گفتن طبیب به بیمار که هر چه میل داری انجام بده | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1321 تا 1382
نام حکایت : حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید
بخش : 2 از 11 ( گفتن طبیب به بیمار که هر چه میل داری انجام بده )
بیماری نزد طبیبی رفت . طبیب نبضِ او را گرفت و به فراست دریافت که او دچار نوعی بیماری روانی شده است . پس بدو سفارش کرد که برای علاج خود هرگز امیالت را سرکوب مکن . بلکه هر چه دلت میل کرد فوراََ آن را انجام بده . بیمار همینکه از مطب بیرون آمد هوس کرد که به کنار جویباری رود و در آنجا قدم زند . در حال قدم زدن بود که دید شخصی بر لب جوی آب نشسته و دست و روی خود را می شوید . چون گردن او پهن و صاف بود . بیمار میل کرد …
متن کامل ” حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مولانا در اینجا به خود خطاب می کند : برگرد و حکایت آن بیمار و طبیب دانا و عیب پوش را بازگو کُن .
طبیب نبض بیمار را گرفت و از حال او آگاه شد و دید که به سلامتی او امید چندانی نیست .
طبیب به بیمار گفت : چارۀ دردِ تو اینست که دلت به هر کاری میل کرد باید آن کار را انجام دهی تا بدین ترتیب بیماری مُزمِنِ تو بهبود یابد .
به هر کاری میل کردی همان کار را انجام بده تا صبر و خویشتن داری تو سببِ پریشانی و اضطرابت نشود . یعنی امیال خود را سرکوفته مکن .
بدان که صبر و خویشتن داری در برابر امیال ، این بیماری را تشدید می کند . پس هر چه دلت خواست همان را انجام بده .
عمو جان برای همین است که خداوند به چنین بیمارانی فرموده است : هر آنچه خواهید بجا آرید . [ در مصراع دوم از قسمتی از آیه 40 سورۀ فصِّلَت اقتباس لفظی شده است « … هر چه خواهید کنید که او بدانچه کنید بیناست » در قرآن کریم خطاب «اِعمَلوا» به ملحدان و منکران است که نسبت به آیات الهی کفر و عِناد می ورزند . لیکن مولانا از آن معنی مثبت اراده کرده است . ]
بیمار وقتی که از طبیب چنین خبرخوشایندی را دریافت کرد شادمان شد و بدو گفت : جانِ عمو برو که خدا خیرت دهد و من الآن به برای گردش و تفرّج به کنار رودخانه می روم . چون به گشت و گذار در کنار رودخانه میل زیادی دارم .
بیمار طبق میل و خواسته اش در کنار رودخانه گردش می کرد تا برای بهبودیش دری گشوده شود .
ضمن تفرّج و گردش دید که یک صوفی بر لبِ جوی آب نشسته و دست و روی خود را می شوید و در تطهیر خود می کوشد .
وقتی بیمار به پسِ گردنِ صوفی نگاه کرد . در خیالِ خود میل کرد که سیلی ای بر آن بنوازد . [ تخییلی = آدم خیالاتی ]
بیمار برای زدن سیلی به پسِ گردن آن صوفی شکم پرست دست خود را آماده می کرد . [ حَمزِه پَرَست = کسی که آش بلغور را خیلی دوست دارد ، در اینجا کنایه از آدم شکمباره است / صَفع = سیلی ، کشیده ]
بیمار با خود گفت : آن طبیب به من سفارش کرده که اگر امیالم را ارضا نکنم به صورت بیماری و عقده های روانی درخواهد آمد .
