درآمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ بی زره | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3419 تا 3493
نام حکایت : استدعای آن مرد از موسی (ع) زبان بهایم با طیور
بخش : 7 از 8 ( درآمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ بی زره )
جوانی نزدِ حضرت موسی (ع) می رود و می گوید : ای پیامبر خدا ، زبان جانوران را به من تعلیم دِه . باشد که از بانگ و آوای آنان ، در تقویتِ دین و ایمانِ خود بهره گیرم . حضرت موسی (ع) به او می گوید : دست از این هوی و هوس بدار و حدِ خود شناس . جوانِ ساده لوح دست از این خواستۀ خطیر خود برنمی دارد و همچنان بر آن اصرار می ورزد . حضرت موسی (ع) به درگاهِ الهی روی می کند و عرضه می دارد : خداوندا تو خود قضاوت فرما ، اگر بدو زبانِ جانوران آموزم چون ظرفیت و قابلیت آن را ندارد تباه شود و …
متن کامل « حکایت استدعای آن مرد از موسی (ع) زبان بهایم با طیور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
حضرت حمزه (ع) در اواخرِ دورانِ حیاتِ خود ، بدونِ زره به آوردگاهِ پیکار می رفت و سرمست از بادۀ عشقِ الهی می رزمید .
حمزه بن عبدالمطلّب بن هاشم ، با کُنیه ابویَعلی و ابوعِمارة ( نام دو پس او یعلی و عمارة بود ) و با لقب سیدالشهدا ، عموی رسول الله (ص) بود . به سالِ دوم بعثت به اسلام گروید و با اسلام آوردن او ، مسلمانان در آن شرایطِ پُر خوف و خطر پشت گرم شدند . چرا که او مردی شجاع و با تدبیر بود و بر قریش نفوذی بی چون و چرا داشت . او نخستین پرچمدارِ رسولِ خدا بود و یکی از مهاجران به مدینه . نشان او در جنگ پَرِ شترمرغ بود که بر سینه اش می آویخت . در جنگِ بَدر با دو شمشیر می رزمید و سرانجام در غزوۀ اُحد به سالِ سوم هجری در سنِ 58 سالگی به شهادت رسید و خاک جای او در مدینه است ( اسدالغایة ، ج 2 ، ص 46 و سیرت رسول الله ، ص 262 ) . امّا اینکه او در اواخرِ دورانِ حیاتِ خود بدونِ زره به میدانِ جنگ می رفته در مأخذی یافت نشد .
این از اسلوب بیانی مولاناست که گاه با ذهنِ خلّاقِ خود ، حوادثی می آفریند و یا شخصیت های حکایاتِ خود را تبدیل می کند . چرا که مقصودِ او القایِ مقاصد است و نه نقالی و یا تاریخ نگاری . به هر تقدیر پیامِ اصلی این حکایت ، کوچک شمردن مرگِ ظاهری است در مقابلِ شوق به لقای حضرت حق تعالی .
حضرت حمزه در حالی که سینه و تنش عریان بود . خود را در میانِ صفوفِ شمشیر زن می افکند .
مردم از او پرسیدند : ای عموی حضرت رسول (ص) ، ای شیرِ صف شکن ، ای شاه و سرورِ دلیران و نامداران . [ هُژَبر = شیر بیشه / فُحول = دلیران ، جمع فَحل ]
مگر تو این پیامِ الهی را نشنیده ای که : خود را با دستِ خود به هلاکت میفکنید ؟ [ اشاره به آیه 195 سورۀ بقره « و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید … » ]
اگر این آیه راشنیده ای . پس چرا خود را در آوردگاه به هلاکت می افکنی ؟
آن روزها که جوان بودی و قوی بُنیه و تیراندازی ماهر ، چرا بی زره به جنگ نمی رفتی ؟ [ زَفت = درشت ، ستبر ، فربه / سخت زِه = سخت کمان ، جوانی که زِهِ کمانش سخت کشیده شود ، کنایه از پر قوّت بودن ]
حالا که سالخورده و ناتوان و خمیده قامت شده ای ، نغمه های بی باکی ساز می کنی . [ پَرده = شرح بیت 11 دفتر اوّل ]
بی باکانه با شمشیر و سرنیزه واردِ معرکۀ جنگ می شوی و دلاوری خود را می آزمایی . [ سِنان = سرنیزه / دار و گیر = همان گیر و دار است به معنی رزم ، معرکه ]
شمشیر ، احترامِ سالخوردگان را نگه نمی دارد . یعنی شمشیر بر هر که فرود آید می بُرد و دیگر کار به این ندارد که او پیر است و یا جوان . شمشیر و تیر چگونه ممکن است قوۀ تشخیص داشته باشد ؟ یعنی پیشِ خود بگوید : حالا که این آدم ، پیر و ناتوان است من او را زخمی نمی کنم .
