صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2870 تا 2886
نام حکایت : حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت
بخش : 13 از 19 ( صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر )
در شهر غزنین شیخ زاهدی مقیم بود با نام محمّد و لقب سَررَزی . وی هفت سال متوالی روزه داشت و هر روز با برگ های درخت رز افطار می کرد . او در این دورانِ پُر ریاضت ، عجایب شگرفی از حضرت حق دید . ولی بدین امر قانع نبود و دوست داشت که جمالِ الهی را شهود کند . او در اثنای ریاضاتِ خود از بقای مادّی خویش ملول و دل سیر شد . پس بر ستیغِ کوهی رفت و گفت : خداوندا ، یا جمالِ بی مثالت را بر من بنما . یا خود را از بالای این کوه به زمین خواهم افکند . از حضرت حق بدو الهام شد که هنوز هنگامِ دیدارِ من نرسیده است . و اگر خود را به زمین افکنی نخواهی مُرد . شیخ از فرطِ عشق و …
متن کامل ” حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
روباهِ حقیر خر را به حضور شیر برد و شیر دلاور آن خر را پاره پاره کرد . [ در آیه 10 سورۀ مُلک آمده است « و (دوزخیان) گویند اگر (در دنیا سخنان انبیاء را) می شنیدیم یا به حکم عقل رفتار می کردیم (امروز) از دوزخیان نبودیم » ]
سلطان درندگان (شیر) از تلاش فراوان تشنه شد . به سوی چشمه رفت تا آبی بخورد .
در این هنگام روباهِ حقیر از فرصت استفاده کرد و دل و جگر خر را خورد . [ جگربند = مجموع دل و جگر و شُش ]
وقتی که شیر از سرِ چشمه بازگشت که خر را بخورد . دلِ خر را جستجو کرد امّا نه دلی پیدا کرد نه جگری .
شیر به روباه گفت : جگر کو ؟ دل کجا رفت ؟ زیرا هر جانوری لاجَرَم این دو عضو را دارد .
روباه گفت : اگر خر دل یا جگر داشت کی ممکن بود که بار دیگر به اینجا بیاید .
خر که هنگامه و غوغا را دیده بود . و آن صحنۀ هولناک سقوط از کوه و بیم و فرار را دیده بود . یعنی خر اگر شعور داشت وقتی دفعۀ اوّل او را به کُنامِ تو آوردم و از دستت گریخت باید عبرت می گرفت و دیگر به اینجا نمی آمد .
اگر خر دل یا جگر داشت کی ممکن بود که دوباره نزدِ تو آید .
وقتی که نور در دل نباشد . آن دل ، دل نیست . جسمی هم که فاقد روح باشد گِلی بیش نیست .
برای مثال ، شیشه ای که نورِ جان ندارد . آن را چراغ مخوان بلکه آن ادرار و شیشۀ ادرار است . ( بَول = ادرار / قِندیل = چراغ / قاروره = شیشۀ مُدوری که به شکل مثانه می ساخته اند برای ادرار مریض ) [ آنان که اسیر مادّه و ظواهر دنیوی هستند مانندِ شیشه های پُر از ادرارند . شیشۀ پُر از ادرار زرد است و چراغ تابان نیز زرد . پس شکوه و جلالِ ظاهری دلیل بر اصالت و عظمت روحی نمی شود . ]
شیشه و سُفال ساختۀ دستِ بشر است . اما نورِ چراغ ، عطای خداوندِ صاحب جلال است . [ اَجسام و ابدان آدمیان مانند هیأت ظاهری چراغ است و نور چراغ که همانا روحِ لطیف است . عطای الهی است . اگر چه ابدان مختلف و متکثّر است اما نورِ دل واحد است . ای طالب حقیقت به مایۀ وحدت انسان ها بنگر نه به مایۀ کثرتشان . ]
ناچار در ظرف ها تعدد وجود دارد . ولی شعله ها واحد است . یعنی آدمیان از حیث جسم ظاهر متعدّدند لیکن به اعتبار روح الهی یکی هستند . [ اِعتداد = تعدّد و کثرت / لَهَب = زبانۀ آتش ]
برای مثال ، اگر نورِ شش چراغ را در هم مخلوط کنند . در نورِ آنها تعدّد و شمار وجود ندارد . [ در بیت 678 و 679 دفتر اوّل آمده است :
ده چراغ ار حاضر آید در مکان / هر یکی باشد به صورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی / چون به نورش روی آری بی شکی ]
آن حق ستیز به سببِ توجّه به تعدّد ظرف ها به شِرک دچار آمده است ولی مؤمن حقیقی چون نور را می بیند حقیقت را درک کرده است . [ قشریان و ظاهرگرایان به پوست می چسبند و مغز را رها می کنند . آنان اسیر قالب ها و صورت ها هستند و انبیاء و اولیاء را که دارای اتّحادِ نوری و روحی اند از یکدیگر جدا می کنند و جنگ هفتاد و دو ملت بر پا می دارند . در حالیکه جوهر همۀ ادیان و روح پیام همۀ انبیاء و اولیاء یکی است . ]
مثلاََ اگر کسی به ظرف و قالب نگاه کند . حضرت شیت (ع) و نوح (ع) را دو وجود متمایز می بیند .
برای مثال ، جویبار حقیقی آن است که آب داشته باشد . همینطور انسانِ حقیقی کسی است که روح لطیف الهی داشته باشد . [ انسانیت به شکل و صورت نیست چنانکه هر حفرۀ طویلی را جویبار نگویند . ]
اینان انسان های حقیقی نیستند . بلکه قالبِ ظاهری انسان اند . یعنی آنان که فاقدِ فضایل و کمالات اخلاقی و انسانی اند انسان نیستند بلکه مجسمه های انسان اند زیرا اینان مُردۀ نان و کُشتۀ شهوت حیوانی هستند . [ مولانا در ابیات اخیر که استنتاج حکایت شیر و روباه و خر بود . آن حکایت را با نقدِ صورت پرستی و قشری گری به پایان رساند . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…