حدیث مرا برتر از یونس فرزند متی ندانید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4512 تا 4527
نام حکایت : حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن
بخش : 2 از 5 ( حدیث مرا برتر از یونس فرزند متی ندانید )
پیامبر (ص) دسته ای از اسیران را که دست بسته می بُردند تبسّم کنان تماشا می کرد . اسیران آهسته با خود می گفتند : این دیگر چه پیامبری است که از اسارت ما شادمان می شود ؟ و چرا ما را می کشد ؟ و از این قبیل جملات می گفتند و به فعلِ مسلمانان اعتراض می کردند . حضرت رسول اکرم (ص) با عنایت الهی و …
متن کامل « حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
پیامبر (ص) فرمود : معراجِ من ، برتر از معراجِ یونس نیست . ( معراج = شرح بیت 1580 دفتر اول ) [ اشاره است به حدیثی منسوب به پیامبر (ص) « مرا برتر از یونس فرزندِ مَتّی ندانید » ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1694 ) همین مضمون در حدیثِ دیگری چنین آمده « نشاید کسی گوید : من از یونس پسر متّی برترم » ( حلیة الاولیاء ، ج 5 ، ص 57 ) ] شکّی نیست که مقامِ الهی پیامبر (ص) بر همۀ انبیای عِظام رجحان دارد و ممکن است این حدیث در مقامِ دفاع از یونس و طردِ مطاعنی است که علیه او گفته می شد . به هر حال مولانا از این حدیث در موضوعِ معراج و قرب به حق استفاده کرده است . ]
معراجِ من با عروج به آسمان ها صورت گرفت و معراج یونس با رفتن در عمقِ آب . زیرا مقامِ قربِ الهی از حسابِ بشری برتر است . [ یونس در شکم ماهی نیز به ذکرِ حق مشغول بود . توضیح در شرح بیت 3135 دفتر دوم ]
قرب الهی به بالا رفتن و پایین آمدن نیست . زیرا خداوند در نقطۀ خاصی از جهان هستی نیست که اینگونه بدو تقرّب حاصل شود . از اینرو تقرّب بدو نیاز به سیر مکانی ندارد بلکه تقرّب به حضرت حق ، رهیدن از قید و بندهای وجودِ مجازی و نفسانی است . [ در آیاتِ شریفه قرآنی این حقیقت تصریح شده است که خداوند به هیچ جهتی مقیّد نیست . از جمله آیه 115 سورۀ بقره « خاور و باختر هستی از آنِ خداوند است پس به هر سوی رو کنید آنجاست وجه خداوند » ]
خوارزمی گوید : چون سرمایۀ بُعد و افتراق از حضرت احدیت و مقامِ اطلاق که تقیّد به قیدِ هستی و گرفتاری به حبسِ خود پرستی است از میان برخیزد و ظلماتِ شواهد و آثارِ بشریت از اشعۀ تجلّیاتِ انوار احدیت بگریزد . ملکوتِ آسمان و زمین بیامیزد … » ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 688 ) .
این بیت بر دو وجه قابل حمل است .
وجه اوّل : در این وجه منظور از « نیست » هستی مطلق و بی قید و تعیّن حضرت واجب الوجود است که با این تقدیر معنی بیت اینست : در بارۀ هستی مطلق و بی تعیّنِ حضرت حق که هستِ نیست نماست ، بالا و پایین مطرح نیست . یعنی او مقیّد به جهات نیست و برای چنین وجودِ بسیطی مسئله زود و دور و دیر مطرح نیست . یعنی این وجودِ لایتناهی از قید زمان و مکان خارج است .
وجه دوم : که منظور از « نیست » را بندۀ فانی در حق و رهیده از بندِ نَفس و هوی فرض کنیم . با این تقدیر معنی بیت اینست : آن کسی که به مقامِ فنا رسیده و همۀ رسوم و آثارِ خود را در وجودِ حقیقی مستهلک کرده مسئلۀ بالا و پایین برای او مطرح نیست و نیز برای چنین بنده ای مسئله زود و دور و دیر هم مطرح نیست . زیرا این مقولات تماماََ به وچودِ مجازی بستگی دارد .