بدین ترتیب آن کسانی که از روی نادانی برای حمزه دلسوزی می کردند با حرارت و غیرتِ تمام او را نصیحت می کردند .
حضرت حمزه (ع) به آن دلسوزانِ بی خبر جواب داد : من وقتی که جوان بودم ، کوچیدن از این جهان را مرگ و نیستی حساب می کردم . [ «جوان» در اینجا به خام اندیشی و ناپختگی روحی و فکری اشارت دارد . یعنی ناپختگان و خام اندیشان ، مرگ جسم را نیستی و فنای مطلق محسوب می دارند . ]
چه کسی حاضر است که با میلِ خود به سوی مرگ گام بردارد ؟ و چه کسی حاضر است که بدونِ زرۀ جنگی و ساز و برگ با اژدها مقابله کند ؟
امّا من به برکتِ پرتوِ انوارِ محمدی دیگر اسیر و مقهور این جهان ناپایدار نیستم .
من در آن سویِ حواسِ ظاهری ، لشکرگاهِ الهی را پُر از سپاهِ نورِ حق می بینم .
چادرها به هم پیوسته و طناب ها به هم گره خورده است . خدا را سپاس می گویم که مرا از خوابِ غفلت بیدار کرد .
آن کسی که مرگِ جسمانی را هلاکتِ مطلق و نیستی کامل حساب می کند . آیه لاتُلقُوا را دستاویز دستاویز خود می سازد . ( لاتُلقُوا = میفکنید ، نیندازید ، اشاره به آیه 195 سورۀ بقره « و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید … » ) [ یعنی می گوید : من که از مرگ و پیکار در راهِ حق می ترسم ، هیچ تقصیری ندارم چون خدا دستور داده است که خود را به هلاکت نیندازید . ]
و امّا کسی که مرگِ جسمانی در نظرش باعثِ گشوده شدن در معرفت است ، مشمولِ خطابِ «بشتابید» است . ( فتح باب = شرح بیت 1399 دفتر اوّل ) [ اشاره است به آیه 133 سورۀ آل عمران « و بشتابید به سویِ آمرزشی از پروردگارتان و به سویِ بهشتی که فراخنای آن به اندازۀ فراخنای آسمان ها و زمین است که برای پرواپیشگان فراهم آمده است » منظور بیان عظمتِ بهشت است واِلّا آن جهان را نمی توان با کلِ جهانِ محسوس مقایسه کرد . ]
ای کسانی که مرگِ جسمانی را نیستی کامل و هلاکت به شمار می آورید . در رسیدن به رحمت و مغفرتِ الهی بر یکدیگر برتری بجویید ، ای کسانی که رستاخیز را دیده اید ، عجله کنید . [ بارِعو = برتری بجویید ، پیش دستی کنید ]
ضیلفت در پیش است ، ای کسانی که مرگ جسمانی را لطف حق می شمرید . شادی کنید . بلا در پیش است ، ای کسانی که مرگِ جسمانی را قهر و عذاب می بینید . غمگین شوید . [ اَلصّلا = صلا در عربی به معنی آتش است . در میان عربِ قدیم ، آتش افروختن به نشانِ دعوت به مهمانی و اعلامِ حوادث مرسوم بوده است . عرب بر سرِ پشته ها و بلندی ها آتش می افروخت که اگر گرسنه و یا راه گم کرده ای خواهانِ طعام است با علامتِ آتش بر سرِ سفره حاضر شود . ]
هر کس مرگِ جسمانی را مانندِ حضرتِ یوسف (ع) زیبا مشاهده کند . جان فدا می کند و هر کس که مرگِ جسمانی را مانندِ گُرگ ، ترس آور ببیند از راهِ هدایت منحرف می شود .
