آید ، بروبم جایَکت
دست تو را ببوسم و پای تو را بمالم و هنگام خواب ، جای تو را جارو کنم .
ای فِدای تو همه بزهایِ من / ای به یادت هَیهَی و هَیهایِ من
ای خدا ، همه بزهایی که دارم فدای تو باد . ای خدایی که با شیون و فریادم ، تو را یاد می کنم .
این نمط بیهوده می گفت آن شبان / گفت موسی : با کِیَست این ای فلان ؟
خلاصه آن چوپان از این گونه سخنان یاوه و بیهوده می گفت که ناگهان حضرت موسی (ع) به او گفت : آهای فلانی با چه کسی اینگونه حرف می زنی .
گفت : با آن کس که ما را آفرید / این زمین و چرخ از او آمد پدید
چوپان گفت : این حرف ها را به همان کسی می زنم که دنیا را آفریده و این زمین و آسمان از فضلِ او پدید آمده است .
گفت موسی : های ، بس مُدبِر شدی / خود مسلمان ناشده کافر شدی
حضرت موسی (ع) گفت : آهای چوپان ، تو خیلی سیه رو و بدفرجام شدی یعنی خیلی از حق رُخ برتافته ای . زیرا هنوز مسلمان نشده ، کافر شده ای . [ مسلمان در اینجا معنی کُلی دارد یعنی آنکه نسبت به امر حق تسلیم و منقاد است ، شرح بیت 801 دفتر اول ]
این چه ژاژست و چه کفر است و فُشار ؟ / پنبه یی اندر دهانِ خود فشار
این چه حرفهای یاوه و کفرآمیز و بیهوده ای است که می زنی ؟ پنبه ای در دهانت فرو کن تا دیگر از این حرفها نزنی . [ فُشار = بیهوده گویی و هذیان ، این لفظ فصیح نیست بلکه عامیانه است . ( فرهنگ نفیسی ، ج 4 ، ص 1565 ) ]
گندِ کُفرِ تو جهان را گنده کرد / کُفرِ تو دیبای دین را ژنده کرد
بوی بَدِ کفرِ تو ، جهان را گندیده و متعفن کرده و کفرِ تو ، جامۀ لطیف و زیبای دین را کهنه و فرسوده کرده است . [ دیبا = پارچۀ حریر و رنگارنگ ]
چارق و پاتابه لایق مر تو راست / آفتابی را چنین ها کی رواست ؟
چارُق و پاپوش لایقِ توست . این چیزها کی در خورِ آفتابِ حقیقت است . [ پاتابه = پاپیچ ، پاپوش ، کفش . ( فرهنگِ نفیسی ، ج 1 ، ص 700 ) ]
گر نبندی زین سخن تو حَلق را / آتشی آید بسوزد خلق را
اگر تو دهانت را از گفتن این یاوه ها فرو نبندی . آتش قهرِ الهی فرو می بارد و همۀ مردمان را می سوزاند .
آتشی گر نامده ست ، این دود چیست ؟ / جان سیه گشته ، روان مردود چیست ؟
اگر آتشِ قهرِ الهی نیامده ، پس این دود چیست ؟ پس چرا روحِ تو تیره شده و روانت مردود درگاهِ حق گشته است . [ اگر واقعاََ هنوز قهرِ الهی تو را فرو نگرفته ، پس این دودِ کفر و عصیان که به شکلِ سخنان کفرآمیز از دهانت خارج می شود چیست ؟ پس معلوم می شود که آتشِ قهرِ الهی به جانت شرر زده است . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 603 ) ]
گر همی دانی که یزدان داور است / ژاژ و گستاخی تو را چون باورست ؟
اگر واقعاََ تو معتقدی که خداوند ، حاکم و فرمانروای جهانِ هستی است پس چرا این یاوه ها و گستاخی ها را باور داری .
دوستیِ بی خِرَد ، خود دشمنی است / حق تعالی زین چنین خدمت غنی است
دوستی شخصِ بی عقل و خِرَد ، عین دشمنی می ماند و حق تعالی از این گونه عبادات و خدمات بی نیاز است .
با که می گویی ؟ تو این ، با عمّ و خال ؟ / جسم و حاجت در صفاتِ ذوالجلال ؟
ای چوپان ، تو این سخنان را به چه کسی می گویی ؟ مگر داری با عمو و دایی ات حرف می زنی ؟ آیا می شود که خداوند بزرگ دارای جسم و نیاز باشد ؟ [ عم = عمو / خال = دایی ]
شیر ، او نوشد که در نشو و نماست / چارُق او پوشد که او محتاجِ پاست
شیر و لَبَن را کسی می نوشد که در حالِ رشد و نمو باشد و چارُق کسی به پا می کند که نیازمند به پا باشد .
