آگاه شدن پیغامبر از طعن ایشان بر شماتت او | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4528 تا 4560
نام حکایت : حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن
بخش : 3 از 5 ( آگاه شدن پیغامبر از طعن ایشان بر شماتت او )
پیامبر (ص) دسته ای از اسیران را که دست بسته می بُردند تبسّم کنان تماشا می کرد . اسیران آهسته با خود می گفتند : این دیگر چه پیامبری است که از اسارت ما شادمان می شود ؟ و چرا ما را می کشد ؟ و از این قبیل جملات می گفتند و به فعلِ مسلمانان اعتراض می کردند . حضرت رسول اکرم (ص) با عنایت الهی و …
متن کامل « حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
هر چند مأموران و نگهبانان با اینکه به اسیران نزدیک بودند، آن سخنان را نشنیدند امّا آن حرف های طعن آمیز به گوشی رسید که از جانب حق بود . ( مِن لَدُّن = شرح بیت 813 دفتر اوّل ) [ یعنی پیامبر (ص) بی آنکه نزدیک آنها باشد و صوتِ آنان را بشنود از راهِ روشن بینی الهی و آگاهی باطنی ، ضمیر آنان را خواند و دریافت که چه می گویند . ]
برای مثال ، آن کسی که پیراهنِ یوسف (ع) را حمل می کرد . رایحۀ آن را استشمام نکرد امّا یعقوب از راهِ دور بوی آن را احساس کرد . [ به آیه 94 سورۀ یوسف رجوع شود . ]
با اینکه شیاطین بر اطراف و فرازِ آسمان ها می گردند ، با اینحال به اسرارِ لوح محفوظ نمی توانند واقف شوند . ( عِنان آسمان = قسمتی از آسمان که دیده می شود ، آنچه از آسمان به نظر آید / لوح محفوظ = شرح بیت 1064 دفتر اوّل ) [ اشاره به ایاتی نظیر آیه 18 سورۀ حِجر و آیه 20 سورۀ صافات و آیه 5 سورۀ مُلک که وقوف بر اسرارِ الهی را از شیاطین و شیطان صفتان نفی می کند . ]
امّا حضرت محمّد (ص) با آنکه تکیه زده و خوابیده بود . اسرارِ عالَمِ غیب پیرامونش چرخان و گردان شده بود . یعنی اسرارِ حقانی بر قلبِ مبارکِ او جاری بود .
برای مثال ، کسی حلوا می خورد که نصیبی از حلوا داشته باشد و اِلّا حلوا خوردن به داشتن انگشت های دراز نیست . [ چنانکه گفته اند :
حلوا نه آن خورد که بود دستِ او دراز / آن کس خورد که باشد مقبول کیقباد
منظور مولانا اینست : کسی می تواند حلاوتِ اسرار و حقایقِ ربّانی را بچشد که دارای ذوقِ معنوی و مواجیدِ باطنی باشد . و اِلّا با تزیّن به زیورهای ظاهری علوم و تصنّع و تکلّف نمی توان حلاوتِ اسرار را چشید . ]
ستارۀ فروزان نگهبانی می دهد و شیاطین را می راند و می گوید : استراقِ سمع را فرو نهید و اسرارِ الهی را از حضرت احمد (ص) فرا گیرید .
نجمِ ثاقِب = به معنی ستارۀ فروزان است . زیرا « ثَقب » به معنی پاره کردن و دریدن است و گویی که ستارگان با پرتوِ ساطعِ خود، چادر سیاهِ شب را پاره می کنند . این ترکیب از آیه 3 سورۀ طارق اقتباس شده است . برخی مفسران « نجم ثاقب » را بطور عام شاملِ همۀ ستارگان می دانند و برخی نیز آن را بر ثریّا و زُحَل انطباق داده اند ( مجمع البیان ، ج 10 ، ص 471 ) امّا از مضمونِ این بیت چنین برمی آید که منظور مولانا از آن « شِهابِ ثاقِب » است که در آیه 10 سورۀ صافّات آمده است و در آیه 18 سورۀ حِجر نیز به صورتِ « شِهاب مبین » ذکر شده است .
