یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبان از نصوح | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2287 تا 2316
نام حکایت : حکایت توبۀ نصوح که هر که کرد هرگز از آن گناه یاد نکند
بخش : 4 از 5 ( یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبان از نصوح )
نصوح مردی بود با هیأت و قیافۀ زنانه . او در حمام های نسوان به کار مشغول بود و بخصوص دختر شاه را دلّاکی می کرد و کسی هم به جنسیت حقیقی او پی نبرده بود . او سالیانِ متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش می کرد و هم ارضای شهوت . گر چه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت او را به کام خود اندر می ساخت . روزی نصوح برای رهایی از این فعلِ قبیح نزدِ عارفی ربّانی رفت و به او گفت مرا نیز دعا کن . آن عارف که مردی روشن بین بود . بی آنکه خواستۀ او را بپرسد به فراست دریافت که مشکل او چیست . به عبارت دیگر ضمیر او را خواند ولی چیزی به رویش نیاورد . فقط تبسّمی کرد و …
متن کامل ” حکایت توبۀ نصوح که هر که کرد هرگز از آن گناه یاد نکند “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
پس از ترسی که مایۀ هلاکِ جان بود . مژده دادند که آن جواهر گمشده پیدا شد .
ناگهان فریاد زدند که سببِ بیم و ترس از بین رفت زیرا آن مروارید گرانبها که که گمشده بود پیدا شد .
مروارید پیدا شد و ما شاد گشتیم . مژدگانی بده که جواهرِ گمشده را پیدا کردیم . [ دربافتن = تار و پود را در هم کردن برای پدید آوردن پارچه / اندر فرح دربافتیم = با شادی و فرح درآمیختیم ، خوشحال و فرحناک شدیم ]
از بانگ و فریاد و کف زدن زنان که می گفتند : سبب اندوه بر طرف شد ، فضایِ حمّام پُر شده بود . [ دَستَک زدن = کف زدن طبق اصول و هماهنگ با حرکات پا / قَد زالَ الحَزَن = به تحقیق اندوه بر طرف شد ، حقّا که غم از بین رفت ]
آن نصوح که مدهوش و بی خویش شده بود به خود آمد و چشمش نوری بیش از صد روز دید . یعنی چشم نصوح در آن لحظه شادی و سروری را که برای دیگران طی روزهای فراوان حاصل می شود در یک لحظه دید . چشمِ دلِ نصوح تجلّیِ الهی را که برای دیگران طیِ روزان و شبانِ فراوان در طاعت و عبادت ظهور می کند در لحظه ای دید .
همه از نصوح حلالیّت می طلبیدند و دستش را می بوسیدند .
زنانِ مُفتّش به نصوح گفتند : ما در حقِ تو سوء ظَن داشتیم . پس ما را حلال کن . چرا که با قیل و قالِ خود ( و اتّهام زدن ) غیبت تو را کردیم . [ گوشت تو خوردیم = تعبیری است متّخذ از قرآن کریم در بیان غیبت کردن و زشتی آن . خداوند در آیه 12 سورۀ حجرات می فرماید : « هان ای کسانی که ایمان آوردید از بسیاری گمان ها در حق یکدیگر بپرهیزید . زیرا برخی از گمان ها گناه است . نیز در بارۀ یکدیگر تجسّس مکنید و همچنین غیبت یکدیگر مکنید . آیا کسی از شما دوست می دارد که گوشتِ برادر مُردۀ خود را بخورد ؟ البته که از آن کار نفرت دارید . بترسید از خداوند که همانا خداوند توبه پذیر مهربان است » ]
زیرا که مُفتّشان بیش از هر کس به نصوح سوء ظن داشتند به دلیل اینکه وی بیش از سایرین به دختر شاه نزدیک بود .
نصوح دلّاکِ مخصوصِ شاهزاده و محرمِ اسرارش بود . بلکه بهتر است بگوییم که آن دو مانند روحی در دو قالب بودند .
زنان می گفتند : اگر جواهر را کسی دزدیده باشد فقط نصوح دزدیده نه کسی دیگر . زیرا او بیش از سایرین همراه و ملازم دختر شاه است .
هنگام تفتیش نیز ابتدا می خواستند نصوح را وارسی کنند . ولی به خاطر احترام بدو نوبت تفتیش او را عقب انداختند .
نوبت او را عقب انداختند که شاید از این فرصت استفاده کند و جواهر دزدیده را در گوشه ای بیفکند و در این فاصله خود را نجات دهد .
از اینرو از نصوح حلالیّت می طلبیدند و در صدد عذر خواهی برمی آمدند .
