حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه

حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه

یکی از صوفیانِ صافی به نام عیّاضی نود بار با تنِ برهنه به میدان کارزار شتافت و بی محابا خود را به میان تیغ و تیر افکند باشد که به شهادت رسد . اما چنین نشد . او می گوید : وقتی دیدم شهادت قسمتِ من نشد به چلّه نشینی پرداختم و تن را به ریاضات شاقّ سپردم . در یکی از روزها بود که کوس و طبل مجاهدانِ فی سبیل الله طنین افکند . ناگهان نَفسِ امّاره ام با آوایی که حتّی با گوشِ حس نیز شنیده می شد به من گفت :

خیز هنگام غزا آمد ، برو / خویش را در غزو کردن کن گِرو

عجبا نَفس امّاره مرا به جهاد فی سبیل الله می خواند . چه شده است ؟ چه حیلتی در کار دارد . ناچار بدو گفتم : ای ناپاک تو کجا و جهاد کجا ؟ راستش را بگو و اِلّا چنان به ریاضات شاقّ گرفتارت می کنم که بیچاره شوی . وقتی نَفس دید که تهدیدهایم جدّی است راز دعوتش را اینگونه فاش کرد : از بس به من ریاضت می دهی که نَفَسم بریده است . این کار برایم مرگِ تدریجی است . می خواهم که به آوردگاه روی و آماج تیغ و تیر شوم تا به یکباره خلاص گردم . و دیگر آنکه مردم رشادت های مرا تحسین کنند و مرا مجاهدِ فی سبیل الله بشمرند . بدو گفتم : عجب موجودی هستی . بدان که هر کس در خلوت محض ریاضت می کشد اهل خود نمایی نیست . اینک به جهاد اکبر ( مبارزه با نَفس ) ادامه می دهم که آن جهاد دیگر ، جهاد اصغر است و البته که هر دو جهاد کارِ آدم های ترسو و عافیت طلب نیست .

در تراجم و تذکره ها شرح حال عارفی به نام «عیّاضی» دیده نیامد . اکبر آبادی می گوید که «عیّاضی» همان ابوبکر محمد بن احمد است که به ابن ابی ثلج شهرت دارد که از اصحاب محمد بن جریر طبری بشمار می آمده و روایات بسیاری از عامّه نقل کرده است و به تشیّع نیز تمایلی داشته است . گولپینارلی نیز احتمال داده است که «عیّاضی» همان محمد بن احمد بن ابراهیم ( ابوبکر مفید ) است (  نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر پنجم ، ص 495 ) . او هم دورۀ جنید بغدادی بود و در سال سیصد و شصت و چهار از دنیا رفت . وی عمرِ طولانی داشت .

استاد فروزانفر مأخذ حکایت را در تذکرة اولیاء عطار می داند که در شرح حال شیخ احمد خضرویه آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 188 و 189 ) . نقل است که احمد گفت : مدّتی مدید نَفسِ خویش را قهر کردم . روزی جماعتی به غزا می رفتند . رغبتی در من پدید آمد و نَفس ، احادیث که در بیان ثواب غزا بودی به پیش می آورد . عجب داشتم . گفتم : از نَفس ، نشاط طاعت نیاید . این مگر آن است که او را پیوسته در روزه می دارم از گرسنگی طاقتش نمانده است می خواهد تا روزه گشاید . گفتم : به سفر روزه نگشایم . گفت : روا دارم . عجب داشتم . گفتم مگر از بهرِ آن می گوید که من او را به نماز شب فرمایم . خواهد که به سفر رود تا شب بخسبد و بیاساید . گفتم تا روز بیدار دارمت گفت : روا دارم . عجب داشتم و تفکر کردم که مگر از آن می گوید که با خلق بیامیزد که ملول گشته است در تنهایی تا به خلق اُنسی یابد . گفتم : هر کجا تو را برم تو را به کرانه ای فرود آرم و با خلق نشینم . گفت : روا دارم . عاجز آمدم و به تضرّع به حق بازگشتم تا از مکر وی مرا آگاه کند یا او را مقرّ آورد تا چنین گفت که تو مرا به خلاف های مراد هر روزی صد بار همی کُشی و خلق ، آگاه نی . آنجا باری در غزو به یک بار کشته شوم و باز رَهَم و همه جهان آوازه شود که زهی احمد خضرویه که او را بکشتند و شهادت یافت . گفت : سبحان آن خدایی که نَفسی آفرید به زندگانی منافق و از پسِ مرگ هم منافق . نه به این جهان اسلام خواهد آورد و نه بدان جهان . پنداشتم که طاعت می جویی ندانستم که زنّار می بندی .

مولانا در حکایت پیشین ( حکایت ضعیف دلی صوفی ) از شخصی مدّعی سخن به میان آورد که تصوّف و عرفان در او ساختگی و بر بسته بود نه حقیقی و بر رُسته . به عبارتی دیگر فاقد کمال بود و در عین حال بدان تظاهر می کرد و سرانجام نیز در بوتۀ عمل رسوا شد . اما در این حکایت سخن بر سرِ کسی است که کمالات و فضائل اخلاقی و مراتب روحی در او ریشه دار است . مولانا در این حکایت چند نکتۀ عالی بیان کرده است . نکته اول اینکه : نَفسِ امّاره دارای تلوّن است و بوقلون صفت . دائماََ رنگ عوض می کند و برای فریب آدمی به هر لباسی ملبّس می شود . حتّی به لباس شرع و صلاح درمی آید . چنانکه عیّاضی را دعوت به جهاد فی سبیل الله کرد و این دعوت قهراََ بدخواهانه و سالوس گرانه بود . نکته دوم آنکه نوعِ دعوتِ نَفسِ امّاره متناسب با مرتبۀ روحی و شخصیتی افراد است . او اهلِ هوی را آنگونه به شرّ و ضلال نمی خواند که اهل الله را . برای فریب گروه اوّل به جذّابیت های مبتذل دنیوی تشبّت می جوید و برای اغوای گروه دوم به شرعیّات متمسّک می شود . گروه اول را به حجاب ظلمانی گرفتار می سازد و گروه دوم را به حجاب نورانی .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

شرح و تفسیر صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و پس از آن خلوت گُزید

شرح و تفسیر مجاهدی که از همیان سیم هر روز یک دِرَم در خندق انداختی

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