بیان باز تقریر ابلیس تلبیس خود را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2714 تا 2729
نام حکایت : بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است
بخش : 8 از 15 ( بیان باز تقریر ابلیس تلبیس خود را )
حکایت کرده اند که معاویه در گوشه ای از کاخ خود خوابیده بود . درهای ورودی کاخ از اندرون بسته بود تا کسی مزاحم خواب او نشود . او در خوابی ژرف فرو رفته بود که ناگهان ، شبحی او را از خواب بیدار می کند . معاویه آسیمه سر از خواب بیدار می گردد ولی کسی را نمی بیند پیشِ خود می گوید : همۀ درهای کاخ که بسته است ، پس این شخصِ موهوم از کجا به اندرون درآمده است ؟ برمی خیزد و به جستجو می پردازد و بالاخره با شبحی برخورد می کند و به او می گوید : کیستی ؟ پاسخ می دهد : ابلیس ، معاویه می پرسد : چرا مرا بیدار کردی ؟ می گوید : وقتِ نماز است ، تو را بیدار کردم تا فوراََ …
متن کامل « حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
ابلیس گفت : هر شخصی که گمان بد داشته باشد ، سخن راست را نمی تواند بشنود اگر چه صد نشانه وجود داشته باشد . [ زیرا خیالِ حاکم بر او رأی و نظرش را دگرگونه می کند ]
هر ضمیری که دچار خیال اندیشی شود ، تو هر چه بر نفی خیالات او دلیل و برهان اقامه کنی ، بر قوّت و وسعت خیال او افزوده می شود . [ این یک مسئله مهمِ روانی است که وقتی آدمی ، مغلوبِ خیال و اوهامِ خود شود . نمی توان با ترتیب دادن استدلالهای نظری ، از وی خیال زدایی کرد . اگر انسان با خیالِ منفی به کسی بنگرد ، او را یکسره کج و نامطلوب می بیند به گونه ای که همۀ رفتارها و حرکاتِ او در نظرش زشت و عیبناک می آید ، و اگر با خیالِ مثبت به کسی بنگرد ، حتی زشتی ها و معایب او را نیز زیبا و با کمال می بیند . حضرت مولانا ، پیش از این در دفتر اوّل ، ابیات 70 و 71 در باره اهمیّت قوّۀ خیال بیاناتی ایراد فرمود . ]
سخنان و اقوال هر چند هم که صحیح باشد ، وقتی به گوشِ هوشِ خیال اندیش رود به درد و علّت مبدّل می گردد . چنانکه مثلا وقتی شمشیرِ مردِ جنگاور به دستِ دزد بیفتد ، آلتِ غارت و دزدی می شود .
بنابراین پاسخ به او خموشی و سکوت است زیرا با آدم احمق حرف زدن ، نوعی دیوانگی است .
تو ای ساده دل ، چرا از دست من به پیشگاهِ خدا ناله می کنی ؟ بلکه شایسته این است که تو از گزندِ آن نَفسِ امّاره فرومایه ناله سر دهی .
برای مثال ، تو هر گاه حلوا و شیرینی فراوان بخوری ، در بدن تو دُمَل در می آید ، آنگاه بر اثر عقوبت دچارِ تب می شوی و طبع و مزاجِ تو دچار اختلال می گردد .
در نتیجه ابلیس را بی آنکه در این باره گناهی مرتکب شده باشد لعنت می کنی . چگونه آن حیله و نیرنگ را از خود نمی دانی ؟ [ مصراع دوم را به وجه تعلیلی می توان معنی کرد : زیرا تو آن حیله و نیرنگ را از خودت نمی دانی ، چنانکه برخی از شارحان اینگونه معنی کرده اند . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 314 ) ]
ای گمراه این تباهی از ابلیس نیست بلکه از وجودِ تو است که مانندِ روباه به سوی دنبه می شتابی . [ درست است که ابلیس ، مُضِل و گمراه کننده است . ولی انسان اگر با تقوی و پرهیزگار باشد اسیرِ تلبیسِ او نمی شود . غَوی = گمراه ]
تو در میانِ سبزه زار ، دنبه را می بینی ، و همین دنبه در واقع دامِ تو است . چرا این مطلب را درک نمی کنی ؟ [ این بیت اشاره دارد به ضرب المثلِ « دنبه در بیابان تنها برای گرفتار کردن است » ( مجمع الامثال ، ج 1 ، ص 122 به نقل از شرح کفافی ، ج 2 ، ص 540 ) در دو بیت اخیر اشارتی است به شیوۀ شکارِ وحوش که شکارچیان دنبه ای در دام می نهادند تا شکار به هوای آن گرفتار شود . ]
تو این مطلب را درک نمی کنی ، زیرا میلِ تو به آن دنبه ، تو را از شناخت و معرفت دور کرده و چشمِ باطنی و عقلت را کُور و تباه نموده است .
عشق تو نسبت به اشیاء ، تو را کور و کر می کند . با من ستیزه مکن که نَفسِ سیاهکارِ تو چنین گناهی مرتکب شده است . [ مصراع اوّل اشاره است به حدیثِ « دوستی اشیاء تو را کور و کر می کند » ( احادیث مثنوی ، ص 25 ) ضمناََ حدیث دیگری با همین مضمون از حضرت مولی علی (ع) روایت شده « و هر که به چیزی عشق ورزد آن چیز دیدگانش را کور کند » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 108 ) ]
تو گناهِ خود را به من نسبت مده ، و مسائل را وارونه نگاه مکن ، زیرا که من از بدی و حرص و کینه بیزارم .
من گناهی مرتکب شدم ولی هنوز نیز از آن پشیمانم . و اینک من در انتظارِ این هستم که شبِ بدبختی ام به روزِ نیک بختی ، دگر شود .
من در میان مردم ، موردِ اتهام هستم . زیرا مر مرد و زنی ، گناه و اعمال تباه خود را به گردن من می اندازد .
برای مثال ، گرگِ درمانده ، اگر گرسنه هم که باشد . باز متهم به این است که سرِ حال است و دارایِ شکوه و قدرت . [ طَنطَنه = آوازه ، فرّ و شُوکت و جاه و جلال ( فرهنگ نفیسی ، ج 3 ، ص 2262 ) ]
این گرگِ درمانده ، اگر از شدّتِ ضعف و ناتوانی نتواند راه برود . مردم می گویند : ببین چقدر غذا خورده که معده اش برآماسیده و دچارِ سوء هاضمه شده است . [ در دو بیت اخیر ابلیس ، حالِ خود را به چنین گرگی تشبیه می کند که ظاهراََ صیت و صوتی به هم رسانده و همه از او می ترسند ولی باطناََ چیزی نیست . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…