گفتن امیران عرب به پیامبر که ما هم مثل تو امیریم | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2779 تا 2810
نام حکایت : حکایت منازعت امیران عرب با مصطفی (ص) که مُلک را تقسیم کن
بخش : 1 از 5 ( گفتن امیران عرب به پیامبر که ما هم مثل تو امیریم )
امیران عرب با خشم نزدِ پیامبر می روند و به او می گویند : اگر تو خود را از جانب خدا امیر می دانی . ما نیز امیریم . پس بهتر است کاری با امارتِ ما نداشته باشی . پیامبر (ص) به آنان می فرماید که امارتِ من حقیقی است . امّا امارت شما مجازی . آنان قانع نمی شوند و به مشاجرۀ خود ادامه می دهند تا اینکه ناگهان ابری سیاه در پهنۀ آسمان ظاهر می شود و می بارد و سیلی خروشان به سویِ شهر براه می افتد و مردم ، هراسان به شیون و فغان می پردازند . پیامبر (ص) به آنان می گوید اینک هنگام تمیز حق و باطل است …
متن کامل ” حکایت منازعت امیران عرب با مصطفی (ص) که مُلک را تقسیم کن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
امیرانِ عرب ، دورِ هم جمع شدند و نزدِ پیامبر (ص) رفتند و دعوایی طرح کردند .
امیران عرب به پیامبر (ص) گفتند : تو یک امیری و ما نیز هر کدام امیری هستیم . پس این امارت را تقسیم کُن و سهمِ خود را بگیر . یعنی با ما کاری نداشته باش .
هر یک از ما باید به سهمِ خود اکتفا کند و جانبِ انصاف را رعایت نماید و تو نیز باید به سهمِ ما نظر نداشته باشی . بلکه باید از سهمِ امارتِ ما چشم پوشی کنی .
پیامبر (ص) فرمود : این امارت را خداوند به من عطا کرده است و ریاست و امارت مطلق به من تفویض نموده است .
این زمان ، زمانِ پُر سعادت احمد (ص) و عهدِ اوست . بهوش باشید و از فرمان او پیروی کنید و از نافرمانی او بترسید .
امیران عرب به آن حضرت گفتند : ما نیز به حکمِ الهی حکومتی داریم و خداوند به ما امارت بخشیده است .
پیامبر (ص) فرمود : امّا خداوند سلطنت و مُلکِ حقیقی به من عطا کرده است در حالیکه به شما حکومتِ عاریتی داده است تا امور زندگانی خود را بگذرانید .
امارت من تا روزِ رستاخیز برقرار است در حالی که امارتِ عاریتی متلاشی خواهد شد . [ مُلک و ملکوت به حضرت حق تعلّق دارد و هر ملکیّتی که آدمی به خود اِسناد می دهد . اعتباری و تَبَعی است . اگر می گوید : من سلطانم ، این شأن موقتی و محدود است و دیری نپاید که طومارش درنوردیده گردد . ]
امیران عرب به آن حضرت گفتند : ای فرمانروا ، حرفِ زیادی نزن . به چه دلیل بیش از ما حکومت و امارت می خواهی ؟
در همین لحظه بود که به امرِ قاطعِ الهی ، ابری بر آسمان نمایان شد و بر اثرِ بارانِ عظیم ، سیلی به راه افتاد و آب همه جا را فرا گرفت . [ امرِ مُر = حکم تلخ و دشوار ، حکم قطعی و لازم الاجرا ]
سیلی بسیار هولناک به سویِ شهر سرازیر شد و ساکنان شهر به وحشت افتادند و شیون و فریاد می کردند . [ رَعیب = در اینجا به معنی مرعوب است ، ترسیده ، به وحشت افتاده ]
پیامبر (ص) فرمود : اینک هنگامِ امتحان فرا رسیده تا گمان آشکار گردد . [ تا مطلبی که نهان بود ظاهر و آشکار گردد و شبهه ای که در خصوص سلطنت و حکومت عاریتی دارید دفع شود ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 891 ) ]
هر یک از امیرانِ عرب ، نیزۀ خود را به درونِ آب انداخت تا سیل بند آید . [ گویا آن امیران خود را متصرّفِ در طبیعت می دانستند و مدعی داشتن نفوذِ جادویی بودند و می پنداشتند که با این نفوذ می توانند سیل را مهار کنند . ]
محمّد مصطفی (ص) نیز شاخه ای به درونِ آب انداخت . همان شاخه ای که معجزه گر و حاکم بود . [ قَضیب = شاخۀ جدا شده ، شاخۀ بریده شده ، شمشیر بُرّا ]
سیلاب تند و خروشان و سرسخت ، نیزۀ امیران را مانندِ خس و خاشاکی رُبود و با خود بُرد .