شِهاب = به معنی شعله ای است از آتشی فروزان و از نظر علمای نجوم ، شهاب ستاره نیست . بلکه سنگ هایی آسمانی است شبیه ستاره که وقتی در حوزۀ جاذبۀ زمین قرار می گیرند به سوی زمین جذب می شوند و بر اثرِ شدّت برخورد با جوِ زمین شعله ور می شوند . قرآن کریم در این آیات شریفه می گوید : در نظام این جهان ، شیاطین می کوشند از سطحِ طبیعی کراتِ فضایی به جهانِ ماوراء الطبیعه نفوذ کنند و از اسرارِ عالَم ملکوت دزدانه خبر به دست آرند . امّا شهاب های فروزان مانع از استراق سمع آنان می شود .
منظور بیت : مردم شیطان صفت ، هر بار که بخواهند برای اخذِ علومِ باطنی و اسرارِ غیبی به سوی آسمان معنوی روی کنند و به استراقِ سمع پردازند . با سخنان شهاب آسایِ انبیاء و اولیاء رانده می شوند و دوباره به منزلگاهِ پستِ خود تنزّل می کنند . زیرا شیطان صفتان ، معارف را برای تعالی روحی نمی خواهند . بلکه می خواهند خود را بدان زیورها آرایند تا ساده دلان را به بیراهه کشند . چنانکه مولانا گفت :
حرفِ درویشان بدزدد مردِ دُون / تا بخواند بر سلیمی زان فسون
بنابراین هر کس بخواهد بدین معارف رسد باید زانوی ارادت در مکتبِ انبیایِ عظام و اولیایِ کِرام بر زمین زند و صادقانه و مخلصانه از ینابیعِ حکمت و معرفتِ آنان سیراب شود .
ای کسی که از سپیده دم ، چشمانِ خود را به سوی دکان می دوزی . بهوش باش و به سویِ مسجد برو و رزقِ خود را از معبودِ حقیقی درخواست کن . یعنی به مسبّب الاسباب متوسّل شو .
پس رسول خدا (ص) به مددِ نیروی الهی ، سخنان اسیران را دریافت و فرمود : تبسّمی که من بر لب داشتم به خاطرِ پیروزی در جنگِ با شما نبود .
زیرا کافران در واقع جزو اموات بشمار می روند و در حقیقت آنان پوسیده و فانی شده اند . و مسلماََ کشتنِ مُردگان از نظر ما نشانۀ مروّت و جوانمردی نیست . [ در قرآنِ کریم و در سخنان انبیاء و اولیاء ، مُرده دلان و حق ستیزان ، مُردگانِ حقیقی معرفی شده اند . هر چند که حیاتِ بهیمی داشته باشند . و نکته دیگر آنکه کشتن ، تنها به معنی قبضِ جان از کالبدِ کسی نیست . گاه کشتن ، بدونِ انسلاخِ روح از جسم صورت می گیرد و آن وقتی است که با لبخندی طعن آمیز و اشاره ای وَهن انگیز به کسی ، ضربه ای روانی بدو وارد می سازند و متاسفانه تعداد این قبیل قتل ها و جنایت ها و زنده به گور کردن ها بی شمارست . ]
این مُردگانِ متحرک دیگر کیانند ؟ در حالی که هر گاه بخواهم با ماهِ فلک مقابله کنم و در این راه ثباتِ قدم نشان دهم حتّی ماه نیز از هم شکافته می گردد . [ بنابراین غلبه بر یک مشت مُرده متحرک مرا شادمان و خندان نمی سازد . چه فتوحات و پیروزی هایی برتر از عقول بشری برای من حاصل شده است . ( مَصاف = جمع مَصَف به معنی جای ایستادن ، میدان جنگ ) [ رجوع شود به آیه 1 سورۀ قمر ]
