تماشای پیامبر همراه با تبسم کردن به اسیران | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4473 تا 4511
نام حکایت : حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن
بخش : 1 از 5 ( تماشای پیامبر همراه با تبسم کردن به اسیران )
پیامبر (ص) دسته ای از اسیران را که دست بسته می بُردند تبسّم کنان تماشا می کرد . اسیران آهسته با خود می گفتند : این دیگر چه پیامبری است که از اسارت ما شادمان می شود ؟ و چرا ما را می کشد ؟ و از این قبیل جملات می گفتند و به فعلِ مسلمانان اعتراض می کردند . حضرت رسول اکرم (ص) با عنایت الهی و …
متن کامل « حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
پیامبر (ص) جمعی از اسیران را دید که داشتند آنان را می بُردند و آنها ناله و فغان می کردند .
آن شیرِ آگاه یعنی حضرت ختمی مرتبت (ص) که دلاور بود و عالِم به جمیع علوم . می دید که یک عده از اسیران را به زنجیر بسته اند و می برند و آن اسیران ، زیر چشمی به حضرت نگاه می کنند .
اسیران از شدّتِ بُغض و خشمی که نسبت به آن رسولِ راستگو داشتند ، لب و دندان خود را می جویدند .
با اینکه آن اسیران ، خیلی غضبناک بودند ولی جرأت نداشتند حرفی بزنند . زیرا که در زنجیرِ قهرِ دَه منی گرفتار بودند .
مأموران ، آن اسیران را با زور از سرزمین کفر به سویِ سرزمین مسلمین می بردند .
آن اسیران در دلِ خود می گفتند : عجب رسولی است که نه از ما فدیه می گیرد و نه طلایی می ستاند و نه از اشخاصِ بزرگ کسی پیدا می شود که شفیع ما شود .
آن اسیران باز پیشِ خود می گفتند : حالا خدا رَحم کرده که لقبِ این مرد ( حضرت رسول الله ) رحمة العالمین است . یعنی نسبت به همۀ جهانیان مِهر می ورزد در حالی که حلق و گلوی مردم را می بُرد . [ در ایه 107 سورۀ انبیاء در وصف شخصیت و رسالت حضرت نبی اکرم (ص) آمده است « و نفرستادیمت مگر به جهت رحمت برای جهانیان » ]
اسیران با هزار نوع انکار و انزجار راه می رفتند و در زیر لب نسبت به کارِ آن شاهِ حقیقت ( پیامبر عظیم الشأن ) طعنه ها می زدند .
اسیران با یکدیگر می گفتند : ما تا کنون مشکلاتِ بسیاری را حل کرده ایم . امّا گویا ایم مشکل دیگر چاره ای ندارد . چرا که دلِ این مرد در سختی کمتر از سنگِ خارا نیست .
ما که هزاران مردِ دلاور و امیر عالی مقامیم . اینک در دستِ یک مشت آدمِ پا برهنه ، بی حال و وارفته گرفتار شده ایم . [ آلپ ارسلان = نامی ترکی است به معنی مرد دلاور ، شجاع ، شیر دل ]
اینکه بدین حالتِ ننگ آور ، اسیر یک مشت آدمِ حقیر شده ایم ، واقعاََ به چه سبب است ؟ آیا از گمراهی ماست ؟ و یا از طالعِ بَدمان ؟ و یا از سِحر و جادو ؟ [ رجوع شود به شرح بیت 841 فتر سوم ]
بخت و اقبالِ او ، بخت و اقبالِ ما را دگرگون کرد و تختِ سلطنتِ معنوی او تختِ سلطنتِ دنیوی ما را واژگونه ساخت .
اگر واقعاََ کار و بارِ او به سببِ سِحر و جادو رو به راه شده و سامان یافته ، ما هم جادوگری کردیم ، پس چرا کارِ ما نگرفت و ما توفیق نیافتیم ؟
از معبودان و بت های خود خواستیم که اگر ما باطل و ناراستیم . ما را نابود و ریشه کَن کُن .
در موضوعِ این بخش به آیه 19 سورۀ انفال اشاره شده است که معنی تمامِ آیه اینست : اگر شما خواهانِ فتح و ظفرید ، پیروزی به سراغتان آمده است و اگر ( از عِناد ) خودداری کنید برای شما بهتر است و اگر بازگردید ما هم باز خواهیم گشت و جمعیت شما هر چند انبوه باشد ، شما را بی نیاز نخواهد کرد و همانا خدا با مؤمنان است » .
در اینکه آیه به مناسبت غزوۀ بَدر نازل شده شکّی نیست . امّا در اینکه مخاطب آیه چه کسانی هستند . مفسّرانِ قرآن کریم دو قول مختلف آورده اند : عده ای معتقدند که مخاطبِ این آیه مشرکانِ مکّه اند و این خطاب از روی طنز و تهکّم است . چرا که آنان به هنگامِ خروج برای جنگ به پرده های کعبه درآویختند و گفتند : « معبودا اگر محمّد بر حق است یاریش کن و اگر ما برحقیم یاریمان فرما » ( کشاف ، ج 2 ، ص 208 ) . عده ای دیگر از مفسّرانِ قرآن کریم معتقدند که مخاطبِ این آیه ، مؤمنان و مسلمانان اند . زیرا آیاتِ قبلی و بعدی نیز در خطاب به آنان نازل شده است و این وقتی است که جنگ با پیروزی مؤمنان پایان می یابد و شماری از آنان بر سرِ تقسیمِ غنایمِ جنگی دچارِ اختلاف می شوند و لذا این آیه به عنوان هشدار نازل می شود ( مجمع البیان ، ج 4 ، ص 531 ) . مولانا در اینجا با قولِ اوّل موافق است .
از میانِ ما و او هر کدام برحقیم و راهِ هدایت را می پیماییم نصرت و پیروزیش عطا کُن و پیروزی او را طلب کُن .
ما در برابرِ سه بُت به نام لات و منات و عُزّی ، این دعا را خواندیم و به سجده رفتیم . ( صَلات = نماز ، نیایش ، دعا ، برخی از شارحان منظور از صَلات را در اینجا سجده دانسته اند . عده ای از شارحان آن را صِلات به معنی عطا و بخشش پنداشته اند ، با این تقدیر یعنی برای پیروزی خود ، به پای بُتان نذر و عطیه کردیم ) [ لات ، نامِ بتِ قبیله ثقیف بود که در طائف قرار داشت و موردِ پرستش قریش و دیگر قبلئلِ عرب بود . امّا عُزّی ، نامِ یکی از بتانِ عرب بود که در نواحی و قبائلِ مختلفِ عرب خاصه قریش اهمیتی والا داشت و مَنات ، بتی بوده است متعلق به قبیلۀ هُزَیل و خُزاعَه و جایگاهِ آن بین مکه و مدینه و به صورتِ تندیسی از سنگِ سیاه بود . نامِ این سه بت در آیاتِ 19 و 20 سورۀ نجم آمده است . ]
که اگر محمّد بر حق است ، حقانیت و غلبۀ او را آشکار کُن و اگر بر حق نیست خوار و زبونش فرما .
سرانجام دیدیم که او پیروز شد و ما سراسر در تاریکی فرو رفتیم و او سراسر نور بود .
اینست جوابِ ما در بارۀ آن چیزی که از ما طلب می کردید . معلوم و مسلّم شد که شما مشرکان بر باطل اید . [ خداوند بطورِ عینی جوابِ سؤالِ آنان را داد . غزوۀ بَدر رُخ داد و پیامبر (ص) غلبه کرد و بر مشرکان ثابت شد که او بر حق است و مشرکان بر باطل . امّا کافرانِ بَددل برای توجیه گمراهی و حق ستیزی خود بهانه ها می آوردند و دستاویزها می ساختند . که در ابیاتِ بعدی بدان پرداخته شده است . ]
مشرکان سعی می کردند این حقیقت را که محمّد (ص) بر حق است از فکر و مغزِ خود محو کنند . [ یعنی با اینکه با پیروز شدن پیامبر (ص) در واقعۀ بَدر بر آنان حقانیتِ او ثابت شد . باز دست به توجیه باطل زدند و یاوه ها بر هم بافتند و تُرّهات ساختند . ]
آنان برای توجیه و اغفالِ خود می گفتند : این فکر که خیال کنیم محمّد بر حق است از بدبختی و بدشانسی ما حاصل شده است و اِلّا حقیقت چنین نیست . یعنی اینکه بر دلِ ما ثابت شده که محمّد بر حق است ، امری باطل و ناشی از عدمِ اقبالِ ماست .
فرض کنیم که محمّد چند باربر ما غالب شود . این غلبه که دلیل بر حقانیتِ او نیست . چنانکه در پهنۀ روزگار هر کسی گاهی غالب می شود .
چنانکه روزگار با ما چند بار همراه شد و توانستیم او را چندین بار مغلوب کنیم .
باز پیش خود می گفتند : اگر چه محمّد پیش از این از ما شکست خورد ، امّا شکستِ او مانندِ شکستِ ما زشت و رسوا کننده نبود .
زیرا نیکبختی در حالتِ شکست نیز به او صد نوع شادی و سرورِ نهانی عطا کرد . [ زیرِ دست = پنهان ، نهانی ، مخفیانه ]
پیامبر و یارانش حالتِ یک مغلوب و شکست خورده را نداشتند زیرا نه اندوهی داشتند و نه اضطرابی . [ پیچ پیچ = پریشانی ، اضطراب ]
آری نشانِ مؤمنانِ راستین ، گرفتار شدن به بندِ بلا و سختی است . امّا در ابتلا و مقهور شدن مؤمن ، مصالح و فوایدی نهفته است . [ انبیاء و اولیاء و حق پرستان در طولِ تاریخ غالباََ بر حسبِ ظاهر مغلوب و مقهورِ بیداد گران و زورمندان بوده اند . امّا بر حسبِ باطن همیشه غالب بوده اند . ]
برای مثال ، هر گاه تو مُشک و عَنبرِ دلاویز را بشکنی ، جهانی را از بوی خوشِ آن آکنده خواهی ساخت . [ همینطور وقتی که شخصِ مؤمن دچارِ بلا و مُصیبتی می شود . جوهرۀ پاک و لطیفِ روحی و شخصیتی او بر ملا می شود و از آثارِ دلنوازِ اخلاقِ نکو و صبر و بُردباری او در کورانِ بلا یک جهان بهره مند می گردد . ]
امّا اگر پِشکلِ الاغ را به هم بزنی ، بوی گند ، خانه ها و محلّه ها را پُر می کند . [ همینطور وقتی آدم های زبون و حقیر و خودخواه دچارِ حادثه ای شوند . بکلّی خود را می بازند و حرکاتِ زشتی از خود بروز می دهند و به طوریکه هر کس آن حرکات و اطوارِ احمقانه را مشاهده کند سراسرِ وجودش از انزجار پُر می شود . ]
وقتی که پیامبر (ص) و مسلمانان با سرشکستگی از حُدیبیّه بازمی گشتند . طبلِ اقبال و سعادتِ « همانا ما فتح کردیم » به صدا درآمید . [ حُدیبیّه = قریه ای بود در نزدیکی مکّه که حدوداََ بیست کیلومتر تا مکّه فاصله داشت . پیامبر (ص) در سالِ ششمِ هجرت تصمیم گرفت که همراه با مهاجران و انصار و دیگر مسلمانان در مراسمِ «عُمره» شرکت کند . زیرا در خواب دیده بود که همراهِ مسلمانان به مسجد الحرام درآمده و مشغولِ مناسکِ عُمره شده است چنانکه آیه 27 سورۀ فتح بدان تصریح دارد . به هر تقدیر مسلمانان با تعدادی شترِ قربانی حرکت کردند . وضع مسلمانان نشان می داد که هیچگونه آرایشِ جنگی ندارند و قصدی جز اجرای مناسکِ در ذهن و دلِ خود نمی پرورند . همینکه پیامبر (ص) و همراهان به منطقۀ حُدیبیّه رسیدند قریش راه بر آنان بستند و این امر بعداََ به عقدِ پیمان « صلح حُدیبیّه » منجر شد . در آن سال اهلِ مکّه مانع از ورودِ پیامبر (ص) به مکّه شدند . از اینرو آن حضرت به همراهانش دستور داد که شترهای خود را همانجا قربانی کنند و از لباسِ اِحرام بیرون آیند و راهِ مدینه را در پیش گیرند . مسلمانان با غم و اندوه بازگشتند و در اثنای بازگشت به مدینه بود که سورۀ فتح نازل شد « ما برای تو پیروزی نمایانی فراهم ساختیم » ]
از بارگاهِ الهی ، وحی در رسید که ( ای محمّد ) برو و از این شکست غمین مباش .