ور برای بنده اش است این گفت و گو / آنکه حق گفت او من است و من خود او
تازه اگر این حرفها را در بارۀ بندۀ خاص خدا هم که بزنی یعنی همان بنده ای که حق تعالی در بارۀ او فرمود : « او من هستم و من او » [ مصراع اول این بیت ، شرط است و جواب شرط ، در مصراع دوم بیت 1739 آمده است و از مصراع دوم این بیت تا مصراع اوّل بیت 1739 متعلقاتِ شرط بشمار می رود . ]
_ در مصراع دوم این بیت از تجلیِ حق در انسان کامل از طریق اتحاد ظاهر و مظهر سخن رفته . این مسئله از حساس ترین موضوعاتِ مکتب مولوی است که درک و فهم حقیقتِ آن برای اکثر اشخاص ، حتی طبقه درس خوانده و باسواد هم دشوار است . و حوصلۀ تنگِ عقولِ عادی ، ظرفیت فهمِ آن لطیفۀ عرفانی و گنجایش درک آن حقیقتِ آسمانی را ندارد . بنابراین ممکن است لغزشگاهِ اوهام واقع شده و پاره ای از کوته نظران را به کج اندیشی و بدبینی انداخته باشد . تا زنهار نسبتِ ضلالت کفر و الحاد به مولوی داده باشد … مولوی در موضوعِ اتحادِ ظاهر و مظهر معتقد است که حق تعالی در هیکل و حلیۀ بشری ظاهر و متجلی شده و وجودِ انسانی به حق پیوسته و با او متحد شده است . اما نه از راهِ حلول و اتحاد ذاتی شخصی . بلکه از جهتِ وحدتِ نوری و اتحادِ شأنیّ اتصالی . و فنای تاریکی در روشنایی و زوالِ شخصیت و جدا شدن تعین از هستی مطلق ، در واقع انسانِ کامل ، مظهر تام و تمامِ الهی و آیینۀ سر تا پا نمای حق و نایب و خلیفۀ خداوند است . مولوی می گوید : حق تعالی برای هدایتِ خلق و تکمیلِ نفوسِ بشری از غیبِ وحدت به شهود کثرت در هیکل ناسوتی بشریت متجلی شده است تا به مقتضای جنسیت جسمانی ، جاذب و هادی خلایق باشد . پس به قولِ مولانا ، انسانِ کامل عینِ حق است از راهِ اتحادِ ظاهر و مظهر . ( مولوی نامه ، ج 2 ، ص 806 تا 808 ) . توضیح بیشتر در باره اناالحق در شرح بیت 1347 همین دفتر آمده است .
آنکه گفت : اِنّی مَرِضتُ لَم تَعُد / من شدم رنجور ، او تنها نشد
آن کس که خدا به او فرمود بیمار شدم و تو به عیادتم نیامدی . فقط بنده ام بیمار نشد بلکه من (خالق) نیز بیمار شدم . [ اشاره است به حدیث « همانا خداوند بزرگ در روزِ رستاخیز گوید : ای زادۀ آدم ، بیمار شدم و به عیادتم نیامدی . آدمی گوید : پروردگارا چه سان توان به عیادت تو آمدن که تویی پروردگار جهانیان ؟ حق تعالی فرماید : مگر نمی دانستی که فلان بنده ام بیمار شده و به عیادت او نرفته ای ؟ مگر نمی دانستی که اگر به عیادت او می رفتی مرا نزدِ او می یافتی . ( احادیث مثنوی ، ص 57 ) ]
آنکه بی یَسمع و بی یُبصِر شده ست / در حقِ آن بنده این هم بیهده ست
در بارۀ آن کس که من گوش و چشم او شده ام یعنی به مقامِ قرب نوافل رسیده است نیز روا نیست اینگونه سخنان یاوه را بر زبان آوری . [ مصراع اول اشاره است به حدیثِ قرب نوافل که در شرح بیت 1938 دفتر اول گذشت . و مصراع دوم جواب شرط ، که شرط آن در مصراع اول بیت 1737 همین بخش آمده است . ]
بی ادب گفتن سخن با خاصِ حق / دل بمیراند ، سیه دارد وَرَق
گفتن سخنان گستاخانه به بنده خاصِ خدا نیز حیاتِ معنوی قلب را از میان می برد و دفتر اعمال آدمی را سیاه می کند .
