بیان عشق جالینوس که بر این حیات دنیا بود | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3960 تا 3992
نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
بخش : 3 از 18 ( بیان عشق جالینوس که بر این حیات دنیا بود )
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …
متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
جالینوس حکیم به واسطۀ علاقۀ زیادی که به این دنیا و آرزوهای مادّی داشت ، سخنی گفت که ذیلاََ می آید . [ راد = حکیم ، دانشمند ، جوانمرد ]
جالینوس بعد از بقراطِ حکیم از مشهورترین اطبای قدیمِ یونان محسوب می شد . او در سنِ هفده سالگی در طب و فلسفه و ریاضی به درجۀ کمال رسید و در بیست و چهار سالگی در این علوم به مقامِ اجتهاد نایل شد . در ادبیات عرفانی ، جالینوس مظهرِ طبابتِ جسمانی بشمار می رود . نقل است که وی به زندگی دنیا بسیار دلبسته بود و آویزش های دنیوی در او بس نیرومند . از اینرو گفته بود : آنقدر به زندگی علاقمندم که حاضرم درون شکمِ قاطری باشم و از نشیمنگاهش سَر برون آرم و دنیا را نظاره کنم . این قول هر چند به جالینوس منسوب شده و در مقالات شمس نیز این قول آمده است . امّا مولانا در بیت 3975 همین بخش می گوید : شاید هم جالینوس واقعاََ این حرف را نزده باشد . امّا به هر حال این سخن بدو اِسناد یافته است . خوارزمی یکی از اقدمِ شارحان می گوید : منقول است که جالینوس حکیم که حکمتِ دنیا آموخته بود و از حکمت دینی دیده بردوخته ، چون آثارِ ممات را در وجودِ خود مشاهده کرد … ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 663 ) سپس قولِ منسوب به او را شرح می دهد .
من راضی هستم که نیمه جانی از من باقی بماند ، گر چه به درون شکمِ قاطری بروم و از کُونِ قاطر سرم را بیرون بیاورم و این جهان را تماشا کنم . [ این بیت کمالِ رِغبت و علاقه جالینوس را به این دنیا نشان می دهد و انصافاََ بسیاری از آدمیان نیز مشربِ جالینوسی دارند . یعنی حاضرند به هر ذلّتی تن دهند امّا نیم نَفَسی بیاید و برود . در برخی از نسخه ها «کون» را با کافِ مفتوح آورده اند . با این تقدیر معنی بیت می شود : راضی هستم نیم جانی از من بماند ، گر چه به مرتبۀ حیوانی تنزّل کنم و از مرتبۀ حیوانی به جهان نگاه کنم ( شرح اسرار ، ص 245 ) ]
جالینوس در پیرامونِ قفسِ وجودش ، صفی از گربه های تیز چنگالِ مرگ و وبال را می بیند ، پس به همین مناسبت ، پرندۀ روحش از پرواز نومید شده است . [ آیس = نومید ، مأیوس / مَطار = پرواز کردن ]
و شاید سببِ نفرتِ جالینوس از جهان پس از مرگ این باشد که او به جز این دنیا به هیچ دنیایی عقیده نداشته و آن را عدم می پنداشته است . و حشر و رستاخیز در جهانِ غیب را قبول نداشته است .
برای مثال می توان این گونه افراد را به آن جَنینی تشبیه کرد که لطفِ الهی می خواهد او را از تنگنای شکمِ مادر بیرون کشد امّا جَنین خود را به درونِ شکم می کشد و بیرون نمی آید .
لطفِ الهی جَنین را به طرفِ دهانۀ خروجی رحمِ مادر می کشد تا از تنگنای ظلمانی خلاص شود . امّا جَنین ، خود را در پشتِ مادر جای می دهد . [ مَصدَر = محل صدور ، در اینجا منظور دهانۀ رحم است / مَقَر = قرارگاه ، اقامتگاه ]
او با خود می گوید : اگر از این شهر و این جای خوب و دلنشین قدم بیرون بگذارم ، آیا می توانم دوباره این جایگاه خوش را ببینم ؟ [ خوارزمی گوید : حالِ جالینوس در گریختن از ملاقاتِ آن عالَم ، بدان جَنین می مانَد که چون لطفِ الهی و قضای حکمِ پادشاهی ، نَفاذ یابد که جَنین را از این مَضیقِ وَخِم و تنگنای رَحِم خلاصی دهد و به ملاقاتِ این عالَم و خروج بدین فضای دلگشا از خون خوردن باز رهد . جَنین به سویِ پشتِ مادر گریزد و از نقل مکان بپرهیزد ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 265 ) ]
جَنین با زبان حال می گوید : ای کاش در آن شهری که آب و هوای نامطلوب و بیماری زایی دارد . یعنی در دنیای خارج ، دری به درونِ رَحِمِ مادر گشوده می شد تا درونِ رحم را تماشا کنم . ( وَخِم = ناسازگار ، وباآور ) [ حالِ اهلِ دنیا نسبت به آخرت همینگونه است . ]
یا به اندازۀ سوراخِ سوزنی راهی پیدا می شد که از بیرون ، رحمِ مادر آشکار می شد . [ آدمیان جَنین سیرت دوست ندارند رحمِ دنیا را ترک گویند . ]
آن جَنین نیز در رحمِ مادر ، از جهانِ بیرون از خود غافل است . حالِ او مانندِ جالینوس است که از جهان دیگر بیگانه و بی خبر است . [ جالینوس مَشربا نیز به حریمِ عالَمِ غیب راه ندارند و تنها بر طریقِ این دنیای دون راه می سپرند . ]
آن جَنین خبر ندارد که سرچشمۀ همۀ رطوبت ها و موادّی که در شکمِ مادر است و او از آن ارتزاق می کند و بالنده می شود همه از جهانِ خارج است .