فعلاََ با او درگیر می شوم و سیلی ای به پسِ گردنِ او می زنم تا بیماری ، مرا از بین نَبَرد . زیرا خداوند فرموده است : که خود را با دست خود به هلاکت نیفکنید . [ مصراع دوم اشاره به قسمتی از آیه 195 سورۀ بقره « و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید … » ]
ای فلانی اینگونه صبر ورزیدن و خویشتن داری کردن مایۀ هلاکت می شود . سیلی محکمی به او بزن و مانند دیگران از این کار خودداری مکن . [ بیمار اینگونه به خود تلقین کرد که چون طبیب گفته است که شرط بهبودی تو ارضای امیال است . پس سرکوب کردن هر میل در من موجبِ شدّتِ بیماری ام می شود . خدا نیز گفته است : خود را به دست خود هلاک مساز . ]
همینکه بیمار یک پس گردنی به صوفی زد صدای طَرَق از آن بلند شد . صوفی گفت : آهای بی ناموس نافرمان . [طَراق = صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید ، صدای زدن تازیان و امثال آن / قَوّادِ عاق = بی ناموس نافرمان ]
صوفی خواست دو سه مشتی به او بکوبد و ریش و سبیلش را هم یکی یکی بکند .
در اینجا مولانا مقصود خود را از آن بیمار چنین بیان می کند : مردم دچار اختلالات روانی هستند و در بدبختی به سر می برند . و به سببِ حیله های گمراه کننده شیطان میل فراوانی به آزارِ دیگران دارند . ( دِق = نوعی تبِ متّصل و پیوسته ای است که شخص را نحیف و لاغر می کند . ابن سینا می گوید کسی که به این بیماری دچار شده روز به روز لاغر و پژمرده می شود . امّا چون تب ، جزیی از مزاجِ او شده رنجِ ناشی از آن را احساس نمی کند ( قانون ، کتاب چهارم ، ص 173 و 174 ) / سیلی باره = کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد ، در اینجا منظور کسی که خویِ فراوانی به آزار و تهاجم داشته باشد . ) [ مولانا می گوید : خویِ تهاجم و تمایلات دِگرآزاری (سادیسم) کم و بیش در مردم وجود دارد . هر کس از خَستنِ دل دیگری لذّت می برد و این آزار را به صور مختلف انجام می دهد . ]
جملۀ مردم از آزردن بی گناهان حرص می ورزند و در پشت سرِ یکدیگر عیب جویی می کنند . [ روانکاوانِ عصر جدید گفته اند که تمایلات سادیسمی در نهاد آدمیان سِرشته شده است . اگر این تمایلات پست با تعلیم و تربیت ، مشمول تصعید گردد به صورت خصالِ متعالی نظیر جسارت و رشادت رُخ بنماید . و در صورت عدم تصعید موجب اختلالات روانی گردد و چه بسا به صورت قتل و تجاوز و شکنجۀ دیگران ، چهره نشان دهد . ]
ای کسی که به بی گناهان پسِ گردنی می زنی . آیا در پسِ گردنِ خود جزای این کار را نمی بینی ؟ [ مطمئن باش کمترین تعدّی تو به دیگران جواب و جزا دارد . ]
ای کسی که هوای نفسانی خود را طبیبِ خود می پنداری و بر ناتوانان سیلی می زنی . [ صَفع = سیلی ]
آن کسی که به تو گفت : این کار دوایِ بیماری توست به ریشت خندیده است . این همان کسی است که آدم را به خوردن گندم دعوت کرد .
شیطان گفت : ای دو یاری طلب (آدم و حوّا) بعنوان دوا از دانۀ گندم بخورید تا جاودانه مانید . [ در مصراع دوم به قسمتی از آیه 20 سورۀ اعراف اشاره شده است « … خدا شمار را از این درخت باز نداشت جز برای آنکه مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید » ]
شیطان آدم را گمراه کرد و به او پس گردنی زد . امّا آن پس گردنی برگشت و جزای شیطان شد .
شیطان آدم را سخت دچار لغزش کرد . زیرا باعث شد که در برابر امر الهی عصیان کند . ولی حضرت حق ، پشتیبان و دستگیر او بود . [ زَلَق = لغزیدن ]
حضرت آدم (ع) در مَثَل مانندِ کوه بود . هر چند که آن کوه پُر از مار بود . ولی معدنِ پادزهر نیز هست و لذا ماران بدو گزندی نرسانیدند .
