پیدا شدن روح القدس به صورت آدمی بر مریم | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3700 تا 3767
نام حکایت : وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت
بخش : 2 از 9 ( پیدا شدن روح القدس به صورت آدمی بر مریم )
در شهر بخارا وکیل صدرِ جهان به جرمی متهم شد و از صدرِ جهان کناره گرفت و مدّتِ ده سال آوارۀ شهرها شد . پس از ده سال از فرطِ عشق و اشتیاقی که بدو داشت با خود عزم می کند که به دیدار او شتابد و به این هجران پایان دهد . وکیلِ عاشق ، کوی به کوی حرکت می کند تا به بارگاهِ صدر جهان راه یابد . در این اثنا ناصحی بدو می گوید : مگر دیوانه شده ای ؟ مگر نمی خواهی زنده بمانی ؟ چرا نزدِ او می روی ؟ زیرا صدرِ جهان پادشاهی زودخشم و سخت کُش است . وکیل عاشق به ناصح می گوید : خموش باش که زنجیر عشق ، استوارتر از آن است که با تیغ اندرز تو گسسته شود . وکیل این را گفت و …
متن کامل « حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
پیش از آنکه فرصت را از دست بدهی مانندِ حضرت مریم (ع) به مظاهر دنیوی بگو : پناه می برم به خداوندِ رحمان از دست تو . ( مِلک = مالک شدن ، هرآنچه در مالکیت انسان باشد ، در اینجا منظور امکاناتِ مادّی و معنوی انسان است / نَقش = منظور ظواهر دنیوی و مظاهر مادّی و صورت های گذرندۀ دنیای دون است / عَوذ = پناه بردن ) [ اشاره است به آیات 16 تا 18 سورۀ مریم « در این کتاب ( قرآن کریم ) یاد آر از مریم ، آنگاه که از خانواده اش کناره گرفت و در ناحیه شرقی ساکن شد و پرده ای میان خود و آنان کشید . در این هنگام ما روح خود ( جبرئیل ) را به سوی او فرستادیم و او به صورت انسانی کامل و بی عیب بر او ظاهر شد . او ( مریم ) سخت بترسید و گفت : به خداوندِ رحمان پناه برم اگر پرهیزگاری » آیات فوق مربوط است به زمینه های آغازین ولادت حضرت عیسی (ع) . مریم (ع) می خواهد در مکانی خلوت و به دور از انظار این و آن به راز و نیاز پردازد . از اینرو به ناحیه شرقی بیت المقدس می رود و مکانی خلوت می یابد و پرده ای می کشد . در ای هنگام ناگهان جبرئیل امین به صورت جوانی کامل و بسیار زیبا و جذّاب در خلوتگاه او ظاهر می شود . مریم پاکدامن که از اغیار و اجانب به کنج خلوت رفته ناگهان مردی را در کنار خود می بیند . بیمناک و متوحش می شود و گمان می کند که او نیّتی سوء دارد از اینرو به خدا پناه می برد . امّا بعد درمی یابد که او رسول امین حضرت حق است . در اینجا مولانا از « تمثّلِ جبرئیل » به صورت بشر ، نقبی می زند به عالم صورت و جهان پر نقش و نگار دنیای گذرا . و می گوید : ای سالک باید از مظاهر دنیوی به خدا پناه ببری و هر گونه صورت گرایی و شیفتگی به نقوش مجازی دنیا را طرد و نفی کنی . «مریم» در این حکایت ، رمزی است از سالک روشن بین که دل به رسوم و آثار نمی بندد و مفتونِ دلیل نمی شود تا از مدلول در حجاب ماند .
در آیات فوق ، حضرت حق روح را به خود نسبت می دهد که این اضافه تشریفی است . مفسران قرآن کریم منظور از «روح ما» را جبرئیل امین می دانند ( مجمع البیان ، ج 6 ، ص 507 ) .
مریم در خلوتگاهِ خود ، جوانی بسیار زیبا و جذّاب دید . [ خَلا = محل خالی ، در اینجا منظور خلوتگاه حضرت مریم است ]
جبرئیل امین گویی که در برابرِ حضرت مریم از زمین رویید و او همچون ماه و خورشید می درخشید .
همانطور که آفتاب از خاور طلوع می کند ، این شخصِ زیبا نیز خورشیدوار از زمین برآمد و ظاهر شد .
