همسفر شدن سه مسافر مسلمان و مسیحی و یهودی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2376 تا 2456
نام حکایت : حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود که قوتی یافتند
بخش : 1 از 3 ( همسفر شدن سه مسافر مسلمان و مسیحی و یهودی )
یک یهودی و مسیحی و مسلمان همسفر شدند . و به منزلی رسیدند . صاحبخانه حلوایی به ایشان هدیه کرد . و آن لحظه وقتِ نمازِ مغرب بود . مسلمان سخت گرسنه بود زیرا آن روز را روزه دار بود . امّ آن دو نفر چون پُرخورده بودند میلی به حلوا نداشتند . مسلمان گفت بهتر است حلوا را امشب بخوریم . و آن دو گفتند : نخیر ، می گذاریم برای فردا . بعد از رد و بَدَل شدن سخنانی چند پیرامون اینکه آیا حلوا را امشب بخورند یا فردا . سرانجام قرار شد که هر سه نفر بامدادان خواب دوشین خود را بازگویند تا هر کس خوابی بهتر و جالب تر دیده حلوا بدو رسد . یهودی گفت : دوشین …
متن کامل ” حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود که قوتی یافتند “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ای پسر در اینجا حکایتی گوش کن تا با هنری که داری گرفتار رنج و محنت نشوی . [ مُمتَحَن = به رنج و محنت افتاده ]
روزی یک یهودی و یک مسلمان و یک مسیحی با یکدیگر همسفر شدند .
مسلمانی با دو گمراه همراه شد چنانکه عقل با نَفسِ امّاره و شیطان همراه است . [ چنانکه در وجود هر کس عقل با نَفس امّاره و شیطان جمع شده است . ]
گاه ممکن است که در سفر ، رازی و مروزی با هم همسفر شوند . یعنی دو نفر که بکُلّی اخلاق و افکار و رفتارشان با هم مغایرت دارد همراه شوند . [ مَرغَزی = مراد کسی که اهل شهر مرو است / رازی = مراد کسی که اهل شهر ری است ]
مثلاََ خیلی پیش می آید که زاغ و جغد و باز در یک قفس افتند . و یا بسیار اتفاق می افتد که در زندان ، آدم پاک و با تقوی با کسی که اهلِ نیایش و پاکی نیست همبند شوند .
همینطور خیلی پیش می آید که شب هنگام شرقیان و غربیان و ماورالنهریان در یک کاروانسرا سر کنند .
کوچک و بزرگ به علّت برف و سرما روزهای متوالی در یک کاروانسرا منزل می کنند .
امّا همینکه راه باز شود و موانع حرکت از میان برود مسافران از یکدیگر جدا شوند و هر یک به سویی روند .
مثال دیگر ، همینکه عقلِ شاهوار ، قفس را بشکند پرندگان هر یک به جانبی پرواز کنند . [ عناصر و مزاج های مختلف و متضادِ بدن همچون مرغکانی هستند که در قفسی به نام کالبد در کنار هم قرار گرفته اند . سبب فراهم آوردن این عناصر متضاد ، روح است . وقتی که روح از کالبد جسمانی مفارقت جوید و به اصل عُلوی خود باز رود ترکیب عنصری جسم نیز از هم بگسلد و تَجزّی یابد و هر عنصری به اصل خود رجوع کند . ]
البته این پرندگان پیش از این هم در هوایِ اتّصال به همجنسِ خود با اشتیاق به سوی مرجع خود پَر و بال گشوده اند .
این پرندگان گرچه دمادم با اشک و آه به سوی همجنس خود بال گشوده اند ولی امکانِ پریدن دست نداده است .
امّا همینکه راهِ پرواز باز شود . هر پرنده ای به سرعت به سویی پَر می کشد که فبلاََ در هوای آن بال می گشود .
به محض آنکه راهِ پرواز گشوده شود و پرندگان محبوس فرصتی یابند به جانبی پرواز می کنند که برای رسیدن بدان اشک می ریختند و آه می کشیدند .
ای انسان به کالبدت نگاه کن . ببین که این اجزا و عناصر از کجا در کالبد تو گِرد آمده اند .
برخی از عناصر ترکیب یافتۀ کالبد تو آبی ، و برخی خاکی و برخی بادی و برخی آتشی است . خلاصه بخشی از عناصر جسم تو از موادِّ عُلوی و بعضی از موادِّ سُفلی و بعضی نیز از موادِّ متضاد تکوّن یافته است . [ کَشی = منسوب است به «کَش» ، که شهری در ماورالنهر نزدیک سمرقند است . از آنجا که «روم» در غرب و «کَش» در شرق واقع شده ، «رومی و کَشی» تعبیری از دو کس یا دو چیز متضاد و متنافر است . / مصراع اوّل ناظر است به عناصر اربعه که در نزدِ قدما عبارت بود از چهار عنصر اصلی که مدار وجود کائنات و جهان مادّی بر آن قرار دارد و عبارتند از آتش ، آب ، باد و خاک . جهان موجودات از این چهار عنصر اصلی تشکیل شده است و طبع این عناصر نیز با یکدیگر تضاد دارند . / مصراع دوم می گوید : ترکیب آدمی و سایر موجودات از ضدها می باشد . پس انسان مجمع الاضداد است . ]
هر یک از آنان در این کاروانسرا از ترس برف و بوران امید بازگشت به منزل یا مقصد خود را از دست داده است . [ عَود = بازگشت / طَرف بستن = در اینجا به معنی چشم فروبستن است ]
منظور بیت : عناصر اربعه و اخلاط چهارگانه مانند مسافران مختلف و حتّی متعارض به واسطۀ برف و سرمای بُعدِ از حق چند صباحی در کاروانسرای کالبد عنصری کنار هم قرار گرفته اند . انجمادِ این دنیای مادّی چنان قوی است که اهلِ آن رجوع به اصل گوهرین خود را نامیسّر می انگارند .
در دوری از خورشید عدالت حضرت حق که همچون زمستان ، جمود آور است . برف هایی پیدا شده که هر چیز را یخ زده و منجمد کرده است . [ شِتایِ بُعد = زمستان دوری ، یعنی دوری و بُعدی که همچون سرمای زمستان ، جمود آور است ، مراد اینست که دوری از خدا موجب جمود روحی می شود . ]
ولی هر گاه که شعاع گرم آن خورشید قهر بتابد . کوه گاهی به ریگ و گاهی به پشم مبدّل شود .
همان سان که کالبد آدمی به گاهِ مفارقتِ جان آب می شود . اجسام و قوالب موجودات جهان نیز با تجلّیِ قهریّه حضرت حق می گدازند و به فنا می روند . [ در ابیات اخیر مشخص شد که مراد از «برف» ، حرمان از حیات روحانی است . پس هر عاملی را که روح ما را از گرمای روحانی محروم دارد و به انجماد دچار کند به برف و بوران زمستان تعبیر شده است . ]
مولانا مجدداََ به صورت حکایت بازمی گردد و می گوید : وقتی که این سه همسفر (مسیحی ، مسلمان ، یهودی) به منزلگاهی رسیدند . شخصی نکوکار و سعادتمند برای آنان حلوایی به رسم هدیه آورد .
شخصی نکوکار از مطبخِ خداوندی که بواسطۀ قُرب به مردم ، حوایجِ آنان را برآوَرَد . حلوایی به نزدِ آن سه غریب بُرد . [ آن نکوکار غریب نواز این کار را به جهت روی و ریا انجام نداد . بلکه سببی از اسباب بود تا خداوند از طریق او به آن سه نفر رزقِ مقدّر رساند . [ اِنّی قَریب = همانا من نزدیکم ، اشاره است به آیه 186 سورۀ بقره « و هر گاه بندگانم از من درخواست کنند . من نزدیکم . و چون کسی مرا خواند اجابتش کنم . پس باید دینِ مرا پذیرند و بدان گروند . باشد که در راه حق به کمال رسند » ]
آن شخص نکوکار که خواهان ثواب بود . نانی گرم و بشقابی از حلوای شیرین به نزدِ آنان بُرد . [ صحن = بشقاب ]
زیرکی و ادب از ویژگی های شهر نشینان است . و مهمانی دادن و ضیافت بر پا کردن نیز از ویژگی های بادیه نشینان است . [ مَدَر = گِل ، کلوخ ، شهر ، در اینجا یعنی شهر / قِری = مهمانی یا آنچه پیش مهمان نهند / وَبَر = پشم ، پشم شتر ، اَهلُ الوَبَر = بادیه نشینان ، صحرائیان ، از آن جهت که در خیمه های پشمین سر کنند ]
خداوند مهربان ، غریب نوازی و مهمان دوستی را در خوی روستائیان به ودیعن نهاده است . اَهلِ القُری = روستائیان ) [ مأخوذ است از این خبر « مهمان نوازی از خوی بادیه نشینان است نه از خوی شهر نشینان » ( احادیث مثنوی ، ص 206 )
در روستاها هر روز مهمانی تازه از راه می رسد که جز خداوند فریاد رسی ندارد . [ مُغیث = فریادرس ]
هر شب در روستاها مهمانان تازه واردی به سر برند که در آنجا بجز خداوند پُشت و پناهس ندارند . [ مَحید = در اینجا به معنی پناه است / وَفد = گروه ، دسته / تَمَّ = آنجا ، آن سو ]
آن دو بیگانه (مسیحی و یهودی که از آیین اسلام بیگانه بودند) از شدّت پُرخوری دچار سوء هاضمه شده بودند و آن مسلمان روزه دار بود . [ صایم = روزه دار / تُخمه = مخففِ تُخَمه ، هَیضَه ، نوعی بیماری معده است که بر اثرِ پُرخُوری و عدم رعایت درخوردن غذا عارض می شود . در این حال غذاهای خورده شده به صورتِ نامطلوبی در معده جمع می شود و بیمار دچار اسهال و استفراغِ سخت می گردد . اطبای قدیم برای درمان این بیماری ، بیمار را از خوردن هر گونه طعام پرهیز می دادند و سپس آبِ انار و سیبِ تُرش به او می دادند تا باقیمانده غذاهای ناگوار دفع گردد . چایِ زنجبیل نیز سودمند است . ]
چون شب هنگام آن حلوا رسید . مسلمان سخت گرسنه بود .
آن دو (مسیحی و یهودی) گفتند : ما زیاد غذا خورده ایم . حلوا را امشب نمی خوریم بلکه آن را نگه می دار یم و فردا می خوریم .
امشب صبر می کنیم و از خوردن امساک می کنیم . و این طعام را برای فردا ذخیره می دادریم . [ لُوت = انواع غذاها ]
مسلمان گفت : امشب این طعام را بخوریم و صبر را بگذاریم برای فردا .
آن دو به مسلمان گفتند : مقصود تو از این فلسفه بافی ها اینست که حلوا را تنهایی بخوری .
مسلمان گفت : ای دوستان مگر ما سه نفر نیستیم ؟ حال که امکان اختلاف می رود بیاییم آن را میان خود قسمت کنیم .
وقتی که این غذا تقسیم شد هر که خواست سهمِ خود را الآن می خورد . هر که دلش خواست می تواند سهمِ خود را ذخیره کند .
آن دو (مسیحی و یهودی) به مسلمان گفتند : قیدِ تقسیم کردن را بزن و این حدیث را گوش کن که «تقسیم کننده در آتش است» . ( اَلقَسّامُ فِی النّار = تقسیم کننده در آتش است . عده ای از شارحان و همچنین انقروی و اکبرآبادی آن را حدیث نبوی دانسته اند . ) [ ابیات اخیر را می توان بر جنین معنایی تأویل کرد که «مسلمان» تمثیل صوفیان اهلِ توکّل است و آن دو تمثیل دنیا طلبانِ ذخیره کننده هستند . ]
مسلمان در جواب آنان گفت : مقصود از تقسیم کنندۀ دوزخی آن کسی است که خود را میان هواهای نفسانی و حُبِّ الهی پاره پاره کند . یعنی هم دل به آرزوهای یاوه سپرد و هم به خدای تبارک .
شما مسلوک حضرت حق هستید و اصلاََ کُلِّ وجودِ شما از آنِ اوست . اگر قسمِ وجودتان را به غیر حق سپرید مشرک و دوگانه پَرست خواهید بود .
اگر دَور ، دَورِ آن دو شخص بَدنهاد و ناسازگار نبود . این شیر یعنی مسلمان حتماََ بر آن سگ صفتان غالب می آمد .
مقصود آن دو نفر این بود که مسلمان غصّه بخورد و شب گرسنه و بی توشه سر کند . یعنی رنج ببرد و بی بهره بماند .
مسلمان که مغلوب و تسلیم آن دو نفر بود گفت : ای یارانم چَشم . اطاعت می کنم .
پس آن سه نفر شب خوابیدند . صبح برخاستند و به وضع خود سر و سامانی دادند .
سر و صورت و دهان خود را شستند و هر کدام اوراد و اذکار مربوط به مذهب خود را خواند و بدان روش حضرت حق را عبادت کرد .
هر یک از آنان به خواندن اورادِ خاصِّ خود سرگرم شد و در اثنای نیایش فضل و عطایی از خداوند درخواست کرد .
مسلمان و مسیحی و یهودی و آتش پرست و مجوسی ، جملگی رو به سوی درگاه آن سلطان بزرگ دارند . یعنی هر کس با آیین و مشرب خاصّ خود حضرت حق را پرستش می کند . [ گبر = همان کافر است که در بعضی از لهجه های ایرانی بدان «گابور» گفته اند . در ایران ، زردشتیان را گبر گویند . ( تاریخ سیاسی ساسانیان ، ج 2 ، ص 1448 ) / مُغ = در فرهنگ های لغت مُغ را آتش پرست ، پیرو آیین زرتشت و موبد زرتشتی معنی کرده اند . امّا با تحقیق در تاریخ ادیان معلوم می شود که آیین مُغان پیش از زرتشت و حتّی قبل از آیین مزدیسنی ( مهر پرستی ) در میانِ بومیان غیر آریایی رواج داشته است . در فُرسِ قدیم مُغ را «مَگوش» و در اوستا ، «مَگاو» و در پهلوی ، «مَگوسیا» گفته اند . و این با کلمۀ «مَجوس» که در سورۀ حج آمده تطابق دارد . امّا غالبِ مفسران قرآن کریم «مَجوس» را به زرتشتی تفسیر کرده اند ( نه گفتار در تاریخ ادیان ، ص 186 ) . در مثنوی «مُغ» و «گبر» غالباََ معادل کافر بکار آمده است . ]
نه تنها آدمیان ، خدا را می پرستند . بلکه سنگ و خاک و کوه و آب نیز بطور نهان توجه به حضرت حق دارند . [ تسبیح جمادات به کرّات در مثنوی و دیوان شمس آمده است .
اینگونه سخنان اسرارآمیز تمام شدنی نیست . در آن لحظه بود که آن سه همسفر دوستانه روی به هم کردند .
یکی از آنان گفت : هر کس خوابی را که دیشب دیده است تعریف کند .
هر کس رویایش بهتر بود این حلوا را او بخورد . زیرا سهمِ شخصِ فروتر به شخص برتر می رسد . [ مَفضول = کسی که در فضیلت از دیگری کمتر باشد ]
هر کسی که از نظر عقلانی برتر باشد . خوردن او به منزلۀ خوردن جملۀ مردمان است . [ این بیت مزیّت را به عقل داده است نه به جسم . ]
جانِ پُر نورِ او از همگان برتر آمده است . و مراقبت او که کاری عظیم است . دیگران کفایت می کند . یعنی انسان کامل از حیث معنوی و کمالِ روحی بر همۀ آدمیان فضیلت دارد و جا دارد که همگان از او محافظت کنند .
از آنرو که خردمندان به جاودانگی رسیده اند . پس می توان گفت که این جهان نیز به مرتبۀ جاودانگی رسیده است . [ جهان هستی جهان اکبر است و انسانِ کامل ، زبدۀ آن . یعنی انسان کامل به منزلۀ طوماری پیچیده و فشرده است . وقتی این طومار گشوده و منشرح شود نامِ جهان هستی یابد . پس جهان هستی ، همان انسان کامل است به نحوِ تفصیل . و انسان کامل همان جهان هستی است به نحو اجمال . ]
پس آن جهود خوابی که دیده بود بازگفت . و گفتن که دوشین روحش به چه عوالمی گذر کرده بود .
جهود گفت : در راهی می رفتم که موسی به طرف من آمد . بله ، گربه در خواب دنبه می بیند . [ مصراع دوم بر سبیل ضرب المثل آمده است نظیر «شُتر در خواب بیند پنبه دانه» است . منظور اینست که معمولاََ شخص چیزی را در خواب می بیند که در بیداری بدان اندیشد و آرزوی آن کند . ]
من تا کوهِ طور به دنبال موسی رفتم . ما هر سه یعنی من و موسی و کوه در انوار الهی غرق شدیم . [ مولانا در این بیت و ابیات بعدی از زبان آن جهود تجربیات عرفانی خود و دیگر عارفان را بازگو می کند . گرچه آن جهود این مکاشفات را برساخته بود تا بدان حلوا برسد . لیکن از اسلوب معهود مولاناست که گاه سخنان عالی از زبان اشخاص پست و فرومایه می آورد . ]
بر اثر انوار شمسِ حقیقت هر سه سایه از میان رفت . یعنی وجود ما که جنبۀ مجازی داشت در وجود حقیقی حضرت حق محو شد . و سپس از نورِ حق ، دری از نور گشوده شد .
از درون آن نور نوری دیگر درخشید . آن نور دوم سریعاََ بالیدن گرفت و اعتلا یافت .
به سبب درخشش آن نور معنوی ، من و موسی و کوه طور هر سه در آن تابش نور محو و مستهلک شدیم .
سپس دیدم که کوه ، سه پاره شد . زیرا نور حق بر آن افاضه شده بود . [ نَفّاخ = بسیار دمنده ، در اینجا به معنی افاضه کننده است ]
کوه از هیبتِ تجلّی حق از هم متلاشی می شد و پاره های آن به اطراف پراکنده می گشت . [ می سُکُست = می گُسست ، متلاشی می شد ]
یکی از سه پارۀ گسستۀ کوه به سویِ دریا رفت و به برکتِ آن ، آبِ تلخ زهرناکِ دریا ، شیرین و گوارا شد .
و پارۀ دیگر کوه در زمین فرو رفت و بر اثر آن ، چشمه ای درمانگر و صاف و روان جوشیدن گرفت . ( مَعین = ماءمَعین = آبِ روانِ روشن و پاک ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3418 ) . اشاره است به آیاتی چون : آیه 45 سوره صافات و آیه 18 سوره واقعه و آیه 30 سوره مُلک « اگر آب ( که مایه زندگی شماست ) به زمین فرو رود . کیست که باز آبِ گوارا برای شما پدید آرد ؟ » ) [ حکیم سبزواری می گوید : مراد از آن شاخه ای که در زمین فرو رفت مقام نبوّت انبیاست که از عالَم وحدت به سوی کثرت تنزّل می کند تا به اصلاح نفوس پردازد . و مراد از «آب روان» ، اخلاق حسنۀ آنان است که شفای امراض روحی و اخلاقی مردمان است . چرا که انبیا طبیبانِ مردم هستند ( شرح اسرار ، ص 466 ) ]
آن آبِ صاف و روان به برکت وحی پاک الهی ، مایۀ شفای جمعِ بیماران شد . [ مُستطاب = پاک ]
و پارۀ سوم کوه فوراََ پرید و در همسایگی کعبه جای گرفت . و آن پارۀ کوه همان کوهِ عَرَفات است . [ جِوار = همسایگی / عرفات = صحرای محدوی است که در چهار فرسخی مکه واقع شده و رشته کوههای کم ارتفاع عرفات ، پاره ای از کوه طور است / حکیم سبزواری این پاره کوه (پارۀ سوم) را به ولایت نبی تأویل کرده است . از آنرو که هر نبی دو وجه دارد . یکی وجه ربّی که آن را ولایت گویند و ولایت را روح نبوّت شمرند . و دیگر وجه خلقی که آن را نبوّت نامند . ]
همینکه از حالت محو و استغراق بدر آمدم . دیدم که کوهِ طور بر هیأت اوّلش بر جای ایستاده . نه چیزی بدان افزوده شده و نه چیزی از آن کاسته شده است . [ صَعقه = اصابت صاعقه ، و همچنین به معنی بانگ مهیبی است که از شنیدن آن آدمی دچار بیهوشی یا مرگ شود . ]
امّا کوه در زیر پای موسی همچون یخ آب می شد . و بالاخره نه پاره کوهی بر جای ماند و نه کوهی . ( شاخ = پاره ، قسمتی از هر چیز / شَخ = کوه ، دامنۀ کوه ) [ آن جهود این صحنه را در حالت صعق و بی خویشی دیده است . او ظاهراََ میان حالت صعق و صحو ( = بی خویشی و باخویشی ) در تردّد بوده است . گاه به عالم صعق می رفته و گاه به عالم صحو . بیت بعدی نیز حاکی از حالت صعق و بی خویشی اوست . ]
کوه طور از مهابت تجلّی حضرت حق با زمین همسطح شد . و حتّی ستیغِ کوه نیز از شکوهِ آن تجلّی فرو ریخت . [ نهیب = بیم ، ترس ]
دوباره از آن حالت صعق و بی خویشی بدر آمدم و خود را باز یافتم . باز دیدم که کوهِ طور و موسی سرِ جای خود ایستاده اند .
