در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3051 تا 3084
نام حکایت : حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن
بخش : 5 از 5 ( در معنی دلالت امور محسوسه بر امور معقوله )
پادشاهی یکی از ندیمانِ خود را مورد غضب قرار داد و خواست با شمشیر ، سر از تنش جدا کند . هیچیک از کسان و درباریانِ شاه جرأت نداشتند که قدم پیش نهد و شفیعِ او گردد . امّا در آن جمع تنها عِمادُالمُلک که شخصی محترم و شریف بود گام پیش نهاد و شفاعت او کرد و شاه در همان لحظه خشمِ خود را فرو برد و شمشیر خود را در نیام فرو نمود و سپس گفت : گناهِ این مُجرم بقدری سنگین است که اگر همۀ دنیا پا در میانی می کردند من به عفو او حاضر نمی شدم . امّا …
متن کامل ” حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
حرکت تصویر شیر بر روی پرچم از وزشِ بادهای نامریی خبر می دهد . ( مُکتتم= پوشیده ، پنهان ) [ مولانا در بسطِ مطلب بخش قبل و اثبات این نکته که امور محسوسه بر امور معقوله دلالت دارد چند مثال می آورد . این تمثیل در ابیات 603 تا 606 دفتر اوّل آمده است . ]
اگر حرکتِ آن بادهای نامریی نبود . شیر بی جان چگونه می توانست در هوا حرکت کند ؟
از حرکتِ تصویرِ شیرِ پرچم درمی یابی که آن بادی که می وزد بادِ صباست و یا بادِ دَبور . حرکت شیرِ پرچم آن مسئله پنهان را آشکار می سازد . [ توضیح باد صبا و بادِ دَبور در شرح بیت 140 دفتر چهارم آمده است . ]
این جسم مانندِ شیرِ منقوش بر پرچم است که نیروی اندیشه ، آنرا لحظه به لحظه تحتِ تصرّفِ خود قرار داده و هر گونه اراده کند آنرا حرکت می دهد .
اندیشه ای که از جانبِ مشرق آید در مَثَل مانندِ بادِ صباست و اندیشه ای که از جانبِ مغرب آید در مَثَل مانندِ بادِ دَبود و وباآور است . [ مولانا اندیشه عالی و نورانی را به بادِ صبا و اندیشه ظلمانی را بادِ دَبور تشبیه می کند . آن یکی از مشرقِ روحانی می وزد و این یکی از مغربِ جسمانی . در حدیث نبوی آمده است « من به باد صبا ، یاری شدم و قومِ عاد به بادِ دَبور ، هلاک » ( المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، ج 2 ، ص 110 ) ]
مشرقِ این بادِ اندیشه ، مشرقی دیگر است . و مغرب این بادِ اندیشه ، از جانب مخالف مشرق است . [ مشرق اندیشۀ عالی و نورانی با مشارق و آفاقِ طبیعی فرق دارد . زیرا آن مشرق جنبۀ محسوس و مشهود ندارد بلکه مراد از آن عالمِ روح و عقلِ لطیف است و همچنین مغرب اندیشه های ظلمانی نیز روحِ حیوانی و شهواتِ بهیمی است . پس ای طالب حقیقت ، روی به مشرقِ عالمِ الهی کن . ]
ماه چون جامد است ، مشرقش نیز جامد است . امّا مشرقِ قلب ، جانِ جانِ جان است . [ فُؤاد = در لغت به معنی افروختن و بریان کردن است . فُؤاد ، همان قلب است که به اعتبار گرمای قلب ، بدین نام موسوم شده است . و هر آنچه که در لسانِ عرفا پیرامونِ قلب گفته آمده در مورد فُؤاد نیز مصداق دارد . بنابراین فُؤاد ، محلِ ادراکات و الهامات باطنی انسان است . و در قرآن کریم نیز 16 بار به صورت جمع و مفرد بکار رفته است . ]
منظور بیت : ماه که نورِ ظاهری دارد ، مدار و مطلعِ آن نیز ظاهری جسمانی و محسوس است . امّا مطلعِ نورِ ذاتِ الهی ، قلب انسان است . مراد از « جانِ جانِ جان » ، حضرت حق تعالی است که مظهرِ اتّم و اکملِ آن ، انسان کامل است .
