حکایت نالیدن آن زن که فرزندش نمی زیست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3399 تا 3418
نام حکایت : استدعای آن مرد از موسی (ع) زبان بهایم با طیور
بخش : 6 از 8 ( حکایت نالیدن آن زن که فرزندش نمی زیست )
جوانی نزدِ حضرت موسی (ع) می رود و می گوید : ای پیامبر خدا ، زبان جانوران را به من تعلیم دِه . باشد که از بانگ و آوای آنان ، در تقویتِ دین و ایمانِ خود بهره گیرم . حضرت موسی (ع) به او می گوید : دست از این هوی و هوس بدار و حدِ خود شناس . جوانِ ساده لوح دست از این خواستۀ خطیر خود برنمی دارد و همچنان بر آن اصرار می ورزد . حضرت موسی (ع) به درگاهِ الهی روی می کند و عرضه می دارد : خداوندا تو خود قضاوت فرما ، اگر بدو زبانِ جانوران آموزم چون ظرفیت و قابلیت آن را ندارد تباه شود و …
متن کامل « حکایت استدعای آن مرد از موسی (ع) زبان بهایم با طیور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
زنی بود که هر بار که فرزندی می زایید ، پس از شش ، آن فرزند می مرد . آن زن از غمِ مرگِ فرزندان ناله ها می کرد و شیون ها سر می داد تا آنکه شبی در عالمِ رویا باغی ملکوتی بر او نمایان شد . شکوه و زیبایی آن باغ ، زن را مدهوش کرد . سپس دید که نامِ وی بر سر درِ کاخی در بهشت نوشته شده است . زن گام به درونِ کاخ می نهد و می بیند که عزیزانِ از دست رفته اش همگی در آنجا گرد آمده اند . با مشاهداتِ این تجلّیاتِ شکوهمند ، زن از خداوند می خواهد که همواره بر او بارانِ مصائب ببارد . تا بدین مکاشفات رسد .
این حکایت در بیان این نکته است که هر گاه آدمی تن به ریاضتِ اختیاری ندهد . به اقتضای مشیّتِ الهی ، تازیانۀ مصائبِ روزگار بر گُردۀ او فرود می آید و زمینۀ بیداری او را فراهم می آورد که این را در لسانِ اهلِ سلوک ریاضت اجباری گویند .
زنی هر سال پسری به دنیا می آورد ، امّا بچه هایش بیش از شش ماه عُمر نمی کردند . [ عُمرور = دارای عمر ]
فرزندانِ او بیش از سه یا چهار ماه نمی زیستند . آن زنِ نامراد ناله و شیون می کرد که : خدایا .
نُه ماه آبستن ام و سه ماه شادمان . امّا این شتدمانی حتی از عُمرِ رنگین کمان هم کمتر است و زودتر از آن زوال می پذیرد . [ زُوتررو = گذرنده تر ، شتابان تر / قوسِ قُزَح = شرح بیت 1600 دفتر دوم ]
آن زن نزدِ مردانِ خدا می رفت و از این دردِ وحشتناک شکایت می کرد و فریاد می نمود . [ نفیر = فریاد ]
بدینسان بیست فرزندِ او به گور رفتند و خاک شدند و آتشِ سوگ و عزا بر جانِ مادر و کسانشان شرر زد .
تا اینکه حق تعالی شبی در عالَمِ رویا باغی جاودانه و سرسبز و با طراوت و عاری از بُخل و آز نشان داد . یعنی ساکنان آن باغِ ملکوتی از بُخل و آز و سایر معایب مبرّا بودند . [ ضِنّت = بُخل و آز ]
ممکن است برخی با شنیدن نامِ باغ خیال کنند که باغِ مذکور نیز از همین باغ های معمولی بوده است . از اینرو مولانا برای دفعِ این خیالِ بی اساس می گوید : من آن نعمتِ والایی که از محدودۀ کیفیت های مادّی و محسوس خارج است با کلمۀ «باغ» تعبیر کردم . زیرا آن نعمتِ ملکوتی ، اصلِ همۀ نعمت ها و باغ های روح افزاست .
من که گفتم «باغ» منظورم آن باغی است که با چشم های ظاهر دیده نمی شود . وگرنه باغ های معمولی در قیاس با آن چه ارزشی دارد ؟ مسلماََ هیچ ارزشی ندارد . بلکه این تنها یک مَثَل است و در مثل مناقشه نیست . چنانکه حضرتِ حق نیز نورِ خود را به چراغ تشبیه کرده است . [ مصراع اوّل اشاره است به حدیثی قدسی « حق تعالی فرمود : فراهم آوردم برای بندگانِ نیکو کردارم ، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلبِ انسانی خطور کرده است » ( احادیثِ مثنوی ، ص 93 و 94 ) . مصراع دوم مقتبس است از آیه 35 سورۀ نور « مَثَلِ نورِ آن همچون چراغدانی است ، در آن چراغی تابان » ]
اینکه آن نعمتِ ملکوتی را باغ نامیدم برای مثال بود واِلّا منظورم این نیست که آن دو مثلِ یکدیگرند . بنابراین مثالِ مذکور را آوردم تا کسی که در فهمِ مجرّدات و معقولات حیران و سرگردان است به واسطۀ آن مثال از آن بویی بَرَد . [ فرق مِثل و مِثال ، در شرح بیت 1942 دفتر سوم آمده است ]
خلاصه آن زن وقتی در عالمِ رویا آن نعیمِ ملکوتی را دید از شدّتِ وجد و ذوقی که از تجلّیِ آن نعیمِ الهی به او دست داده بود مدهوش گشت . یعنی از عالَمِ محسوسات متوجۀ عالَمِ مجرّدات شد .
دید که نامِ وی را بر سَر درِ کاخی نوشته اند . آن زن با ایمان و نیک آیین دانست که آن کاخ بدو تعلق دارد .
سپس فرشتگان بدو گفتند : این نعیمِ ملکوتی به کسی تعلق دارد که در جان باختن در طریقِ حق از راهِ صداقت خارج نشود . [ هیچ عملی بدون صدقِ نیّت و صفای دل ، مقبولِ درگاهِ احدیّت واقع نمی شود ، هر چند که صورتِ آن عمل بس زیبا باشد . ]
تو باید بسیار خدمت و عبادت کنی تا شایستۀ برخورداری از رزقِ الهی شود . [ چاشت خورد = صبحانه ، در اینجا منظور رزق و انعامِ الهی است ]
چون تو در پناه جُستن به خدا از طریقِ طاعت و عبادت سُستی نشان داده ای . از اینرو خداوند ، آن مصائب را به تو داده تا از این طریق متوجه درگاهِ الهی شوی . [ التجا = پناه جُستن ، پناه بردن ]
همینکه آن زن بر حقیقتِ حال واقف شد گفت : پروردگارا ، حال که چنین است . این مصائب را تا صد سال و بلکه بیشتر از آن به من بده و خونم را بریز . [ خونم را بریز = متضمنِ معنی ایهام است و بر دو وجه قابلِ تفسیر است . یکی آنکه مرا بکُش و هر بلایی که هر بلایی که اراده می فرمایی بر سرم فرو ریز . و دیگر آنکه حاضرم همواره فرزند به دنیا آورم و تو آن را از من بگیری . در این صورت منظور خونی است که به هنگام زایمان از زن جاری می شود و در اینجا کنایه از این است که حاضرم تا صد سال و بیشتر فرزند بزایم و تو آن را از من بگیری تا همواره روی به درگاه تو داشته باشم . ( انقروی ، معنی دوم را برگزیده است ) ]
چون آن زن به اندرون آن باغ درآمد و قدم به قدم در آن پیش رفت همۀ فرزندانِ خود را در آنجا یافت . [ مصراع دوم ناظر است به آیه 21 سورۀ طور « و آنان که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنان ایمان اختیار کردند . آن فرزندان را به ایشان می رسانیم و از (پاداشِ) کردارشان نمی کاهیم » ]
آن زنِ پاکدامن گفت : پروردگارا فرزندانم از دستِ من رفتند و فانی شدند امّا در نزدِ تو باقی و محفوظ ماندند . هر کس دو چشمِ غیب بین نداشته باشد ، واقعاََ انسان نیست . [ یعنی هر کس جهانِ ماورای محسوسات را نشناسد ، حقاََ که به مرتبۀ انسانی نرسیده بلکه هنوز در حیوانیّت دست و پا می زند . ]
تو چون خونِ زائدِ بدنت را به وسیله رگ زدن و حجامن دفع نکردی پس به ناچار خونِ زیادی از بینی ات جاری شد تا از تب و بیماری نجات یابی . ( فَصد = رگ زدن و خون زائدِ بدن را دفع کردن است ، اطبای قدیم برخی از بیماریها نظیر عرق النسا ( = سیاتیک ) را بدین وسیله درمان می کردند و آن را یکی از طرق حفظ صحّت می دانستند ( خفی علایی ، ص 60 ) ) [ بنابراین ای کسی که به ریاضتِ اختیاری تن نمی دهی . ناچار ریاضتِ اجباری تو را فرو می گیرد . توضیح ریاضت در شرح بیت 3396 دفتر سوم آمده است ]
مسلماََ مغزِ هر میوه ای بهتر از پستِ آن است . تو جسم را به منزلۀ پوست بدان و روح را به منزلۀ مغز .
خلاصه اینکه انسان مغزِ لطیفی دارد . اگر از نفحۀ الهی برخورداری ، برای یک لحظه هم که شده آن مغز را طلب کن .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…