ای پسر ، مرگِ هر کسی ، همرنگِ شخصیّت و هویّتِ روحی اوست . مرگ در نظر دشمنان حقیقت ، دشمن است . یعنی امری بس منفور و سهمناک است . امّا همین مرگ در نظرِ دوستان حقیقت ، دوست است . یعنی امری محبوب و زیباست .
برای مثال ، در نظر تُرک یعنی در نظرِ آدمِ سفید پوستِ زیبارو ، آینه خوش رنگ و زیباست امّا در نظرِ آدمِ سیاه پوستِ زشت رو ، آینه نیز سیاه و زشت است .
ای جان ، تو که از مرگ می ترسی و می گریزی اگر خوب اندیشه کنی می بینی که سببش اینست که تو از خودت می ترسی . [ مرگ در مَثَل مانندِ آینۀ صاف است که بی هیچ غَرَض و مرضی تو را در خود نشان می دهد . اگر مرگ را زشت می شمری ، علتش اینست که روح و هویتِ باطنی تو زشت است . بنابراین در اصل تو از خودت فرار می کنی نه از مرگ . زیرا مرگ چیزی جز یک تحوّلِ متکامل در جهانِ هستی نیست . ]
چیزی که از آن می ترسی ، در واقع روح و هویّتِ باطنی توست واِلّا چهرۀ مرگ ترسناک نیست . برای مثال ، هویّتِ باطنی تو مانندِ درخت است و مرگ ، برگ های آن است . یعنی مرگ ، ثمرۀ شخصیّت و هویّتِ توست . [ اگر باطنی زشت و ترسناک داری . مرگ نیز برای تو زشت و ترسناک می شود . ]
چه خوب و چه بَد از تو روییده و پدید آمده است و هر گونه اندیشه و حالی که در ضمیرت پدیدار شده چه خوب و چه بَد از خودِ تو سرچشمه گرفته است . [ رجوع شود به توضیح تجسّمِ ملکوتی اعمال در شرح بیت 2791 دفتر سوم و توضیح معاد جسمانی در شرح بیت 1768 دفتر سوم ]
برای مثال ، اگر خاری ، تنِ تو را زخمی کند . تو آن خار را کاشته ای و اگر جامۀ حریر و ابریشم به تن کنی و یا در آن بیآرامی باز خودِ تو آن را بافته و فراهم آورده ای . ( قَز = ابریشم ، پرنیان ) [ در این بیت «خار» کنایه از کیفرِ اعمالِ بَد و «حریر و ابریشم» کنایه از نتایج احوال و افکارِ نیک است . مولانا در چند بیت اخیر بیان کرد که انسان مسئولِ اعمالِ خود است و این انسان است که با انتخابِ خود ، هویت خود را می سازد . ]
امّا این نکته را هم بدان که پاداش و کیفرِ عمل ، همجنس و همسنخِ خودِ آن عمل نیست چنانکه هیچ کاری همجنسِ مزدی که در مقابلش پرداخت می شود نیست . [ مولانا در این بیت و ابیات بعدی می گوید : کیفر و یا پاداشِ عمل ، هر چند همجنسِ آن عمل نیست ولی نتیجه و حاصلِ آن عمل است . ]
مثال دیگر ، دستمزدِ کارگران ، مشابه و یا همجنسِ کارشان نیست . زیرا دستمزد ، عَرَض است و کار ، جوهر است . [ توضیح جوهر و عَرَض در شرح ابیات 946 تا 964 دفتر دوم آمده است . ]
کار و تلاش سراسر ، سختی و زور زدن و عرق ریختن است ، در مقابلِ این همه کار و تلاش ، دستمزد آن نقره و طلا و طبق است .
