حکایت مارگیر که اژدهای فسرده را مرده پنداشت و آورد به بغداد در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حکایت مارگیر که اژدهای فسرده را مرده پنداشت و آورد به بغداد
گفته اند که مارگیری برای گرفتن مار ، راهی کوهساران می شود . پس از تکاپوی بسیار به اژدهایی بزرگ برمی خورد که در میان برف ها مُرده می نمود . مارگیر بی درنگ دست بکار می شود و آن اژدها را با زنجیر و ریسمان می بندد و رهسپار شهر بغداد می شود تا معرکه و نمایشی برپا کند و از این راه درآمدی کلان بدست آرد . اژدهای مُرده وَش را کشان کشان با خود بُرد تا اینکه به کنارِ رودِ دجله در بغداد رسید و بساط معرکه و نمایش گسترد و مردم از هر سو برای تماشا هجوم آوردند و از انبوهی و ازدحامِ جمعیت ، به اصطلاح « جایی برای سوزن انداختن نبود » دیری نگذشت که آفتابِ عالمتاب ، تابش سوزانِ خود را بر روی زمین پخش کرد و اژدهای خموده و افسرده را گرمی بخشید و کم کم جان گرفت و جنبیدن آغازید . مردم با دیدن این صحنۀ هولناک پا به فرار گذاشتند و اژدها ، خشمگین و آتشین زنجیرها و بندها را از هم گسست و به راه افتاد و شاهدان از هر سو گریزان ، ولی ازدحام بیش از حد ، سبب شد که شمار بسیاری از آنها زیر دست و پا تلف شوند . مارگیر نیز حیرت زده و بیمناک بر جای خشکیده بود و با خود می گفت : عجب تحفه ای از کوهسار آوردم ؟ اژدها ، به مادرگیر حمله ای کرد و در دم به هلاکتش رساند و مردم هراسان و گریزان …
این حکایت ، نقدِ حالِ انسان هاست . نَفسِ امّاره ، بسانِ اژدهایی در درونِ هر یک از آنان نهفته است و هر گاه امکانِ قدرت نمایی یابد با قدرت و هیبتی هولناک به حرکت درمی آید . به دیگر سخن وقتی « خورشید تابان عراق » یعنی امکاناتِ مادّی و تمهیداتِ شهوانی بر این اژدهای خفته و افسرده در برفِ حرمان و فقر بتابد . به جنبش و حرکت درمی آید . بندِ تقوی و پروا از دست و پای می گسلد ، می غرّد ، می کُشد و ویران می کند . و جهانی را به کامِ دوزخ آسای خود اندر می سازد . بنابراین ممکن است هر فردِ ضعیف و ناتوانی بالقوه فرعون و گردنکشی بیدادگر باشد . منتهی فعلاََ امکانات و تمهیداتِ لازمِ دنیوی را برای عرضِ اندام ندارد .
نَفسَت اِژدرهاست او کی مُرده است ؟ / از غمِ بی آلتی افسرده است ( بیت 1053 دفتر سوم )
مولانا در جوفِ این حکایت ، آنجا که اژدهای افسرده از تَفِ خورشیدِ عراق جان می گیرد . استنتاج دیگری می کند که بسیار ژرف و دقیق است . رستاخیز و حشر ، حقیقتی انکار ناپذیر است . عالَمِ طبیعت هر چند جامد و بی جان می نماید . امّا مانندِ همین اژدهای مُرده وَش وقتی آفتابِ روحانی حشر بر آن بتابد جان می گیرد و به موجودی حَی و زنده دگر می شود . و این استنتاج با اسلوبِ متعالی قرآنی در اثباتِ حشر و رستاخیز سازوار است ( در قرآن کریم به کرّات اثباتِ قیامت از راهِ پدیده های محسوسِ طبیعی صورت گرفته است . نظیر آیه 19 سورۀ روم ، آیه 11 سورۀ زُخرُف ، آیه 11 سورۀ ق ) .
باش تا خورشید حشر آید عیان / تا ببینی جنبشِ جسمِ جهان (بیت 1009 دفتر سوم )
***
شرح و تفسیر اشعار ” حکایت مارگیر که اژدهای فسرده را مرده پنداشت و آورد به بغداد ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
حکایت خواب دیدن فرعون و آمدن موسی (ع)
بخش اوّل : شرح و تفسیر رفتن مارگیر به کوهسار در جستجوی مار
بخش دوم : شرح و تفسیر تهدید کردن فرعون و جواب گفتن موسی (ع)
بخش سوم : شرح و تفسیر مهلت موسی به فرعون تا ساحران را جمع کند