مشرقِ خورشیدی که باطنِ آدمیان را فروزان می کند . خورشیدِ آسمان ، انعکاس و پوستۀ آن است . [ مشرقِ خورشیدِ حقیقی ، قلب انسانِ کامل است . که خورشید آفاقی ، انعکاس و ظاهری از آن محسوب می شود . این وجه نیز جایز است : طلوعِ خورشیدِ حقیقی ( ذات الهی ) که باطنِ همگان را روشن و منوّر می سازد . چنان فروزان است که این خورشیدِ محسوس ، انعکاس ناچیزی از آن است . رجوع شود به ابیات 119 تا 121 دفتر اوّل . ]
زیرا وقتی که جسم ، مرده باشد و شعلۀ روح در او فروزان نباشد نه روز را می تواند ببیند و نه شب را . [ لَهَب = شعله و زبانۀ آتش ]
و اگر جسم وجود نداشته باشد . از آنرو که روح ، کامل است بدون شب و روز نیز کارش سامان و انتظام دارد ( مبتنی بر شرح اکبرآبادی ) . [ درخشش خورشید معنوی ( روح ) ، ذاتی است و منوط به اوقات و احوال نیست . ]
همانطور که چشم در رؤیا بدونِ آنکه ماه و خورشیدی وجود داشته باشد . ماه و خورشید می بیند . [ مولانا برای اینکه نشان دهد که روح به شب و روز و اوقات و احوال و سایر موجودات محتاج نیست . این فوق را بر سبیل مثال آورده است . اکبرآبادی منظور از ماه و خورشید در اینجا صُوَرِ جمیله و یا مطلقِ صُوَری می داند که در عالمِ رؤیا مصوّر می شود . ]
ای فلانی ، خوابِ ما برادرِ مرگ است . پس بوسیلۀ این برادر آن برادر را بشناس . [ مصراع اوّل اشارت است به حدیث “خواب برادر مرگ است و بهشتیان را مرگی نیست” . توضیح خواب در شرح بیت 388 دفتر اوّل آمده است . ]
ای مقلّد ، اگر کسانی به تو بگویند که آن صُوَری که در خواب می بینی ، فرعِ صُوَری است که در بیداری مشاهده می کنی آن را تقلیدی مپذیر . بلکه باید پیرامونِ آن تحقیق کنی تا به یقین برسی . ( رأی اکبرآبادی و بحرالعلوم و سبزواری مؤید این معنی است ) [ عده ای از شارحان از جمله نیکلسون و انقروی و … با توجه به بیت قبل می گویند «آن» اشاره به خواب و «این» اشاه به مرگ است . در حالیکه در بیت قبل مورد اشاره «آن» و «این» برعکسِ این معناست . بعلاوه در اینکه خواب ، فرع مرگ است هیچ شکّی نیست زیرا در خواب ، حواس موقتاََ از کار می افتد امّا در مرگ برای همیشه . و این چیزی نیست که مولانا بدان اعتراضی داشته باشد . و دیگر آنکه این برداشت با ابیات پسین تناسبی ندارد .
