رسیدن بانگ طلسمی در نیم شب به مهمان مسجد | شرح و تفسیر
رسیدن بانگ طلسمی در نیم شب به مهمان مسجد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4345 تا 4376
نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
بخش : 16 از 18 ( رسیدن بانگ طلسمی در نیم شب به مهمان مسجد )
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …
متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
آن مهمان با خود گفت : چرا از این صدا بترسم در حالی که طبلِ عید است . باید طبل بترسد که دارند روی آن می کوبند . [ در اینجا مولانا در خطاب به انسان های توخالی و فاقدِ معنا که مانندِ طبل صدا می دهند امّا درونشان خالی است می گوید : ]
ای طبل های توخالی که فاقدِ قلب و احساس اید . بهره و قسمتِ شما از جشنِ روحانی رستاخیز فقط چوب خوردن است . [ طبل را با چوبِ مخصوص می نوازند و نوایی از آن درمی آید که دیگران می شنوند و از آن بهره می برند . امّا طبل بهره ای از آن اصوات ندارد جز آنکه کتک بخورد . ]
منظور از عید ، رستاخیز است و منظور از طبل ، مردمِ بی دین و ایمان . امّا چون ما اهلِ عیدِ روحانیِ رستاخیز هستیم لذا مانندِ گُل خندان و شادانیم .
اینک گوش کن ببین که این طبل چگونه به صدا درآمد و دیگِ آشِ خوشبختی و بخت یاری چگونه جوشید و پخت . [ دولت با = آشِ دولت ، آشِ نیکبختی و سعادت ]
همینکه آن مهمانِ دیده ور و بصیر صدای آن طبل را شنید با خود گفت : چرا دلم باید از صدای این طبل وحشت کند ؟ یعنی دلیلی ندارد بترسم .
دوباره به خود گفت : بهوش باش مبادا دلت بلرزد ، زیرا کسی از این صدا می ترسد که قلبی بیمار و تباه و فاقدِ یقین داشته باشد .
اینک وقتِ آن رسیده که مانندِ حضرت علی (ع) فتوحاتی کنم و سرزمین هایی گشایم و یا دست از جانم بکشم . [ حیدر = شیر ، لقب امیر مؤمنان علی (ع) / مولانا امام علی (ع) را مظهرِ عشق و ایثار می شناسد . ]
آن مهمانِ عاشق ناگهان از جای خود جُست و فریاد زد : ای بزرگوار ، من حاضرم ، اگر جرأت داری بی جلو .
در همان لحظه بر اثرِ صدای او ، طلسم شکسته شد و از هر طرف ، انواعِ طلاها به زمین ریخت . ( طلسم = شرح بیت 573 دفتر سوم ) [ البته مراد از این طلاها ، طلاهای ظاهری نیست بلکه مکاشفاتِ ربّانی است . به ابیات بعدی دقت شود . ]
آنقدر طلا ریخت که آن مهمان ترسید طلاها راهِ خروجی او را مسدود کند .
سپس آن شیر دلاور و زورمند برخاست و تا سپیده دَم طلاها را از مسجد خارج کرد . ( عتید = آماده ، تنومند ، در اینجا معنی دلاور و زورمند می دهد ) [ طلا در اینجا ، استعاره ار حقایقِ ربّانی است . ]
او پی در پی می رفت طلاها را زیرِ خاک دفن می کرد و دوباره با کیسه و توبرۀ خالی برمی گشت و مجدداََ پُر می نمود .
آن جانباز به کوریِ چشمِ کسانی که از آن صدا می ترسیدند و واپس می خزیدند گنج های بسیاری به دست آورد . [ از چند بیتِ اخیر خواننده خیال می کند که منظور از آن طلاها همین طلاهای ظاهری است که در دکانِ زرگری دیده می شود . در حالی که مولانا در بیت ذیل ، این خیال را تصحیح می کند . ]
اینکه گفتم آن مهمانِ عاشق ، پی در پی انبوهِ طلاها را با کیسه و توبره از مسجد خارج می کرد و می بُرد زیرِ خاک دفن می کرد در آدم های فاقدِ بصیرتِ باطنی که معبودشان زر و سیم است فوراََ این خیال را پدید می آورد که یقیناََ آن طلاها همین طلاهای ظاهری بوده است در حالی که چنین نیست . [ کُورِ دُور = آنکه بصیرت باطنی ندارد و از وادی حقیقت دور افتاده است . در بیت 176 دفتر دوم « دُور » به همین معنی آمده است ]
برای مثال اطفال ، سُفال ها را خُرد می کنند و آن تکه ها را طلا می نامند و در دامنِ خود می ریزند . [ اِسفال = سُفال ]
اگر تو در اثنای بازی اطفال ، کلمه طلا را بر زبان آوری ، کودک خیال می کند که تو منظورت از طلا همین تکه های سُفالین است . [ از این مثال ساده این نکته را دریاب که تو نیز در مقایسه با اولیاء الله مانندِ همان اطفالی . اگر اولیاء ضمن ایرادِ نکته های والایِ عرفانی لفظ سیم و زر را بر زبان جاری کنند ، فوراََ خیالت متوجه طلاهای دنیوی می شود . در حالی که مقصودِ آنها ، این طلاها نیست . بدون شک منظور از این گنجینۀ طلا ، حکمت و معرفت است . ]
طلایی که اینک موردِ نظرِ ماست و داریم از آن صحبت می کنیم ، طلایی است که در ضرابخانۀ الهی ضرب می شود . چنین طلایی هیچوقت از رونق نمی افتد و جاودان است . [ کاسد = بی رونق ]
آن طلای الهی ، طلایی است که همۀ طلاهای ظاهری دنیا ، جوهر و درخشندگی و لطافت و تازگی خود را از آن به دست آورده است . [ آب = در اینجا به معنی لطافت و تازگی است ]
آن طلای معنوی که عبارت است از علوم و معارفِ ربّانی ، همان طلایی است که دل و جان از برکتِ آن ، غنی و بی نیاز می گردد . در حالی که این طلای ظاهری هر قدر هم که فراوان باشد ، باز دل را غنا می بخشد . تابش طلای معنوی حتی روشنی ماهِ تابان را نیز تحت الشعاع قرار می دهد .