تا مریم او را دید لرزه بر اندامش افتاد زیرا مریم در آن حال ، برهنه بود و از وقوعِ تباهی می ترسید . [ برخی از مفسران قرآن کریم نظیر طبری و طبرسی روایتی آورده اند که حضرت مریم (ع) برای غسل حیض برهنه بود که ناگهان جبرئیل امین بصورت جوانی زیبا بر او ظاهر می شود ( تفسیر طبری ، ج 3 ، ص 979 و مجمع البیان ، ج 6 ، ص 507 ) ]
آن جوان به قدری زیبا بود که اگر یوسف (ع) او را می دید مانندِ زنان مصر ، از حیرت دستِ خود را می برید . [ اشاره به قسمتی از آیه 31 سورۀ یوسف « … همینکه زنان مصر ، یوسف را بدیدند ( از جمال فوق العاده او حیرت کردند و در نتیجه ) او را بزرگ داشتند و ( چنان از خود بی خود شدند ) که ( به جای ترنج ) دست های خود را سخت بریدند و گفتند : منزه است خدا که او ( یوسف ) نه آدمی است بلکه فرشته ای است بزرگوار » ]
جبرئیل امین مانند گُلی که از خاک و گِل برمی روید در برابر مریم ، سبز شد . چنانکه خیال از قلبِ آدمی سر برون می آورد . [ در آیه 17 سورۀ مریم تصریح شده که ظهور جبرئیل بر حضرت مریم (ع) از طریق تمثّل بوده است . تمثّل ، در لغت به معنی مثلِ چیزی شدن و یا نظیر چیزی گردیدن و در هیأت و شکل کسی و یا چیزی درآمدن است . تمثّل به معنی عینِ ذاتِ چیزی شدن نیست از اینرو ظهور جبرئیل بر حضرت مریم (ع) و تمثّل او به صورت بشر بدین معنی نیست که جبرئیل واقعاََ و ذاتاََ به صورت بشر و مادّی درآمده باشد . بلکه او فقط برای حضرت مریم (ع) ظاهر بود آن هم به صورت کشف ملکوتی و مثالی نه جسمی و مادّی ( رجوع شود به شرح ابیات 3772 و 3773 دفتر سوم ) بطوری که اگر کسی در کنار حضرت مریم (ع) می بود نمی توانست جبرئیل را ببیند زیرا این ظهور از نوع مکاشفۀ روحانی بوده و نه رویت با چشم ظاهر . چنانکه گاه جبرئیل بر حضرت ختمی مرتبت (ص) نیز به صورت بشری و در هیأت ِ دِحیۀ کلبی ( یکی از اصحاب جمیل آن حضرت ) متمثّل می شده و مسلماََ در آن حال ، جبرئیل فقط بر آن حضرت مکشوف بوده و بر دیگران مستور . ]
حضرت مریم (ع) از مشاهدۀ جبرئیل از خود بیخود شد و در حال محو و بیخودی گفت : پناه می برم به خداوند .
زیرا آن زن پاکدامن عادت کرده بود که در هنگامِ سختی به سوی جهان غیب پناه ببرد . [ پاک جَیب = پارسا ، پاکدامن / رَخت بردن = رفتن ، سفر کردن ]
حضرت مریم (ع) چون دنیا را ملکی بی ثبات یافت . از روی احتیاط و حَذَر حضرت حق را دژ و پناهگاه خود ساخت.
او حضرت حق را پناهگاه خود کرد تا به هنگام مرگ ، پناهی داشته باشد و دشمن نتواند به مقصود او راه یابد . یعنی شیطان و شیطان صفتان نتوانند راهی به سوی قلب و ضمیر او پیدا کنند . [ حِصن = دژ ، قلعه ، جمع آن حُصُون است ]
حضرت مریم (ع) پناهگاهی بهتر از پناهِ حق نیافت . پس نزدیک آن دژ منزل اختیار کرد . [ یُورتگه = جای بودن ، منزلگاه ، «یورت» کلمه ای ترکی به معنی جا و مکان است ]
از آنرو که حضرت مریم (ع) آن غمزه ها و کرشمه هایی که عقل و خردِ آدمی را محو می کند و مانندِ تیر بر جگرها فرو می رفت دیده بود . [ غمزه = در لغت به معنی اشاره با چشم و ابروست . و در اصطلاح صوفیه به ظهور و خفای حضرت معشوق اطلاق می شود . گاه حضرت معشوق در قلوب صاحبدلان تجلّی می کند و گاه مختفی می شود و بدین ترتیب آنان را به مراتب کمال می رساند ( شرح گلشن راز ، ص 572 ) . ملا محسن فیض گوید : غمزه حالتی است که از بر هم زدن چشم محبوبان در دلربایی و عشوه گری واقع می شود . بر هم زدن چشم عبارت است از استغنای حضرت معشوق ( رسالۀ مشواق ، ص 20 ) ]
حضرت مریم (ع) دید که شاه و سپاهیانش غلامِ حلقه به گوش و بندۀ ندهوش جبرئیل شده اند و حتّی شاهان و سلاطینِ عقول نیز بی هوش و بی عقل شده اند .