حکما و عرفا در مبحث نَفس ، به موضوع رؤیا و تعبیر آن پرداخته اند و آنرا بطور کلّی به رؤیای صادق و اَضغاث اَحلام ( خواب پریشان ) تقسیم کرده اند . از آنجا که مسلمین ، علمِ تعبیر خواب را از اشرف علم محسوب داشته اند . در این باب کتاب ها و رساله هایی تدوین کرده اند . ابن سینا در کتاب شفاء ، ( مبحث علم النَفس ) بخشی را به خواب و اقسامِ آن اختصاص داده . پس از رؤیای صادقه و اقسام آن ، می پردازد به خواب پریشان و می گوید : گاه در بیداری ، نَفس متوجه چیزی می شود و بدان تعلّقِ خاطر پیدا می کند و چون به خواب می رود قوۀ مخیّله آن صُوَر را در خواب محاکات می کند . و قهراََ این صُوَر از بقایای افکار روزانه است و بر اساسی نیست . ]
منظور بیت : اینکه رؤیا را صرفاََ تابعِ افکار و خواطر بیداری بدانی حرف صحیحی نیست زیرا هر یک از ما کمابیش خواب هایی دیده ایم که عیناََ در فردای آن و یا چند روز بعد و یا چند ماه و حتّی چند سال بعد از آن در عالَمِ بیداری تحقّق یافته است . و در میانِ مردم هستند کسانی که تمام و یا غالبِ رؤیاهاشان عیناََ و یا با تعبیر ، متحقّق می شود . پس اگر صُوَر رؤیایی ، فرع صُوَرِ بیداری باشد باید آن صُوَر ابتدا در بیداری پدید آید و سپس در خواب محکات شود . در حالی که است برعکس باشد .
روحِ تو در خواب چیزهایی می بیند که آن چیزها وصف الحالِ تو و یا دیگری است . در حالی که تو نمی توانستی بیست سالِ دیگر هم آن صُوَر را در بیداری مشاهده کنی . [ پس نباید صُوَر رؤیایی را صرفاََ بازتابِ فعالیّت های روزانۀ حواس پنجگانه بدانی . بحرالعلوم گوید : در خواب ، گاهی چیزی دیده می شود که در بیداری دیده نشده است . پس چگونه می گویی که آنچه در بیداری دیده شود در خواب ظاهر گردد ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 249 ) ]
تو برای رسیدن به تعبیر آن رؤیا ، سالیانِ سال به دنبالِ بزرگانِ هوشمند می دوی تا تعبیر آن رؤیا را به تو بگویند . ( دَها = مخففِ دَهاء به معنی زیرکی و باهوشی / تعبیر = شرح بیت 1732 دفتر سوم ) [ نزدِ معبّران و خوابگزارانِ جلیل القدر می روی . اگر رؤیا انعکاسِ بیداری بود . دلیلی نداشت که به خوابگزارانِ هوشمند رجوع کنی . ]
به دنبالِ آنها می دوی و می گویی : تعبیرِ خوابی که دیده ام چیست ؟ چنین رازِ بزرگی را فرع نامیدن ، نشانِ پستی و رذالت است . [ رؤیا را بازتابِ بیداری دانستن ناشی را بی مایگی و بی پایگی است . «سگی» در اینجا کنایه از ناپاکی درونی و رذالت است . ]
این خوابِ عوام الناس است . یعنی خوابی که پریشان و از نوعِ اَضغاثِ اَحلام است وبازتابِ فعالیت های حواس در بیداری است و به افرادِ معمولی تعلّق دارد و فاقدِ تعبیر است . امّا خوابِ خواص بر این مبنا استوار است که صاحبانِ این رؤیاها از سویِ خداوند برگزیده شده اند و به رحمت و موهبتِ او اختصاص دارند . یعنی خواب افرادِ مقرّب تماماََ مُبَشِّر و مخبرِ عوالمِ دنیایی و ملکوتی است . ]
