در بیان رفتن انبیا و اولیا به کوه ها و غارها | شرح و تفسیر
در بیان رفتن انبیا و اولیا به کوه ها و غارها | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4250 تا 4281
نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
بخش : 12 از 18 ( در بیان رفتن انبیا و اولیا به کوه ها و غارها )
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …
متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
این که برخی می گویند : اولیاء الله به کوهها پناه می برند تا از چشمِ مردم پنهان شوند ، حرف درستی نیست . [ خوارزمی گوید : « بدانکه انبیاء و اولیاء که مظاهرِ اسما و صفات حضرت کبریااند از روی افنای ناسوتیت خویش در لاهوتیت حق ، دیده از خویش فروبسته اند و قید هستی گسسته و ایشان به منزلۀ آیینۀ جمال نمای حق گشته . پس دیدۀ خدا شناس باید تا جمالِ حقیقتِ ایشان تواند دید و آن دیده هر کسی را نیست » ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 677 ) . عامۀ مردم گمان می کنند که کوه نشینان از ترسِ مردمِ شهری به کوه پناهنده شده اند ، اینان همین قیاس را در موردِ انبیاء و اولیاء بکار می برند ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 131 ) ]
زیرا در همان اثنا که جسمِ اولیاء الله در نزد مردم حضور دارد ، روحشان بر فراز آسمان هفتم قرار دارد . [ پس اینان برای خلوت ، نیازی به خروج از جامعه و انزواطلبی ندارند ، زیرا در عینِ حضور در انجمن ، خلوت می کنند . ]
حال که وضع بدین منوال است چه ضرورتی دارد که اولیاء الله طالب انزوا در کوه ها شوند . در حالی که شأنِ روحی آنان از صد نوع دریا و کوه نیز والاتر و فراتر است ؟ [ بنابراین کوه چه شأنی دارد که اولیاء الله بدان پناه برند و خواهانِ استتار شوند . ]
اولیاء الله نیازی ندارند که به سوی کوهستان بگریزند و در آنجا خلوت گزینند . در حالی که فلک مانندِ کرّۀ الاغی به دنبال او دویده و خسته شده است . [ مقام اولیاء الله همین بس ، که کرۀ فلک در راهِ آنان صد ماهِ نو افشانده است . یعنی مدّت های مدید به دنبالِ آنان بوده است امّا به گردِ پایشان هم نرسیده است ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1608 ) ]
چرخِ گردون با همۀ عظمت هر چه گشت به گَردِ جان نرسید . یعنی به آثار و اسرار اولیاء که به منزلۀ جان است دست نیافت و آن را ندید . از اینرو رنگِ آسمان ، کبود است یعنی جامۀ عزا به تن کرده است .
اگر چه پریان ، ظاهراََ موجوداتی غیبی و مستورند ، امّا انسان از آنها مستورتر است . زیرا حقیقتِ انسان بر خیلی کسان پنهان است .
در نظرِ خردمندان ، انسان صد بار از پریان مستور ، پوشیده تر است . [ مُضمَر = در ضمیر نگاهداشته شده ، چوشیده ، پنهان ، نهان داشته ]
در جایی که در نظرِ خردمندان ، انسان بطور کلی بر حسبِ باطن ، کاملاََ مستور و پوشیده است . پس ببین که انسانِ برگزیده که زبدۀ عالَمِ غیب است چگونه باید باشد ؟ [ در مصراع دوم کلمۀ «آدم» و «صفی» ذهن را فوراََ متوجه حضرت آدم صفی الله می کند . امّا منظور مولانا کلّی است و شاملِ هر یک از اولیایی می شود که به قولِ صوفیه « بر قَدَمِ » حضرت آدم اند . یعنی بر نَهجِ او طی طریق می کنند . ابن عربی ، آدم را روح عالم و مردمک چشم حق دانسته است . رجو شود به شرح بیت 1 دفتر اوّل ]
انسان مانندِ عصای موسی است . او همچون نَفَسِ عیسی است . [ خوارزمی گوید : « آدمی را همچون عصای موسی شناس که ظاهر او ، چوبی است محقّر و باطنِ او بیرون از حدِ قیاس . یا چون افسونِ عیسی شمار که ظاهرش حرف و صوتی است و از باطن ، مرگ در فرار . همچنانکه ظاهربین از عصای موسی چوبی بیند بی اعتبار و از اژدهای باطن او که چند حِبال و عصیِ سَحَرۀ فرعون را فرو می برد غافل می مانَد . تو نیز از آدمی همین صورتِ آب و گِل می بینی و از سَعَتِ جان و دلِ او که عرش با آنچه در اوست با چندین هزار برابرِ عرش ، در گوشه ای از آن گُم می شود بی خبر و ذاهلی … و هرگز به باطنِ او که مجلای حضرت الهی و آیینۀ جمال نمای جناب پادشاهی است پی نمی بری ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 677 ) ]
قلب مؤمن برای آنکه به تعادل مطلوب رسد و به زیور کمالاتِ مثنوی آراسته گردد . میان دو انگشت حضرت حق قرار گرفته است . [ زَین = آراستن ، نیکو کردن ، خوبی / بَینَ اِصبَعَین = شرح بیت 2777 دفتر سوم ]
عصای موسی ظاهراََ چوبی بیش نیست امّا همین چوب هر گاه دهان بگشاید جمیعِ کائنات را مانندِ یک لقمه فرو می بلعد .