صد هزار سلطان به ریسمان بندگی او درآمده اند و صدها هزار قرصِ کاملِ ماه ( = ماه شب چهاردهم ) را لاغر و هلال گونه کرده است . [ دِق = نوعی تبِ متّصل و پیوسته ای است که شخص را نحیف و لاغر می کند . ابن سینا می گوید کسی که به این بیماری دچار شده روز به روز لاغر و پژمرده می شود . امّا چون تب ، جزیی از مزاجِ او شده رنجِ ناشی از آن را احساس نمی کند ( قانون ، کتاب چهارم ، ص 173 و 174 ) در این بیت مولانا این بیماری را به ماه نسبت داده و مسلماَ این نسبت ، جنبۀ مجازی دارد و منظور اینست که ماه کامل تدریجاََ رو به نقصان و کاستی می نهد و از حجمِ نورانی آن کم می شود تا آنکه به هلال می رسد و سپس به محاق می رود و کاملاََ محو می گردد . مولانا در این بیت این بیماری را کنایه از عشق می داند زیرا عشق نیز آدمی را نحیف و نزار می کند .
منظور بیت : وقتی که جبرئیل به صورت بشری بر حضرتِ مریم (ع) متمثّل شد ، به قدری زیبا و جذّاب بود که اگر زیبارویان با جمال و مه رویان با کمال که هزاران عاشق بیقرار دارند جبرئیل را می دیدند شیفتۀ او می شدند و به کمندِ عشقِ او گرفتار می آمدند و کاملاََ مقهور و مغلوبِ جمال و کمال او می شدند و از شدّتِ عشقِ بدو مانندِ هلال ، نحیف و لاغر می شدند . چنانکه وصفِ عاشقان شیدا همینگونه است . ]
زُهره با اینکه کوکبِ عشق و طرب است ولی جرأت آن نداشت که از کمال و جمال خود در برابرِ جبرئیل حرفی بزند و حتی اگر عقلِ کُل نیز جبرئیل را می دید در برابرِ جمال و کمال او حقیر و کم می یافت . ( کم زدن = خود را کم انگاشتن ، فروتنی و تواضع کردن / زُهره = شرح بیت 752 دفتر اوّل / عقل کُل = شرح بیت 1899 دفتر اوّل ) [ مصراع دوم از مشکلات ابیات مثنوی است آیا مولانا می خواهد جبرئیل را بر عقلِ کُل تفضیل و برتری دهد یا منظوری دیگر دارد ؟ اکبرآبادی می گوید : در این مصراع جبرئیل بر عقلِ کُل برتر نیامده بلکه منظور اینست که عقلِ کُل وقتی حق را در مرآت و آینه جبرئیل مشاهده کند خود را حقیر می یابد نه خودِ جبرئیل را ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 259 ) ]
از اینجا به بعد مولانا ابیاتی آورده که شارحان مثنوی را مبهوت کرده است یعنی معلوم نیست که مخاطب کلام او جبرئیل است یا حضرت حق ، زیرا توصیفات او با هر دو مخاطب ، منطبق و سازگار است . به هر تقدیر این بیت و ابیات بعدی هر چند با جبرئیل نیز قابل انطباق است امّا بیشتر با شأن الهی سازگار است .
معنی بیت با توجه به اینکه مخاطب جبرئیل باشد : من در وصفِ روح القدس ( = جبرئیل ) چه بگویم ؟ زیرا ثنا و ستایش او ، زبان مرا دوخته و نطق و بیان من در وصفِ نطق و بیان وی سوخته است ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 259 )
معنی بیت با توجه به اینکه مخاطب حضرت حق باشد : من از لطف و جمال مطلق حضرت حق چه بگویم ؟ یعنی من چگونه می توانم او را تعریف کنم در حالیکه لطافت کلام او دهان مرا دوخته و مرا وادار به سکوت کرده است ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1418 )
معنی بیت در صورتیکه مخاطب جبرئیل باشد : من همچون دودی هستم که از آتشی برمی خیزد و دلیل بر وجودِ آن آتشم و تا کنون هر تعبیر و توصیفی که از آن شاهِ حقیقت کرده اند باطل و یاوه است . ( ماعبَّروا = آنچه که تعبیر کرده اند ) [ چنانکه به فحوای آیه 73 سورۀ مائده برخی از کافران ، جبرئیل را یکی از اقانیمِ ثلاثه معرفی می کردند و یا عده ای دیگر از ایشان ، فرشتگان از جمله جبرئیل را دختران خدا می دانستند . قطعاََ این پندارهای یاوه هیچکدام بر حقیقت جبرئیل و سایر فرشتگان منطبق نبود . ]
معنی بیت در صورتیکه مخاطب حضرت حق باشد : ذاتِ اقدسِ الهی بالاتر از هر گونه تعبیر و توصیفِ بشری است چنانکه در آیات متعدد قرآنی از جمله آیه 179 سورۀ صافّات ، خداوند را از توصیفِ وصف کنندگان برتر و عالی تر می داند و حضرت امیرمؤمنان علی (ع) در خطبۀ اوّل نهج البلاغه بدین امر تصریح فرموده است .