چنانکه چهار عنصرِ اصلی این جهان ، تماماََ از عالَمِ الهی سرچشمه می گیرد . [ چار عنصر = شرح بیت 1618 دفتر دوم ]
برای مثال ، پرنده ای که در درونِ قفس ، آب و دانه ای به دست می آورد و می خورد . همۀ آن آب و دانه ها از باغ و صحرا فراهم آمده است .
ارواح انبیاء و اولیاء به هنگامِ ترک کردن قفسِ بدن و رحلت از این دنیا ، باغِ الهی را می بینند . [ نُقلان = انتقال ، جا به جا شدن ]
این بزرگان از جالینوس و این دنیا فارغ و آسوده اند . یعنی از عالِمانِ دنیاپرست و لذّاتِ دنیایی برکنارند . ایشان مانندِ ماهِ تابان در آسمانِ معانی و اسرارِ الهی می تابند . [ بازغ = درخشان ، تابان ، طلوع کننده ]
و اگر این سخن را به جالینوس بسته باشند و حقیقتاََ او چنین حرفی نزده باشد . در اینصورت جوابِ من متوجه جالینوس نیست . [ منظور از «این افترا» مضمونِ بیت 3961 همین بخش است . ]
بنابراین من به کسی این جواب را داده ام که چنین حرفی را می زند و دلش به نورِ معرفت روشن نیست .
پرندۀ روحِ آدم های فاقدِ معنویت همینکه از گربه ها این سخن را بشنوند که بالا بروید و او را به چنگ آورید . مانندِ موش ، حقیر می شوند و به دنبالِ سوراخی می گردند که قایم شوند . ( عَرَّ جُوا = عروج کنید ) [ اگر گربه ها را فرشتگانِ عذاب بدانیم منظور از بالا بروید و عروج کنید ، قبض روح آدم هاست . ]
به همین سبب ، یعنی به سببِ شنیدن «عروج کنید» جانِ اهلِ دنیا در دنیایی که مانندِ سوراخِ موش ، تنگ و تاریک و مُتُعفّن است قرار و وطن گرفت .
چون موش صفتان اهلِ دنیا ، آخرتِ خود را ویران کرده اند ، ناگزیر به آباد کردن این دنیا مشغول شده اند و مرتبۀ فهم و معرفتِ آنان در حدِ امور دنیایی است یعنی بسیار حقیر و ضعیف است .
اهلِ دنیا کارهایی انتخاب می کنند که خیلی به دردِ دنیایشان بخورد و در این لانۀ دنیا بر جاه و مالشان بیفزاید . [ مَزید = در اینجا به معنی افزونی و زیادتی است ]
سبب اینکه اهلِ دنیا به امورِ دنیوی بسنده می کنند اینست که آنان دل از انتقال از این دنیا کنده اند و طریقِ رهیدن از قفسِ بدن به روی آنان بسته شده است .
اگر فرضاََ عنکبوت ، خوی و سیرتِ عنقا را می داشت ، آیا امکان داشت که با آبِ دهانِ خود خیمه ای سُست و ناپایدار بتَنَد و خانه ای افراشته سازد . ( لُعاب = آب دهان ) [ عنقا ، در متونِ عرفانی کنایه از ذاتِ اقدس الهی است امّا در اینجا اشاره به انبیاء و اولیاء و صالحان دارد . این بیت آیه 41 سورۀ عنکبوت را تداعی می کند . که توضیح آن در شرح بیت 2319 دفتر اوّل آمده است . ]
منظور بیت : اگر مردم دنیا ، همّتِ عالی مردان خدا را به دست می آوردند هرگز عُمرِ پُر بهای خود را در راهِ ساختن خانه های مجلّل و انباشتِ سرمایه ها به هدر نمی دادند .