گر تو مردی را بخوانی ، فاطمه / گر چه یک جنس اند مرد و زن همه
برای مثال ، اگر تو به یک مردی بگویی : فاطمه ، یعنی او را با نام زنانه صدا کنی . اگر چه مرد و زن یک گوهر دارند و آن گوهر ، انسان بودن است . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
قصدِ خونِ تو کند تا ممکن است / گر چه خوش خور ، حلیم و ساکن است
آن مرد از روی خشم و غضب تا حدّ ممکن ، آهنگِ کُشتن و نابودی تو را می کند . اگر چه او فردی خوش اخلاق و بردبار و آرام باشد .
فاطمه ، مدح است در حقِ زنان / مرد را گویی بُوَد زخمِ سِنان
نامِ فاطمه در مورد زنان ، نوعی مدح و ستایش است [ زیرا نامِ دُختِ گرامی رسول الله (ص) فاطمه بوده است ] ولی اگر مرد را با نام فاطمه صدا کنی مانند این است که با نیزه بر او زخم زده ای . یعنی خیلی ناراحت می شود . [ سِنان = نیزه ، سرنیزه ]
دست و پا در حقِ ما ، اِستایش است / در حقِ پاکِیّ حق ، آلایش است
پس ای چوپان ، دست و پا داشتن برای ما بندگان ستایش و نشانِ کامل بودن خلقت است ولی نسبت دادن دست و پا و جسم به حق تعالی ، عیب و نقص به شمار می رود و از مقامِ تنزیه به دور است .
لَم یَلِد لَم یولَد او را لایق است / والِد و مولود را او خالق است
اگر در توصیف حق تعالی بگوییم : « او نه زاده است و نه زاییده شده است » توصیف بجا و سزاواری است زیرا او آفرینندۀ همۀ زایندگان و زاده شدگان است . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 3 سوره اخلاص « نه زاده کسی را و نه زاده شده از کسی » ]
هر چه جسم آمد ، وِلادت وصفِ اوست / هر چه مولودست ، او زین سویِ جوست
هر چیز که جسم باشد او را می توان به زاییده شدن توصیف کرد و هر چه که زاده شده باشد . به این سمتِ جوی تعلّق دارد . [ زین سوی جوست = کنایه از دنیای محسوس است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 494 ) ]
ز آنکه از کون و فسادست و مَهین / حادث است و ، مُحدِثی خواهد یقین
زیرا جسم به عالمِ متغیّرِ مادی تعلّق دارد که عالمی خوار و بی مقدار است . و در واقع حادث است و هر حادثی نیاز به پدید آورنده دارد . [ کون و فساد = شرح بیت 1927 دفتر اول / حادث = در لغت به معنی نو پیدا شده و در اصطلاح فلسفی بر سه معنی اطلاق می شود . 1) حادث زمانی ، آن است که وجودِ امر حادث ، مسبوق به عدم زمانی باشد . نظیر حادث امروزی که دیروز وجود نداشت و آنچه فردا وجود می گیرد امروز نیست . 2) حادث ذاتی ، آن است که مسبوق به عدم ذاتی باشد . مانند صدور معلول از علتِ تامه که در خارج تقارن وجودی دارند . اما در تعقّلِ ذهنی چنان است که علّت ذاتاََ بر معلولش مقدّم است . چندان که می توانیم علامتِ ترتّبِ وجودی و سبق و لحوقِ ذاتی را در لفظ بیاوریم و بگوییم که « معلول پس از علّت وجود گرفته است » . 3) حدوث دهری ، که محقق داماد و پیروان او می گویند تقریباََ مانند حدوثِ زمانی است از این جهت که مثلِ حدوثِ زمانی مسبوق است به «عدم انفکاکی» یعنی نوعی از تقدّم و تأخّر و سبق و لحوق که انفکاک سابق و لاحق و جدا شدن قبل و بعد از یکدیگر در آن متصور است نه «عدم تفاوتی» چنانکه در حدوثِ ذاتی و تقدم و تأخّر علت و معلول است . ( مولوی نامه ، ج 2 ، ص 983 و 984 ) ]
گفت : ای موسی ، دهانم دوختی / وز پشیمانی تو جانم سوختی
چوپان وقتی این سخنان را از حضرت موسی (ع) شنید به او گفت : ای موسی تو دهانِ مرا دوختی و از پشیمانی ، جانِ مرا به آتش کشیدی .
جامه را بدرید و آهی کرد و تَفت / سَر نهاد اندر بیابان و برفت
آن چوپان ، لباس خود را از هم درید و آهی سوزان و آتشین برکشید و سر به بیابان نهاد و رفت .
دکلمه مناجات شبان و اعتراض موسی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
واقعا لذت بردم هم از متن وهم از صوت زیبای استاد