به جز خودِ نورِ آفتابِ عالمتاب ، هیچ چیز نمی تواند بر ذاتِ آن دلالت کند . [ آفتابِ مستطیل = آفتابِ عظیم و گسترده ]
سایه چیست که بتواند دلیل بر وجودِ حضرت حق شود ؟ همین او را بس که خوار و حقیر او باشد .
این شکوه و جلالی که من برای حضرت حق اثبات کردم و گفتم که وی برتر از آن است که من و یا هر موجودِ دیگری دلیل بر او باشیم . واقعاََ مناسب شأنِ والای اوست و امری مسلّم و درست است . زیرا جمیعِ ادراکاتِ عقلی ما ناشی از افاضاتِ علمیّه حضرت حق است . [ می توان گفت : که منظور از « سابق است » تقدّمِ ذاتی حق است بر جمیعِ موجودات . برخی از شارحان این بیت را تنها وصفِ جبرئیل گرفته اند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 260 ) و برخی نیز هم بر حضرت حق انطباق داده اند و هم بر جبرئیل ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1421 ) و بعضی نیز فقط وصف حضرت حق دانسته اند که مناسب تر است . ]
جمیعِ ادراکاتِ بشری در مَثَل گویی که سوار بر خرهای لنگ است . و امّا حضرت حق همچون چابک سواری است که مانندِ تیر ، با شتابی بی مانند فضا را می شکافد و از مقابلِ ادراکات کُندِ ما دور می شود . ( خَدَنگ = تیر ) [ برخی از شارحان این بیت را نیز با جبرئیل انطباق داده اند ]
حضرت شاه وجود اگر بخواهد حقیقتِ خود را از حیطۀ فهم و ادراک بشر بکلّی خارج کند . هیچ عقلی و ادراکی نمی تواند حتی کمترین اثر و نشانی از او بدست آرد و اگر همۀ خلایق بخواهند از قلمرو حکومتِ او بگریزند او راه را بر همۀ آنها می بندد . [ حضرت حق اگر بخواهد به اقتضای اسمِ باطن ، خود را از افهام و عقول مُحتَجَب سازد . کسی قادر به یافتن کمترین اثر و نشانی از او نخواهد بود . چنانکه حضرت امام علی (ع) فرمود : « خدایی که عالی همّتان به ادراکِ او راه نیابند و ژرف اندیشان به حقیقتِ او نرسند » ( نهج البلاغه ، قسمتی از خطبۀ اوّل ) امّا حضرت حق گاه با اسمِ ظاهر تجلّی می کند تا خردمندان به شهودِ او رسند .
منظور بیت : انسان ها حقیقتِ حضرت حق را نمی توانند ادراک کنند . در حالیکه او ماهیّتِ همۀ آنان و حتی معلومات و نیّاتِ قلبی آنان را پیش از آنکه به قلبشان خطور کند نیز می داند . در این بیت منظور از « گریزد » اینست که اگر حضرت حق از حیطۀ ادراک و غهم و دایرۀ حواس آدمیان پوشیده و محتجب شود و خود را به اقتضای اسمِ باطن در پسِ پردۀ مظاهر و موجودات نهان کند ، هیچکس نمی تواند از او اثر و نشانی بگیرد . و منظور از مصراع دوم اینست که هیچکس نمی تواند از قلمرو الوهیّت خدا خارج شود . برخی نیز گفته اند که منظور اینست : که هر چه آدمیان بکوشند که نیّات و خواطرِ درونی خود را از حضرت حق پوشیده دارند ، او همۀ آنها را می داند . در آیه 5 سورۀ آل عمران آمده است « هیچ چیز نه در زمین و نه در آسمان از خداوند نهان نیست » ]
جمیعِ ادراکاتِ بشری در طول زندگانی آرامش و سکونی ندارند . یعنی اگر ادراکات بشری به طورِ طبیعی به جریان افتد و بوسیله جهل و خود بینی ، راکد و بی حرکت نماند . لحظه ای متوقف نمی شود و همواره در تکاپو و کشف مجهولات خواهد بود . اکنون وقتِ رزم است نه بزم . [ پس باید هر لحظه در صدد صیدِ معارف و مکاشفۀ روحانی بود . ]
در اینجا مولانا شروع می کند به بیان مراتبِ ادراکات بشری و فرقِ میانِ آنها از لحاظِ کیفیت و مرتبت . و می فرماید : یک نوع ادراک هست که مانندِ بازِ سبکبال به سوی صیدِ معانی به پرواز درمی آید . یعنی در پهنۀ معقولات و در آسمانِ معارف پرواز می کند و به صیدِ معانی و حقایقی نایل می شود . امّا ادراکِ دیگری نیز هست که با سرعتِ بیشتری به تکاپو می افتد و راه کشفِ معلومات و فهم معارف را با سرعتی همچون تیر می شکافد و جلو می رود . [ ادراکِ دومی مرتبت و کیفیت بالاتری دارد . ]
یک نوع ادراک دیگر هم هست که کُندتر حرکت می کند مانندِ کشتی هایی که با بادبان در پهنۀ دریا سیر می کنند و همچنین ادراکِ دیگری هم هست که دائماََ سیرِ قهقرایی طی می کند . ( تَراجع = بازگشت ) [ ادراکِ بشری از لحاظِ سرعت کشف و دقتِ فهم با یکدیگر تفاوت هایی دارد . ]
همینکه از راهِ دور ، صیدی در برابرِ پرندگان سبکبال قوای ادراکی انسان ها نمایان می شود . همۀ آن قوای ادراکی به سوی آن صید حمله می آورند . [ و هر یک به قدر استعداد خود از آن بهره می گیرند . ]
امّا زمانی که آن شکارِ معنوی و آن صیدِ علمی و معرفتی که از سوی حق برای ادراکِ بشری نمایان شده ، پنهان شود همۀ صاحبانِ آن ادراکات دچار حیرت می شوند و مانندِ جغدها به سوی ویرانه های خود می روند . یعنی به مرتبۀ نادانی و جهل اولیه خود نسبت به معارف الهی بازمی گردند .