من حتّی وقتی که ظاهراََ آزاد بودید و مکنت و قدرتی داشتید . باز همینطور شما را اسیر می دیدم . [ بر حسبِ ظاهر آزاد بودید ، چون می توانستید هر کاری که ارداه کنید انجام دهید . امّا بر حسبِ باطن اسیر بودید . زیرا زنجیر کفر و عصیان بر دست و پای روحتان بسته شده بود . ]
ای کسی که به دارایی و ثروت و حَسَب و نَسَب تفاخر می کنی . در نزدِ عقلا حالتِ تو به شتری می مانَد که روی ناودانی سوار شده باشد . [ « شتر بر ناودان » ضرب المثلی است که صورت دیگر آن « شتر بر نردبان » است و منظور از آن رسوایی و فضاحت است . چنانکه در بیت 187 دفتر چهارم آمده است :
زیر چادر ، مَرد رسوا و عِیان / سخت پیدا چون شتر بر نردبان
بنابراین این تفاخر به اموال و اَحساب و مباهات به ثروت و مکنت ، عاقبت موجبِ رسوایی آدمی می شود زیرا ثروت و نعمتِ دنیوی دیر نمی پاید . ]
وقتی که حقیقتِ کالبدِ جسمانی برای من مکشوف گشت یعنی همینکه دانستم جسم و جسمانیت پایدار نیست و شکوه و جلوۀ ظاهری آن نمی پاید و خلاصه همینکه از جسم متوجه روح و معنویت شدم . همۀ حوادثی را که در آینده رُخ خواهد داد با چشمان باطنم دیدم . [ « افتادن طشت از بام » کنایه از رسوا شدن و فاش شدن راز است ( امثال و حکم ، ج 2 ، ص 1069 ) مولانا از لسان مبارک حضرت ختمی مرتبت (ص) می گوید : همینکه از مرتبۀ جسم و جسمانیت سفر کردم و گام به عرصۀ الهی نهادم حوادث آینده را پیش از وقوع مشاهده کردم . چنانکه وصفِ مردانِ الهی و روشن بینان همین است . چرا که آنان از سیطرۀ حواس آزاد شده اند . در مصراع دوم ، جمله « کُلُّ آتِِ آت » یعنی هر چیز آمدنی خواهد آمد . دو فرمایش از حضرت امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده که مضموناََ مشابهت بسیاری با جملۀ اخیر دارد . « هر آنچه انتظار وقوعش رود بیاید » و « هر آنچه آمدنی است ، قریب و نزدیک است » ( نهج البلاغه ، خطبۀ 102 ) ]
هر گاه مثلاََ به غوره نگاه کنم . آشکارا شراب را در آن نگاه می کنم و هر گاه به نیستی بنگرم . هستی نهفته در آن را مشاهده نمایم . [ این مضمون در ابیات 178 تا 182 دفتر دوم مشروحاََ بیان شده است . ]
وقتی که من به جهان اسرارِ الهی می نگرم . جهانی را مشاهده می کنم که هنوز آدم و حوا بوجود نیامده اند . [ مستفاد از مضمون این خبر « روایت شده شخصی از رسول خدا سؤال کرد : چه وقت پیامبر شدی ؟ فرمود : در زمانی که آدم میان روح و کالبد بود » ( احادیث مثنوی ، ص 102 ) به این صورت نیز نقل شده « من پیامبر بودم در حالی که آدم بین آب و گِل بود » ( شرح اسرار ، ص 254 ) ]