کارگاه و گنج خانۀ حضرتِ حق در نیستی است و تویی که فریفتۀ هستی های مجازی هستی چه می دانی که نیست چیست ؟ [ کارگاه = اشاره دارد به هستی الهی که قید و تعیّنی ندارد و از اینرو هستِ نیست نماست . چنانکه گاهی مولانا با کلمۀ «عدم» ، «نیست» و «نیستی» بیان می دارد . به شرح بیت 762 دفتر دوم رجوع شود / گنج حق = اشاره دارد به ذاتِ الهی ، رجوع شود به حدیثِ کنز مخفی که توضیح آن در شرح بیت 2862 دفتر اوّل آمده است / نیستی = در مصراع اوّل اشاره است به مقامِ فنا ، یعنی از هستی های مجازی گذشتن و نفی خودبینی کردن ، رجوع شود به شرح بیت 3201 دفتر اوّل / مصراع دوم می گوید : آن که مفتونِ وجودِ مجازی و ظاهری است چه می داند که وجود حقیقی ( = نیست ، هستِ نیست نما ) و یا مقامِ فناء فی الله چه مقامِ والایی است .
منظور بیت : هر کس به مقامِ فناء برسد به حق واصل می شود و اِلّا دنیاپرستان و مفتونانِ هستی های ظاهری خبری از وجودِ حقیقی ندارند و اصلاََ نمی دانند که فناء فی الله چیست و چه کمالاتی بر آن مترتب است .
کافران ادامه می دهند : ای بزرگمرد ، خلاصۀ کلام اینست که شکست و انهزام آن حضرت و مؤمنان هیچ شباهتی به شکست ما ندارد .
آن مؤمنان در حالتِ ذلّتِ ظاهری و خُسران و زیان همانطور شادمان اند که ما در وقتِ رسیدن به دولت و سروری شادی سر می دهیم . [ زیرا مؤمنانِ حقیقی دل به اسباب نمی بندند بلکه همیشه به مسبّب الاسباب و مفتح الابواب می اندیشند . چه در خوشی و چه در ناخوشی ، چه در سَرّاء و چه در ضَرّاء . ]
دست شستن از همۀ وابستگی ها و تعلّقاتِ دنیوی و نفسانی ، مِلکی است که او بخشیده است و فقر و ذلتّی که از جانبِ حضرت حق باشد مایه افتخار و سرافرازی است . رجوع شود به شرح بیت 2342 دفتر اوّل . [ برگ بی برگی = سرمایه عدم تعلق و آزادگی از رقیّت هوی و تقلید و آویزش دل به هر چه غیر خداست ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 912 ) / اِقطاع = چیزی را از خود بریدن و به کسی دادن ، اصطلاحاََ به معنی بخشیدن زمینی به کسی است که از درآمدِ آن زندگی کند ، زمینی که شاهان به زیردستان خود بخشند ] ]
یکی از آن اسیران گفت : اگر آن شخصیّتِ بی نظیر یعنی حضرت رسول خدا (ص) همانطور است که تو می گویی یعنی اگر او واقعاََ رحمةُ للعالمین است پس چرا وقتی ما را بسته در زنجیر اسارت دید خندید . [ ندید = همتا ، نظیر ]
اگر واقعاََ صفاتِ بشری او تغییر یافته و شادمانی او به خاطرِ خلاصی از زندانِ دنیا نیست و همچنین به خاطرِ آزادی و لذّاتِ این دنیا شادمانی نمی کند .
پس چرا از غلبۀ بر دشمن خود شادمان شد ؟ و چرا از این فتح و پیروزی باد به غبغب انداخت و مغرور شد ؟ [ تواریخ می نویسند که پیامبر (ص) به هنگامِ فتحِ مکّه و ورود بدان سرزمین هرگز قیافۀ فاتحان را به خود نگرفت و در نهایتِ تواضع وارد شد . ]
باز آن اسیران آهسته با خود می گفتند : روح و جان او ( محمد ) شادمان است زیرا به آسانی بر شیرانِ دلاوری مانندِ ما فتح و ظفر یافت .
بنابراین بر ما معلوم شد که او نیز از قید و بندِ صفاتِ بشری و خوی و خصلتِ عامۀ مردم رها نشده است و به جز دنیا به چیز دیگری دلخوشی و شادمانی ندارد . [ پس او هم مثلِ ماست و دعاوی او بر اساسی نیست . ]
اگر واقعاََ او نظیر و هم مرتبۀ ما نیست پس چرا بر ما که یک مشت اسیر و حقیریم خندید . در حالی که اهلِ معنویت کسانی هستند که بر مردمانِ بَد و خوب مهربان و دلسوزند .
اسیران این حرف ها را آهسته و زیر زبانی به یکدیگر می گفتند . [ مُنگیدن = گزافه گویی ، زیر لب حرف زدن ]
آنها به آهستگی این حرف ها می زدند تا مبادا مأموران و نگهبانان بشنوند و به آنان پرخاش کنند و این خبر را به گوشِ آن پادشاه ( پیامبر ) برسانند .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…