هر یک از صاحبان ادراک ( که در بیت قبل بر اثر نهان شدن حق دچار حیرت شده بودند دست از تکاپوی فکری برنمی دارند و ) یک چشمِ ادراک خود را می بندند و چشمی دیگر را می گشایند . یعنی با دقت و فراست منتظر می مانند تا آن صیدِ عزیز و شکارِ نازنین پیدا شود . [ چنانکه عادت شکارچیان در هنگامِ شکار همینگونه است . همینطور صیادان صیدِ معانی و اسرار نیز باید پیوسته مراقبِ ظهورِ معانی باشند و این مراقبت باید توأم با تصفیۀ باطن و جلای قلب باشد . ]
هر گاه تجلّی حضرت حق بر صاحبان این ادراک که جستجوگرِ آن شده اند ، تأخیر کند از روی دلتنگی با خود می گویند : عجبا آیا آن ذوق و شهودی که قبلاََ به ما دست داده بود واقعاََ تجلّی حق بود یا خیالات بی اساس ؟
بنا به مصلحت الهی ، سالکان باید مدّتی را در حالِ سکون و راحتی سپری کنند تا روحشان نیرو و قوّت گیرد و بتواند در برابرِ تجلّیاتِ قاهرۀ الهی تاب بیاورد و رمیده نشود . از اینرو حضرتِ حق ، تجلّیاتِ خود را برای مدّتی از آنان مخفی می دارد . [ به هر تقدیر حضرت حق تعالی چون پدری شفیق و مهربان ، دستِ سالکان را که به منزلۀ اطفال اند می گیرد و راه رفتن را تدریجاََ به آنها می آموزد . ابتدا چند قدمی راه می برد و چون خسته می شوند . دقایقی متوقفشان می کند تا خسته و ملول نشوند و بتوانند باقی راه را طی کنند . بنابراین ، سالکان اندک اندک به مرتبۀ کمال می رسند ، گاه با تجلّی و گاه با احتجاب حق . ]
برای مثال ، اگر شب نمی بود ، مردم از شدّتِ حرص و آزی که در کسب مالِ دنیا دارند آنقدر جوش می زدند که بالاخره به هلاکت می رسیدند . [ این بیت در واقع تشبیه معقول است به محسوس و در ادامه تبیین مطلب بیت قبل و نباید آن را جمله معترضه دانست . ]
اگر شب برای استراحت مقرر نمی شد . دنیا پرستان از ترس حرص و طمع در اندوختن مال ، آنقدر جُنب و جوش می کردند تا اینکه غفلتاََ نعش شان رویِ زمین دراز می شد و هلاک می شدند .
بنابراین شب مانندِ گنجینۀ لطف و رحمتی ظاهر می شود تا مردم چند ساعتی از حرص و جوشِ خود ، خلاص شوند . [ حق تعالی در آیه 68 سورۀ یونس می فرماید : « اوست خدایی که شب را برای شما قرار داد تا در آن بیآرامید و روز را نیز مایۀ بینایی شما قرار داد البته که در این نظام حساب شده نشانه هایی است برای مردمی که کلام حق را می نیوشند » ]
ای سالک هرگاه از سوی حق بر تو فیضی عارض شد . مسلماََ آن فیض به صلاح توست و نباید از آن دلسوخته و پریشان حال شوی . [ زیرا این قبض مقدمۀ ظهور بسط است . ]
قبض = شرح بیت 2961 دفتر دوم / آتش دل = دلسوخته ، ناراحت و پریشان حال ، مولانا در دیوان کبیر می گوید :
ای پاسبان بر در نشین ، در مجلسِ ما رَه مَده / جُز عاشقی آتش دلی ، کآید ازو بوی جگر
زیرا که تو در حالت بسط و گشادگی روانی بی آنکه آگاه باشی از سرمایه های روانی خود بی حساب خرج می کنی در حالیکه هر خرجی باید دخلی هم داشته باشد . ( بسط = شرح بیت 2961 دفتر دوم / اِعتداد = بشمار آمدن ، به حساب آمدن ) [ پشتوانۀ خرج ، دخل است . سالک در حالتِ بسط ، برون گرا می شود و قهراََ برون گرایی مطلق سببِ اتلافِ سرمایه های روحی شخص می شود و او را از عُمق بیرون می کشد و در سطح نگه می دارد . پس برای جبرانِ آن و حالتِ اعتدال روانی باید مدّتی نیز به درون رود و داده های خود را بازیابد . ]
برای مثال ، اگر همیشه فصلِ تابستان برقرار باشد ، حرارت خورشید به باغ و بوستان می زند .
