شرح و تفسیر غزل شماره 88 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 88 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 88 دیوان سعدی شیرازی
1) با خردمندیّ و خوبی پارسا و نیکخوست / صورتی هرگز ندیدم کِاین همه معنی در اوست
2) گر خیالِ یاری اندیشد ، باری ، چون تو یار / یا هوای دوستی ورزند ، باری ، چون تو دوست
3) خاکِ پایش بوسه خواهم داد ، آبم گو ببر / آبروی مهربانان پیش معشوق آبِ جوست
4) شاهدش دیدار و گفتن ، فتنه اش ابرو و چشم / نادرش بالا و رفتن ، دلپذیرش طبع و خوست
5) تا به خود باز آیم آنگه وصف دیدارش کنم / از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست ؟
6) عیب پیراهن دریدن می کنندم دوستان / بی وفایارم که پیراهن همی درّم ، نه پوست
7) خاکِ سبزآرنگ و بادِ گل فشان و آبِ خوش / ابر مرواریدباران و هوای مُشک بوست
8) تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر / مدّعی در گفتگوی و عاشق اندر جستجوست
9) هر که را کنج اختیار آمد ، تو دست از وی بدار / کانچنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست
10) چشم اگر با دوست داری ، گوش با دشمن مکن / عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست
با خردمندیّ و خوبی پارسا و نیکخوست / صورتی هرگز ندیدم کِاین همه معنی در اوست
با وجود بهره مندی از خرد و زیبایی ، پرهیزگار و خوش خُلق نیز هست . هرگز پیکره ای که این همه معنی را یکجا در خود جمع کرده باشد ندیده ام . [ خوبی = زیبایی / معنی = حقیقت ]
گر خیالِ یاری اندیشد ، باری ، چون تو یار / یا هوای دوستی ورزند ، باری ، چون تو دوست
اگر کسی به یاری بیندیشد و یا هوای دوستی در سر داشته باشد ، یار و دوستی مهربان تر از تو نخواهد داشت . [ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق / باری = به هر حال ، خلاصه / هوا = میل و آرزو ، عشق ]
خاکِ پایش بوسه خواهم داد ، آبم گو ببر / آبروی مهربانان پیش معشوق آبِ جوست
بر خاک گذرگاه او بوسه می زنم . بگذار آبرویم را ببرد . آری ، آبروی مهرورزان در نزد معشوق همانند ، آب جوی بی قدر است . [ مهربانان = مهرورزان ، عاشقان ]
شاهدش دیدار و گفتن ، فتنه اش ابرو و چشم / نادرش بالا و رفتن ، دلپذیرش طبع و خوست
چهره و سخن گفتن او زیبا ، ابرو و چشمانش برآشوبندۀ دل هاست . قامت و راه رفتنش کم نظیر و طبع و خوی او دلپذیر است . [ شاهد = زیبا / دیدار = چهره / فتنه = آشوب و غوغا / نادر = گران بها و کمیاب / بالا = قد و قامت ]
تا به خود باز آیم آنگه وصف دیدارش کنم / از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست ؟
به محض اینکه به هوش آیم ، چهره و جمالش را توصیف خواهم کرد . امّا اکنون از من ، که در میدان مثل گوی بی قرار سرگردانم ، وصف دیدار او مپرس . [ تا = زمانی که / به خود بازآمدن = به هوش آمدن ، آرام و قرار یافتن / دیدار = چهره و صورت / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / سرگردان چو گوی بودن = کنایه از آواره و پریشان بودن است ]
عیب پیراهن دریدن می کنندم دوستان / بی وفایارم که پیراهن همی درّم ، نه پوست
دوستانم پیراهن دریدن مرا عیب می شمارند و بر من خرده می گیرند ، امّا من یار بی وفایی هستم که در این شرایط به جای دریدن پوست ، پیراهن خویش را پاره می کنم .
خاکِ سبزآرنگ و بادِ گل فشان و آبِ خوش / ابر مرواریدباران و هوای مُشک بوست
خاک سبزینه پوش گشته و باد گل نثار می کند و آب گواراست . از ابر قطعات مرواریدگون باران فرو می چکد و هوا سرشار از بوی مشک گشته است . [ سبزآرنگ = سبز رنگ = / مشک بو = معطّر و خوشبو ]
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر / مدّعی در گفتگوی و عاشق اندر جستجوست
صوفی اسیر هوس بازی و مدّعی در حال لاف زنی است ، ولی عاشق حقیقی در حالی که تیر بر سرش می بارد ، در جستجوی معشوق است . [ نظر = نگاه ، نگریستن / مدّعی = ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست / گفتگو = مشاجره و جنجال ]
_ صوفی = پیرو طریقت تصوّف ، در معنی این کلمه و چگونگی انتساب و اشتقاق آن ، اقوال ، مختلف ، و عقاید ، متفاوت است . عده ای آن را از صفا و عده ای از صوف ( = پشم ) به مناسبت پشمینه پوشی و عده ای سوفیای یونانی به معنی حکمت و عده ای از صفه و اصحاب صفه می دانند . ( فرهنگ اشعار حافظ )
هر که را کنج اختیار آمد ، تو دست از وی بدار / کانچنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست
دست از سر کسی که در پی عشق ورزی گوشۀ انزوا برگزیده است بردار ، زیرا چنین عاشق شیفته ای پایش به گنجی فرو رفته که دیگر دست از آن برنمی دارد . [ اختیار آمدن = انتخاب کردن و برگزیدن / دست از چیزی برداشتن = کنایه از چشم پوشی کردن ، رها کردن / شوریده سر = کنایه از عاشق شیدا و بی قرار ]
چشم اگر با دوست داری ، گوش با دشمن مکن / عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست
ای سعدی ، اگر مشتاق تماشای دوست هستی ، به یاوه سرایی های دشمنان گوش فرامده . زیرا عاشق بودن و نیکنام ماندن همان قدر محال است که سالم ماندن سبو در برابر سنگ . [ سبو = کوزۀ سفالی دسته دار که در آن شراب می ریزند / سنگ و سبو = کنایه از ناپایداری و ناسازگاری ، تعبیری از آنکه دو مخالف برابر یکدیگر قرار گیرند ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار