الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 189 تا 235
نام حکایت : خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
بخش : 6 از 6 ( الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است )
گروهی از مسافران به سرزمین هند رسیدند و چون گرسنه بودند خواستند حیوانی شکار کنند . در این اثنا مردی دانا و خِردمند با آنها روبرو شد و از سَرِ دلسوزی و راهنمایی به آنها گفت که در این سرزمین پهناور ، گلّه های فیل بسیار یافت می شود ولی مبادا هوسِ شکارِ آنها به سَرتان بزند ، زیرا فیل ها بوی فرزندان خویش را تشخیص می دهند و اگر شما فیلی شکار کنید و بخورید قطعاََ گرفتار انتقام فیلانِ مست خواهید شد . مرد دانا پس از گفتن این سخنان با آن جمع وداع گفت و رفت . کم کم گرسنگی بر ایشان چیره شد و …
متن کامل « حکایت خوردن پیل بچگان از حرص و ترک نصیحت ناصح » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
شخصی در یک شب نامِ الله را بر زبان می راند تا بر اثرِ این ذکرِ شریف دهانش شیرین شود .
این حکایت کوتاه از معروف ترین و لطیف ترین حکایات مثنوی در بابِ فلسفه دعاست . می فرماید : دعای تو لبّیکِ حق است . یعنی این حالِ دعا که در تو پیدا شده به عنایتِ حضرتِ حق است . بس که او سریع الاجابه است .
شیطان به او گفت : ای شخصی که دائماََ الله الله می گویی . بگو بدانم برای این همه ذکری که می گویی ، پاسخی هم به تو می رسد ؟ [ لبّیک = کلمه ایجاب است و به معنی ایستاده ام در خدمتِ تو و حاضرم در اطاعت و فرمانبرداری تو . معمولا خادم به مخدوم می گوید . حُجّاج این لفظ را در مقامِ عرفات بر زبان می آورند . امّا در این بیت مطلقاََ به معنی اجابت است . ]
حتی یک جواب از بارگاه الهی به تو نرسیده ، آخر چقدر با سماجت و پُر رویی خدا را یاد می کنی ؟
مردِ نیایشگر از این سخنان شیطان دلشکسته شد و سر بر زمین نهاد و به خواب رفت . در خواب ، حضرت خضر (ع) را در سبزه زاری دید . [ خِضر = در شرح بیت 224 دفتر اوّل / خُضَر = سبزی ، سبزه زار ]
حضرت خِضر (ع) به آن درویش گفت : چرا از ذکرِ حق فرومانده ای ؟ چرا از ذکرِ حق پشیمانی ؟
آن درویش گفت : من برای این ذکرِ حق را ترک کرده ام که هیچ لبّیکی نمی رسد . می ترسم که مطرود درگاهِ الهی باشم .
حضرت خِضر (ع) از قولِ حق تعالی گفت : آن الله گفتن تو همان لبّیک ماست . و آن درد و سوز و نیازت پیکی از ما به سوی توست .
آن همه چاره جویی و تدبیر و تلاشی که در راهِ وصالِ به ما انجام دادی ، جملگی از جذبه و کشش ما بود و این جذبۀ ما بود که پای تو را در سلوک به سوی ما گشود .
ترس و عشق تو به منزلۀ کمندی است که الطافِ ما را صید می کند . در زیرِ هر یارب گفتنِ تو بسی لبّیکِ ما نهفته است .
روح و روانِ انسانِ نادان از حقیقتِ این نیایش بدور است . زیرا نادان ، مجاز به ذکرِ حق نیست . یعنی چون معرفت ندارد نمی تواند نیایش حق گوید .
بر دهان و قلب انسان نادان ، قفل و زنجیری از هوی و حماقت نهاده شده تا به هنگامِ اضطرار و گزند به درگاهِ ما ناله سر دهد .
برای مثال ، حق تعالی به فرعون صدها مُلک و مال داد تا اینکه او ادعای خدایی کرد و اَنَا رَبّکُمُ الآعلی گفت .
او در سراسرِ زندگانیش به هیچگونه از گرفتاری و یا دردِسر دچار نشد تا مبادا این بَدنهاد به درگاهِ الهی ناله سر دهد .
حق تعالی همه نوع مُلک و مالِ دنیوی به فرعون بخشید ولی به او درد و رنج و اندوه نداد .
درد و بلا از سلطنت جهان بهتر و برتر است ، تا نهانی خدا را نیایش کنی . [ درد در مکتب مولانا از جایگاهی رفیع برخوردار است و بی دردی مایه غفلت ، به کتاب میناگر عشق رجوع شود . ]
نیایش بدون درد از افسردگی و دلمردگی آدمی ناشی می شود . ولی نیایش با درد از سوزِ درون و شیفتگی به حق .
آن زمزمه و زیر لب خواندن و مبداء عالَمِ هستی را یاد کردن . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
آن صدای صاف و حَزین که می گویی : ای خدا ، ای فریاد رس و ای یاور ، دعا آن است ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 75 ) یوسف بن احمد مولوی گوید : یعنی از گناه پاک شده و قلبش خاضع گشته و خدا را یاد می کند ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 41 ) ]
حتی ناله سگ ، معلولِ جذبۀ الهی است زیرا هر کس که به سوی حق می گراید و مجذوبِ او می شود ، گرفتار مزاحم و آزار دهنده ای می گردد . [ اصولاََ هر کس که هدفی داشته باشد و خاصّه هدفی والا ، قطعاََ در راهِ نیل بدان با موانع و مشکلاتِ بسیاری روبرو خواهد شد . این موانع ممکن است هوای نَفس باشد و یا افرادِ تباهکار ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 11 ) ]
مانند سگِ اصحابِ کهف که از تناول مُردار چشم پوشید و در عوض بر سرِ سفرۀ شاهان حقیقت و رادمردان معنویت نشست . [ همراه با اصحابِ کهف شد و مرتبۀ والا یافت . همینطور کسانی که باطنی حیوانی و ددمنشانه دارند وقتی بر سرِ توسنِ نَفسِ خود لگام تقوا زنند ، مصاحب اهل الله می شوند و از مائده های معنوی ارتزاق می کنند . ]
چنین سگی تا به روزِ رستاخیز در آستانۀ آن غار مانند عارفان از آبِ رحمتِ الهی سیراب می شود و این آب را بدون ظرف می نوشد . یعنی رحمت و تجلّیِ الهی نظروف در هیچ ظرفی نیست و در هیچ شکل و عنوانی محدود نمی شود . [ تَغار = ظرفی سفالین و یا گلین که در آن ماست و یا خمیر نان می ریزند . در اینجا اشاره دارد به اینکه فیض و رحمت الهی ، واسع و بی کران است . ]
بسا افرادی که به ظاهر گمراه و دور افتاده از راهِ حق اند . ولی در نهان و دُور از چشمِ ظاهربینان از جامِ رحمتِ الهی برخوردارند . [ دو بیت اخیر نقدی است بر قشریان ظاهربین که خدا را در قوالب ذهنی و نفسانی خود منحصر می کنند . حال آنکه حقیقتِ افرادِ انسانی به شکلِ ظاهر و هیأت صوری آنان نیست . سگ پوست = ظاهراََ کنایه از افرادی که در نظر سطحی اندیشان از راهِ حق بدورند . ]
ای پسرِ معنوی در راهِ به دست آوردن الطافِ ربّانی باید جان ببازی . یعنی از انانیّتِ خود درگذری . آیا بدون پیکار و شکیبایی امکان دارد پیروزی حاصل شود ؟
برای رسیدن به جامِ رحمت و الطافِ الهی ، شکیبایی کردن ، کار سختی نیست . شکیبایی پیشه کن که صبر ، کلیدِ بابِ نجات است . [ حَرَج = تنگی ، گناه ، حرام ، سختی ، معنی اخیر در بیتِ فوق ناسب تر است ]
از دامگاهِ دنیا کسی بدون صبر و دوراندیشی به سلامت نرست . صبر ، دست و پای دوراندیشی است . ( پا و دست = کنایه از وسیله و ابزار ) [ آدمی هر چند اهلِ تدبیر و دوراندیشی باشد ، ولی آن را با صبر توأم نسازد به مقصود نرسد . پس صبر ، ابزارِ توفیق مدبّران و دوراندیشان است . ]
از تناول گیاهان زهرآگین باید پرهیز کنی . یعنی نباید دهان به حرام و شهواتِ دنیوی بیلایی . زیرا پرهیز و اجتناب از حرام ، نیرو و روشنی پیامبران است .
آن چیز که با وزیدن هر بادی به این سو و آن سو می رود ، واقعاََ کاه است . و اِلّا کوه چه باکی از باد دارد ؟ برای آن واقعاََ هیچ ارزش و اهمیتی قائل نیست .
در جاده ها از هر سو غولِ بیابانی تو را به سوی خود می خواند و به تو خطاب می کند : آهای برادر من ، آیا به دنبال راه و مقصدی می گردی ؟ اگر چنین است بیا پیش من . [ با توجه به ابیات بعدی ، منظور از غولِ بیابانی ، فریبندگی دنیا و نیز فریبکارانی است که به ظاهر دَم از ارشاد و خیر خواهی می زنند و در باطن فریبکار و گمراه کننده اند . ]
غول بیابانی به تو می گوید : من راه را به تو نشان می دهم و من همراه و همطریق تو هستم و در این راهِ باریک پیشاهنگ و راهدان . [ راهزنان دین و ایمان نیز مدعی ارشاد خلایق و دستگیری طالبان هستند . ولی در واقع آنان را به بیراهه و هلاکت می کشانند . ]
آن غولِ بیابانی و آن مدعی ارشاد خلایق ، نه راهنماست و نه راهدان ، ای یوسف صفت ، نزد آن آدمیان گرگ صفت کمتر برو ، چرا گه صفای باطنت را می درند .
دوراندیشی آن است که چرب و شیرین و دام های این دنیا تو را نفریبد . [ زیرا که هیچ دانۀ او بی دام نیست و هیچ نوشِ او بی نیشِ خون آشام نیست ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 377 ) ]
زیرا دنیا در واقع ، نه چرب است و نه شیرین ، هر چند که ظاهراََ چنین می نماید . دنیا در حقیقت افسونگر است و افسون های خود را در گوشِ طالبان خود می خواند و می دمد . [ چنانکه در فنِ سِحر و ساحری دمیدن و فوت کردن بر ابزار سِحر متداول است . ]
آن غولِ راهزن ، به آدمی می گوید : ای مایۀ روشنی دل و دیده ام ، ای مهمانِ بس عزیزم . بیا که سرای من به تو تعلق دارد و تو مالِ من هستی و این چاپلوسی دامِ اوست .
زیرکی و دوراندیشی در اینست که در پاسخِ او بگویی : من بسیار خورده ام و یا مثلاََ بگویی : من بیمارم و در سیاهچالِ دنیا و یا جسمِ خویش رنجور و درمانده ام . [ تُخمه = به معنی ناگواریدن طعام ، پُر شدن معده و هضم نشدن غذا ، اطبای قدیم به آن هیضه هم گفته اند / سَقیم = بیمار / دَخمه = در لغت به معانی گور ، تابوت ، سردابی که مُردگان را در آن می نهند و شِقشَقِه ( آنچه شتر به هنگام خشم و مستی از دهان بیرون می آورد و با زبان او اشتباه می شود ) بنابراین عبارت «خستۀ این دخمه ام» باچهار معنی فوق سازوار است . زیرا گور و تابوت مجازاََ بر جسمِ عنصری آدمی اطلاق می شود و استعمال آن نیز کم نیست . سرداب نیز می تواند بر دنیا دلالت کند و بالاخره شِقشَقه نیز بر این مقصود دلالت دارد که هر چه می خورم به اصطلاح بالا می آورم و قی می کنم . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 12 ) خلاصه باید عذرِ مکاران را بخواهی ]
یا به او مثلاََ بگو : سَرم درد می کند ، مزاحمِ من مشو ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 76 ) و یا به او بگو : پسر دایی ام مرا به مهمانی دعوت کرده است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 12 ) .
زیرا اگر به تو یک شیرینی یا شربتی دهد . بدانکه همراه با آن نیشی است و بر اثر آن شیرینی دمل هایی در وجودِ تو پدید می آورد .
اگر غولِ فریبکارِ دنیا ، مثلا پنجاه و یا شصت سکّه طلا به تو دهد . یعنی تو را از لذّاتش برخوردار گرداند . ای ماهی ساده لوح ، بدان که آن سکّه ها مانند پاره گوشتی است که ماهیگیر بر سرِ قلابِ ماهیگیری خود قرار داده تا تو را صید کند . [ دنیا خود را تسلیمِ تو نمی کند ، دانه ای نشان می دهد تا به دامت افکند ]
آن نیرنباز اگر بخواهد به تو آن سکّه ها را دهد ، کی خواهد داد ؟ یعنی نخواهد داد . زیرا حرفِ فریبکاران مانند گردوهای پوک و پوسیده است .
سر و صدای آن گردوها ، عقل و هوشت را می رباید ، آن حیله گر صدها هزار صدها هزار عقل و هوش را هیچ می انگارد . [ ژَغژَغ = صدایی که از برخورد دندان ها در اثرِ سرما و یا خَشم شنیده می شود و نیز صدایی که از به هم خوردن گردو و یا بادام شنیده می شود ( شرح اسرار ، ص 192 ) / مال و متاع دنیوی نیز جلوه و طمطراقی هوشرُبا دارد و آدمیانِ سست ایمان و بی فکرت و معرفت را اسیر و سُخرۀ خود می کند . ]
معشوقِ تو نیز خورجین و کیسۀ توست . اگر رامینی ، یعنی اگر واقعاََ عاشقی ، تنها جویای ویس باش و بس . [ ویس و رامین = منظومه ای است عاشقانه که در حدود 446 هجری قمری به وسیلۀ فخرالدین اسعد گرگانی ، شاعر قرنِ پنجم به نظمِ فارسی درآمده . اصلِ قصۀ ویس و رامین به زبان پهلوی و متعلق به دورۀ اشکانیان است . ویس ، جوانی بود که به دختری به نامِ رامین عشق می ورزید . مقصودِ مولانا از ویس ، عاشق حقیقی و رامین ، معشوق حقیقی است . ]
بدان که ویس و معشوق حقیقی تو در ذاتِ توست . و هر چه از ذاتِ تو بیرون است ، آفت و زیان است . [ یوسف بن احمد مولوی می گوید : «ویسه و معشوقت» ایضاََ ذاتِ توست و لاغیر ، «برونی ها» یعنی مظاهر دنیوی مانند مال و اولاد تماماََ آفتِ توست . چنانکه حق تعالی در آیه 15 سورۀ تغابن همین معنا را ایراد فرموده است ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 229 ) ]
زیرکی و دوراندیشی اینست که وقتی فریبکاران تو را به بزم و ضیافتِ خود دعوت کنند ، فوراََ نگویی : که حتماََ آنها شیفته و خواستار من شده اند .
این را بدان که دعوتِ فریبکاران همانند آوازِ پرندگان است که شکارچی در کمینگاه از خود درمی آورد .
شکارچی برای به دام انداختن پرندگانِ دیگر ، پرنده ای مُرده را به آنها نشان می دهد و چنین وانمود می کند که این آوازها همه از جانبِ آن پرنده مُرده است .
پرندگان هوا خیال می کنند که آن پرنده همجنس آنهاست . پس پیرامونِ آن پرنده جمع می شوند و شکارچی پوستشان را می کند . [ مضمون این ابیات در شرح ابیات 317 و 318 دفتر اوّل آمده است و منظور کسانی است که در جامۀ اصلاح و ارشاد در می آیند و خلق الله را می فریبند . ]
همۀ پرندگانِ ساده لوح اسیرِ صیاد می شوند مگر آن پرنده ای که خداوند به او زیرکی و دوراندیشی عطا فرموده است و او فریبِ دانه و محبّتِ چاپلوسانۀ صیّاد را نمی خورد . [ مَلَق = چاپلوسی ، تملق ]
بدونِ شک ، نداشتنِ دوراندیشی و زیرکی ، پشیمانی به دنبال می آورد . اینک این حکایت ( فریفتن روستایی ، شهری را و به دعوت خواندن او ) را در شرح این مطلب گوش کن . [ پس تا اینجا حضرت مولانا فرمود که برای آنکه صفای ایمان و نورِ فطرتِ پاکِ خود را از دست ندهی اینقدر به تعریف و تمجید دیگران مفتون مشو و مپندار که تو را برای تو می خواهند ، هرگز ، بلکه تو را برای خود و اغراضِ نفسانی خود وسیله کرده اند . ]
دشمنان او را ز غیرت می درند / دوستان هم روزگارش می برند
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…