و گیاهانِ آن باغ را از ریشه می سوزاند چنانکه گیاهانِ تنومند و بارور ، دیگر سبز و با طراوت نمی شدند . [ مَنبِت = محل روییدن گیاه ، جایی که گیاه دارد ]
اگر فصل زمستان ظاهراََ اخم آلود و گرفته است امّا باطناََ مهربان و گشاده روست . امّا تابستان به ظاهر خندان و سرسبز است و به باطن سوزاننده . [ مُشفق = مهربان / صَیف = تابستان / مُحرِق = سوزاننده ] ( «دی» اولین ماه از فصل زمستان است ، طبق قاعدۀ ذکر جزء و ارادۀ کُل ، منظور از آن کلاََ فصل زمستان است . ]
بنابراین هرگاه که قبض به تو دست داد ، تو باید در آن قبض ، بسط را مشاهده کنی . شادمان و بانشاط باش و چین به پیشانی ات مَیفکن و اخم مکن .
کودکان معمولاََ شاد و خندان و دانایان ( بزرگسالان عاقل ) گرفته و اخم آلود . غم و اندوه به جگر تعلق دارد و شادی به ریه ها مربوط می شود . [ قدما جگر را مولدِ اندوه و شش را مولدِ شادی می دانستند . بنابراین امدوه را اشرف بر شادی می دانستند چراکه اندوه را از آنِ فرزانگان و شادی را از آنِ سبک سران و ظاهربینان می دانستند . ]
کودک مانندِ الاغ ، چشم به آخور دوخته است . یعنی مطلوبِ او خوردن و لذّت بردن است . امّا خردمند ، چشم به عاقبت کار دوخته است .
آن کودک ، علفِ آخور را لذیذ و گوارا می بیند . امّا خردمند می بیند که عاقبتِ چریدن و پروار شدن ، کشته شدن به دستِ قصّاب است . [ اهلِ غفلت نیز همچون اطفال اند . تنها به لذّاتِ آنی و شهوانی دلبسته اند و نمی دانند که سرانجامِ این همه لذّت جویی ها ، سقوط در درّۀ تباهی است . ]
آن علف هایی که به ظاهر لذیذ است و قصابِ طبیعت آن را به ما گوسفند صفتان می دهد ، در واقع تلخ و ناگوار است . زیرا او ترازویی هم برای وزن کردن گوشتِ ما قرار داده است . [ بنابراین در دلِ هر لذّتی ، مرارتی کمین کرده است . پس برای آنکه دچار مرارت و شقاوت نشوی باید از لذّت های نفسانی رُخ برتابی و ابراهیم وار فریاد برآوری که من آفِلان را دوست نمی دارم . ]
ای اسیر شکم ، اینک برو از حکمت های ربّانی تناول کن ، زیرا که خداوند آن همه رِزقِ معنوی بی غرض و بی هیچگونه چشمداشتی به تو عطا کرده است .
ای بندۀ سرگشته ، وقتی که خداوند در قرآنِ کریمش فرمود : « از رزق من بخورید » تو خیال کردی که منظور او همین مادیّات و شهوات است . در حالی که توجه نداشتی که منظور از آن رزق ، حکمت و معرفت بوده است . [ در مصراع دوم قسمتی از آیه 15 سورۀ مُلک ذکر شده است . ]
پس دانستی که رزقِ حضرت حق ، حکمت است و آن حکمت در مرتبۀ انسانی ، گلوی تو را نمی گیرد . یعنی هر چه از رزقِ معنوی بهره بری بازخواست نمی شوی . امّا بهره مندی از رزقِ مادّی حدّی دارد که بیش از آن ، اسراف و تبذیر محسوب می شود و به عِقاب می انجامد .
ای اسیر رزقِ مادی ، اگر دهانِ ظاهری را فروبندی دهانِ دیگری برای تو گشوده می شود که معنوی است و لقمه های اسرارِ ربّانی را تناول می کند .
