شرح و تفسیر سوال کردن آن کافر از علی که چرا شمشیر را از دست انداختی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر سوال کردن آن کافر از علی که چرا شمشیر را از دست انداختی
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3773 تا 3786
نام حکایت : خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام
بخش : 2 از 9
حضرت امیر مومنان علی علیه السلام روزی با یلی از یلان پر آوازه عرب پیکاری کرد . در کشاکش این نبرد ، حضرت ، او را بر زمین افکند و تیغی رخشان از کام نیام برکشید تا کارش را تمام کند . در این هنگام ، آن پهلوان شکست خورده از روی خشم و حقارت ، آب دهانی بر رخسارۀ تابناک آن بزرگ راد مرد افکند . زیرا مطمئن بود که دیگر کارش تمام است و امیدی بر ادامه زندگی نیست .ولی بر خلاف این انتظار دید ، که آن حضرت ، بی درنگ ، شمشیر خود را بر زمین افکند و دست از هلاکت او بداشت . دیدگان بُهت زده آن یل ، نظاره گر آین صحنۀ خیال انگیز و افسانه ای بود . در کوران شگفتی و حیرت بود که از او پرسید : تو که شمشیر بُرا و آبدار داشتی و…
متن کامل حکایت خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی علیه السلام را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
3773) گفت : فرما یا امیرالمومنین / تا بجُنبد جان به تن در چون جَنین
3774) چون جنین را نوبتِ تدبیر رُو / از ستاره سویِ خورشید آید او
3775) چون که وقت آید که گیرد جان جَنین / آفتابش آن زمان گردد معین
3776) این جنین در جنبش آید ز آفتاب / کآفتابش جان همی بخشد شتاب
3777) از دِگر اَنجُم به جز نقشی نیافت / این جَنین تا آفتابش برنتافت
3778) از کدامین ره ، تعلّق یافت او / در رَحِم با آفتابِ خوب رُو ؟
3779) از رهِ پنهان که دور از حِسِ ماست / آفتابِ چرخ را بس راههاست
3780) آن رهی که زَر بیابد قوت ازو / و آن رهی که سنگ شد یاقوت ازو
3781) و آن رهی که سرخ سازد لعل را / و آن رهی که برق بخشد نعل را
3782) و آن رهی که پخته سازد میوه را / و آن رهی که دل دهد کالیوه را
3783) بازگو ای بازِ پَرّ افروخته / با شه و با ساعدش آموخته
3784) بازگو ای بازِ عنقا گیرِ شاه / ای سپاه اشکن به خود ، نَی با سپاه
3785) اُمّتِ وَحدی ، یکی و صد هزار / بازگو ای بنده بازت را شکار
3786) در محلِ قهر ، این رحمت ز چیست ؟ / اژدها را دست دادن ، راهِ کیست ؟
گفت : فرما یا امیرالمومنین / تا بجُنبد جان به تن در چون جَنین
آن پهلوان مغلوب گفت : ای امیرالمومنین ، بفرما تا جان در تن من از نفسِ گرم و حق تو به حیات درآید و حرکت کند مانند جنبیدن جَنین در شکم مادر . [ یعنی جان مانند جَنین است و تن مانند رَحِم ]
چون جنین را نوبتِ تدبیر رُو / از ستاره سویِ خورشید آید او
همینکه جَنین بخواهد جان بگیرد . به جای ستاره ، آفتاب او را در این مرحله یاری می کند و به رشدش کمک می کند . [ در نجوم قدیم این گونه باور داشته اند که نطفه وقتی که به رَحِمِ مادر وارد می شود . تحت پرورش یکی از ستاذگان هفت گانه قرار می گیرد . در ماه اول ، زُحل او را تربیت می کند و در ماه دوم ، مشتری و در ماه سوم ، مریخ و در ماه چهارم ، خورشید . از اینرو می گفتند که جنین از چهار ماهگی روح پیدا می کند . و جنبش در رحم را آغاز می کند . در ماه پنجم ، زهره و در ماه ششم ، عطارد و در ماه هفتم ، قمر تربیت جنین را به عهده دارند . باز دوباره در ماه هشتم ، زحل او را می پروراند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1363 ) ]
به هر حال مولانا می خواهد بگوید که هر موجود و پدیده ای در حرکت خود به سوی کمال ، تدریجاََ حرکت می کند . روند تکاملی آن ابتدا تحت تأثیر عوامل و علل ساده و بسیطی صورت می گیرد و هر چه بالنده تر شود . شرایط و عوامل پرورش و تکامل آن نیز پیچیده تر می شود . برای مثال ، نیازهای رشد کودک ، محدود است لذا عوامل رشد دهنده آن نیز متناسب با آن عمل می کند و هر چه کودک ، بالنده تر و بزرگتر می شود عوامل رشد دهنده او نیز باید متکامل تر و پیچیده تر شود .
