گریختن عیسی علیه السلام بر فراز کوه از احمقان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2570 تا 2599
نام حکایت : حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد
بخش : 11 از 11 ( گریختن عیسی علیه السلام بر فراز کوه از احمقان )
مردی در زمان حضرت داود (ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد : « خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و مشقّتی به من عطا فرما » مردم وقتی که دعاهای به ظاهر یاوه و بی اساسِ او را می شنیدند مسخره اش می کردند . ولی او به تَسخُرها وقعی نمی نهاد و همچنان به کارِ دعا و نیایش و درخواستِ روزیِ بی زحمت مشغول بود . تا اینکه روزی غرقِ در دعا بود که گاوی یله ، دوان دوان به درِ خانۀ او آمد و با ضرباتِ شاخِ ستبر و تیزش قفل و بندِ در را شکست و درونِ خانه شد و آن مرد ، بیدرنگ دست و
متن کامل « حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
حضرت عیسی (ع) با شتاب به سوی کوهی می گریخت ، شخصی او را در آن حال دید و به او گفت : با این سرعت کجا فرار می کنی ؟ من که پشتِ سرِ تو نه شیری می بینم و نه دد و دشمنی . حضرت عیسی (ع) به او گفت : من از دستِ آدم های احمق فرار می کنم . آن شخصِ کنجکاو می پرسد : مگر تو این همه کور و عاجز و بیمار را شفا نداده ای ؟ و مگر تو نبودی که آن همه معجزه جاری ساختی که چشمِ همگان مات و متحیّر ماند ؟ حال که این همه قدرت داری پس احمق ها را هم عاقل کن . آن حضرت گفت : آری من با دَمِ گرمِ الهی خود ، حتّی به مُردگان ، روح و حیات بخشیدم . امّا با اینکه بارها و بارها به اندرز آدم های احمق پرداخته ام . مواعظِ من هیچ تأثیری نبخشیده است . پس ای طالب ، تو نیز از احمقان بگریز .
مأخذِ آن روایتی است که در محاضرات راغب ، ج 1 ، ص 7 آمده « روایت شده که احمقی را نزد حضرت عیسی ( درود و سلام بر او باد ) آوردند تا درمانش کند ، فرمود : از درمانِ احمق عاجزم در حالی که از درمان پیس و کور مادرزاد نه » ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 112 ) زمخشری نیز در ربیع الابرار ، باب الجنون و الحُمق این مطلب را بدبن صورت نقل می کند « عیسی (ع) گفت : کورِ مادرزاد و پیس را درمان کردم و به درمان احمق پرداختم ولی مرا عاجز کرد » علاوه بر این دو روایت ، مولانا در تنظیم این حکایت از مضمونِ حکایتی که مقالاتِ شمس آمده نیز استفاده کرده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 112 ) .
حضرت عیسی (ع) پسرِ مریم چنان با شتاب به سویِ یک می دوید که گویی شیری خشمگین می خواهد خونِ او را بریزد .
شخصی به دنبالش دوید و گفت : ان شاء الله که خیر است . کسی که دنبالت نمی کند . پس چرا مانندِ پرندگان ، شتابان می گریزی .
حضرت عیسی (ع) چنان با شتاب می گریخت که از عجلۀ زیاد جوابی به آن مرد نداد . [ جُفت تاختن = با شتاب تاختن ، چهار نعل رفتن ]
آن شخص یکی دو میدان به دنبالِ حضرتِ عیسی (ع) دوید و در کمالِ جدّیت او را صدا زد .
ای عیسی برای خشنودی و رضای خدا یک لحظه توقف کن که این جَست و گُریزِ تو برای من مشکلی شده است .
ای بزرگوار ، برای چه به سویِ کوهستان فرار می کنی ؟ در حالی که نه شیری تو را تعقیب می کند و نه دشمنی و نه اسبابِ بیم و هراسی در کار است .
حضرت عیسی (ع) به آن سؤال کننده اینگونه جواب داد : من از آدمِ احمق فرار می کنم . برو دنبالِ کارت و اینقدر مزاحمِ من نشو که دارم خودم را از دستِ آدم های احمق نجات می دهم .