تو نباید به ظاهرِ افسونِ حضرت عیسی (ع) نگاه کنی و نباید بگویی که افسونِ او فقط یک مشت حرف و صوت است ، تو باید به این نکته دقت کنی که مرگ بر اثرِ آن افسون از آدمیان فرار می کند . یعنی حضرت عیسی (ع) بر هر مرده ای افسون می خواند فوراََ زنده می شد .
تو نباید در افسونِ او به کلماتِ ساده و معمولی نگاه کنی . بلکه باید به این مسئله توجه کنی که با خواندن افسون ، مردگان زنده می شدند و می نشستند .
تو نباید به این نگاه کنی که حضرت موسی (ع) آن عصا را آسان به دست آورد بلکه به این نگاه کن که آن حضرت بوسیلۀ عصای خود ، دریای سبز فام را گشود . [ خضرا = مخفف خضراء به معنی سبز / بحر خضرا = دریای سبز که همان دریای سرخ است اما در اینجا به صورت صفت و موصوف آمده به لحاظ سبز فام بودن آب دریا ]
برای مثال ، تو از مسافتِ دور چادر سیاهی را می بینی . یک گام به پیش ای تا سپاه را ببینی . ( فا = پیشوندی است که گاهی آن را به جای حرف «به» استعمال می کنند ) [ یعنی تو از دور فقط صورتِ ظاهر قشونِ انبیای عظام و اولیای کرام را دیدی . یک قدم پیش بک قدم پیش بگذار و سپاه را بنگر . یعنی ذات و صفاتِ این بزرگان را مشاهده کن ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1612 ) ]
مثال دیگر ، تو از مسافتِ دور چیزی جز گرد و غبار نمی بینی ، اینک اندکی جلو بیا تا در میانِ گرد و غبار ، انسانی را ببینی . [ ظاهرِ انبیاء و اولیاء و مرادن الهی مانندِ گرد و غبار است که هر کسی می تواند آن را ببیند . امّا باطنِ آنها مانندِ همان کسی است که در توده ای از غبار مستور شده و به دید هر کسی نمی آید . ]
اشخاصی که گرد و غبارشان یعنی آثارِ ظاهری شان ، چشم ها را روشن می کند ، مردانگی و همّتشان قادر است کوه ها را از جای برکنَد .
همینکه حضرت موسی (ع) از دورترین نقطۀ بیابان به سوی کوه طور آمد ، کوه به واسطۀ آمدن او به رقص درآمد . [ رجوع کنید به شرح بیت 26 دفتر اوّل ]
چهرۀ حضرت داود (ع) از شکوه و جلالِ حضرت حق تعالی ، تابان و درخشان شده و کوه ها نیز در تسبیح و نیایش با وی همراهی کردند و نالیدند . [ این بیت و ابیات بعدی اشاره است به ایات 10 و 11 سورۀ سبا که موضوع این بخش می باشد و توضیح آن در شرح بیت 703 دفتر سوم آمده است . ]
کوه در نیایش حضرت حق با داود (ع) همآواز شد و هر دو نغمه خوان ، از غلبۀ عشقِ حضرتِ شاه وجود مست شده بودند .
از بارگاه حضرت این فرمان آمد که « ای کوه ها با داود همآواز شوید » آنگاه هر دو همآواز و همنوا شدند . به شرح بیت 4268 همین بخش رجوع شود . [ پرده = شرح بیت 11 دفتر اوّل ]
حضرت حق به داود (ع) فرمود : ای داود ، تو دردِ فراق و هجران کشیده ای ، و به خاطرِ عشقِ من از همدمان و مونسان جدا مانده ای .
ای غریبِ تنها که هیچگونه همدمی نداری و آتشِ اشتیاق به حق از ژرفای قلبت زبانه کشیده است .
اگر نغمه سرا و خواننده و همدم بخواهی ، آن خدای ازلی ، کوه ها را به حضورت می آورد .