مثال دیگر ، اگر تو را در جایی به جرمی متهم کنند . بدان که یک ستمدیده به خاطر رنجی که از تو دیده ، تو را نفرین کرده است .
امّا تو پیشِ خود می گویی : من که فردی جوانمردم و جرمی مرتکب نشده ام و تا به حال به کسی تهمتی نزده ام .
هر چند که تو تا کنون به کسی تهمتی نزده ای امّا قبلاََ جرمِ دیگری مرتکب شده ای مثلاََ دانه ای را کاشته ای ، دانه کی مانندِ میوه و محصولِ آن است ؟ یعنی همانطور که ثمرۀ بذر مانندِ خودِ بذر نیست . سزای عمل نیز همجنسِ خودِ عمل نیست .
مثال دیگر ، کسی زِنا می کند ، او را می گیرند و به حکمِ قانونِ شرع ، صد ضربۀ چوب ( تازیانه ) می زنند . آن زناکار می گوید : من کی به کسی چوب زده ام که حالا باید چوب بخورم ؟ ( عود = چوب ) [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 2 سورۀ نور « به هر یک از زن و مرد زناکار صد تازیانه بزنید … ]
آیا این بلا کیفرِ آن زنا نیست ؟ مسلماََ کیفرِ آن است . امّا چوبِ کیفر چه شباهتی با عمل زنا دارد که در خلوت انجام شده است ؟ مسلماََ هیچ شباهتی با هم ندارند .
مثال دیگر ، ای موسای کلیم الله ، مار چه شباهتی به عصا دارد ؟ ای حکیم ، درد ، چه شباهتی به درمان دارد . [ اکبرآبادی گوید : مقصود آن است که همان زنا به صورتِ چوب درآمده با آنکه مثلِ آن نیست چنانکه عصای موسی به صورتِ مار پدیدار شده است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 241 ) ]
امّا تو به جای آن عصا ، آبِ نطفه ات را در رِحمِ زنی می افکنی و آن آب به انسانی والا مبدّل می شود . [ یعنی نباید معجزۀ حضرتِ موسی (ع) و سایر انبیا را انکار کنی چرا که اگر با دیدۀ ژرف بنگری می بینی که کار و بار انسان نیز سراسر اعجاز و اعجاب است . قطره های نطفۀ تو نیز همچون عصایی است که در زمینِ زهدان می افکنی و از آن ، انسانی پدید می آید با خصوصیاتی برتر و عالی تر از خلقتِ اژدها . هستی سراسر معجزه است . ]
آبِ نطفۀ تو پس از تولد ، یا به دوستی محبوب مبدّل می شود و یا به دشمنی خطرناک . پس با این مقدمه ، چرا تو از اینکه آن عصا به اژدها مبدّل شده و حیات پیدا کرده است تعجب می کنی ؟ [ مصراع دوم را می توان اینگونه نیز معنی کرد : نطفۀ تو به فرزندِ تو مبدّل می شود که یاورِ توست و برای بسیاری دیگر دشمن . ]
آیا اصلاََ آبِ نطفه ، شباهتی به فرزندِ تو دارد ؟ مسلماََ شباهتی ندارد . آیا اصلاََ نیشکر ، شباهتی به قند دارد ؟ مسلماََ شباهتی ندارد . در حالیکه قند از نیشکر پدید آمده است . [ تا اینجا مولانا با چند مثالِ روشن بیان کرد که عمل و نتیجه ای که از آن عمل حاصل می شود . هر چند به ظاهر همجنس و همتای یکدیگر نیستند امّا میانِ آن دو ارتباطی دقیق و محکم برقرار است . ]