زیرا در خواری و اندوهِ فعلی ، پیروزی هایی نهفته است . اینک فتحِ فلان قلعه و فلان محل از آنِ توست . ( بقعه = جا ، محل ، مکان ، جمع آن بِقاع است ) [ در شرح بیت بعد ایهام از فلان قلعه و فلان بقعه رفع شده است . ]
تو بدین مطلب درنگر که وقتی حضرت پیامبر (ص) با شتاب از حُدیبیّه بازگشت چه پیروزی هایی بر قبیلۀ بنی قُرَیظه و بنی نضیر به دست آورد .
بنی نَضیر = طایفه ای یهودی از تیرۀ جذام بودند و چون در کوهی به نامِ نَضیر سکونت اختیار کرده بودند بدین نام موسوم شدند ( تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 408 ) جنگ پیامبر (ص) با این طایفه یهودی در سال چهارم هجرت و به دنبالِ غزوۀ اُحد رُخ داد . زمینۀ وقوع این جنگ به اختصار اینست : پیامبر (ص) به هنگامِ ورود به ودینه با قبیلۀ بنی نضیر پیمانِ عدمِ تعرّض منعقد کرد و قرار گذاشت که هر گاه کارزاری درگرفت . یهودیانِ بنی نضیر نه با او باشند و نه بر او . پس از شکستِ سپاهِ مسلمین در جنگِ اُحد ، یهودیان به طنز و استهزاء گفتند : پیامبرِ خدا که نباید شکست بخورد . پس معلوم می شود که این دعوی بر اساسی نیست ، از اینرو کعب بن اشرف ، سرکردۀ آنان با چهل مرد مخفیانه به مکّه آمد و با دشمنان پیامبر علیه او متحد شدند . سبب دیگر آنکه روزی پیامبر برای فراهم کردن دیه دو مقتول از طایفه بنی عامر به قبیلۀ بنی نضیر رفت در حالی که آنان نقشۀ قتلِ آن حضرت را طرح کرده بودند . به هر حال اینها زمینه ای بود برای وقوعِ غزوۀ بنی نضیر . لشکر حضرت محمّد (ص) آن قبیله را چند روز به محاصره گرفت و چون به عِجز درآمدند دستور داد مدینه را ترک گویند ( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 257 ) . به سورۀ حضر مراجعه شود .
بنی قُریظه = طایفه ای یهودی و خویشاوند بنی نضیر بودند . سببِ تسمیه آنان بدین نام این بود که در کوهی به نامِ قُریظه سکونت گزیده بودند . برخی از مورخان می گویند نیایِ آنان این نام داشت ( تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 413 ) . غزوۀ بنی قُریظه در سالِ پنجم هجرت رُخ داد . بنابراین ملاحظه می شود که هر دو غزوه قبل از صبح حُدیبیّه رخ داده است . اما در این بیت قطعاََ مولانا به غزوۀ خیبر نظر داشته است . زیرا این غزوه به دنبالِ صلح حُدیبیّه در سال هفتم هجرت رخ داد .