تا کاری کنم که کوه ها ، نغمه سرا و خواننده و سرنازن شوند و در مقابلِ تو از اشتیاق و عشق به حضرتِ معشوق به رقص و چالاکی درآیند . [ سُرنایی = سُرنا زننده ]
تا این نکته را دریابی که وقتی کوه می تواند بدون لب و دندان ، ناله کند . پس ولیِ کامل نیز می تواند بدون لب و دندان ناله ها و نغمه ها داشته باشد . [ خوارزمی گوید : « همچنانکه همّتِ و رضای ولی ، عالمی را برافروزد . آتشِ آه و نالۀ او نیز یک دَم ، جهانی را بسوزد . باری اگر رضاجویی اولیاء الله نمی توانی کرد . گِردِ آزارِ خاطِر ایشان مَگرد . به طعنۀ تو ، اهلِ دل را ، دل از کلامِ اولیاء نگیرد و دلگشایی و روح افزایی که کلامِ ایشان راست به حسدِ تو زوال نپذیرد » ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 678 ) احتمال دارد که « ناله های بی لب و دندان ولی » به ذکرِ خَفی ، نفسی ، قلبی ، سِرّی و فعلی اشاره داشته باشد که در میان صوفیه رواج دارد . ]
نغمه ها و نیایش های کوهِ پاک هر لحظه به گوشِ حسّی ولی خدا و عارف روشن بین می رسد . [ « صافی جَسد » اشاره به کوه دارد . ]
منظور بیت : بطور کلّی همۀ جمادات خدا را نیایش می کنند امّا هر کسی به نیایش جمادات واقف نیست ، بلکه تنها اولیای الهی و روشن بینان و عارفان به اسرارِ این نیایش وقوف دارند . مولانا در حکایت مارگیر در ابیات 1015 تا 1025 دفتر سوم همین معنا را القاء کرده است . ]
همنشینان ولی خدا ، نغمۀ نیایش و تسبیح کوه ( و بطور کلّی جمادات ) را نمی شنوند امُا او می شنود . خوشا به حالِ کسی که اصوات و نغمه های مستور عالَم را می شنود و بدان باور دارد . [ همنشینان اولیاء یعنی انسان های معمولی که در این جهان لزوماََ با آنها حشر و نشر می کنند . مولانا بر این باور است که همۀ موجودات جهانِ هستی از جماد ، نبات ، حیوان و انسان خداوند را نیایش و ستایش می کنند . او می گوید جمادات نیز خداوند را به زبان خود تسبیح می کنند و اگر گوشهای آدمی تیز و شنوا باشد و از حجاب های ناسوتی رها باشد می تواند این نغمه ها و اصوات را بشنود . ]
ولیِ خدا صد نوع یعنی بسیاری از نغمه ها و گفتگوها را در درونِ خود می شنود امّا همنشینان او هیچ بویی از این گفتگوهای درونی نمی برند . یعنی اصلاََ به نیایش و ستایش جمادات و نباتات و حیوانات وقوف نمی یابند . [ وجه دیگر معنی : اولیاء الله با خود صد نوع حدیثِ نَفس دارند و حقایقی را در قلبِ خود مکشوف می سازند . امّا دیگر مردم عادی از حدیثِ نَفس ها بی خبرند . ]
مولانا خطاب به انکار کنندگان این حدیث نفس ها می فرماید : ای کسی که نسبت به نغمه ها و سخنان درونی اولیاء الله و عارفانِ روشن بین دچار شک و انکارید . مگر نه اینست که گاه به گاه صد نوع سؤال و جواب در بارۀ مسائلِ معنوی از بارگاه الهی بر قلبِ تو نازل می شود . [ مولانا در آثارِ خود خصوصاََ مثنوی و دیوان شمس ، منکران نغمه ها و اصواتِ درونی اولیاء الله را مورد نقد قرار داده است . ]
تو آن سؤال و جواب ها را می شنوی در حالیکه گوش های دیگر قادر به شنیدن آن نیستند ، هر چند که گوش های خود را نزدیک تو آورند .
ای ناشنوا فرض می کنیم که تو نتوانی آن نغمه های درونی را بشنوی ، امّا تو که بارها نظیر آن را در خودت یافته ای . پس چرا بدان ایمان نمی آوری ؟ چنانکه می فرماید :
انبیا را در درون هم نغمه هاست / طالبان را ز آن حیات بی بهاست
نشنود آن نغمه ها را گوشِ حس / کز ستم ها گوشِ حس باشد نَجِس
بنابراین ای طالب حقیقت وقتی که درونِ خود را از هوی زدودی و پنبۀ غفلت از گوشِ دلت برداشتی آنگاه نغماتِ آسمانی را خواهی شنید .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
سلام چرا تفسیر ابیات باز نمیشه؟