مثال دیگر ، هر گاه انسان دانۀ سجده و یا رکوعی را در قلب و روح خود بکارد . در جهانِ دیگر ، آن سجده و رکوع به بهشتی مبدّل می گردد . [ مولانا از این بیت تا بیتِ 3481 همین بخش ، مجدداََ مسئلۀ تجسمِ ملکوتی اعمال را مطرح می کند و پرده های دیگری از آن برمی دارد و قولِ محکم و سدیدِ حکمت متعالیه صدرایی در باب تجسم اعمال ( شرح بیت 2791 دفتر سوم ) و معادِ جسمانی ( شرح بیت 1768 دفتر سوم ) با این ابیات سازوار است . بیت فوق اشاره است به حدیثِ « پیامبر (ص) فرمود : نهالِ بهشت را بیشتر بنشانید . گفتند : ای رسولِ خدا ، نهال نشاندن بهشت دیگر چیست ؟ فرمود : نیایش و ذکر لا اِلهَ اِلّا الله ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1327 ) ]
همینکه از دهانِ کسی ، ستایش حق پدیدار شود ، پروردگار آفریدگان ( یا پروردگار بامدادان ) ، آن ستایش را در بهشت به مرغِ بهشتی تبدیل می کند . ( رَبُ الفَلَق = پروردگار آفریدگان ، پروردگار بامدادان ، مقتبس از سورۀ فَلَق ) [ اشاره است به حدیث « هر که ذکرِ لا اِلهَ الا الله گوید ، خداوند از هر یک از کلماتِ آن ، پرنده ای می آفریند با منقاری زرّین و پَری مرجانین » ( احادیث مثنوی ، ص 8 ) ]
حمد و نیایش تو ، هیچ شباهتی به پرنده ندارد . هر چند نطفۀ پرندگان ، باد و هواست . [ به اعتقادِ قدما ، پرندگان به هنگامِ آمیزش از طریقِ باد و هوا باردار می شوند . یعنی پرندۀ نر به ماده هوا می دمد و او را آبستن می کند ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1327 ) این عقیدۀ عامیانۀ قدیمی را به حکمای یونان نسبت داده اند . ]
منظور بیت : آن کسی که زبانش به حمد و نیایش حق مشغول است . با نَفَسِ خود یعنی با حمد و ثنای خود در بهشت ، پرندگان بهشتی خلق می کند . چنانکه پرندگانِ دنیای طبیعت نیز ( به زعمِ قدما ) با دمیدن نفس و القای هوا خلق می شوند . مولانا از یک عقیده عامیانه قدیمی ، نتیجه ای عارفانه می گیرد .
هر گاه با دستِ همّت و بخششت ، بذلِ مال کردی و زکاتی دادی . بدان که همین دست در آن جهان به نخل و درخت تبدیل می شود . [ منظور از «این دست» ، ایثار و زکات است که در مصراعِ اوّل آمده است . ]
از اینجا به بعد مولانا شروع می کند به بیان تجسّمِ ملکوتی اعمال و می فرماید : آبِ صبر و استقامتِ تو در طاعت و عبادت و تحمّلِ بلا ، به جویبارِ بهشتی مبدّل می شود . جوی شیر که در بهشت جاری است . همان مهر و محبّتِ تو با خدا و خلق است . [ مصراع دوم اشاره دارد به آیه 15 سورۀ محمّد « در باغ های بهشت ، جویباری زلال و گوارا و جویباری از شیر طعم ناگشته و جویباری از باده ناب و انگبین پالوده از موم جاری است » ]
ذوقِ طاعت و عبادت تو به جویبارِ عسل مبدّل می شود و مستی و شوقِ تو به جویبار شرابِ طهور تبدیل می گردد .
این سبب ها یعنی طاعات و عبادات هیچ شباهتی با ان نتایج و آثار یعنی جویبار شیر و انگبین ندارد . و کسی نمی داند که حق تعالی چگونه این سبب ها یعنی طاعات را به آن آثار مبدّل کرده است .
از آنرو که این سبب ها در دنیا تحتِ فرمانِ تو بودند پس آن چهار جوی نیز در آن جهان مطیع تو خواهند بود .