آن شخص گفت : آخر مگر تو آن مسیحی نیستی که نابینایان و ناشنوایان را شفا می بخشیدی ؟ ( مُستوی = در اینجا به معنی بهبود یافتن ) [ طبق مفاد آیه 28 تا 30 بابِ 9 انجیل متّی ، حضرت مسیح (ع) ، بیماران و نابینایان را شفا می داد . در آیه 49 سورۀ آل عمران نیز آمده است که آن حضرت ، کوران مادرزاد و بیماران دچارِ پیسی را شفا می بخشید و مُردگان را زنده می کرد . ]
حضرت عیسی (ع) به آن سؤال کننده گفت : آری ، من همانم ، آن سایل دوباره گفت : آیا تو همان شاهی نیستی که روحش ، جایگاهِ اسرار و علومِ غیب است ؟ [ فُسون = افسون ، از علومِ غریبه است که در همۀ اعصار ، موردِ توجه اهلِ فن بوده است . غالبِ زُهّاد و اهلِ ریاضت و صومعه نشینان در این علم دست داشته و آن را طب روحانی نامیده اند . افسون را به دو طریق انجام می دهند . یکی بکار بردن برخی از اسماء الله و دیگری کلماتی به ظاهر مبهم . هر مرضی را افسونی خاص است ( یواقیت العلوم ، ص 200 و 201 ) به هر حال فُسونِ غیب در اینجا عبارت از اسرار و علومِ الهی است که با رسیدن به حقیقتِ آن می توان در عناصرِ طبیعت ، تصرف کرد . ]
هر گاه آن افسون را بر مُرده ای بخوانی . آن مُرده مثلِ شیری که شکاری یافته از جایش می پَرد .
حضرت مسیح (ع) گفت : بله ، خودم هستم . آن سایل گفت : ای ریبا رُخسار آیا تو همان کسی نیستی که از گِل ، پرنده می سازی ؟ [ اشاره است به قسمتی از آیه 49 سورۀ آل عمران « … بسازم از گِل ، تمثالِ پرنده و بدمم در آن ، پس به اذنِ خدا پرنده ای شود پَرّان … » ]
حضرت عیسی (ع) گفت : بله من همانم ، آن سایل گفت : ای روحِ مقدس ، تو که هر چه می خواهی ، انجام می دهی . پس ، از چه کسی می ترسی ؟
با وجودِ چنین دلیلِ روشنی در این جهان کیست که در شمار مریدانِ تو نباشد ؟
حضرت عیسی (ع) گفت : به ذاتِ مقدسِ حضرت حق تعالی که جسم را آفریده و قبل از آن ، روح را در ازل خلق کرده است . [ این بیت و بیت بعدی ، قَسَم است ، و جوابِ قَسَم در بیت 2585 آمده است . ]
به احترام ذات و صفات منزّهِ خدا که همۀ افلاک و آسمان ها از عشقِ او بی قرارند . [ عرفا حرکت کواکب و افلاک را ناشی از عشقِ جاری و ساری در آنها می دانند . همینطور سماع را پدیده ای کیهانی بشمار آورده اند و لذا چرخ و رقصِ صوفیان را رمزی از حرکتِ موجودات دانسته اند . ]
آن اسمِ اعظمی را که من بر ناشنوا و نابینا خواندم بهبود یافت . [ این بیت جوابِ قسم بود ]
اسم اعظم = شرح بیت 142 دفتر دوم .
اسم اعظم را بر کوهِ ثقیل و سنگی خواندم . کوه ، شکاف برداشت و خرقۀ جسمش را تا نافِ آن بشکافت و پاره پاره اش کرد یعنی کاملاََ شکافته شد .
اسم اعظم را بر جسمِ مُرده خواندم و آن مُرده فوراََ زنده شد و بر معدوم خواندم و معدوم جامۀ هستی پوشید .
اسم اعظم را که این همه تأثیر می بخشد صدها هزار دفعه بر قلبِ آدمِ احمق خواندم ولی اثری نبخشید و قلبِ بیمارِ او بهبود نیافت .