مولانا از قولِ حضرت رسول (ص) به اسیران می گوید : ای اسیران من شما را در روزِ اَلَست که به صورتِ ذره بودید ، در حالتِ اسارت و وارونگی و پستی دیده ام . [ مَنکوس = سرنگون ، وارونه / اَلَست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل / ذَرّات اَلَست = ظاهراََ ناظر است بر روایاتی که در بیان و توضیح عالَمِ ذَر ( = عالمِ اَلَست ) رسیده است . مضمونِ کُلّی این روایات اینست : خداوند پیش از آنکه نسلِ آدم به عرصۀ ظهور رسد در جهانی به نامِ « عالَمِ ذَر » نطفۀ حضرتِ آدم را به صورتِ ذَرّاتی بیشمار تجزیه کرد و آنگاه هر یک از آن ذَرّات را بصورتِ انسانی کامل عیار بیآفرید و به همۀ آنان جان و خِرَد بخشید و سپس از آنان بر مقامِ ربوبیّت خود اقرار گرفت و بعد از آن ، دوباره آنان را به صُلبِ حضرت آدم باز گردانید . صرف نظر از مقصود این روایات باید گفت که این بحث در غالبِ تفاسیر معتبر قرآن کریم در ذیل آیه 172 سورۀ اعراف مطرح شده است . خلاصه کلام اینکه مولانا در این بیت به این مبحثِ تفسیری و روانی نظر داشته است . ]
آنچه پیش از تکوینِ آسمان بی ستون می دانستم چیزی بر آن افزوده نشد . [ عُمُد = جمع عمود به معنی ستون ، پایه / آسمان بی عُمُد = اشاره است به آیه 2 سورۀ رعد « خداوند برافراشت آسمان ها را بی ستونی که ببینیدش … » و آیه 10 سورۀ لقمان « خداوند بیافرید آسمان ها را نه بر ستونی که ببینیدش … » البته نکته ظریفی که در این دو آیه نهفته است اینست که آسمان ، ستون دارد امّا نه ستونی مرئی و دیدنی . ]
پیش از آنکه از آب و گِل نشو و نما کنم . شما را در ازل به صورتِ زبون و سرنگون دیده ام . یعنی می دیدم که باطن تان با کفر مسخ شده است .
من حالتِ اسارتِ شما را به تازگی ندیده ام که از آن اظهارِ شادمانی کنم . بلکه حالتِ زبونی و حقارتِ شما را در آن زمان که در نعمت و قدرت بودید نیز می دیدم . [ بنابراین دلیلی ندارد که از حالتِ اسارتِ فعلی شما مسرور شوم ، زیرا این حالت را من از زمان های بس دور مشاهده می کرده ام . ]
شما اسیرِ قهرِ نهانی حضرت حق شده اید ، آن هم چه قهری ؟ ظاهراََ قند می خوردید امّا در دلِ آن ، زهرِ کُشنده ای پنهان شده بود . [ دَرج = پیچیدن چیزی در چیزِ دیگر ، در اینجا یعنی آغشتن و آلودن ]
اگر دشمنِ آدمی این قندِ آکنده از زهر را با خوشی و خرسندی بخورد . آیا دوباره به این دشمن حسد می ورزی ؟ [ زیرا همیشه برخورداری از نعمت و راحت است که موجبِ حسدِ این و آن می شود و اِلّا کسی که خود به خود زهرِ قَتّال می خورد ، دیگر جایی برای حسادت کسی باقی نمی ماند . بنابراین هر چند شما دنیاپرستان به ظاهر برخوردار از نعمت بودید امّا من می دانستم که شما در واقع اسیرِ نقمت و بلیید . ]
هر چند شما دنیاپرستان با شادیِ تمام ، زهرِ مادّیات و نفسانیات را می خوردید . امّا مرگ ، دو گوشِ شما را نهانی گرفته بود . [ آن زهرِ سرشته به قند را با شادی تمام تناول می کردید و به داشتنِ آن فخر می فروختید . و نمی دانستید که همین زهرِ قند ، جانِ شما را می ستاند . منظور از این « زهر آمیخته به قند » همانا شهواتِ حیوانی و امیالِ شیطانی است . ]
جهاد و نبردِ من به خاطرِ کسبِ پیروزی و تصرّف جهان نبوده و نیست . [ چنانکه فاتحان و جهانگیران ، قصدی جز پیروزی ظاهری و توسعۀ فتوحات خود ندارند . تاریخِ فاتحانِ سفّاک و جهانگیرانِ سخت کُش و زود خشم ، مالامال از جنایات جنون آمیز است . ]