آن چهار جوی بهشت را هر طرف که بخواهی می توانی روان کنی و در دنیا آن صفت هر طور بوده ، آن اثر را نیز همانطور خواهی کرد . [ در برخی از تفاسیر قرآنِ کریم در بابِ نهرهای بهشتی گفته اند که در آنجا نهرها به ارادۀ بهشتیان جاری می شود و به ارادۀ آنان تغییر مسیر می دهد . ]
همانطور که آبِ نطفۀ تو تحتِ فرمانِ توست . نسلِ آن نیز بعد از تولد سریعاََ منقادِ تو می شوند . [ از طریقِ توارُث طبیعی ، خُلق و خوی تو را دنبال می کنند . ]
فرزندِ تو طبقِ میل و ارادۀ تو رفتار می کند و می گوید : من پاره ای از تو هستم که تو مرا در رِحَمِ مادرم به ودیعت نهادی .
در این جهان ، اوصافِ پسندیده در فرمانِ تو بود . پس جویبارانِ بهشتی که از آن صفات پدید آمده در تحتِ فرمانِ توست .
درختانِ بهشتی ، مطیعِ میل و ارادۀ تو هستند ، زیرا آن درختان از صفاتِ تو پدید آمده و پُربار شده اند .
چون صفاتِ پسندیده در این جهان تحتِ فرمانِ توست . پس در آن جهان نیز پاداش هایت تحتِ فرمانِ تو قرار خواهند داشت .
مولانا ابتدا تجسمِ ملکوتی اعمال را در جنبۀ حسنات بیان داشت و اینک آن را در جنبۀ سیّات و اوصافِ نکوهیده تشریح می کند و می فرماید : اگر با دستت بر مظلومی زخمی وارد آوردی یعنی او را تحتِ ستمِ خود قرار دادی . بدان که همان ستمِ تو در جهنم به درختی مبدّل می شود که از آن زقّوم می روید . [ در سه آیه قرآنی نامِ زقّوم آمده است . در آیه 62 سورۀ صافّات ، در آیه 43 سورۀ دُخان و در آیه 52 سورۀ واقعه . به گفتۀ طبرسی ، زقّوم نامِ گیاهی تلخ و بَدبوست که برگ های کوچکی دارد و در سرزمینِ تهامه می روید ( مجمع البیان ، ج 8 ، ص 445 ) از آیاتِ فوق برمی آید که زقّوم ، درختی است که در ژرفای دوزخ می روید و طعامِ گُنه کاران است . امّا اینکه حقیقتِ آن چیست و چگونه است بر ما روشن نیست ، همین قدر می دانیم که نوعی عذاب برای دوزخیان است . ]
از انجا که تو از روی خشم ، دل های مردم را به آتش کشیده ای . پس همان آتشِ خشمِ تو ، مایۀ شعله ور شدن آتشِ دوزخ خواهد شد . [ در قسمتی از آیه 24 سورۀ بقره آمده است « … بترسید از آتشی که آتشگیرۀ آن مردم اند و بت ها » ]
آتشی که تو در این جهان افروختی و مردم را بدان آتش سوزاندی . هر آنچه از آن آتش پدید آمد ، دل های مردم را سوزاند .
آتشِ خشم و صفاتِ ناپسند تو ، مردم را موردِ آسیب قرار می دهد . پس آتشی که از این صفات ، پدید می آید نیز به مردم صدمه می زند .
سخنان گزنده ات که مانندِ مار و عقرب است . در روزِ رستاخیز به صورتِ مار و عقرب تمثّل می یابد و گرفتارت می کند . [ آتشِ خشمِ تو ، مردم را می آزارد و سخنان گزنده ات ، این و آن را نیش می زند . بدان که همۀ خصایل زشتِ تو در روحت راسخ و ثابت می گردد و در روزِ رستاخیز ظهور می یابد . مانند تصاویری که در فیلم ثبت می شود و سپس در عکاسخانه ظاهر می گردد . چنانکه ملاصدرا که انصافاََ در بیان موضوعاتِ مربوط به قیامت ، حق مطلب را بخوبی ادا کرده می گوید : هر گاه خشم که انفعالی نفسانی است ، در خارج تحققِ عینی یابد و به صورتِ آتش متمثّل شود جای تعجب نیست . و همچنین اگر اغراضِ نفسانی در روزِ رستاخیز به صورتِ مار و کژدُم ظهور پیدا کند باز جای شگفتی ندارد . زیرا هر صورتِ نفسانی و ملکۀ راسخۀ انسان در خارج ، تحققِ عینی می یابد ( رسالۀ عرشیه ، ص 64 ) بیان ملاصدرا در این باب از نظرِ مفهوم ، نزدیکترین کلام به سخنان مولاناست . ]
تو اولیای خدا را در دنیا منتظر کردی . یعنی آنها تو را به راهِ راست دعوت می کردند و تو هی امروز و فردا می کردی . پس عدمِ وفا به وعده ات موجبِ انتظارِ مرگبار روز رستاخیز می شود . یعنی حالا که به راهِ آنان نرفتی و امروز و فردا کردی ، روزِ رستاخیز با عذاب های جانکاهش در انتظار توست .
