منع کردن دوستان او را از رجوع به بخارا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3812 تا 3829
نام حکایت : وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت
بخش : 5 از 9 ( منع کردن دوستان او را از رجوع به بخارا )
در شهر بخارا وکیل صدرِ جهان به جرمی متهم شد و از صدرِ جهان کناره گرفت و مدّتِ ده سال آوارۀ شهرها شد . پس از ده سال از فرطِ عشق و اشتیاقی که بدو داشت با خود عزم می کند که به دیدار او شتابد و به این هجران پایان دهد . وکیلِ عاشق ، کوی به کوی حرکت می کند تا به بارگاهِ صدر جهان راه یابد . در این اثنا ناصحی بدو می گوید : مگر دیوانه شده ای ؟ مگر نمی خواهی زنده بمانی ؟ چرا نزدِ او می روی ؟ زیرا صدرِ جهان پادشاهی زودخشم و سخت کُش است . وکیل عاشق به ناصح می گوید : خموش باش که زنجیر عشق ، استوارتر از آن است که با تیغ اندرز تو گسسته شود . وکیل این را گفت و …
متن کامل « حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
نصیحت کننده ای به وکیل صدر جهان گفت : ای غافل اگر واقعاََ عقل داری به فرجامِ این کار فکر کُن .
پشت و روی این کار را از روی عقل و فراست بررسی کن و مانندِ پروانه ، خود را در آتشِ قهرِ او مسوزان .
حالا که می خواهی به بخارا بروی و خواهانِ صدرِ جهان شده ای واقعاََ دیوانه ای . و تو را می سزد که به غل و زنجیر کشند و به زندان افکنند .
صدرِ جهان از دستِ تو آنقدر خشمگین است که گویی دارد آهن می جَوَد و با بیست چشم ، تو را می جوید . یعنی شدیداََ مراقبِ توست که به محضِ آنکه گیرت آورد کیفرت دهد . [ آهن خاییدن = کنایه از شدّتِ خشم و دشمنی ، زیرا آهنخای به معنی اسبِ سرکش و قاتل و خونی است ]
او برای کشتن تو دارد کاردِ تو را تیز می کند . او در مَثَل مانندِ سگِ دوران قحطی است یعنی خیلی هار و خونخوار است و تو در مَثَل مانندِ انبانِ آردی . مسلماََ این انبان اگر به دستِ آ سگ بیفتد پاره پاره اش می کند .
حالا که از دستِ او خلاصی یافته ای و خداوندِ متعال راهی پیشِ پای تو نهاده ، چرا با پای خود به سویِ زندان می روی ؟ تو را چه شده است ؟ [ این اندرز دهندگانِ عافیت طلب ، کنایه از کسانی هستند که از طریق پُر خُوف و خطر سلوکِ حق می رمند و رنجِ راه و مشقّتِ ریاضت و عبادت را برنمی تابند و این عاشق نیز مظهرِ عارفانی است که از سختی راه نمی هراسند . ]
اگر فرضاََ دَه نوع مأمور از طرفِ صدرِ جهان مراقبِ تو می شدند . عقل حکم می کرد که خود را از ایشان پنهان کنی . [ کُم زدن = آستین افشاندن ، فرار کردن از کسی ، پنهان شدن ( لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 7 ، ص 317 ) ]
امّا حالا که هیچ مأموری مراقبِ تو نیست . از چه رو راهِ پیش و پس بر تو بسته شده است ؟
مولانا خود به سؤال بیت قبل پاسخ می دهد : عشق نهانی ، آن وکیل را گرفتارِ خود کرده بود و آن شخصِ نصیحت کننده و هشدار دهنده ، آن مأمورِ مخفی عشق را نمی دید .
هر مأموری که به کاری اقدام می کند ، تحتِ تسلّطِ مأموری مخفی است . یعنی آن مأمور نهانی است که مأمورِ ظاهری را جهت می دهد و اقداماتش را تحتِ نظارت خود قرار می دهد . و اِلّا این خوی تهاجم که در مأموران دیده می شود معلولِ چیست ؟ [ مسلماََ اینها نشان می دهد که منشأ اصلی تهاجماتِ مأمورانِ ظاهری ، مأمورانِ مخفی هستند . یعنی آنها به ایشان دستور می دهند که این کار را نکن . به فلانی حمله کن ، دیگری را رها کن و امثالِ اینها . منظور مولانا از مأمور مخفی ، انگیزه های مکنون در ضمیر پنهان آدمی است که هر شخص در اعمال و کردارِ خود ، مقهور آن عواملِ روانی است .