برداشت دیگری که می توان از این ابیات ارائه داد این است که ، سالک در ابتدای سلوک همانند جَنین است . و در آغاز راه توسط راهبرها و شیوخ معمولی تربیت می شود و چون قابلیت بیشتر یافت . تحت تربیت و نظارت شیخ کامل قرار می گیرد . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1363 ) . البته این مسئله قابل تعمیم به همه عرصه های وجود است . هر پدیده متناسب با رشد و بالندگی اش ، عوامل رشد یافته تر و متکامل تری می طلبد تا به کمال مطلوب برسد .
چون که وقت آید که گیرد جان جَنین / آفتابش آن زمان گردد معین
وقتی که زمان جان گرفتن جَنین در شکم مادر فرا می رسد . آن هنگام آفتاب ، یاور آن جنین می شود و جَنین روح پیدا می کند .
این جنین در جنبش آید ز آفتاب / کآفتابش جان همی بخشد شتاب
این جَنین که در شکم مادر است از تربیت آفتاب به جنبش و حرکت در می آید . زیرا که آفتاب به وی جان می بخشد .
از دِگر اَنجُم به جز نقشی نیافت / این جَنین تا آفتابش برنتافت
جَنین از ستارگان دیگر ، جز نقشی ، چیز دیگری بدست نیاورد . تا اینکه آفتاب بر آن جَنین بتابد و به تربیت حقیقی او آغاز کند . [ انجُم = ستارگان ]
از کدامین ره ، تعلّق یافت او / در رَحِم با آفتابِ خوب رُو ؟
جَنین در رحم از کدامین راه به آفتاب زیبا رخسار وابستگی یافت ؟
از رهِ پنهان که دور از حِسِ ماست / آفتابِ چرخ را بس راههاست
از یک راهِ پنهانی ، جنین با آفتاب پیوند یافت که این راه از حیطه حواس ، خارج است . آفتاب سپهر ، راههای نهانی بسیار دارد .
آن رهی که زَر بیابد قوت ازو / و آن رهی که سنگ شد یاقوت ازو
این راه همان راهی است که کانِ طلا از آن تغذیه می شود و این راه همان راهی است که سنگ به واسطه آن به یاقوت مبدّل می گردد .
و آن رهی که سرخ سازد لعل را / و آن رهی که برق بخشد نعل را
و این راه همان راهی است که به لعل ، سرخی می بخشد و همان راهی که نعل را درخشان می سازد . [ یعنی از برخورد سمِ اسبان تیز تک با سنگ ، جرقه هایی برمی خیزد . [ مصراع دوم می تواند اشاره باشد به آیه 2 سوره عادیات . « سوگند به تیزتکانی که با سمِ خود از سنگ ها ، آتش برآورند » ]
و آن رهی که پخته سازد میوه را / و آن رهی که دل دهد کالیوه را
و این را همان راهی است که میوه را می پزد و آن راه ، راهی است که آدم ترسو را قوت قلب می دهد . [ کالیوه = نادان و احمق ، سرگشته و پریشان ، در اینجا به معنی آدم ترسو و بیمناک استعمال شده ]
بازگو ای بازِ پَرّ افروخته / با شه و با ساعدش آموخته
آن پهلوان دوباره گفت : ای باز پر افروخته الهی ، یعنی ای بازی که بالهای تو با نور خداوند روشنی یافته ، و ای آن بازی که دست پروردۀ شاه هستی . یعنی شاه حقیقی جهان هستی ، تو را پرورش داده است .
بازگو ای بازِ عنقا گیرِ شاه / ای سپاه اشکن به خود ، نَی با سپاه
ای که شکار و صید تو عنقا و سیمرغ است . ای که یک تنه و بدون کمک گرفتن ، لشکریان و سپاهیان را شکست می دهی . [ عنقا = مخفف عنقاء به معنی سیمرغ ]
اُمّتِ وَحدی ، یکی و صد هزار / بازگو ای بنده بازت را شکار
تو به ظاهر یک نفری ولی بر حسب باطن ، گویی که صد هزار نفری . این راز را فاش کن . ای کسی که این بنده ، صید و شکار باز بلند پرواز توست . [ مصراع اول اشاره است به آیه 120 سوره نحل . « همانا ابراهیم ، امتی فرمانبردار و خاشع خدا بود »
در محلِ قهر ، این رحمت ز چیست ؟ / اژدها را دست دادن ، راهِ کیست ؟
این چیست که در جایی که باید خشم و قهر نشان دهی ، مهربانی می کنی . این چه منطقی است که به اژدها مهلت و فرصت می دهی ؟ [ دست دادن = غلبه کردن و در اینجا به معنی مهلت دادن ]
دکلمه سوال کردن آن کافر از علی که چرا شمشیر را از دست انداختی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات