مناجات و پناه جُستن به حق از فتنۀ اختیار
مناجات و پناه جُستن به حق از فتنۀ اختیار | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 210 تا 248
نام حکایت : حکایت سؤال سایل از مرغی که بر سر حصار شهر نشسته باشد
بخش : 3 از 3 ( مناجات و پناه جُستن به حق از فتنۀ اختیار )
روزی شخصی از خطیبی سؤال کرد . اگر پرنده ای روی بُرجی بنشیند آیا سرش بهتر است یا تنش ؟ خطیب گفت : اگر سرِ آن پرنده به طرف شهر و دُمش به طرف دِه باشد بدان که سرش از دُمش بهتر است و اگر دُمش به سوی شهر و سرش به طرف دِه باشد . خاشع و خاضع آن دُم باشد و از سرش صرف نظر کن .
ظاهراََ این حکایت مأخوذ است از این بیت سنایی در حدیقه ( مأخذ قصص و تمثیلان مثنوی ، ص 197 ) .
مرغ ، دُم سویِ شهر و سَر سویِ دِه / دُمِّ آن مُرغ از سَرِ او بِه
متن کامل ” حکایت سؤال سایل از مرغی که بر سر حصار شهر نشسته باشد “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ای خداوند بلند مرتبه ، دریای وجودم آرام بود . اما تو برای نخستین بار آن را دچار تلاطم کردی . یعنی با دادن قوّۀ اختیار به من ، مرا سرگشته کردی . زیرا دائماََ میان دو کار حیرانم که این را انجام بدهم یا آن را . ولی اگر اختیاری در کار نبود این تردید و اضطراب هم نبود . [ مولانا در این فصل بر سبیل نیایش بیان می دارد که اختیار ذاتاََ خطیر و مسئولیت آور است . زیرا آدمی همواره میان انجام دو یا چند کار مردّد می ماند . و این تردید قلب و روح او را جریحه دار می کند از اینرو از خدا می خواهد که آدمی را چنان ارتقاء بخشد که ارادۀ شخصی خود را در ارادۀ حضرت حق مستهلک سازد . و نخواهد جز آنچه خدا خواهد . و این را جبر خاصه گویند که با جبر به مفهوم رایج تفاوت دارد . ]
خداوندا تو را به حق کرمت ، چون این تردید را تو به من دادی پس آن را از من بازگیر . [ تردّد = تردید و دودلی ]
ای خداوندی که از سختی و شدّت امتحانت مردان همچون زنان شوند . مرا امتحان می کنی ، آه و فریاد از این امتحان . [ ذکور = جمع ذَکر به معنی جنس نَر / اِناث = جمع اُنثی به معنی جنس ماده ]
این امتحان تا چه وقت ادامه دارد ؟ پروردگارا مرا امتحان مکن . یک راه پیشِ پایم قرار بده و مرا مقابلِ دَه راه قرار مده . یعنی مرا دچار حیرت و اضطراب ناشی از تردید و دودلی مکن .
من در مثل مانند شتر لاغری هستم که کمرش از اختیار پالان گونه ام زخمی شده است . [ مولانا در این بیت و دو بیت بعدی با تمثیلی عالی موضوع اختیار و تبعات آن را بیان می کند . او می گوید : انسان مانند شتر است . و قوّۀ اختیار مانند کجاوه . همانطور که اگر بارِ دو طرف کجاوه متعادل نباشد . کجاوه به این طرف و آن طرف متمایل می گردد . و با این حرکت نوسانی ، پشتِ شتر ساییده و زخمی می گردد . قوّۀ اختیار نیز باعث می گردد که انسان از میان دو یا چند کار ، یک کار را انتخاب کند و انتخاب ، مسئولیت آور است و مسئولیت ، تشویش آفرین . پس تردید و دودلی که محصول اختیار و قوّۀ انتخاب است . خود عامل جریحه دار شدن قلب و روح آدمی می شود . در حالی که اگر اختیاری در کار نبود انسان از یک راه می رفت و هیچگونه اضطرابی نیز پیدا نمی کرد . منظور مولانا از این بی اختیاری ، رسیدن به مقام بندگان خاص خداست که ارادۀ خود را در ارادۀ حضرت حق فانی می سازند و به مقام فنا و بیخویشی می رسند . ]
این طرف کجاوه ، گاهی به این سمت متمایل می شود و آن طرف کجاوه ، گاهی به آن سمت متمایل می گردد . ( کژاوه = کجاوه ، نشیمن اتاقک مانندی که بر شتر و استر بار کنند و در هر طرف آن یکی بنشیند . ) [ قوّۀ اختیار آدمی در کشاکش عقل قدسی و نَفسِ امّاره به این سو و آن سو می گراید . این کشمکش و اضطراب در سالکی پیدا می شود که هنوز به مقصد خاصگان نرسیده است . لذا گاه در سیطرۀ عقل است و گاه در سلطۀ نَفس . اما سالکی که به مقام اطمینان قلبی و سکینۀ روحی رسیده از چرخۀ پّر اضطراب نوسات روحی می رهد . به زبان صوفیه ، مقام تلوین ، مقام نوسان و تغیّر است و مقام تمکین ، مقام ثبات و دوامِ حالات روحی . ]
خداوندا ، بارِ ناهموار را از دوش من بیفکن تا گُلزار بندگان صالح را مشاهده کنم . یعنی خداوندا اختیار و ارادۀ مرا در مشیت و خواست و رضای خود فانی فرما تا دیگر از خود و برای خود هیچ اختیاری نداشته باشم و همۀ حرکات و سکناتم به ارادۀ تو صورت بندد . [ حِمل = بار / اَبرار = نیکان ]
مانند اصحاب کهف که ظاهراََ بیدار بودند و باطناََ خواب . در باغ لطف و احسانت بخرامم . ( اَیقاظ = بیداران / رُقود = خوابیدگان ) [ یعنی مرا به درجۀ عالی عارفانِ بِالله برسان که از امور نفسانی و دنیوی خواب اند و در امور معنوی بیدار . جسمشان در دنیاست و روحشان در عقبی . مصراع دوم اشاره است به آیه 18 سورۀ کهف « و آنها را بیدار پنداری و حال آنکه در خوابند و ما (برای رفع خستگی) آنان را به پهلوی راست و چپ میگردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت، و اگر بر حال ایشان مطلع شدی از آنها گریختی و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان گردیدی » ]
می خواهم هرگاه به طرف راست یا چپ بخوابم به گونه ای باشم که مانندِ گویِ چوگان حرکتی نکنم مگر بدون اراده و اختیار شخصی ام . یعنی فقط به ارادۀ تو حرکت کنم و لاغیر . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 18 سورۀ کهف « و آنها را بیدار پنداری و حال آنکه در خوابند و ما (برای رفع خستگی) آنان را به پهلوی راست و چپ میگردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت، و اگر بر حال ایشان مطلع شدی از آنها گریختی و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان گردیدی » ]
ای پروردگار دین چه به جانب راست بگردم و چه به جانب چپ . فقط به ارادۀ توست . ( تقلیب = زیر و رو کردن ، دگرگون کردن ) [ در این بیت نیز از آیه 18 سورۀ کهف اقتباس شده است . مولانا در چند بیت اخیر از مقام فنایِ فی الله و معیّت حق سخن به میان آورد . سالک تا وقتی که بدین مقام نرسیده است در خود احساس حالت اختیار دارد . اما همینکه به مقام فنا و معیّت حق رسید دیگر از خود هیچ اختیاری ندارد و این را «جبرِ خاصّه» گویند . ]
من صد هزار سال مانند ذرّاتِ هوا بدون هیچ اختیاری در پرواز بودم . [ مَطار = پرواز کردن / مراد از «صد هزاران سال» ، ازلیّت و مرتبۀ غیب است . ]
منظور بیت : پیش از آنکه از مرتبۀ غیب (عالَم الهی) به مرتبۀ شهادت (عالَم محسوسات) در آییم در عالَم ارواح به سر می بردیم و مستهلک در حضرت حق بودیم .
اگر فرضاََ آن وقت و حال را فراموش کرده باشم . سفر در خواب برای من یادگاری از آن وقت و حال است . [ ارتحال = کوچیدن ، سفر کردن ) [ یعنی من قبل از هبوط به دنیا در عالم ملکوت به سر می بردم . و چون بدین دنیا هبوط کردم آن عالَم را فراموش کردم . ولی رویا و خواب نمونه ای از آن عالَم است . در حدیثی آمده است « خواب برادر مرگ است . » ]
در خواب از اِسارتِ عناصر اربعه ( باد ، خاک ، آب و آتش ) رها می شوم یعنی از بندِ عالَم محسوسات می رهم و از این خوابگاه دنیای محسوس به چراگاهِ روح پرواز می کنم . [ مَسرح = چراگاه / مَسرحِ جان = کنایه از عالم ملکوت است / مُناخ = خواب های شتر / چار میخ = چهار میخ ، چهار عدد میخ است که به شکل مربع یا مستطیل روی دیوار یا روی زمین می کوبند و چهار گوشۀ چیزی را بدان می بندند . همچنین نوعی شکنجه است که چهار دست و پای کسی را به چهار میخ می بندند ، در اینجا به معنی عناصر اربعه یعنی ( آب ، خاک ، آب و آتش ) آمده است / چار شاخ = در لغت به معنی آلتی چوبی است با چهار شاخه که خِرمن کوفته را بوسیلۀ آن باد می دهند . و نیز به ابزار خاصّی برای شکنجه و تعذیب اطلاق گردد . به هر حال مراد از «چارمیخ چارشاخ» عالم محسوسات است که روح آدمی را در خود اسیر می کند . ]
منظور بیت : هر شب در عالمِ رویا ، روح از قید و بندِ جسم رها می شود و به عالمِ ارواح باز می گردد .
ای خداوندِ بی نیاز ، من شیرِ آن روزهای پیشین را از دایۀ خواب می چشم . یعنی لذّت حضور در عالمِ ملکوت را اینک در این دنیا به هنگام خواب احساس می کنم .
همۀ عالم از اختیار و موجودیّتِ مجازی خود به سویِ سرمستی های خود می گریزند .
برای آنکه لحظه ای از رنجِ هوشیاری رها شوند . ننگ و بَدنامی شراب و موسیقی را تحمل می کنند . یعنی با شراب و موسیقی خود را در میان دیگران بَدنام می کنند تا به نوعی غفلت و انقطاع از عالم هوشیاری برسند و موقتاََ از هموم و غموم برهند . ( زَمر = نی زدن ، فلوت زدن ، در اینجا مراد موسیقی مبتذل و لهو گونه است ) [ مولانا موسیقی و نوایی را که به کار تلطیف روح آدمیان می آید را بسی ارج نهاده است و خود رُباب را با استادی تمام می نواخته است . ]
زیرا همۀ مردم دانسته اند که این هستی ، یعنی جنبۀ مادّی جهان ، دامی بیش نیست . و هر فکر و ذکری که در آن احساس اختیار می کنند جهنّم است . ( فَخ = دام ) [ زیرا مادام که آدمی از سطحِ ظاهری جهان عبور نکرده خود را کسی می پندارد و خیال می کند که اقتدار و اختیار تامّ و تمامی دارد . و چون قوِۀ اختیار او در امیال و اهوای نفسانی احاطه شده دائماََ در پریشانی و اضطراب به سر می برد . و این اضطراب جان فرسا برای او به منزلۀ دوزخ است . ]
پس ای طالب هدایت ، مردم برای آنکه از هوشیاری به ناهوشیاری در آیند یا خود را مست می کنند و یا مشغول به کاری می شوند . [ آنان برای اینکه دَمی از خود رها شوند و فکر و خیال زندگی را فراموش کنند یا به بَنگ و حشیش و امثال آن روی می آورند . و یا خود را به کارهای دیگر مشغول می کنند . به هر حال هر کس می خواهد خود را از دامِ زندگی برهاند . و چون اغلب آنان به مرتبۀ عالی و شناخت حقیقی نرسیده اند لذا بی خویشی و از خود رهایی شان ارزشی ندارد . ولی بی خویشی عارفانِ بِالله بسی ارجمند است . ]
خداوندا تو روح را بدان جهت از عالم بی خویشی به عالم با خویشی باز می گردانی که آن بی خویشی بدون فرمانِ تو حاصل شده است . [ «نیستی» در اینجا به معانی بی خویشی است . مخاطب فعل «وامی کشی» ، خداوند است . ]
منظور بیت : بی خویشی و رهایی از دنیای ظاهری کاری بس شِگرف و عالی است اما به شرط آنکه این بی خویشی از طریقِ الهی باشد نه شیطانی . چرا که هر کس از راههای شیطانی بخواهد به بی خویشی و رهایی رسد توفیق نمی یابد بلکه خداوند دوباره گوش او را می گیرد و به عالمِ هوشیاری های سطحی که آکنده از فشار و اضطراب است بازمی گرداند .