اولیای خدا دایماََ تو را به حق می خوانند ، امّا تو وعدۀ امروز و فردا می دهی . همین خلفِ وعده هایت سبب شده که روزِ رستاخیز با عذاب های دردناکش در انتظار تو باشد . پس وای به حالت .
در آن روزِ طولانی در زیرِ آفتابِ سوزان منتظر می مانی که به اعمالت رسیدگی شود . [ روزِ دراز = اشاره است به ایامِ قیامت که به نقلِ قرآن کریم ، یک روزِ آن مطابقِ هزار سال و برخی از روزهای آن برابرِ پنجاه هزار سالِ دنیایی است . ( رجوع شود به آیه 5 سورۀ سجده و آیه 4 سورۀ معارج ) برخی از مفسرانِ قرآنِ کریم معتقدند که مواقف و ایستگاه های قیامت مختلف است . برخی به اندازۀ هزار سال و برخی به اندازۀ پنجاه هزار سال دنیاست ( مجمع البیان ، ج 8 ، ص 326 ) البته ذکرِ این مقادیر برای تقریبِ اذهان و تفهیم عقول محدود آدمیان است و اِلّا آن جهان از زمان و عوارضِ آن مبرّاست . ]
زیرا تو آسمان و آسمانیان را منتظر عبادت و طاعت خود می نهادی و دایماََ می گفتی : فردا به راهِ راست خواهم آمد . [ منظور از آسمان ، اهلِ آسمان است ، چنانکه در آیه 29 سورۀ دخان نیز نظیر این تعبیر آمده است « آسمان و زمین بر ایشان نَگِریستند و آنان نبودند مُهلت دادگان » منظور از آسمان و زمین ، آسمانیان و زمینیان است . ]
خشم و غضبِ تو ، مایۀ آتشِ دوزخ است . بهوش باش و این دوزخ را خاموش کن که این دامِ توست . [ سعیر = زبانۀ آتش ، آتشِ شعله ور ، جمع سُعُر / فَخ = دام ]
آتشِ خشم و شهوت را تنها با نورِ ایمان می توان خاموش کرد . دوزخ با طبقاتِ هفتگانه اش خطاب به مؤمن گویند : نورِ ایمان تو آتشِ ما را خاموش کرد . ما از تو سپاسگزاریم . [ اشاره است به حدیث « ای مؤمن ، زود از من درگذر که نورِ تو آتشِ مرا سرد و خموش سازد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص ۱۳۴ ) ]
اگر تو از نورِ ایمان و معرفت محروم باشی و در عینِ حال دارای حِلم و بردباری باشی ، این حالتِ خوبی است . زیرا آتشِ خشم و شهوت هنوز زنده و نیرومند است و مانندِ آتشِ زیرِ خاکستر است .
این نکته را بدان که بردباریِ بدون ایمان ، نوعی تکلّف و تصنّع است و در واقع پوشش و حجابی است بر رویِ نیروی خشم ، زیرا آتشِ خشم را فقط نورِ دین و ایمان خاموش می کند .