خشمِ پادشاه عشق ، روحِ او را تحتِ تأثیر و تصرفِ عشق قرار داده و در نتیجه وی را به مأموریت و روسیاهی گماشته است . [ عشق ، پادشاهی است که بر کشورِ دل ها حکومت می کند و هیچ قلبی نیست که از سیطرۀ عشق ، بیرون باشد . منتهی عشق در هر کس به نوعی می کند . یعنی عشق در هر کس مطابق استعداد و قابلیّتِ روحی او ظاهر می شود . مثلاََ آنکه حالی نازل دارد عشق در وی به صورتِ گرایشِ شدید نسبت به مسائل و موضوعاتِ پست و مبتذل ظهور می کند و بر عکس آنکه روحی متعالی دارد ، عشق در او به صورتِ علاقه و وابستگی شدید نسبت به مکارمِ اخلاقی و ارزش های برتر ظاهر می شود . بنابراین عشقِ هر کس همرنگِ خودِ اوست . ]
خشم و غضبِ درونیِ مأمور که روحِ او را تسخیر و مرعوبِ خود کرده ، از او می خواهد که فلانی را بزن . یعنی آن مأمور ، شیفته و اسیرِ غضب است . به عبارتی دیگر ، عشق در او به صورتِ غضب طهور کرده و او سراپا اسیرِ غضب است و همان عاملِ درونی است که افعال و اعمالِ او را جهت می دهد . در مصراع دوم مولانا برای هشدار آدمیان به انگیزه های درونی و سیطرۀ ضمیر مخفی می گوید : من از مأمورانِ نهانی در ضمیر انسان نهان دارم . [ مولانا می گوید : ای ظاهر بینان ، در تحلیلِ رفتارهای انسان ، اینقدر به عواملِ ظاهری و سبب های بیرونی تکیه مکنید بلکه باید به عمقِ ضمیرِ او راه یابید و تاریکخانۀ ضمیرِ وی را برکاوید تا بر شما معلوم شود که آدمی در اعمال و رفتارِ خود مقهورِ چه عواملی است . ]
ای ظاهربین ، تو هر گاه دیدی که کسی به سوی ضرر و زیانی گام برمی دارد خیال نکن او تنهاست . زیرا اگر چه او ظاهراََ تنهاست . امّا در باطن ، مأموری همراهِ اوست و او را بدان کار می کشاند . یعنی او مقهورِ انگیزه ای روحی است و آن انگیزه ، مانندِ یک مأمورِ زورمند ، او را به انجامِ کارهایی خاصوامی دارد .
اگر آن شخص از قدرت و حاکمیّتِ مأمورانِ درونی یعنی از تصرّف و تأثیرِ شگرف ضمیرِ مخفی انسان آگاه می شد . قطعاََ به حضورِ شاهِ شاهان می رفت . یعنی به درگاهِ می شتافت و از او استمداد می جُست . [ در ابیاتِ 1911 تا 1913 دفتر دوم ، صحبت از قدرت و تصرفِ عجیبِ نَفسِ امّاره است . در این بیت نیز تلمیحاََ همین مطلب القاء شده است . منظور اینست که شخصِ اسیر در عشق های نفسانی در آن صورت از خدا درخواست می کرد که عشقِ او را از ناخالصی های نَفسِ امّاره پاک و صاف کند . ]
او به درگاهِ حضرت معشوق می شتافت و خاک بر سَرِ خود می افشاند تا آن حضرت ، او را از چنگالِ شیطانِ هولناکِ تمایلات نفسانی و شهواتِ حیوانی برهاند .
ای کسی که بر حسبِ واقع ، از مورچه هم کمتری . تو از روی غفلت و نخوت ، خود را پادشاهِ کشورِ وجودِ خود می انگاشتی و برای همین بود که تو بر اثرِ کور دلی و نابیناییِ باطنی نتوانستی آن مأمورِ باطنی ، یعنی نَفسِ امّارۀ حاکم بر عشقتِ را ببینی .
تو به پَر و بالِ دروغین خود مغرور شدی . یعنی شکوه و قدرتِ ظاهری و عزّتِ دنیوی برای تو که مانندِ پَر و بال عاریتی بود تو را فریب داد و تو را به سوی عذاب و تباهی کشانید .
هر پرنده ای که پر و بالِ خود را از موادِ کثیف و سنگین پاکیزه نگه دارد به سوی اوجِ آسمان پرواز می کند . امّا وقتی که آن پر و بال به موادِ کثیف و سنگین آلوده شود . آن پرنده سنگین می شود و قدرت پرواز از او سلب می گردد . [ همینطور وقتی پرندۀ روحِ آدمی از هواهای نفسانی و انگیزه های حیوانی پاک شود می تواند در آسمانِ تعالی و تکاملِ روحی به پرواز درآید . و چون به شهوات و تیرگی های نفسانی آلوده شود بر زمینِ حیوانیّت می ماند و تعالی نمی یابد . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…