فیلی لازم است که چون بر پشت بخوابد . خوابِ سرزمینِ هندوستان را مشاهده کند . ( سِتان = بر پشت خوابیده ، بر پشت غلطیده . از آداب خواب است که شخص یا مانندِ مُرده در لحد به پهلوی راست بخوابد و یا مانندِ محتضر به پشت . ) [ «فیل» در اینجا کنایه از عارفانِ بِالله است که چون از هندوستانِ حقیقت بریده شده اند و به غربتگاهِ دنیا آمده اند هر گاه به عالمِ رؤیا منتقل می شوند خود را در موطنِ حقیقی خود یعنی عالمِ ملکوت می بیند . ]
خَر هرگز هندوستان را در خواب نمی بیند . زیرا خر هیچگاه از هندوستان دور نشده است . ( اِغتراب = ترک وطن کرده ، دور شدن از وطنِ خود ) [ «خر» در اینجا کنایه از اهلِ شهوت و دنیا پرستی است که هیچگاه هندوستان حقیقت را نمی بیند زیرا آرزوی دیدن آن را نیز ندارد . ]
روحی عظیم و شامخ همچون فیل لازم است که بتواند در خواب ، شتابان به هندوستان برود . ( تَفت = تند ، تیز و با شتاب ) [ هر آدم بی سر و پایی ، و هر مدّعی و یاوه گویی نمی تواند به کوی حقیقت قدم گذارد . بلکه فقط کسانی به حریمِ حقیقت در می آیند که روحی عظیم داشته باشند . ]
فیل در طولِ روز از بس هندوستان را یاد می کند و آنرا طلب می کند در شب شب ، آن ذکر و طلبش به صورت رؤیا در می آید . [ رؤیاهای صادقه ، کاشف وقایعِ آتیه اند . از اینرو در لسان حضرت نبی اکرم (ص) بدان « مُبَشِّر » اطلاق شده است . تأکیدِ این بیت بر اینست که هر کس طالب حقیقت نباشد . خواب هایش نیز پریشان و از نوع اضغاثِ اَحلام است و هر کس طالب حقیقت باشد رؤیاهای صادقه بیند . ]
هر آدمِ بی سر و پایی نمی تواند مشمول خطاب اُذکُرواالله شود و همینطور هر آدمِ کلاهبرداری لیاقت آن را ندارد که خطابِ اِرجِعی ، بر پای دلِ او بسته شود و او را به بارگاه الهی باز کشد . [ اُذکُرواالله = یعنی خدا را یاد کنید . اشاره دارد به آیاتی از قرآن کریم ، از جمله آیه 41 سورۀ احزاب « ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را یاد کنید . یادی بسیار » / اِرجِعی = رجوع کن ، بازگرد . اشاره است به آیه 28 سورۀ فجر « باز آی به سوی پروردگارت در حالی که راضی به حق و مزضیِّ حق هستی » ]
ظاهراََ از مولانا سؤال شده : هر کسی که نمی تواند به مقامِ پیلانِ عرفان برسد ، پس چه کند ؟ مولانا پاسخ می دهد : سعی کن فیل شوی و اگر هم در حاضر فیل نشده ای هرگز ناامید نشو . بلکه سعی کن خود را به فیل تبدیل کنی . ( آیس = ناامید ) [ اگر اینک جزو عارفان روشن بین نشده ای . یأس به خود راه مده بلکه تلاش کن تا نواقص روحی و اخلاقی خود را بر طرف کنی تا به حریم حقیقت درآیی . ]
کیمیاگرانِ آسمان را ببین و از میناگران در هر لحظه آوازی بشنو . ( کیمیاگر = شرح بیت 516 دفتر اوّل / میناگر = آنکه فلزاتِ مختلف را با لعاب های رنگین می آراید ) [ منظور از «کیمیاگران» و «میناگران» انبیاء و اولیاء و عرفای عظام ادست . که با اکسیر جذبه و معرفتِ خود مسِ وجودِ آدمیان را به طلای کمالات مبدّل می سازند و با نقش معرفت ، قلب و روح آنان را مُزَیّن می سازند . ]
در فرازِ آسمان ها ، نقّاشانی یافت می شوند که برای من و تو کار می کنند . ( نقش بند = نقّاش ، گُلدوز ، زَردوز / لی = برای من / لَک = برای تو ) [ اولیاء الله ، قلبِ طالبان را با نقشِ معرفت و طغرایِ حقیقت می آرایند . ]
