حکایت اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن فیلسوف

حکایت اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن فیلسوف در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن فیلسوف

عربی صحرانشین بر پشتِ شترِ خود باری نهاده بود این بار عبارت بود از یک جوال پُر از گندم و یک جوال پُر از ریگ ، و خود نیز روی آن دو جوال نشسته بود و ره می سپُرد . در این هنگام شخصی پُرگُو که فیلسوف نما می نمود پیش آمد و از او پرسید در این دو جوال چیست ؟ عرب صحرانشین می گوید : یکی را از گندم پر کرده ام و آن دیگر را از ریگ .

فیلسوف نما : چرا ریگ در جوال کرده ای ؟

صحرانشین : برای آنکه تعادل بار حفظ شود .

فیلسوف نما : می خواستی بارِ گندم را دو بخش کنی و هر بخش را در جوالی بریزی تا هم وزنِ بارت سبک تر شود و هم شترت بهتر و سبک تر حرکت کند .

صحرانشین : آفرین ، تو ای حکیم با این همه فضل و دانش چرا برهنه و پیاده راه می روی ؟

سپس آن عرب صحرا نشین دلش به حالِ او سوخت و خواست وی را سوار بر شترِ خود کند . در این اثنا مجدداََ از او پرسید : تو با این همه عقل و دانش و سخنان حکیمانه شاهی یا وزیر ؟

فیلسوف نما : نه شاهم و نه وزیر . سر و وضعم نشان می دهد که فردی عادی هستم .

صحرانشین : راستش را بگو چند شتر و چند رأس گاو داری ؟

فیلسوف نما : اصلاََ نه گاوی دارم و نه شتری .

صحرا نشین : چه اجناسی در مغازه ات داری ؟

فیلسوف نما : چه دکّانی ، چه مغازه ای ، من هیچگونه مِلکی ندارم .

صحرا نشین : بسیار خوب ، حالا که جنس و کالایی نداری . بگو ببینم چقدر پولِ نقد داری .

فیلسوف نما : دست از سرم بردار ، پول نقد دیگر چه مقوله ای است ؟ من به نانِ شب ام نیز محتاجم تا چه رسد به پولِ نقد .

صحرا نشین : حالا که وضعت این است زود از من دور شو که می ترسم شومی و نحسیِ دانش و هنرِ تو گریبانِ مرا نیز بگیرد و مرا نیز مانندِ خودت بیچاره کند .

مأخذ : مأخذ این داستان ، حکایتی است در عیون الاخبار ، ج 2 ، ص 38 ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 79 ) در این حکایت آمده است :

مردی چوبی بر گردن خود نهاده بود که بر هر یک از دو سرِ آن انبانی بسته بود . در یکی گندم و در دیگری خاک ریخته بود . در میان راه کسی از او پرسید : چرا این کار را کرده ای ؟ جواب داد : برای آنکه بارم متعادل شود . آن مردِ سؤال کننده انبانِ پر از خاک را گرفت و خالی کرد و نیمی از گندمِ انبانِ دیگر را درون آن ریخت و گفت : حالا حرکت کن . وقتی آن مرد حرکت کرد دید بارش بسیار سبک شده است . پس گفت : ای بزرگوار عجب عقلی داری .

مولانا در این حکایت ، علمی را که به رستگاری آدمی نینجامد نقد کرده است . چنین علمی قهراََ بارِ آدمی شود نه یارش . «فیلسوف نما» در اینجا تمثیلِ کسانی است که خود را محفوظانی چند می آکنند . امّا در نگون ساری و شقاوت دست و پا می زنند . چنین علمی حجاب اکبر است و به همین سبب ، شوم و نافرخنده است و مصاحبت با صاحبان چنین علومی ، بدشگون است و موجبِ تیرگی نَفس و تاریکی قلب شود .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن فیلسوف ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

 شرح و تفسیر اشعار حکایت اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن فیلسوف

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