همۀ نیزه ها ناپدید شد . امّا آن شاخه که گویی رقیبِ همۀ آن نیزه ها بود روی آب ایستاد . [ انقروی «رقیب» را نگهبان و محافظ معنی کرده و می گوید : همانطور که یک آدمِ ذیروحِ عاقل ، بر سرِ آب می ایستد و مواظب جریان آب می شود که آن را به نحوی مهار کند . آن شاخه نیز بر روی آب ایستاده بود تا آب را مسدود سازد . ]
به همّت و مددِ آن شاخه ، سیلِ عظیم و نیرومند از شهر روی برگردانید . [ و به سوی هامون و دریا سرازیر شد . ]
همینکه امیرانِ عرب آن کارِ بزرگ را از محمّد (ص) مشاهده کردند . از ترس ، به حقانیّتِ او اعتراف کردند . [ انبیای عظام به اذن و مشیّتِ الهی ، دارای قدرتِ تصرّف در جهان اند که این را به لسانِ شرع «معجزه» گویند . ]
تنها سه نفر به علّتِ آنکه مقهورِ کینه و حسد بودند از روی حق ستیزی و لجاجت ، او را جادوگر خواندند . [ به گواهی قرآن کریم بسیاری از معاندان و بدخواهان ، حضرت محمّد (ص) و سایر انبیاء را «ساحر» می خواندند . ]
حکومت و سلطنت غیر اصیل آنگونه ناتوان است . و حکومت و سلطنتِ اصیل ، اینگونه شریف و ارجمند . [ بَر بسته = در اینجا به معنی ساختگی و غیر اصیل / بَر رُسته = اصیل و حقیقی ]
ای پاک نژاد ، اگر نیزه های امیران و شاخۀ پیامبر (ص) را ندیدی . دستِ کم نامِ امیران عرب را ببین و نامِ آن حضرت را نیز ببین .
نام و آوازۀ آن امیرانِ عرب را سیلابِ تندِ مرگ رُبود و با خود برد . امّا نامِ محمّد (ص) و حکومتِ نیرومند و معنوی او همواره زنده است .
همواره هر روز تا قیامِ قیامت پنج بار به نامش کوس و نقّاره می زنند . [ نوبت = در دوران قدیم به هنگام پنج وقتِ نماز بر سر درِ سرای شاهان ، کوس و نقاره می زدند تا اقتدار و استقلالِ سلطنت شاه را اعلام کنند و آن را نوبت می گفتند . در اینجا منظور از نوبت ، اذانِ موذنان است که هر شبانه روز ، پنج مرتبه بر مأذنه ها نام شریفِ آن حضرت را یاد می کنند . رجوع شود به شرح بیت 2142 دفتر اوّل . ]
مولانا دوباره به نقل حکایت موسی و فرعون بازمی گردد و از قولِ موسی (ع) به فرعون می گوید : اگر عقل و شعور داری من لطف های بسیاری به تو کرده ام . و اگر خری ، برای تو چوبدستی آورده ام . [ در ضرب المثل آمده است « مردم ، بندۀ چوبدستی اند » . یعنی فرومایگان تابعِ دلیل و منطق نیستند . بلکه بنده و مطیعِ ضرب چماق اند . موسی به آن همه دلیل و برهانِ قاطعِ موسی (ع) اعتنا نکرد تا اینکه عصای معجزنمای موسی وی را ذلیل و خوار رد . ]
از آخورِ دنیا با خواری و زاری بیرونت می کنم همچنانکه با ضرباتِ این عصا ، سَر و گوشت را غرقِ خون می کنم .
در آخورِ دنیا خرها و مردم از دستِ ستمِ تو ایمن نیستند . [ مراد از «خران» ، اهل نَفس و مراد از «مردمان» ، اهلِ تقوی است . یعنی ستمِ فرعون عمومیّت داشت . هم صالحان را می آزرد و هم طالحان را . بنا به فحوای آیه 25 سورۀ انفال ، فتنه و مصائبِ اجتماعی ، عام است و تر و خشک و عام و خاص را می سوزاند . ]
اینک برای تأدیبِ هر انسان خر صفتی که ادب را رعایت نمی کند و رفتار ناپسندی مرتکب می شود که انسان ها دوست ندارند عصا آورده ام . [ مُستَحَب = لفظاََ به معنی دوست داشته شده است . امّا در اینجا به معنی شخص مؤدب و نیک کردار است زیرا که هر شخصِ مؤدبی مورد علاقه و دوستی دیگران است . ]
این عصا برای مقهور کردن تو به اژدهایی تبدیل می شود زیرا تو از حیثِ عمل و خُلقیّات ، اژدهایی بزرگ شده ای .
تو ای فرعون مانندِ اژدهای کوهستانی که به هیچ کس امان نمی دهد و نابودش می کند . امّا نگاه کن به اژدهای آسمان . یعنی به اژدهای الهی بنگر .
این عصا نمونه ای از دوزخ است و به تو می گوید : بهوش باش و از تاریکی کفر و نفسانیّات به روشنی ایمان و تقوی بگزیز .
واِلّا در لابلای دندانِ های من گیر خواهی کرد و از زندانِ من رهایی نخواهی یافت . [ دربندان = عمل بستن در ، در محاصره ماندن ]
این چوبی که در دستِ من است قبلاََ چوب و عصایی بیش نبود . امّا اینک اژدهاست تا این حرف را نزنی که دوزخِ الهی کجاست . [ منکران قیامت و عذابِ جهنم بر سبیل انکار و تمسخر گویند : پس کو این عذاب ؟ چنانکه در آیه 47 سورۀ حج آمده است : « و (کافران) به شتاب خواهند از تو عذاب … » امّا باید بدانی که عذاب های دنیوی تنها سایه و نمونه ای ناچیز از عذابِ آخرت است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…