تعجیل فرمودن پادشاه به اَیاز که زود حکم کن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2134 تا 2149
نام حکایت : حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش
بخش : 12 از 14 ( تعجیل فرمودن پادشاه به اَیاز که زود حکم کن )
ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود …
متن کامل ” حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ایاز گفت : شاها فرمان ، فرمانِ توست . در جایی که خورشید باشد . ستاره محو و ناپیداست .
برای مثال ، زُهره یا عُطارد و شهاب کیستند که در برابر خورشید ظاهر شوند ؟ [ زهره = شرح بیت 752 دفتر اوّل / عطارد = سیاره منظومۀ شمسی و نزدیکترین سیارات به خورشید و کوچکترین آنهاست . عطارد را خدای دبیری و کتابت دانسته اند ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 511 ) / شهاب = شرح بیت 4533 دفتر سوم ]
منظور بیت : همانگونه که ستارگان در مقابل خورشید ، محو و ناپیدا هستند . صاحبدلان نیز خود را در برابر هستی مطلق ، محو و فانی می دانند و حالاََ و لساناََ بدان اعتراف دارند . این نکته از زبان ایاز در خطاب به سلطان محمود بیان شده است .
اگر من از خرقه و پوستینم دست برمی داشتم . کی ممکن بود که اینگونه بذر نکوهش بکارم ؟ یعنی اگر من چارُق و پوستینم را فراموش می کردم نمک شناسی و مروّت را پاس نمی داشتم کسی با من کاری نداشت و مزاحم من نمی شد و هیچ اتّهامی به من وارد نمی گشت .
قفل کردنِ درِ اتاق در میان جمع کثیر خیال پردازان دیگر چه کاری بود که من کردم ؟ یعنی این کار نیز فتنه انگیز شد و مرا دچار درد سَر کرد . گویا عافیت طلبی چنین اقتضا می کرد که این کارها را نمی کردم تا مورد طعن و اتّهام خیال اندیشان حسود واقع نشوم .
منظور بیت : وقتی ظاهربینان خاموشی صاحب دلان را می بینند آن را حمل بر تکبّر می کنند و می پندارند که درون آنان از خودبینی آکنده است در حالی که نه چنین است .
برای مثال ، بدگمانی آنان نسبت به من مانند این است که هر یک از آنان دست در جُوی آب فرو برد و بخواهد خشتِ خشک از آنجا پیدا کند . یعنی همینطور که یافتن خشتِ خشک در جوی آب محال است . یافتن خیانت در جُویِ وجودِ من محال است .
کی ممکن است که در جُوی آب ، خشتِ خشک پیدا کرد ؟ ماهی کی ممکن است که بر آب بشورَد ؟ یعنی آب را منفور دارد . قهراََ چنین امری محال است . [ در جُوی زلالِ باطنِ صاحبدلان امکان عصیان و خیانت نسبت به حق تعالی پیدا نشود .
این حسودان می پندارند که من جفاکارم . در حالی که وفا از من شرمنده م خجل است . [ مصراع دوم مبالغه در بیان وفاداری ایاز است یعنی او بسیار با وفا است . ]
در اینجا مولانا از صورت حکایت خارج می شود و نکاتی بیات می فرماید : اگر مزاحمت اغیار نبود چند کلمه ای در بارۀ وفا سخن می گفتم .
اما چون مردم دنیا شُبهه ساز و خُرده گیرند پس ناگزیر ما از ورای ظواهر سخن می گوییم . [ چون دنیازدگان بینشی سطحی دارند به محض آنکه نکته ای دقیق از ما بشنوند فوراََ شروع می کنند به القای شُبهه و ایرادهای بنی اسراییلی . پس برای آنکه آنان به معانی ما پی نبرند ما فوق ادراک آنان حرف می زنیم . یعنی به زبان ذوق و حال می گوییم تا اصحاب قیل و قال از آن سر در نیاورد . ]
ظاهراََ از مولانا سؤال شده تو که می خواهی به زبان حال حرف بزنی و نه به قال . ما چگونه به مغز حقیقت راه پیدا کنیم ؟ مولانا جواب می دهد : اگر تو خود را بشکنی ، به مغز مبدّل خواهی شد و در آن صورت حکایت مغزِ نغز را خواهی شنید . [ اگر تو وجود مجازی و ظاهری خود را در برابر حضرت حق بشکنی از مرتبۀ ظاهر و پوست به مرتبۀ باطن و مغز ارتقاء خواهی یافت و چون به مغز مبذّل شدی می توانی پیام حق را بدون صوت و لفظ استماع کنی . پس وصول به اصول مستلزم استحالۀ درونی است نه قیل و قال . ]
برای مثال ، مادام که گردو با پوست باشد سر و صدا دارد . یعنی اگر گردوها را به هم سایند صدای زَغزَغ از آن شنیده شود اما مغز و روغنِ گردو چگونه ممکن است سر و صدا دهد ؟ [ تا وقتی که آدمیان در مرتبۀ صورت و پوست هستند اسیر قیل و قال اند . اما همینکه از مرتبۀ پوست به عرصۀ مغز درآیند خموش و بی صیت و صوت شوند . جنید بغدادی گوید : « هر که خدا را شناسد . زبانش از بیان باز ماند » ]
البته مغز و روغن هم صدایی دارند امّا آن صدا در حدّی نیست که به گوش رسد . بلکه صدای آن در گوشِ دل نهان است . [ مراد از «گوشِ نوش» ، گوشِ دل است . ]
اگر صدای دلنشین مغز نباشد . چه کسی به صدای پوستِ گردو و بادام گوش می دهد . ( زَغزَغ = صدایی که از برخورد و سایش گردو و بادام بلند می شود ) [ انسان از پوست بادام و گردو به سوی مغز آنها می رود و هیأت و ظاهر بادام را به خاطر مغزشان می خواهد . همینطور اگر انسان به صورت حقیقت توجه می کند به خاطر اینست که به مغز حقیقت رسد . در عرصۀ معارف نیز مطلوب غایی نیل به مغز است نه توقف در پوست . ]
تو بدین سبب سر و صدای پوست را تحمل می کنی که در خموشی به مغز برسی .
مدّتی خاموش شو و چیزی مشنو تا مانندِ لب ، به انگبین برسی . یعنی مدّتی از قیل و قال دور باش تا حلاوت حقیقت را بچشی . [ توضیح در مورد صَمت ( = خاموشی ) در شرح بیت 28 دفتر اوّل ]
مدتی به گفتن و نوشتن نظم و نثر مشغول بودی و رازها را فاش کردی . اینک ای آقا ، یک روز هم محضِ امتحان خاموش شو و حرفی نزن . یعنی مدتی دست از قیل و قال بردار تا دولت حقیقت به تو رُخ بنماید .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…