نه برای جنیّان مقدور است که از زندان کرانه های روزگار بگذرند و نه برای آدمیان . [ مقتبس است از آیه 33 سورۀ رحمان « ای گروه پریان و آدمیان ، اگر می توانید از کرانه های آسمانها و زمین برون شوید ، بیرون شوید . و نتوانید برون شدن مگر با قدرت و سلطه تمام » ]
منظور بیت : طریق رهایی از حصار دنیا و زندان طبیعت ، سلوک در طریق عارفان بِالله و روشن بینان فرزانه است .
هیچکس نمی تواند از لایه های آسمانهای رفیع بگذرد مگر با قدرت هدایت . ( تَجاریف = جمع تجویف به معنی خالی کردن ، جوف ، در اینجا مراد لایه های جَو است ) [ این بیت نیز ناظر به آیه 33 سورۀ رحمان است که شرح آن در بیت قبل آمده . ]
هدایتی نیست مگر آنکه سلطانی ، روحِ پرهیزگار را از شهاب های نگهبان محافظت کند . [ یَقی = محافظت می کند ]
منظور بیت : هیچکس نمی تواند از قیذ و بندِ جسمانی رها شود مگر به اذن و مددِ حضرت حق و نفسِ گرمِ ولیِّ خدا .
هیچکس تا فانی نشود به بارگاهِ حضرت کبریا راهی ندارد . یعنی تا از وجودِ موهوم و دامِ خودبینی و انانیّت رها نشوی مقرّب درگاه حضرت حق نخواهی شد .
وسیلۀ عروجِ معنوی چیست ؟ همین فنا و نیستی است . یعنی فقط به وسیلۀ نفی انانیّت و رفع خودبینی می توان به مراتب عالیه عرفانی رسید . زیرا دین و مذهب عاشقان حقیقی ، خاکساری و نفی خودبینی است . [ خودبینان و متکبران به عروج معنوی نتوانند رسید . ]
اَیاز (غلام سلطان محمود غزنوی) از روی نیاز در راه عشق ، پوستین و چارُق را محراب خود کرده بود . [ حکایت پوستین و چارُق اَیاز ]
منظور بیت : همانطور که ایاز هر روز صبح قبل از رفتن نزدِ سلطان محمود ، ابتدا به پوستین و چارُقِ دورانِ چوپانی خود می نگریست تا گذشته اش را فراموش نکند و متکبّر و خودبین نگردد . تو نیز ای انسان هر لحظه در این اندیشه باش که در اصل مشتی خاک و نطفه ای عَفَن بودی و سرانجام نیز جیفه ای بی جان خواهی شد . پس اینهمه تکبّر برای چیست ؟
اگر چه اَیاز محبوب سلطان محمود بود . از حیث ظاهر و باطن نیز خوب و زیبا بود .
ایاز فاقد تکبّر و ریاکاری و کینه بود . و رویش آینۀ زیبایی سلطان بود .
چونکه ایاز از خودبینی فاصله گرفت . عاقبت کار او ختم به خیر شد . [ اگر مراد از «محمود» ، سلطان محمود باشد . منظور اینست که سرانجام ، ایاز وجود خود را در وجودِ سلطان فانی کرد و بطور کامل در برابرش رَوشِ خاکساری در پیش گرفت . و اگر معنی لفظی آن فرض شود یعنی فرجامِ ایاز ، نیک و ستوده شد . همانطور که در دفتر پنجم آمد . ایاز کنایه از بندۀ عاشق . و سلطان محمود ، کنایه از خداوند است . ]
ثبات و پایداری ایاز قوی تر از آن بود که پرهیز او از بیم گرفتار آمدن به تکبّر باشد . ( اِحتراز = خویشتن داری ) [ اگر ایاز هر صبح به اتاقِ خاص خود می رفت و چارُق و پوستین خود را نظاره می کرد بدین خاطر نبود که از گرفتار آمدن به تکبّر می هراسید . چرا که او از دامگاهِ کِبر و غرور رهیده بود و جای چنین محکم کاری و ترسی نبود . به دلیلِ آنکه ایاز (انسان کامل) گردنِ کِبر را با شمشیر توحید قطع کرده بود . ]
ایاز انسانی پاک و واصل بود و گردن تکبّر و نَفسِ امّاره را قطع کرده بود . ( آمده = رسیده ، واصل ) [ پس تماشای چارق و پوستین به خاطر محوِ صفتِ تکبّر نبود . چرا که او از این صفت پاک بود . ]