منظور بیت : شیطان آدم را دچار تیرگی قلبی کرد ولی معرفتِ الهی او را از این تکدّی رهانید .
تو که ذرّه ای پادزهر نداری چرا به رهایی خود مفتون شده ای ؟ [ ای انسان غافل تو که حتّی اندکی از پادزهرِ علمِ الهی و معرفتِ باطنی را دارا نیستی . اگر توسّطِ مارِ شیطان گزیده شوی از زهرِ اضلال و اغفالِ او نتوانی رستن . پس بی جهت خود را جزو رهیدگان از بندِ هوای نفسانی محسوب مدار و سرمست مباش . ]
مادام که همچو ابراهیم با شمشیر ، گلوی اسماعیل را نبُری . کو آن توکُّلِ ابراهیمی تو ؟ [ تا همچون ابراهیم خلیل (ع) با شمشیرِ توحید پیوندهای بشری و تعلّقاتِ دنیوی خود را نگسلی . توکّل ابراهیم وار نخواهی داشت . ]
ماغدام که همچون موسای کلیم الله ، رود نیل را به شاهراهی مبدّل نسازی . معنی مصراع اوّل همان معنی مصراع اوّل بیت پیشین است . [ مصراع اوّل این بیت اشاره به ذبح حضرت اسماعیل (ع) است و مصراع دوم اشاره به شکافته شدن رود نیل . ]
منظور بیت : تا کمال حقیقی حاصل نشده بیهوده دعوی آن مدار .
اگر شخص خوش اقبالی از ارتفاعی سقوط کند باد در لباسش می پیچد و از هلاکت می رهد . یعنی همچون چتربازان آرام و بی خطر به سطح زمین می افتد . [ این امور از نوادر است و نباید به خیال آنکه باد در جامه می پیچد خود را از ارتفاع به زمین افکنی . ]
ای نکو رُخسار ، تو که به داشتن چنین اقبالی یقین نداری پس چرا خود را به بادِ هوی و هوس می سپاری و خویش را نابود می کنی ؟
از این ارتفاع صدها هزار نفر همچون قوم عاد سقوط کردند و کیان خود را به بادِ فنا دادند . [ مراد از «زین مَناره» مقام سعادت و کامروایی است . اگر تاریخ را ورق بزنی خواهی دید که سبب نگون بختی مردم ، پیروی از هوای نَفس بوده است . بدینسان از اوج سعادت به ازض شقاوت سقوط کرده و هلاک شده اند . ]
تو می توانی ( با مطالعه سرگذشت اقوام مختلف ) صدها هزار هزار تَن را که بواسطۀ پیروی از هوای نَفس از بلندایِ سعادت به حضیض شقاوت سقوط کرده اند را تماشا کنی .
برای مثال ، اگر تو در فن بندبازی مهارت نداری . شُکر نعمت پاهایت را بگو و مانند سایر مردم صحیح و سالم روی زمین راه برو . [ «بندبازان» بر رشته ای باریک می ایستند و حرکاتی محیّرالعقول انجام می دهند و یا چنان نرم و چالاک روی آن راه می روند که گویی روی زمین نرم و هموار قرار گرفته اند . امّا ممکن است کسی که آنان را می بیند هوس بندبازی به سرش بزند و در ارتفاع پا روی طناب بگذارد . مسلماََ در همان قدم اوّل سقوط می کند . در این بیت «رَسَن باز» کنایه از انبیاء و اولیاء است و «رَسَن» کنایه از جنبۀ بشری . ]
منظور بیت : اگر می بینی که بزرگان به جنبۀ بشری و مادّی خود نیز توجّه داشته اند شاید خیال کنی که باید در عرصۀ شهوات بتازی .