ای کوردل ، اگر نمی توانی اشخاصی که قلب و روحشان به عطرِ حقیقت معطر شده ببینی . لااقل به آثاری که از آنان به تو می رسد نگاه کن . [ جَیب = گریبان ، سینه ، قلب / مُشکین جَیب = کسی که سینه و قلبی معطر و خوشبو داشته باشد . در اینجا کنایه از انبیاء و اولیاء و عرفای روشن بین است که قلبشان با عطرِ حقیقت معطّر شده است / آسیب = معانی بسیاری دارد از جمله به معنی تماس ، تلافی ، نفحه است . منظور از آن در اینجا آثار و رسومی است که از آن بزرگان باقی مانده است . ]
آثار معنوی آنان ، لحظه به لحظه به حیطۀ اِدراکِ تو وارد می شود . و ببین که هر لحظه از خاکِ وجودت گیاهی نو می روید . ( نَبت = گیاه ) [ از احوالِ معنوی و درخشانی که گاه به گاه در ضمیرت سر می زند . دریاب که این احوال همه ار اثار وجودی آن سلاطینِ پاکدل و متصرّف در عالَم است . اگر انبیاء و اولیاء و عرفای عظام نبودند . چگونه آدمیان از فیضِ الهی برخوردار می شدند ؟ ]
ابراهیمِ اَدهم نیز از همین قبیل رؤیاها دید . او سرزمینِ هندوستان را بی پرده و حجاب دید . [ به حکایت هجرت ابراهیم ادهم در دفتر چهارم ، ابیات 726 به بعد ، رجوع شود . ]
ابراهیم ادهم ، ناچار زنجیرهای وابستگی به مُلک و سلطنت را از دست و پای دلِ خود پاره کرد و بساطِ پادشاهی خود را بر هم زد و از انظار ناپدید شد .
علامت خواب دیدنِ هندوستانِ حقیقت اینست که آدمی از خواب بر می جهد و دیوانه می گردد . [ جهیدن از خواب غفلت و در زمرۀ شیدائیانِ عاشقِ از بند رسته علامت وصول به حقیقت است . چنانکه حالِ عارفانِ عاشق همینگونه است . جمیعِ تعلّقات و تعیّنات حاکم بر آدمی را از خود رفع می کنند و تنها حقیقت را مشاهده می کنند . ]
چنین عارفِ شیدایی ، بر سرِ تدبیرهای عقلِ جزیی و عافیت طلب خاک می افشاند . یعنی همۀ اندیشه ها و افکارِ منبعث از عقلِ جزیی را مَحق و فانی می سازد و زنجیرهای تعلّقاتِ نفسانی را از هم می گسلد .
چنانکه نبی اکرم (ص) در بیانِ نورِ الهی فرمود که وقتی این نور بر قلبی ساطع شود علامتش اینست : [ در بیت بعدی آمده است ]
این بیت با کمی تغییر اشاره دارد به حدیث « هر گاه نور به قلبِ آدمی درآید ، قلب گشوده و فراخ شود . سؤال شد : علامتِ آن نور چیست ؟ فرمود : بر کنار شدن و دوری گزیدن از سرای غرور و بازگشت به سرای جادوان و آماده شدن برای مرگ پیش از آنکه بر آدمی فرود آید » ( احادیث مثنوی ، ص 135 ) . این بیت را می توان به سه وجه معنی کرد :
وجه اوّل : از دارُالغرور ( = دنیا ) کناره می گیرد و در دارُالسّرور ( = آخرت ) رجوع می کند .
وجه دوم : از دارُالغرور کناره می گیرد و برای رسیدن به دارُالسّرور به سوی خدا باز می گردد .
وجه سوم : عارفان صادق هر دو جهان ( دنیا و آخرت ) را ترک می گویند و تنها روی به خدا می آورند . « بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم » . این وجه نیز در جای خود مطلبِ صحیحی است ( شرح بیت 1912 دفتر سوم )
[ تجافی = قرار نداشتن در جا ، دور شدن از ریشه / اِنابت = بازگشت ، رجوع ، توبه ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…