آن مسجد در مَثَل مانندِ شمع بود و آن مهمانِ عاشق ، همچون پروانه . و بدین سان آن عاشقِ پروانه سیرت در راهِ عشقِ بدان مسجد ، جانِ خود را فدا کرد . [ خوارزمی گوید : نقدی که به ظهور آمد ، گنجِ احدی بود و آن مسجد ، ویرانۀ او . یا آن مسجد شمعِ خلوتخانۀ صمدی بود و آن عاشق پروانۀ او . اگر چه پروانه را ظاهراََ پر و بال از آتش شمع سوختن است امّا در حقیقت چهره به نورِ وحدت برافروختن است . سوزش شمع ، پروانه را سازوار است زیرا که مثالِ وصلت یار و پروانه مشاهدۀ دیدار است . شجرۀ مبارکۀ موسوی ظاهراََ شعله نار نماید امّا آئینۀ جمال نمایی است که نور دیدار یار نماید . انوار شمع سراج روحانیت به شمع آتشین جسمانیت قیاس نتوان کرد ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 681 ) ]
هر چند آتشِ شمع ، پَرِ آن پروانه را سوزاند امّا با وصال او ، آن را مجدداََ ساخت . این سوختن برای او بسیار فرخنده بود . [ زیرا با فنای وجودِ موهومِ خود به وجودِ حقیقی رسید . به تعبیر عرفا به بقای بعد از فنا رسید . ]
آن مهمانِ نیکبخت مانندِ حضرتِ موسی (ع) بود که آتشی در کنار درخت دید . [ رجوع شود به آیه 30 سورۀ قصص که توضیح آن در شرح بیت 2884 دفتر دوم آمده است . ]
از آنجا که عنایاتِ ربّانی ، شاملِ حالِ او شده بود . آنچه را آتش می پنداشت ، به صورتِ نور درآمد .
ای پسر وقتی که تو مردِ خدا را می بینی ، آتشِ بشری را در او گمان می کنی . [ در حالی که او صورتاََ نارِ دنیوی و بشری دارد و سیرتاََ نورِ ربّانی در او تجلّی کرده است . ]
تو او را با وجودِ ناقصِ خودت قیاس می کنی در نتیجه قضاوتی که در بارۀ خویش داری همان را به آنان نیز تعمیم می دهی . در حالی که آتشِ شهوات و خارِ ظنّونِ باطل متعلق به دنیاست .
آن مهمانِ عاشق مانندِ درخت حضرتِ موسی (ع) پُر نور بود . آن پرتو را نور بخوان نه آتش . به هر حال بیا . [ شیخ طبرسی در ذیل آیه 8 سورۀ نمل ، روایتی آورده که با مضمونِ این بیت سازوار است و آن اینکه حضرت موسی (ع) گمان می کرد که آن آتش واقعاََ آتش است در حالی که آتش نبود بلکه نور بود ( مجمع البیان ، ج 7 ص 211 ) ]
مگر نه اینست که ترکِ تعلّقاتِ دنیوی در ابتدا به صورت آتش و عذاب جلوه کرد ؟ امّا سالکانِ طریق حق ، آن راه را طی کردند و آن را نور یافتند . [ فِطام = شرح بیت 49 دفتر سوم ]
پس این را بدان که شمعِ دین و ایمان هر لحظه شعله می کشد و به کمالِ بالاتری می رسد . این شمع از آن نوع شمع هایی نیست که لحظه به لحظه در حالِ کاهش و نقصان باشد .
شمع های ظاهری به صورتِ نور جلوه می کنند امّا هر کس بدان عشق ورزد و احیاناََ دستِ خود را بدان بزند او را می سوزاند ولی شمعِ دین و ایمان ، به ظاهر آتشِ سوزان است زیرا به ریاضت و ترکِ تعلقات فرمان می دهد امّا در باطن برای روشن بینان و عارفان ، نور است .
شمعِ ظاهری صورتاََ سازنده است یعنی به ظاهر موجبِ روشنایی می شود امّا سیرتاََ سوزنده و ویرانگر است . امّا آن شمعِ معنوی به هنگامِ وصال ، قلب را روشنی می بخشد .
شعلۀ نورِ صاف و سازوارِ دین الهی برای آنان که نسبت به حقیقت ، حضور قلب دارند نوری است روشنگر و برای آنان که از وادی حقیقت بدور افتاده و رهِ افسانه زده اند همچون آتشی سوزان می نماید .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…