از کاغذ پَر و بال ذرست مکن و از بلندای کوه به پرواز مپرداز که در راهِ این خیال سرهای بسیاری به بادِ فنا رفته است . [ پرواز در آسمان معرفت و عشق الهی فقط با بال های حقیقی عرفان و ایقان میسر است نه با بال های مجازی و بربستۀ عقولِ جزییه . «پَرِ کاغذین» کنایه از عقلیّات خردورزان حرفه ای و کوته بین است . ]
در اینجا مولانا به صورت حکایت بازمی گردد و می گوید : اگر چه آن صوفی از خشم ، آتشین شد . امّا به پایان کار نگریست . [ صوفی نَفسِ خود را از انتقام بازداشت و بر خشم خود غالب آمد و عمل به مِثل نکرد .
مولانا به مناسبت آنکه آن صوفی خشمگین به جهت فرجام بینی دست به انتقام نزد به اهمیّت فرجام بینی می پردازد و می گوید : آن کس در ابتدای صف ، یعنی در این دنیا کامروا می گردد که دانه را برنچیند بلکه بندِ دام را ببیند . [ نیکلسون «اوّل صف» را آغاز راه معنی کرده و مراد از آن را دنیا می داند . زیرا به لحاظ تهیه مقدّمات و تدارک زندگی آخرت . و می گوید : دنیا تنها در مورد آن کس مُدام توأم با کامیابی است که دانه را نگیرد . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2075 )
لاجرم دنیا مقدّم آمده است / تا بدانی قدرِ اِقلیمِ اَلَست ]
منظور بیت : کسانی در زندگی دنیوی توفیق و ظفر می یابند که فریفتۀ ظواهر پُر زرق و برق دنیا و ابنای دنیا نشوند بلکه در ورای هر طُعمه ، دامِ هلاک را ببینند . پس ای طالب حقیقت ، صفتِ طَمع را از خود بزدای تا آخِربین نشوی نه آخوربین .
خوشا به حال دو چشم عاقبت بین فرزانگانی که هویّت خود را از تباهی حفظ می کنند . [ راد = حکیم ، فرزانه ، دانشمند ، صاحب همّت ، جوانمرد ]
آن چشم عاقبت بینِ حضرت احمد (ص) بود که در این دنیا ماهیّت دوزخ را مو به مو مشاهده می کرد .
او همینکه حجاب های غفلت را از مقابل دیدگانش پاره کرد . عَرش و کُرسی و باغ های بهشت را دید . ( تا = در اینجا به معنی همینکه و به محض اینکه است . ) [ دو بیت اخیر مناسب است با این حدیث نبوی « در بارۀ فرجام نیکی و بدی حقیقتی بسان امروز ندیدم . چرا که بهشت و دوزخ در نظرم تجسّم یافت تا بدان حد که آن دو را بدون حجاب و مانع دیدم » ( احادیث مثنوی ، ص 199 ) . این حقیقت در نزد اهل معرفت واضح است که هر کس سینۀ خود را از غُبار گناه و شهوت و خودبینی بزداید روشن بین می شود و چنین کسی قادر است که ملکوت موجودات را مشاهده کند . ملاصدرا می گوید : دانایان علم النَفس ومتتبعان اخلاق و ضمایر مردمان به مرتبه ای می رسند که احوال نشئۀ قیامت بر شماری از آنان منکشف می شود به نحوی که هر کس را به آن صورتی که در قیامت محشور خواهد شد در همین جا مشاهده می کنند . ]
اگر می خواهی از ضرر و زیان مصون مانی . از آغازِ کار چشم فرو بند و فرجامِ آن را ببین .
تا عدم ها را موجود ببینی . و موجودها را به طور محسوس ، پست و حقیر بینی . [ عدم = در اینجا وجه مثبت دارد و به معنی اموری حقیقی است که از چشم ظاهربینان غایب است / هست = در اینجا وجه منفی دارد و مراد از آن هستی های ظاهری و موحودات مجازی است که ظاهربینان را می فریبد . ]
به هر حال به این مطلب توجه کن که هر کس که عقلی در سر دارد . روز و شب در جستجوی عدم است . یعنی خردمندان طالب حقیقت اند . اگر چه حقیقت از دیدگان اهل ظاهر نهفته است و آنان نهفتگی را با نبودن اشتباه می گیرند .
