قصه آن گاو که تنها در جزیره ای بزرگ است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2855 تا 2869
نام حکایت : حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت
بخش : 12 از 19 ( قصه آن گاو که تنها در جزیره ای بزرگ است )
در شهر غزنین شیخ زاهدی مقیم بود با نام محمّد و لقب سَررَزی . وی هفت سال متوالی روزه داشت و هر روز با برگ های درخت رز افطار می کرد . او در این دورانِ پُر ریاضت ، عجایب شگرفی از حضرت حق دید . ولی بدین امر قانع نبود و دوست داشت که جمالِ الهی را شهود کند . او در اثنای ریاضاتِ خود از بقای مادّی خویش ملول و دل سیر شد . پس بر ستیغِ کوهی رفت و گفت : خداوندا ، یا جمالِ بی مثالت را بر من بنما . یا خود را از بالای این کوه به زمین خواهم افکند . از حضرت حق بدو الهام شد که هنوز هنگامِ دیدارِ من نرسیده است . و اگر خود را به زمین افکنی نخواهی مُرد . شیخ از فرطِ عشق و …
متن کامل ” حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در این دنیا جزیره ای سرسبز وجود دارد که گاوی پُرخور در آن می زید . او از صبح تا شام همۀ علف های صحرا را می بلعد و چاق و فربه می گردد . اما همینکه سیاهی شب از راه می رسد فکر و خیال او را برمی دارد که فردا چه بخورم ؟ آیا علف گیرم می آید یا گرسنه می مانم ؟ دوباره چون بامداد چهره از نقابِ سیاه شب فرو می گیرد و خورشید دامنِ زرنگار خود را می گسترد صحرا پُر از علف می شود و آن گاو با حرص و ولعِ تمام سراغِ علف ها می رود و تا شب همه را می خورد . و مجدداََ شب آن نگرانی ها و خیالات یاوه به جانش می افتد . خلاصه سالیانِ سال است که آن گاو چنین حالی دارد و هرگز نشده است که لحظه ای خیالش برآساید و با خود بگوید که این نگرانی ها بیهوده است . زیرا عمری است که می چَرو و علف صحرا کاستی نگرفته است .
این حکایت مأخوذ است از الهی نامۀ عطّار نیشابوری ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 180 و 181 ) .
عطار گفته ست آن مردِ خراسان / که حیوانی با صد کوه یکسان
پسِ کوهی که آن را قاف نام است / مگر آن جایگه او را مُقام است
بر او هفت صحرا پُر گیاه است / پسِ او هفت دریا پیشِ راه است
در آنجا هست حیوانی قوی تن / که او را نیست کاری جز که خوردن
بیاید بامدادان پگاه او / خورد آن هفت صحرا پُر گیاه او
چو خالی کرد حالی هفت صحرا / بیاشامد به یک دَم هفت دریا
چو فارغ گردد از خوردن به یکبار / نخفتد شب دَمی از رنج و تیمار
که فردا من چه خواهم خورد اینجا / همه خوردم چه خواهم کرد اینجا
دِگر روز از برای او جهاندار / کند صحرا و دریا پُر دِگربار
مولانا از بیت 2866 مقصود خود را از این حکایت بیان می کند . «گاو» تمثیلِ نَفسِ امّاره است . و «صحرا» تمثیلِ دنیا . آنان که اسیر نَفسِ امّاره هستند . روحی پریشان و پُر اضطراب دارند . حرص و ولع بر جانشان چنگ زده است . و مدام برای جمع کردن متاعِ دنیوی و انتفاعِ بیشتر جوش می زنند .
***
در جهان جزیره ای هست سرسبز که در آن گاوی خوش خوراک زندگی می کند . [ گاو خوش دهان = گاوی که هم سبزه بسیار می خورد و هم از نوعِ مرغوب آن چَرا می کند . ]
آن گاو همۀ صحرا را از صبح تا شب می چَرد و با این چریدن درشت و بزرگ و چاق و سرحال می گردد . [ زَفت = ستبر ، قوی / مُنتَجَب = برگزیده شده ، در اینجا یعنی چاق و سرحال ]
آن گاو شب هنگام از فکرِ اینکه فردا چه خواهم خورد از غصّه مانندِ تارِ مو لاغر و باریک می شود .
هنگامی که بامداد فرا رسد صحرا سبز و خُرّم گردد بطوری که علف ها و گیاهان سبز تا کمر قد کشد . [ فَصیل = بوتۀ سبز گندم و جو که به چهارپایان دهند ]
گاو با گرسنگیِ سخت به جانِ آن علفزار می افتد و تا شب سر تا سرِ آن را می چَرد . [ جُوعُ البَقَر = از بیماری های معده است که مبتلایِ بدان هر چه می خورد سیر نمی شود . از آنرو که گاو بدان مرض بسیار مبتلا می شود بدین نام موسوم شده است . ]
دوباره درشت و چاق و گوشتالود شود و بدنش آکنده از چربی و قدرت گردد . [ لَمتُر = چاق ، فربِه ]
دوباره شب از ترسِ اینکه آیا فردا علفزاری می یابد یا نه ، دچار تب لرز می شود به طوری که از بیمِ نیافتن چراگاه لاغر گردد . [ فَزَع = تزس ، بیم / مُنتَجَع = چراگاه ]
با خود می اندیشد : فردا که هنگام چریدن فرا می رسد چه چیز خواهم خورد ؟ سالیانِ سال است که کارِ آن گاو به همین منوال است . [ بَقَر = گاو ]
اما آن گاو هرگز نمی اندیشد و به خود نمی گوید که من سالهاست که از این علفزار و چمنزار می خورم .
و هیچ روزی رزقِ من کم نیامده است . پس این بیم و اندوه و دریغ چیست و چه معنی دارد ؟
دوباره چون شب فرا رسد . آن گاوِ عظیم الجثّه لاغر می شود و با خود گوید : دریغا که روزی ام تمام شد . [ آوَه = دریغا ، دردا ، واحسرتا ، کلمه ای که درد و حسرت گوینده را برساند ]
از این بیت به بعد مولانا نتیجۀ این تمثیل را بازگو می کند و می گوید : نَفسِ امّاره ، آن گاو است و آن صحرا ، دنیاست . نَفس از ترس فقدان نان لاغر می شود . [ در آیه 19 سورۀ معارج آمده است « همانا آدمی بیقرار آفریده شده است » البته این انسان ، انسانِ طبیعی و غریزی است نه انسان ارزشی . ]
نَفسِ حریصِ آدمی با خود گوید : عجبا در آینده چه خواهم خورد ؟ من غذای فردا را از کجا گیر بیاورم ؟ [ لُوت = طعام ، خوردنی ]
ای آدم حریص سال ها خوردی و رزقِ تو کم نیامد . فکر فردا را ترک کُن و به گذشته نگاه کن . [ وقتی یقین کردی که در سال های قبل گرسنه نمانده ای بدان که آینده نیز مانند گذشته است . پس حرص مزن . ]
تو باید انواع خوردنی ها که تا کنون خورده ای یاد آوری . به آینده نگاه مکن و پریشان مباش . [ غابِر = از کلمات متضادالمعنی است به معنی زفتن و ماندن ، گذار و ماندگار ، در اینجا به معنی ماندگار است و مراد از آن «آینده» است که نسبت به گذشته بقاء و موجودیت دارد / لُوت و پُوت = انواع خوردنی ها ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…