آن احمق به سنگی سخت و ستبر مبدّل شد و از خوی و خصلتِ احمقانه اش دست برنداشت . و به ریگستانی تبدیل شد که هیچ گیاهی در آن نمی روید . [ از حضرت عیسی (ع) نقل شده که فرمود « از زنده کردن مُردگان ناتوان نشدم ولی از اصلاحِ احمقان درمانده شدم » ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 992 ) ]
آن سایل پرسید : حکمت این کار چیست که اسم اعظم حضرت حق تعالی در آن مواردمفید و مؤثر واقع شد امّا اینجا در معالجۀ احمق اثر نبخشید . [ نبود آن را سَبَق = تأثیر و نفوذ نکرد ]
آن امراضِ جسمانی هم نوعی رنج است و این حماقت هم رنجی است . چرا اسم اعظم نتوانست مرضِ حماقت را درمان کند امّا امراضِ جسمانی را مداوا نمود .
حضرت عیس (ع) گفت : بیماری حماقت ، ناشی از قهرِ الهی است امّا بیماری و کوری نوعی ابتلاست . [ انبیاء و اولیاء هر کدام ابتلاهایی داشتند و این ابتلا برای امتحان و رشدِ آنان بود . امّا هیچکدام موردِ قهرِ الهی نبودند . خوارزمی گوید : حماقت نتیجۀ قهر خداست و امراضِ دیگر قهر نیست بلکه ابتلاست و ابتلا را تدارک توان نمود امّا هیچ تدبیری ، دافع قهر خدای نتواند بود ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 595 ) ]
ابتلا درد و رنجی است که موجبِ ترّحم و دلسوزی دیگران می شود . امّا حماقت ، دردی که دیگران را آزار می دهد . [ زخم آورد = موجب آسیب به دیگران و یا خودِ شخصِ احمق می شود ]
حماقت داغی است که خدا آن را بر شخصِ احمق زده و مُهرش کرده است هیچ قدرتی نمی تواند آن داغ را از میان ببرد . [ اشاره است به آیه 7 سورۀ بقره که توضیح آن در شرح بیت 406 دفتر اول آمده است ]
تو نیز باید مانند حضرت عیسی (ع) از دستِ آدم های احمق فرار کنی . زیرا همدمی و مصاحبت با احمق ، خون های بسیاری ریخته است . یعنی مصاحبت با احمق حیات را به ممات تبدیل می کند .
برای مثال ، هوا تدریجاََ آب را می دزدد . یعنی آب را بخار می کند و از مقدارِ آن می کاهد . همینطور آدمِ احمق ، کم کم عقل و دین را از شما می دزدد .
آدم احمق حرارتِ شوق و طلب و ایمان و اعتقاد انسان را سرد و بی خاصیّت می کند . مانند کسی که زیرِ نشیمنِ خود سنگی بگذارد . [ زیرا طبیعتِ سنگ سرد است و حرارتِ بدن را جذب می کند و مداومت بر آن موجبِ امراضِ مَفصلی و استخوانی می شود . این مثال در بیان این مطلب است که مصاحبت با احمقان موجبِ سردی و افسردگی روحِ انسان می شود زیرا باطنِ آدمی را مکدّر می سازند . ]
فرار حضرت عیسی (ع) از دستِ آدم های احمق ناشی از ترس و خوف او نبود . او از گزندِ آنها در امان بود . بلکه این کار را بدین جهت انجام داد تا به مردم بیاموزد که باید از دستِ احمق ها فرار کرد .
برای مثال ، اگر سرمای سخت ، سراسرِ دنیا را بگیرد . خورشیدِ تابات از این سرمای سخت چه غمی دارد . مسلماََ هیچ غمی ندارد . [ منظور اینست که اشخاص با کمال از ناحیۀ احمقان آسیب و گزندی نمی بینند . امّا آنها برای آنکه شومی مصاحبت با آدم های احمق را به ناقصان نشان دهند از دستِ آنها می گریزند . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…