برای مثال ، گدا در امر تکدّی خواهان دریافت بخششی است که هنوز صورت تحقق نیافته است . همچنین کاسب در دکّان می نشیند و خواهان سودی است که هنوز حاصل نشده است . [ این بیت و ابیات بعدی بر سبیل مثال جهت تبیین مضمون بیت پیشین آمده است . گدایان تکاپو می کنند تا عطایی دریافت کنند در حالی که آن عطا هنوز تحقق نیافته است . کاسب در دکان خود طالب سود است ولی هنوز خریداری به دکان او در نیامده است تا سودی حاصل شود . پس حقایق باطنی هر چند ظاهراََ وجود ندارند امّا حقاََ موجودند . طالب آن باش تا بیابی . ]
مثال دیگر ، زارع نیز در کشتزار خواهان محصولی است که هنوز به دست نیامده است . همینطور نهالکاران در قلمستان خواهان درختان تناورند که فعلاََ حاصل نشده است . ( مَغارِس = قلمستان و جای نهالکاری / نخل = در اینجا مطلق درخت است ) [ همانطور که زارع ، چشم امید به محصول دارد و نهالکار منتظر است نهال نو کاشته اش به درختی تناور مبدّل شود . اهل معرفت نیز طالب حقیقت اند . گر چه حقیقت بر حسب ظاهر ، نمایان نباشد . ]
مثال دیگر ، محصّل نیز در مدرسه طلب علم می کند ولی آن علم هنوز برایش حاصل نشده است . همینطور زاهدی که در معبد به تهذیب نَفس می پردازد خواهان اوصاف حمیده نظیر بردباری و غیره است . امّا فعلاََ به آن اوصاف نرسیده است .
روشن بینان هستی های مجازی را رها کرده اند و خواهان و شیفتۀ هستی های حقیقی اند که به ظاهر ، نیست اند .
زیرا معدن و مخزن دهش و آفرینش خداوند یعنی سرچشمۀ اصلی الطاف الهی فقط در مرتبۀ فناء به ظهور می رسد . ( اِنجلا = روشن ، آشکار شدن ) [ سالک تا به مرتبۀ فنا نرسد به هستی حقیقی و بقای راستین واصل نگردد . ]
ما پیش از این هم در این باب اشاراتی داشته ایم . تو باید آن اشارت و این اشارت را یکی بینی نه دو تا . [ قبلاََ هم گفته ایم که هر کس طالب نیستی است یعنی خواهان چیزی است که بالفعل موجود نیست و الآن هم همین را می گویم . هیچ فرقی میان این دو اشارت نیست . ]
پیشتر گفته شد که هر صنعتگر که در این جهان پدید می آید . برای آشکار کردن صنعت خود طالب نیستی است . ( صِناعتگر = صاحب حرفه و پیشه و هنر / رُست = رویید ، به ظهور آمد ) [ برای روشن شدن موضوع به ابیات بعد توجّه کنید . ]
مثلاََ بنّا محلی را می جوید که ویرانه و نساخته است و سقف هایش فرو ریخته است . [ معمار می رود زمینی نساخته و یا نیمه ویران را پیدا می کند و طبق نقشه و محاسبات خاص خود آنجا را می سازد و بدین ترتیب صنعت خود را نشان می دهد . معمار هرگز به دنبال خانه ای ساخته شده و زیبا جهت ساختن نیست . پس او طالب فناست تا از فنا ، بقای صنعت خود را نشان دهد . ]
مثال دیگر ، سقّا برای اینکه حرفه سقّایی خود را نشان دهد می رود کوزۀ بی آب پیدا می کند . و نجّار نیز سراغ خانه ای می رود که در و پنجره نداشته باشد . [ دُروگر = درودگر ، نجّار ]
مردم به هنگام شکار مواهب زندگی به عدم حمله می برند یعنی در آنجا که پای نیازهای دنیوی شان در میان است به عدم توجّه دارند و یقین دارند که معدوم فعلی ، موجود آتی است . امّا وقتی که پای حقایق مکتوم عالَم هستی به میان می آید همگان از آن رُخ برمی تابند . و بهانه می تراشند که کو غیب ؟ کو حقایق الهی ؟ ما که نمی بینیم . پس چرا بی جهت بدان معتقد شویم .