دوباره آن جهود به حالت صعق و بی خویشی می رود و در آن حالت می بیند که دامنۀ کوه و همۀ آن صحرا پُر است از آدمیانی بر شکل موسی . یعنی همۀ آن نفوس شبیه حضرت موسی (ع) بودند .
چوبدستی و پشمینۀ آنان شبیه چوبدستی و پشمینۀ موسی بود . و جملگی آنان شادی کنان به سویِ کوه طور می خرامیدند .
جملگی آنان ، دست ها به دعا افراشته بودند . و یکصدا این نغمه را سر می دادند که : پروردگارا خود را به من بنمای . ( اَرنی = همان اَرِنی است به معنی به من نشان بده ) [ در آیه 143 سورۀ اعراف آمده است « آنگاه که موسی به وعده گاه ما آمد . پروردگارش با او سخن گفت . موسی عرض کرد پروردگارا خود را به من بنمای . تا به تو درنگرم . خداوند فرمود : هرگز مرا نتوانی دیدن . ولی به کوه درنگر . اگر کوه بر جای خود بماند . مرا توانی دیدن . وقتی که پروردگار موسی بر کوه تجلّی کرد . کوه از هم بگُسست و موسی بیهوش بر زمین افتاد . چون بهوش آمد عرض کرد : پاکیزه خداوندا ، من (از این درخواست) نزدت توبه آوردم که من نخستین ایمان آورندگانم » ]
همینکه حالت محو و بی خویشی از من زایل شد . فوراََ چهرۀ یکایک آنان در نظرم طوری دیگر آمد . [ غَشیان = بیهوش شدن ، در اینجا مراد حالت صعق و بی خویشی عارفانه است ]
آنان همانا جمع پیامبران بودند که اهلِ دوستی و وحدت اند . و تازه در آنجا بود که مفهوم وحدت پیامبران را دریافتم .
دوباره در حالت صعق و بی خویشی ، فرشتگانی عجیب دیدم که هیأت ظاهری آنان از برف تشکیل یافته بود . [ «صورت» در اینجا و در بیت بعد به معنی چهره و رُخسار نیست بلکه به معنی هیأت ظاهری است . ]
و گروه دیگری از فرشتگان را دیدم که از حضرت حق یاری می جُستند و هیأتی آتشناک داشتند .
آن جهود بدین ترتیب صُوَر رویایی خود را برای آن دو نفر ( مسیحی و مسلمان ) تعریف کرد . ای بسا جهود که فرجامی نیک یابد .
هیچ لامذهبی را به دیدۀ تحقیر منگرید . زیرا امید می رود که مسلمان بمیرد .
تو از پایان حیات او چه اطلاعی داری ؟ یعنی تو چه می دانی که عاقبت او چه خواهد بود که بکُلّی از او رُخ برمی تابی . [ مصراع اوّل مناسب است با آیه 34 سورۀ لقمان « و کس نداند که در آینده چه سرنوشتی خواهد داشت و در کدامین سرزمین خواهد مُردن . همانا خداوند دانا و آگاه است » ]
بعد از آن جهود ، مسیحی سخن آغاز کرد و گفت که در خواب ، حضرت مسیح (ع) را دیدم . [ مَنام = خواب ]
من همراه او به آسمان چهارم رفتم . یعنی به مرکز و جایگاه خورشید جهان رفتم . [ مثوای = جایگاه ، منزل ، قرارگاه / آسمان چهارم = شرح بیت 2789 دفتر اوّل ]
دِژهایی شگفت انگیز در آسمان چهارم دیدم که هیچ شباهتی به موجودات جهان ما نداشت . [ مسیحی می خواهد نشان دهد که رویایش برتر و بالاتر از رویای آن جهود بوده است . زیرا صُوَرِ رویایی جهود در حیطۀ زمین واقع شد امّا رویای آن مسیحی در آسمان چهارم رُخ بنمود . ]
ای افتخار آدمیزادگان ، همه این مطلب را می دانند که فضیلت آسمان بیشتر از فضیلت زمین است .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…