زیرا این دنیا در مَثَل مانندِ مُردار و لاشۀ حیوانات است و اصلاََ چیز بی ارزشی است پس چگونه بر این مُردار ، حریص و آزمند باشم ؟ ( جیفه = لاشه ، مُردار بو گرفته / رَخیص = کم ارزش ، ارزان ) [ حضرت امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید : « و دنیا خواهان بر سرِ مُرداری بویناک با هم به ستیز برخیزند » ( نهج البلاغه ، خطبۀ 151 ) و باز می فرماید : « و دنیا خواهان بر سرِ مُردارِ دنیا رسوا شوند » ( نهج البلاغه ، خطبۀ 108 ) و روایت معروفی است بدین صورت « دنیا مُرداری است و طالبانِ آن سگانند » ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1708 ) ]
من سگ نیستم که بیایم و کاکُلِ مُرده را بکنم بلکه عیسایی هستم که می آیم تا مُرده را زنده کنم . ( پَرچم = درفش ، دُمِ گاوِ کوهی ، کاکُل و زلف / پرچم مُرده کندن = کنایه از ضعیف کُشی و تعدّی به زیردست و زبون است ) [ شما که کسی نیستید که من بخواهم بر شما دستِ تعدّی بلند کنم . من به هیچکس تعدّی نمی کنم بلکه همه را حیاتِ معنوی می بخشم . ]
من از آنرو صفوفِ جنگاورانِ شما را در آوردگاه ، در هم شکستم که شما را از هلاکتِ روحی و تباهی معنوی نجات بخشم .
من به خاطرِ این تباهکاران را به هلاکت نمی رسانم که برای خود شکوه و جلال و سیاهی لشکری فراهم سازم . [ حَشَر = جمع انبوه ]
بلکه بدین جهت تباهکاران را هلاک می کنم تا جانِ مردمِ جهان از تعدّی آنان در امان ماند . [ پس جنگهای رسول خدا (ص) با جنگهای فاتحانِ خونریز فرق می کند . ]
زیرا شما حق ستیزان از روی جهل و غفلت مانندِ پروانه ، خود را به آتش می زنید و این حمله بر آتش را آیینِ خود ساخته اید . [ شما حق ستیزان خود را به آتش کفر و عصیان و هلاکتِ روحی می اندازید و این کار برای شما روش و آیین شده است . ]
من مانند آدم های مست شما را با دو دستم از سقوط در آتش باز می دارم . [ همانطور که آدمِ مست ابایی از آتش و سایرِ خطرات ندارد من نیز با گرمی و شیفتگی ، شما را از ورود به آتش می رانم . اشاره است به مضمون حدیثی که در شرح بیت 2856 دفتر دوم آمده است . ]
آن کارهای زشتی که فتح و ظفر می پنداشتید . در واقع با آن کارهای زشت و تباه ، بذرِ نکبت و ناخجستگی برای خود می کاشتید . [ یعنی عِناد و حق ستیزی را نوعی ظفر حساب می کردید در حالیکه با این کار بدبختی و شقاوتِ خود را پی ریزی کردید . ]
در هنگامِ درگیری ، یکدیگر را با سعی و جدیّت به سوی جنگ با حق فرا می خواندید و به سوی اژدها ، اسب خود را می راندید .
با اینکه شما حق ستیزان بر ما خشم می گرفتید . امّا خودِ شما مقهورِ خشمِ شیرِ روزگار شدید . [ چون گردش چرخِ جهان به ارادۀ الهی شما را در هم کوبید . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…