گربۀ مرگ ، چنگالِ خود را در درونِ قفس فرو کرده است . منظور از چنگالِ گربه ، همانا درد و سرگیجه و دل پیچه است . [ مَغَض = پیچش شکم ، دل پیچه / سرسام = این کلمه مرکب است از سر ( = رأس ) و سام ( = وَرَم ) یعنی آماسِ سر . جرجانی گوید : و این از بهرِ آن گفته اند که این علّت ( = بیماری ) آماسی باشد که اندر گوهر دِماغ یا غشای دِماغ یا اندر هر دو پدید آید . سرسام دو نوع است : یکی سرسام سرد و دیگری سرسام خونی ( خفی علایی ، ص 129 ) ]
مرگ در مَثَل مانندِ گربه است و بیماری نیز در مَثَل ، چنگالِ گربه است . گربۀ مرگ ، چنگالِ بیماری های خود را بر پَر و بالِ پرندۀ روح آدمی می کشد .
وقتی که آثارِ مرگ در آدمی نمایان شد ، او هر گوشه ای را جستجو می کند تا دوای دردِ خود را پیدا کند . مرگ در مَثَل مانندِ قاضی است و بیماری مانندِ شاهد و گواه . [ منظور از تمثیل فوق اینست که هر گاه کسی حسابش پاک باشد از محاسبه باکی ندارد . کسی که عملِ صالح دارد در محکمه از قاضی و شهود هیچ ترسی ندارد . امّا آنکه مجرم و تباهکار است از قاضی و شهود می ترسد . همینطور کسی که اعمالِ صالح دارد و به پاکی زندگی می کند نه از مرگ می ترسد و نه از بیماری ها و مصائب . امّا آنکه روح و قلبش به تباهی دنیوی آلوده شده از کمترین بیماری دچارِ تشویش روحی می شود و عقابِ سیاهِ مرگ را بر بالای سرِ خود بال گشوده می بیند . ]
مثلاََ این شاهد ( بیماری ) چون نماینده و فرستادۀ قاضی است نزد تو می آید و تو را به محکمه فرا می خواند .
تو برای گریز از دستِ قاضیِ مرگ ، مهلتی از او درخواست می کنی . مثلاََ می گویی من این چند روزه کاری واجب دارم . فعلاََ دست از من بردار تا بعد . اگر او حرفِ تو را قبول کند ، مدّتی می توانی زنده بمانی . امّا اگر حرفت را نپذیرد هیچ مهلتی به تو نمی دهد و به تو خطاب می کند : زود بلند شو برویم که مهلتی در کار نیست . [ اگر اَجَل ، معلّق باشد امکان دارد مدّتی هم زندگی کنی امّا اگر اَجَل محتوم باشد دیگر کاری نمی شود کرد . ]
مهلت خواستن تو همان است که به دنبالِ دارو و درمانِ خود باشی . امّا این کارِ تو بیش از این نیست که بر خرقۀ پوسیده و ژنده بدنِ خود چند وصلۀ دیگر بزنی . [ خلاصه مرگ را نمی توان چاره کرد ، اگر مدّتِ قلیلی با دارو و درمان و مراقبت های شدید ، خود را سرِ پا نگه داری . امّا بالاخره باید تسلیمِ مرگ شوی و خرقۀ خاکی بدن را به خاک بسپاری و بروی . پس بکوش تا در این حیاتِ چند روزه به زیورِ کمالاتِ اخلاقی و معنوی آراسته شوی . چرا که هوشمند و زیرک کسی است که در این چند صباحِ عُمر ، خود را کمال بخشد . نه آنکه بر توسنِ حرص و آز نشیند و چهار نعل در عرصۀ خودپرستی و دنیا دوستی بتازد و بر صغیر و کبیر رَحم نیاورد . ]
سرانجام نمایندۀ قاضی مرگ ( بیماری ) یک روز با خشم و غضب پیشِ تو می آید و به تو تَشَر می زند که : خجالت بکش ، دیگر چقدر مهلت می خواهی ؟ [ یعنی زودتر بمیر و اینقدر امروز و فردا مکن . ]
ای حسود ، پیش از آنکه چنان روزی فرا رسد عذرِ گناهِ خود را از شاهِ حقیقت بخواه .
آن کسی که در تاریکی هوای نَفس و شهوات ، اسبِ همّتِ خود می راند ، او از انوارِ الهی که سببِ شرح صدر و روشنی باطن می شود . یکباره دل می کند و بدان علاقه ای نشان نمی دهد . [ بارگی = مطلق سُتور ، اسب ]
این گونه افراد که در تاریکی شهوات و ظلمت نفسانیات فرو مانده اند از نماینده مرگ یعنی از امراض و بیماری ها می گریزند . امّا نماینده مرگ ، او را به سوی مرگِ حتمی فرا می خواند . [ «قضا» در اینجا به معنی مرگ است . زیرا قضا در لفظ به معنی فیصله دادن است و مرگ به حیاتِ آدمی فیصله می دهد . چنانکه در آیه 27 سورۀ حاقّه می فرماید « کاش مرگ در می رسید ( به این حیات حسرت بار ) پایان می داد » افرادِ وابسته به حیاتِ مادّی از مرگ که هیچ ، حتی از علائم کم رنگِ مرگ نیز می هراسند و دچارِ تشویشِ روحی می شوند . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…