بیان لَیسَ لِلماضینَ هَمُّ المَوتِ اِنَّما لَهُم حَسرَةُ الفَوتِ | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1450 تا 1482
نام حکایت : حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید
بخش : 4 از 11 ( بیان لَیسَ لِلماضینَ هَمُّ المَوتِ اِنَّما لَهُم حَسرَةُ الفَوتِ )
بیماری نزد طبیبی رفت . طبیب نبضِ او را گرفت و به فراست دریافت که او دچار نوعی بیماری روانی شده است . پس بدو سفارش کرد که برای علاج خود هرگز امیالت را سرکوب مکن . بلکه هر چه دلت میل کرد فوراََ آن را انجام بده . بیمار همینکه از مطب بیرون آمد هوس کرد که به کنار جویباری رود و در آنجا قدم زند . در حال قدم زدن بود که دید شخصی بر لب جوی آب نشسته و دست و روی خود را می شوید . چون گردن او پهن و صاف بود . بیمار میل کرد …
متن کامل ” حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
سپهسالار آدمیان یعنی حضرت رسول الله (ص) فرموده است که هر کس از دنیا برود . [ ادامه معنا در بیت بعد . ترجمه عنوان این بخش « درگذشتگان اندوه مرگ ندارند بلکه حسرت بر فرصت های از دست رفته دارند » عنوان این بخش به این حدیث اشارت دارد : « هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود . اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود . و اگر بَدکار باشد پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته اند » ( احادیث مثنوی ، ص 154 ) ]
درد و حسرت و زیانمندی ، مرگ ندارد . بلکه برای از دست دادن فرصت ، حسرتِ بسیار خورد . [ غَبن = زیان آوردن در معامله ، زیان دیدن در داد و ستد ]
و با خود چنین می گوید : دریغا ، چرا مرگ را که گنجینۀ هر گونه حشمت و توشه است موردِ توجّه خود قرار ندادم . [ چرا در این دنیا برای مرگ آمادگی حاصل نکردم ؟ چرا از فرصت های حیات دنیوی در جهت تکمیل نَفس و تهذیبِ قلب بهره نجُستم ؟ ]
در تمام طول عُمر به جهت نداشتن چشم واقع بین خیالاتی را هدف خود قرار دادم که با فرا رسیدن مرگ همۀ آن خیالات محو و نابود شد . ( حَوَل = لوچی ، دوبین شدن ) [ حشمت ظاهری ، آوازه و سمعۀ ظاهری و … جملگی سرابی بیش نبود امّا من چون واقع بین نبودم ، اوهام بی اساس را کعبۀ مقصود کردم و در آن طریق تاختم . ]
حسرت اموات به خاطر مرگ نیست . بلکه حسرت آنان بدین جهت است که می گویند ما در نقوش حیات متوقف شدیم و گامی به دیگر سو ننهادیم . یعنی به ظواهر دنیا دل خوش داشتیم و از حقیقت غافل شدیم . پس نقش را دیدیم ولی نقّاش را ندیدیم . [ مولانا در بیت 1766 دفتر پنجم می فرماید :
هیچ مُرده نیست پُر حسرت ز مرگ / حسرتش آنست کِش کم بود برگ ]
ما متوجّه این حقیقت نشدیم که دنیا به منزلۀ نقوشِ ظاهری و کف های روی آب است . کف نیز از دریا پدید می آید و از آن مایه می گیرد . [ یابد علف = لفظاََ یعنی علف پیدا می کند و مراد اینست که کف از دریا مایه می گیرد و امکان وجود و ظهور می یابد . چنانکه دنیا نسبت به حضرت حق نمودی بیش نیست . ]
وقتی که دریا یعنی حضرت حق آن کف ها را یعنی اجساد مُردگان را به ساحل یعنی به خاک افکند . برو قبرستان و به آن اجساد نگاه کن .
و بدان اجساد بگو : پس حرکت و تکاپوی شما چه شد و کجا رفت ؟ آیا دریای حقیقت شما را دچارِ وخامتِ حال کرده است ؟ [ بُحران = از اصطلاحات طبِّ قدیم است و آن تغییری است که در درجۀ تبِ بیمار رُخ می دهد . و همچنین به هر گونه تغییر در حال بیمار گویند . در اینجا مراد وخامت حال است . ]
تا آن اجساد به زبان حال و نه به زبان قال به تو بگویند : این سؤال را از دریای حقیقت بپرس . نه از ما . یعنی ما با تمام طاق و طُرُنبی که داشتیم کفی بیش نبودیم . بنابراین حقیقت حال و سرِّ بال بر ما پوشیده است و از این آمدن و رفتن چیزی سر در نیاوردیم . جواب سؤالت را حضرت حق داند و لاغیر .
نقوش کف مانند چگونه ممکن است بدون موج به حرکت آید ؟ و خاک ، بدون باد چگونه ممکن است به هوا بلند شود ؟
تو که گرد و غُبار را دیدی . باد را هم ببین . تو که کفِ کائنات را دیدی . دریای پدید آورندۀ آن را نیز ببین . [ قُلزُم = دریای سرخ ، اعراب در قدیم به دریای سرخ ، قُلزُم می گفتند . به مناسبت شهر قُلیزمه در نزدیکی سوئز ( اَعلام (المنجد ) ، ص 555 ) در اینجا مطلق دریای ژرف و پهناور است .
بهوش باش که از تو فقط همین دیدن بکار می آید . یعنی اصل وجود تو دیدن حقیقت است و اِلّا بقیه وجود تو پیه و گوشت و رَگ و پی است . ( شَحم = پیه / لَحم = گوشت ) [ مولانا در بیت 277 دفتر دوم می فرماید :
ای برادر تو همان اندیشه ای / مابقی تو استخوان و ریشه ای ]
امّا ای آدمیزاد پیه وجودِ تو موجب افزایش نورِ شمع ها نمی شود . و گوشت تو نیز کباب مناسبی برای مستان نیست . [ ای انسان تو از نظر جسمانی و ظاهری به درد هیچ چیز نمی خوری . در حالیکه بسیاری از حیوانات گوشت و پوست و چربی و دیگر قسمت های جسمشان قابل استفاده است . حال که از نظر جسمانی فروتر از سایر حیوانات هستی پس در عرصۀ معنا بکوش . ]
بنابراین تمام وجود خود را در راهِ بصیرت صرف کن و پیوسته در طریق بصیرت حرکت کن . در بصیرت . در بصیرت .
چشمی هست که از طریق الهی فقط می تواند دو متر را ببیند . و در مقابل ، چشم دیگری هست که هم دنیا و آخرت را می بیند و هم سلطان حقیقت را . [ مراد از «دو کون» دنیا و آخرت است . ]
میانِ این دو چشم تفاوت بسیار است . جویای سُرمه باش . یعنی خواهان معرفت و هدایت الهی باش و خداوند به اسرار نهان داناتر است . [ اطبای قدیم ، سُرمه را موجب تقویت چشم می دانستند . در اینجا مجازاََ به معنی معرفت و هدایت الهی است . ]
چون شرح دریای حقیقت را شنیدی . همواره بکوش تا با این دریا اُنس و صحبت داشته باشی . [ مراد از «نیستی» در اینجا حقیقت الهی است که با چشم ظاهر مشاهده نمی شود و از اینرو به «نیستی» وصف شده است . ]
زیرا اصلِ کارگاه ، آن نیستی است . یعنی حقیقت جهان ، حضرت حق است که از هر گونه تعیّن و تشخّصی منزّه است .
همۀ استادانِ حرفه و هنر برای نشان دادن اُستادیِ خود جویای نیستی و ویرانه اند . [ این بیت راجع است به بیت بعد . ]
ناگزیر کارگاه خداوندِ بی نیاز که استادِ استادان است . نیستی و عدم است . ( صَمَد = از اسماء الله است به معنی بی نیاز / لا = در عربی از ادات نفی است و در تعبیرات صوفیه ، اطلاق می شود بر نفی ماسوی الله و نفی غیر و غیریّت . مقابل « الا » که اثبات حق تعالی است به الوهیت و اختصاص وجود . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 698 و 699 ) [در اینجا «نیستی» و «لا» به مقام فقر و فنای عارفانه اشارات دارد . ]
منظور بیت : حضرت حق برای اظهار کمال خود در انسان های متواضع و رهیده از خودبینی تجلّی می کند .