اگر جسمِ خود را از شیرِ شیطان بازگیری ، نعمت های روحانی فراوانی خواهی خورد . [ فِطام = شرح بیت 49 دفتر سوم ]
این سخن را مانندِ گوشتِ نیم خام ترکان ، کامل نگفتم . بلکه اگر می خواهی تمام و کمالِ این سخن را بشنوی باید از حکیم سنایی غزنوی بشنوی . [ تُرک جُوش = گوشت نیم خام ، ترک ها در قدیم عادت داشتند که گوشت را نیم پخته بخورند . زیرا معتقد بودند که این نوع گوشت خواص بیشتر دارد .
آن فرزانۀ غیب بین و آن مایۀ سرافرازی عارفان در الهی نامه ( منظور کتاب حدیقۀ الحقیقة سنایی است ) این نکته را شرح داده است . [ رجوع شود به شرح بیت 2771 دفتر سوم ]
نان بخور ، امّا نانِ اهلِ دنیا را که موجبِ افزایش غم و اندوهِ آدمی می شوند مخور . زیرا که عاقل غم می خورد بواسطۀ آنکه عواقب امور را می بیند . امّا کودک و انسان های کودک سیرت ، شادی می کنند چون عواقب امور را نمی بینند .
شیرینی شادی ، میوه و محصول باغِ اندوه است . یعنی تا آدمی مزۀ تلخ و ناگوار غم و اندوه را نچشد و در جهت تکاملِ روحی و شخصیتی تن به سختی ها و تکاپوهای سازنده ندهد قطعاََ نمی تواند به شادی های حقیقی و توفیق های روحی دست یازد . تو اگر درست نگاه کنی خواهی دید که این شادی های کودکانه دنیوی و کاذب همچون زخم است و آن اندوه حکیمانه و خردمندانه مانندِ مرهم و دوای آن .
هرگاه دچار اندوهی شدی که ناشی از عقل و خِرد و باریک بینی حکیمانه بود ، آن را عاشقانه در آغوش بکش . یعنی اندوه هایی که بر اثرِ عمقِ بینش نصیب انسان می شود . واقعاََ گرانقدر است و باید از آن استقبال کرد . چنانکه می گویند : هرگاه می خواهی عظمت و شکوه شهرِ دمشق را خوب مشاهده کنی باید بروی بر فرازِ رُبوَه و از آنجا تماشا کنی . [ رُبوَه = به معنی تپه و تل است ، در بیت فوق نامِ محلّی است در نزدیکی شهر دمشق ( پایتخت کنونی سوریه ) . معروف است که هر گاه غریبه ای به دمشق درمی آمد و آنجا را حقیر می دید ، بدو می گفتند : برو از فراز رُبوَه ، دمشق را تماشا کن . زیرا رُبوَه مشرف بر دمشق است و از فرازِ آن ، زیبایی دمشق بهتر نمایان می شود . این سخن رفته رفته صورت ضرب المثل یافته و چنین شده که هرگاه کسی از روی خطا ، حقیقتِ والای موضوعی را در نیابد به او می گویند : بهتر است دمشق را از فراز رُبوَه تماشا کنی . مولانا در این بیت ، غم خردمندانه را به «رُبوَه» و شادی حقیقی را به «دمشق» تشبیه کرده ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 262 ) و می گوید : هرگاه اندوهِ خردمندانه و حکیمانه پیدا کنی می توانی به شادمانی حقیقی برسی . و اِلّا شادی های تو کودکانه و کاذب خواهد بود . ]
همانطور که خردمند از ظاهر انگور ، شراب را می بیند . عاشق نیز از نیستی ، هستی را نظاره می کند . [ مولانا خردمندان حقیقی را کسانی می داند که مفتونِ ظواهر نشوند و ظاهرِ پدیده ها آنها را به راهِ خطا و کژبینی نکشاند . عاشق صادق نیز از فنای وجودِ موهومِ خود و نفی خودبینی و انانیّت به بقای الهی می رسد و یا از طریقِ این دنیای فانی ، هستی مطلق و پایدار را مشاهده می کند . بنابراین اندوهِ خردمندانه فرجامی خوش دارد . ]
برای مثال ، همین پریروز بود که عده ای حمّالان بر سرِ بردن بار با یکدیگر نزاع می کردند و به هم می گفتند : تو بار را حمل نکن ، چون من مانندِ شیر آن را بر دوش می کشم و می بَرم . [ پَریر = دو روز پیش ، پریروز ]
زیرا آن حمّالان در رنج و زحمت حمل بار ، سود خود را می دیدند و برای همین بود که بار را از دست یکدیگر قاپ می زدند .