نصوح به زنان گفت : این فضل خداوند عادل بود که مرا نجات داد . و اِلّا من از آنچه که در باره ام گفته اید بدترم . [ اگر فضل و احسان خداوند شاملِ حالم نمی شد در فساد و قباحتِ عمل از همه جلوتر بودم . این بیت می گوید که شخصی اگر به توفیقی رسید و یا از مهلکه ای رهید نباید به خود مغرور شود و سبب توفیق و نجات خود را به خود نسبت دهد . ]
از آدم گناهکاری چون من چه حلالیّتی می طلبید ؟ زیرا من از همۀ مردمِ روزگار گناهکارترم .
آنچه در بَدی من گفته اند . یکی از صد است یعنی از صدتا گناهی که کرده ام فقط یکی را گفته اند . اگر کسی در این مورد شک دارد برای من این امر مکشوف و مسلّم است .
کسی جز اندکی چه چیزی در بارۀ من می داند ؟ از هزاران گناه و زشتکاری ام فقط یکی را می داند .
فقط من می دانم و خداوندِ ستّار العیوب که چه گناهان و تباهکاری هایی مرتکب شدم .
در ابتدای ارتکابِ به گناه ، ابلیس معلّمِ من بود امّا بعد از مدّتی ابلیس پیشِ من هیچ بود .
حق تعالی همۀ افعالِ قبیحم را دید و چشم پوشی کرد تا بر اثرِ رسوایی شرمنده نشوم . [ رُوی زرد = شرمگین و خجالت زده ]
بار دیگر رحمت الهی لغزش مرا جبران کرد و توبه ای نصیب من فرمود که از جان هم شیرین تر است . [ پوستین دوزی = شغل پوستین دوز ، وصله زدن بر پوستین ، در اینجا کنایه از اِغماض و چشم پوشی از گناه . نصوح می گوید : رحمت حق تعالی پوستینِ دریده شدۀ عِرض و آبروی مرا وصله زد و نقیصۀ اخلاقی مرا جبران کرد . ]
هر گناهی که مرتکب شدم . اغماض فرمود . و هر طاعت و عبادتی که انجام نداده بودم انجام یافته فرض کرد .
مرا همچون سَرو و سُوسن آزاد کرد و مانند صاحبان بخت و اقبال شادمانم فرمود . [ سوسن = گُلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت و رنگین امّا در ادبیات فارسی ، کنایه است از کسی که حرف های بسیار دارد ولی حرفی نزند . زیرا گلبرگ های سوسن فراوان است و در عین حال خموش و بی سخن . از اینرو به این گونه افراد ، «سوسن زبان» گویند . گاه نیز این تعبیر در موردِ افراد فصیح و سخنور بکار رود . سوسن چهار قسم دارد . یکی از اقسام آن سوسن سفید است که آنرا آزاد گویند ( آنندراج ، ج 3 ، ص 2512 ) ]
نام مرا در دفتر پاکیزگان صالح نوشت . و با آنکه مستحقِ جهنم بودم بهش را به من عطا فرمود .
از کثرت گناه خود آه کشیدم و آهم به ریسمانی مبدّل شد و آن ریسمان در درون چاهی که محبوس بدم آویزان شد . [ مراد از این چاه ، چاهِ نفسانیّات و شهوات حیوانی است . ]
آن ریسمان را گرفتم و از چاهِ نفسانیّات خارج شدم و پس از نجان از آن چاه از نظر روحی و باطنی شاد و نیرومند و کمال یافته و با نشاط شدم . [ زَفت = بزرگ ، ستبر ]
من در آن وقت در تهِ چاهی خوار و زبون بودم و اینک چنان جلیل القدر شده ام که در سرار جهان نمی گنجم .
خداوندا آفرین های بیشمار نثار تویی که ناگهان مرا از اندوه رهانیدی .
اگر فرضاََ سرِ هر مویِ من زبانی پیدا کند . باز نمی تواند سپاس تو را بجا آورد .
من در میانِ این بوستان ها و چشمه ساران در خطاب به مردم فریاد برمی آورم که : ای کاش قوم من بدانیتندی . ( روضه = گلشن ، بوستان / عُیون = جمع عَین به معنی چشمه ) [ مصراع دوم اشاره است به آیه 26 سورۀ یس « ( به این مرد با ایمان پس از کشته شدن ، در عالم برزخ ) گفته شد : داخل بهشت شو . گفت : ای کاش ملّت من هم ( از این نعمت بزرگ ) آگاه بودند » ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…