هر جا که این نیستی بیشتر باشد . کار و کارگاه حق نیز در همان جاست . یعنی هر کس که به حقیقت فقر و فنا بیشتر رسیده باشد لیاقت بیشتری می یابد که مجلای حق شود .
از آنرو که نیستی (مقام فقر و فنا) بالاترین مرتبه است . درویشان بر همگان پیشی گرفته اند .
بخصوص درویشی که تن و ثروت نداشته باشد . یعنی ظاهراََ و باطناََ فقیر باشد . فقر جسم ارزش دارد . یعنی از دنیا و مافیها گذشتن کاری مهم است نه تکدّی نمودن .
سائل آن کسی است که اموالش نابود شده باشد . و قانع کسی است که از جسم خود صرف نظر کرده است . یعنی با ریاضات و طاعات ، نفسانیات خود را مهار کرده است . [ کسی که مال و منالی ندارد برای امرار معاش به تکدّی روی می آورد . چنین فقری مورد نظر عارفان نیست . زیرا این فقر ، فساد انگیز است بلکه تنها فقر اختیاری مورد احترام آنان است . ]
پس اکنون از درد و رنج شکایت مکن . زیرا درد حقیقی به منزلۀ اسبی مطیع است که سالک را به منزل فقر و فنای عارفانه می رساند .
ما فعلاََ در بیان فضیلت فقر و فنای عارفانه همین مقدار گفتیم . بقیه مطلب را تو خود اندیشه کن . اگر اندیشه ات دچار جمود و رکود شد باید به ذکر حق مشغول شوی . [ اگر ذکر حق تعطیل شود . برودت هواهای نفسانی قلب را افسرده و یخین می کند . پس باید شعلۀ ذکر را همیشه در حجره قلب روشن نگاه داشت . ]
ذکر حق اندیشۀ آدمی را پویا و فعال می کند . پس ذکر حق را خورشید اندیشه های منجمد قرار بده .
ای رفیق طریق ، اصل در کار سلوک ، جذبۀ الهی است . امّا تو تلاش کن و در انتظار رسیدن آن جذبه مباش . [ توضیحات بیشتر در شرح بیت 1561 دفتر چهارم ]
زیرا رها کردن سعی و تلاش به منزلۀ ناز کردن است و ناز چگونه ممکن است که شایسته مقام ایثار جان باشد ؟ [ پس به هوای آینکه جذبۀ حق در می رسد و تو را به ذروۀ کمال می رساند طاعت و عبادت و عمل صالح را تعطیل مکن . ]
ای جوان نه به مقبول افتادن اعمالت فکر کن و نه به مردود شدن آن . بلکه پیوسته اوامر و نواهی حضرت حق را مورد توجه قرار بده .
زیرا پرندۀ جذبه ناگهان از آشیان پَر می کشد . یعنی ای سالک به سعی و مجاهده ات ادامه بده و هرگز آن را به امید ظهور جذبۀ الهی تعطیل مکن که شاید پرندۀ جذبه از مرتبۀ الهی به پرواز درآید و بر بام وجود تو بنشیند و تو را به مرتبۀ کمال برساند . پس هر گاه روشنی بامداد را دیدی شمع را خاموش کن . ( عُش = آشیانۀ پرندگان ) [ مراد از «صبح» حقیقت است و مراد از «شمع» اعمال تکلیفی . اکبرآبادی گوید « مراد از «صبح» جذبه است و مراد از «شمع» ذکر و فکر است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر ششم ، ص 61 ) ]
منظور بیت : هر گاه سالک به شهود حقیقت رسد . طاعات و عبادات تکلّف آمیز از او برداشته شود . و زآن پس او حضرت حق را با سائقه شوق و عشق عبادت کند نه با نزعۀ خوف و تکلیف .
وقتی که چشم ها نافذ شوند . یعنی هر گاه چشم آدمیان از حجاب ها بگذرد و حقیقت بین شود . بصیرت آن چشم از نور حق مایه گرفته است به بیان دیگر عارفان روشن بین با نور خدا می بینند . و چنین چشمی در پوست ، مغز را می بیند . یعنی پوست مانع دیدن او نمی شود . [ گُذاره = آنچه از حد در گذرد ]
چنین چشم بصیری خورشید جاودان حقیقت را می بیند و در یک قطره ، مجموعۀ دریا را مشاهده می کند .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…