ظاهراََ از مولانا سؤال شده که پس ایاز برای چه این کار را می کرد ؟ مولانا جواب داده : ایاز این کار را یا به جهت تعلیم دیگران می کرد و یا بی آنکه شخصاََ از گرفتار آمدن به غرو و تکبّر بترسد حکمت و مصلحت دیگری در کارش نهفته بود . یعنی یا قصدش این بود که با چنین تدبیری ، به مردم بیآموزد که تکبّر چیز خوبی نیست . یا حکمت دیگری منظورش بوده است . [ وَجَل = ترس و بیم ]
یا آنکه ایاز تماشای چارق و پوستین را از آنرو پسندیده بود که هستیِ مجازی مانع از رسیدن نسیمِ هستیِ حقیقی است . یعنی تقیّد به خودبینی ، انسان را از رسیدن به مقامِ معرفت و شهود الهی باز می دارد . [ مراد از «نیستی» در اینجا هستی حقیقی یا مقام فقر و فنای عارفانه است . و مراد از «هستی» موجودیت کاذب و ظاهری انسان یا خودبینی و تکبّر . ]
تا شاید بدین وسیله ، دخمۀ جسم (و کلاََ زندان دنیای مادّی) که بر هیچ قرار دارد را بگشاید تا نسیمِ جانبخش و حیات انگیز الهی را پیدا کند . یعنی به حیاتِ طیّبه برسد . [ دَخمه = در لسان مولانا به جسم و کالبد اطلاق می شود . چنانکه در بیت 1928 دفتر اول آمده :
گر بگویم شمّه ای ز آن نغمه ها / جانها سر بر زنند از دخمه ها
«نیستی» در اینجا کنایه از عالم الهی نیست بلکه به همان معنی معروف است یعنی نقیضِ وجود . ]
منظور بیت : انسان کامل با نظاره بر وجود مجازی خود و دنیای فانی تقیّد به آن دو را سدِّ راهِ وصال به حق می داند از اینرو می وشد که دخمۀ جهان مادّی و جسمانی را باز کند تا به عالم معنا بپیوندد . چنانکه در بیت 982 دفتر اوّل می فرماید :
این جهان زندان و ما زندانیان / حفره کن زندان و خود را وارهان
دارایی و ثروت و نقش و نگار دنیا برای روح های چالاک به منزلۀ زنجیر است . [ سلسله = زنجیر / اطلس = حریر و دیبای منقوش ، در اینجا به معنی نقش و نگار است که از ویژه گی های دنیاست / این مرحله = منظور دنیای فانی است / سبک رَو = منظور روحی که از بارِ تعلّقاتِ دنیوی رهیده است و مراحل سلوک را با چالاکی می پیماید ]
منظور بیت : تعلّقاتِ دنیوی ، سالک را از سلوک معنوی باز می دارد .
دنیا طلبان وقتی زنجیر طلایی دنیا را دیدند مفتون آن شدند و در نتیجه روح آنان در سوراخ چاهِ دنیا و نفسانیّات ماند و از وسعت دشت و صحرای حقیقت محروم گشت . [ مراد از «سوراخ چاه» ، دنیای مادّی و مراد از «دشت» ، عرصۀ بیکران حقیقت است . ]
دنیا ظاهراََ مانند بهشت ، با صفا و پُر رونق است ولی از حیثِ باطن مانندِ جهنم است . دنیا همچون ماری زهرآگین و پُر نقش و نگار و زیباست . [ حضرت علی (ع) می فرماید « دنیا مار را مانَد که سودنش نرم ، و در اندرونش زهری کُشنده است . فریب خوردۀ نادان بدان گراید و خردمند فرزانه از آن حَذَر کند » ( نهج البلاغۀ فیض الاسلام ، حکمت شماره 115 ) ]
گر چه دوزخ یعنی دنیا به مؤمن زیان نمی رساند ولی بهتر است مؤمن از آنجا بگذرد و برود . [ سَقَر = نامی است از نام های دوزخ به معنی تابیدن ، مفسران قرآن کریم در ذیل آیه 26 سورۀ مدّثر ، آن را دَرَکه ای از درکاتِ جهنم دانسته اند ( مجمع البیان ، ج 10 ، ص 386 )]
اگر چه جهنم عذاب خود را از مؤمن دور می دارد ولی به هر تقدیر بهشت برای او بهتر است . [ نَکال = کیفر ، عقوبت ]
ای آدمیان ناپخته و ناکامل از این زیبارو که به هنگام معاشرت همچون دوزخ است پرهیز کنید . [ الحَذَر = هان ، بپرهیز ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…