تا وقتی که نورِ دین و ایمان را ندیده ای خود را ایمن احساس مکن ، زیرا این آتشِ خشم و شهوت که در زیرِ خاکستر ظاهرسازی نهفته است ، بالاخره روزی زبانه خواهد کشید . [ آتشِ نَفس ، بواسطۀ برخی اغراض نظیر حُسنِ شهرت ، ظاهر سازی و مردم فریبی ممکن است موقتاََ آشکار نشود . امّا سرانجام فاش خواهد شد چرا که این اغراض نمی توانند آن را مهار کنند و بلکه همین اغراض ، معلولِ نفسانیات اند ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1335 ) ]
نورِ ایمان را همچون آب بشمار و بدان متمسّک شو . زیرا هر گاه تو دارای آب باشی نباید از آتش بترسی . [ چَفس = بچسب ، تمسّک پیدا کن ]
آب ذاتاََ آتش را خاموش می کند . امّا آتش نیز بنا به خاصیتِ ذاتیِ خود همۀ موجوداتی را که از آب پدید آمده است می سوزاند . [ در قسمتی از آیه 30 سورۀ انبیا آمده است « … همۀ موجوداتِ زنده را از آب آفریدیم » ]
منظور بیت : آتشِ نفسانی حتی آنانی را که به آبِ دین دست یافته اند نیز می سوزاند تا چه رسد به دیگران .
ای کسی که بوسیله آتشِ نفسانی سوخته ای ، چند روزی به سوی مرغابیان برو . [ منظور از مرغابیان مردان الهی است که در دریای اسرار و معرفتِ الهی شناورند . ]
مرغِ خاکی و مرغِ آبی صورتاََ شبیه یکدیگر هستند امِا در باطن ضدِ یکدیگرند ، درست مانندِ آب و روغن .
هر چند ظاهرِ این دو گروه شبیه یکدیگر است ، امّا هر یک از آن دو ، وابسته به اصلِ خود هستند . پس ای سالک مواظب باش که شباهت ظاهری این دو ، تو را به اشتباه نیندازد . [ مولانا در بخشی از دفتر اوّل ، ابیات 2570 تا 2602 این مطلب را با تمثیل هایی روشن گشوده است ]
چنانکه مثلاََ وسوسۀ شیطانی و وحی ربّانی بر حسبِ ظاهرِ هر دو از معقولات است امّا در اصل میانِ آن دو تفاوت هایی اساسی است . [ درلسان عرفا و صوفیه ، شناخت و تمییز خواطر از غوامضِ علوم الهی است ، توضیح خواطر در شرح بیت 1038 دفتر اوّل آمده است . این بیت در عینِ حال مبتنی است بر حدیث « آدمی هم از سوی شیطان مورد القا قرار می گیرد و هم از سویِ فرشته ، امّا القای شیطان عبارت است از وعده دادن به بَدی و تکذیب حق ، و القای فرشته عبارت است از وعدۀ به نیکی و تصدیق حق . پس هر که القای فرشتگی یافت باید خدا را حمد گوید و هر که القای شیطانی یافت باید از شرِ شیطان به خدا پناه برد ( احادیث مثنوی ، ص 95 )
ای سَرورِ من ، هم القای شیطان و هم القای فرشته ، به منزلۀ دلالان و واسطه ای است که از کالای خود در نزدِ مشتری تعریف می کند تا آن را به او بفروشد . [ یعنی ضمیرِ انسان عرصۀ کِشاکِشِ فرشته و شیطان است ، هر یک از آن دو می کوشد القاء های خود را به آدمی بقبولاند و او را تحتِ فرمانِ خود گیرد . ]
اگر تو می توانی القای شیطان را از القای فرشته بازشناسی و می توانی اندیشۀ شیطانی را از اندیشۀ فرشتگی تمییز دهی ، این دو اندیشه را بازشناس ، مانندِ آن دلّالِ حرفه ای که می تواند کالاها را از یکدیگر تمییز دهد .
و اگر تو بواسطۀ غلبۀ ظن و گمان نمی توانی این دو القاء شیطان و فرشته را تمییز دهی ، بگو فریبی در کار نیست و عجله مکن و شتاب مدار . [ خِلابه = فریفتن با لطایف الحیل است ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…