حال که به نیستی امید بسته ای چرا از آن دوری می کنی ؟ چرا با امیدی که اینک با تو همراه شده می ستیزی ؟ [ چرا انگیزه های حقیقت طلبانۀ خود را نفی می کنی و بر آن سرپوش می نهی ؟ ]
چون نیستی یعنی حقیقت برین با امیدِ تو همدم شده است و در تو حرکتی انگیخته است . چرا از آن حقیقت که هستِ نیست نماست ، دوری می گزینی و به سویِ آن نمی روی ؟ [ چرا انگیزه های معنوی خود را نفی می کنی و فقط دل به دنیای محسوس سپرده ای ؟ ]
جانِ من اگر واقعاََ همدم عدم نیستی چرا اینقدر در کمینِ عدم منتظر مانده ای ؟ یعنی منتظری که از عدم ، وجود سر زند . [ اگر تو به امور تحقق نیافته علاقه نداری پس چرا به منافع دنیوی که هنوز حاصل نشده مفتون شده ای ؟ نمونه های این منافع در ابیات قبل به صورت مَثَل ذکر شد . ]
و از هر چه داری دل برکنده و بدان بی میل شده و قلّابِ دل را به دریای نیستی افکنده ای . ( شَست = قلّاب ماهیگیری ) [ ای که در انکار حقایق غیبی بهانه می تراشی که چون آنها را محسوس و مشهود نمی بینی پس وجود ندارند . تو در زندگی خود همیشه طالب چیزی هستی که فعلاََ نداری . و هرگز نمی گویی چون آن چیز فعلاََ نیست پس اصلاََ وجود ندارد . بلکه دل خود را همچون قلّاب ماهیگیری به دریای عدم افکنده ای و از آن انتظار وجود داری . ]
پس چرا از این دریای مُراد که تا کنون صدها هزار صید به تو داده فرار می کنی ؟ [ مُراد از «دریای مراد» ، دریای حقیقت است که هر کس بدان درآمده دست خالی بازنگشته است . پس ای اسیر دنیا چرا به بهانۀ اینکه دریای حقیقت ، مرئی و محسوس نیست از آن می گریزی ؟ و چون پای نفسانیّات به میان می آید چهار اسبه در عرصه دنیا می تازی تا آرزوهای تحقق نیافته ات را متحقّق سازی . ]
ای حقیقت ستیز ، چرا به زاد و توشه ، تو نام مرگ می دهی ؟ یعنی چرا چیزی را که مایۀ بقای توست . معدوم می خوانی . نگاه کن به آن جادوگری که مرگ را در نظرت توشه و زاد نشان داده است . [ جادویی = جادوگر ، شرح بیت 448 و 449 دفتر پنجم / مراد از «برگ» ، مرگ عارفانه یا همان مرگ اختیاری است که سالک را غنی می سازد ]
جادوی فعل الهی هر دو چشم تو را بست تا جانِ تو به چاهِ دنیا رغبت پیدا کند .
بر اثر مکر حضرت حق در خیال جان تو سرتاسر صحرایی که بالای چاه قرار دارد پُر از زهرِ کُشنده و مار زهرناک است . یعنی تو بر اثر مکر و استدراج الهی به سوی چاه و بلکه دنیا رغبت می کنی و صحرای ریاضات و عرصۀ معنویات را خطرناک می پنداری . پس بدان جانب میل نمی کنی .
ناگزیر جانِ پَستِ تو چاه دنیا را پناهگاه خود ساخته است تا آنکه بالاخره مرگ ، آن جان را به چاهِ شقاوت و تباهی می افکند .
ای عزیز ، این بود آنچه که در بارۀ اشتباهات و وارونه بینی های تو گفتم . امّا اینک سخن عطار را نیز در این باب بشند . [ حکایت بعدی از عطار در شرح و تفسیر بخش بعد آمده است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…