ای کسی که برای سودی ناچیز بارهای دنیایی را حمّال وار بر دوش می کشی . اینک در این نکته اندیشه کن که مزدِ حضرت حق کجا و مزدِ مخلوقاتِ بی مایه کجا ؟ زیرا حضرت حق در مقابلِ طاعات و کردارِ نیک ، گنجینه ای از پاداش های پایدار می دهد . در حالی که مردم دنیا در مقابلِ کارهای دنیوی ات پشیزی بیش نمی دهند . [ تَسُو = در مثنوی غالباََ به معنی ناچیز و حقیر و پشیز بکار رفته است ]
آن گنجینه ای که حضرت حق به تو پاداش می دهد همیشه با تو همراه است . حتی وقتی که در انبوهِ خاک های تیرۀ زمین آرمیده ای نیز از تو جدا نمی شود . و این گنجینه هرگز به صورت میراث های دنیوی درنمی آید که زحمت و بازخواست و عِقابش با توست و بهره مندی و لذّتِ آن از آنِ میراث خواران .
آن پاداشِ معنوی الهی ، پیشاپیشِ جنازه ات حرکت می کند و در قبر و مرحلۀ تنهایی و غریبی ات در خاک ، انیس و مونسِ تو می شود .
اکنون که در این دنیا زنده هستی از لذّت های نفسانی چشم پوشی کن تا با عشقِ جاودانِ الهی ، ملازم و همراه باشی . ( مُرده باش = بمیر ، در اینجا مُردنِ عارفانه مورد نظر است یعنی سرکوبِ هواهای نفسانی و آرزوهای درازآهنگ ] [ مصراع اوّل اشاره دارد به مرگ و رجوع اختیاری که توضیح آن در شرح بیت 4 دفتر اوّل آمده است .
مولانا در دیوان کبیر می فرماید :
بمیرید ، بمیرید در این عشق بمیرید / در این عشق چو مّردید ، همه روح پذیرید
بمیرید ، بمیرید وزین مرگ مترسید / کزین خاک برآیید ، سماوات بگیرید
بمیرید ، بمیرید وزین نَفس بِبُرّید / که این نَفس چو بند است و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان / چو زندان بشکستید ، همه شاه و وزیرید
آن کسی که به کمال صبر رسیده ، از پسِ پردۀ ریاضت و تحمّلِ رنج و مشقّت ، چهرۀ شادان و گیسوی معشوق را می بیند . [ صبر = شرح بیت 1602 دفتر اوّل ، در این بیت به معنی صبور است / زُلفین = زلف معشوق ، در تعابیر رسمی صوفیه ، زلف عبارت است از تجلیّاتِ جلالیۀ حضرت حق ، زیرا جمال حق در کثرات و تعیّنات ، مختفی است . درازی زلف اشاره به عدم انحصار موجودات و ممکنات . و وجه شبه میان زلف و تعیّنات این است که همانطور که زلف ، روی محبوب را می پوشاند ، تعیّنات نیز حجابِ جمالِ حضرت حق می شود ( شرح گلشن راز ، ص 557 ) با این تعبیر ، شخصی که بر طاعت و ریاضت صابر است ، هم تجلیّاتِ جمالیه حق را مشاهده می کند و هم تجلیّاتِ جلالیۀ او را . ]
اندوهِ آگاهانه و خردمندانه برای اهلِ سعی و تلاش در عرصۀ کمالات ، مانندِ آیینه است که روی صفحۀ آن ، ضدِ آن دیده می شود . [ منظور این است که غمِ دنیوی با غمِ اُخروی ضد است . وقتی در دنیا غمین باشی ، این غم تو را به سعادت ابدی می رساند . یعنی هر که در این دنیا دارای اندوهِ حکیمانه و روشن بینانه باشد . سعادت ابدی و شادمانی پایندۀ اخروی را تصاحب کرده است . ]
پس از رنج ، ضدِ آن که شادی و شکوه و جلال است نمایان می شود . [ بنا به فحوای آیه 5 سورۀ انشراح « با هر دشواری ، سهولتی است » ]
غم و شادی دو حالتی است که همواره در وجودِ انسان ظاهر می شود . تو می توانی این دو حالتِ متضاد را در حالات دستِ خود نیز تماشا کنی . وقتی مشتِ خود را گِره می کنی ، یقیناََ مدّتی بعد آن را می گشایی .
اگر دستت ، دایماََ مشت کرده باشد و یا همواره باز باشد . بدان که حتماََ دچارِ بیماری و عدمِ اعتدال شده است . [ همینطور غمِ دایمی و شادی دایمی نوعی بیماری است . روانِ آدمی اقتضا می کند که گاه غمین باشد و گاه شادمان . ]
کار و کسبِ آدمی با گشودن و بستن دست سامان می گیرد . این دو حالت برای دست همانقدر مهم و لازم است که داشتن دو بال برای پرنده . [ مَکسَب = کسب کردن ، آنچه که کسب می شود ]
مولانا در اینجا به حکایت مریم (ع) . جبرئیل باز می گردد و می گوید : مریم (ع) با دیدن جبرئیل در هیأتِ جوانی صاحب جمال ، سخت مضطرب شد و مانندِ ماهی ای که بر خشکی می افتد دچارِ تب و تاب شد و مدّتی بدین منوال گذشت .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…