غزوۀ خیبر = یهودیان دژهای مستحکم و تو در تویی داشتند که فتحِ آن کارِ هر کس نبود . قلعه هایی چون قَموص ، نَطاة ، قصار و … ، بیست هزار مردِ جنگی در این قلاح به سر می بردند . دژها یکی پس ار دیگری گشوده شد . امّا کارِ فتحِ یکی از آن قلعه ها ( قَموص ) با دشواری روبرو شد . قَموص همان قلعه ای بود که مَرحَب پسرِ حارثِ یهودی در آن به سر می برد . ابتدا چند تن از اصحاب برای فتح آن دژ اقدام کردند . امّا نتیجه ای بدست نیآمد . تا اینکه پیامبر (ص) فرمود « فردا پرچم را به مردی سپارم که خدا به دستِ او ( قلعه را ) بگشاید . او دوستدارِ خدا و رسولِ اوست و خدا و رسولِ او نیز دوستدارِ وی » ( تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 415 ) .
همانطور که ملاحظه می شود ، مولانا به این رخدادها ، مورخانه ننگریسته و گویا مولانا از ذکرِ بنی نضیر و بنی قُریظه ، منظوری جز بنی یهود نداشته ، لذا نکوشیده که مانندِ مورخانِ حرفه ای و موشکاف ، هر واقعه را در جای خود بیاورد . بنابراین مولانا وجه مشترکِ سه طایفه مذکور را که یهودی بودن است موردِ نظر قرار داده و یادآور شده است که پس از ماجرای حُدیبیّه ، خداوند با غلبه دان بر یهودیان ، پیامبر (ص) و مسلمانان را شادمان کرد .
قلعه ها و زمین های اطرافِ آن منطقۀ آباد و حاصلخیز از آنِ رسول خدا (ص) شد و غنائمِ فراوانی نصیبش شد . [ مفسران و فقهای شیعه و اهلِ سنّت در ذیلِ آیه 6 و 7 سورۀ حشر در بارۀ نوع مالکیت و زمینه های مصرف آن سخن گفته اند . ]
و تازه اگر این غنایم و پیروزی ها نصیبِ حضرتِ رسول خدا و یارانش نمی شد هیچ تأثیری به حالشان نداشت . چرا که اگر در وقتِ پیروزی ، آنان را می دیدی درمی یافتی که از این پیروزی ها سرمست نشده اند بلکه همچنان اندوه و گرفتگی عارفانه داشتند و باز شیفته و عاشقِ حضرت حق بودند . [ بر خلافِ آدم های ضعیف النفس که با اندک حِرمانی خود را می بازند و با اندک ظفری سر از پا نمی شناسند . ]
مؤمنانِ حقیقی زهرِ حقارت های ظاهری و کاذب را که دنیا پرستان از آن می هراسند مانندِ شِکر می خورند و خارهای اندوه را مانندِ شتر به راحتی تناول می کنند .
مؤمنانِ حقیقی اگر از غم و اندوه آگاهانه استقبال می کنند به خاطرِ اینسا که در اِزایِ آن برای همیشه از غم های دنیوی خلاص شوند . بلکه آنان غمِ آگاهانه را برای خودِ آن می خواهند . بنابراین این فرودستی و خاکساری در نظرِ آنان نردبانِ ترقّی و تعالی است . [ تسافل = به نشیب آمدن ، فروشدن / دَرَج = جمعِ درجه به معنی نردبان و پله است ]
اینان در ژرفنای چاه آنچنان شادمانند که از رسیدن به تختِ سلطنت می هراسند .
آدمی در هر مکان که همراه و مصاحبِ معشوقِ خود باشد . آنجا فرازِ آسمان است نه زیرِ زمین .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…