مشورت کردن فرعون با آسیه در ایمان آوردن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2597 تا 2627
نام حکایت : حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن
بخش : 6 از 10 ( مشورت کردن فرعون با آسیه در ایمان آوردن )
حضرت موسی (ع) به فرعون فرمود : بیا یک حرف از من بپذیر و در عوض چهار پاداش به تو می دهم . فرعون گفت : ای موسی آن حرف را برای من بیان کن . موسی فرمود : آن حرف اینست که آشکارا بگویی خدایی جز خدای یگانه نیست . فرعون گفت : ای موسی اکنون آن چهار پاداش را توضیح دِه . سپس موسی (ع) آن چهار پاداش و فضیلت را بر شمرد که عبارت بودند از تندرستی ، عمر طولانی ، سلطنت در دنیا و آخرت و عمر دائمی . فرعون بلافاصله این موضوع را با همسرش آسیه در میان گذاشت و او نیز فرعون را در قبولِ شرطِ موسی تشویق کرد . امّا فرعون گفت …
متن کامل ” حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
وقتی که فرعون سخنان موسی (ع) را آسیه در میان گذاشت . آسیه گفت : ای سیاه دل ، جانت را بر سرِ این قضیّه فدا کن . [ آسیه = همسر فرعون ( رامسس دوم ) که در قرآن کریم دو بار بدو اشارت شده بی ذکرِ نام . یکی در سورۀ قصص ، آیه 9 ، و دیگری در سورۀ تحریم ، آیه 11 ، وی با آنکه همسرِ فرعون بود امّا به خدای یگانه ایمان داشت و بر سرِ همین ایمان نیز به دستِ فرعون شهید شد . ]
در کلامِ موسی (ع) ، الطافِ بسیاری نهفته است . پس ای پادشاهِ نیک خُلق زود به حقیقتِ کلامِ او واقف شو . [ اینکه آسیه در بیت قبل ، فرعون را « سیاه دل » خطاب می کند و در این بیت « نیکو خِصال » ، به این دلیل است که : زنی که در هدایتِ شویش به راهِ حق از صمیم دل می جوشد و می کوشد . این دو وصف بیانگرِ روحیۀ عاطفی و پُر نوسان آن زن است که گاه از درِ نکوهش وارد می شود و گاه از درِ ستایش و این حالت در زنان امری معهود و شناخته شده است . او به هر وسیله ای متوسل می شود تا همسرِ خود را از تاریکخانۀ نَفس و هوی نجات بخشد . انقروی معتقد است که احتمال دارد در آن وقت فرعون در نزدِ آسیه اظهار ایمان کرده باشد و یا این وصف بر سبیل مدارا بوده است . نیکلسون گوید : « نیکو خِصال » نوعی فریب است برای برانگیختنِ «منِ» بهترِ فرعون ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1596 ) ]
آسیه گفت : وقتِ زراعت آمد . آفرین به این کشتِ پُر فایده . این حرف را زد و گریست و به هیجان آمد .
آسیه از جایش پرید و گفت : ای کچلِ حقیر خوشا به حالت که آفتاب ، تاجِ تو شده است . [ بَخ = از کلمات تحسین در عربی است به معنی خوشا ، آفرین ، اَحسنت / لَک = برای تو / بَخ لَک = خوشا به حالت ، آفرین بر تو / کلَک = کل ( = کچل ) به اضافۀ کافِ تصغیر در فارسی ، به معنی کچل حقیر ]
عیب کچل را کلاه می پوشاند . بخصوص که آن کلاه ، خورشید و ماه باشد . [ این بیت در توضیح بیت قبل است . حاج امدادالله گوید : چون فرعون پُر از معایب بود از اینرو در اینجا به «کچل» تشبیه شده است و موسی و دعوت او که معایب را می پوشاند به «کلاه» ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 210 ) ]
آسیه ادامه داد : چرا وقتی که سخنان بر حق و متینِ موسی را در آن مجلس شنیدی ، صد مرتبه بر او آفرین نگفتی ؟
سخنانی که موسی به تو گفت اگر به گوشِ خورشید گفته می شد . بر اثرِ استماعِ آن سرنگون می شد . [ «بُو» در اینجا به معنی اثر است . آیه 21 سورۀ حشر می فرماید : « اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم . هر آینه می دیدی که گوه گسسته و متلاشی می شد » ]
آیا خبر داری که این چه وعده و چه عطایی است ؟ گویی که حضرتِ حق از ابلیس دلجویی می کند . ( افتقاد = دلجویی کردن ) [ یعنی تو لیاقتِ این همه لطف را نداری بلکه موسی از روی کرَمِ خود تو را به هدایت می خواند . چنانکه ابلیس فی نَفسه لیاقت لطفِ الهی را ندارد . امّا اگر خدا بخواهد او را مشمولِ رحمتِ واسعۀ خود می کند . ]
چون آن پادشاهِ بزرگوار و بخشنده تو را با این لطف تو را به سویِ حق دعوت کرد . عجب است که چرا از هیبت و عظمت این لطف ، زهره ات نترکید و هنوز سالم مانده است .
زهره ات نترکید تا از ترکیدنِ آن در هر دو جهان از هدایت و سعادتِ الهی بهره مند شوی . [ « ترکیدن زهره » کنایه از رسیدن به مقامِ فنایِ فی الله است . بیت بعدی مؤیدِ این معناست . ]
زیرا زهره ای که به خاطرِ خدا پاره شود مانندِ شهیدان از نعمت های دو جهان بهره مند گردد . یعنی به سعادت دنیا و آخرت برسد .
غفلت و بی خبری دارای حکمت است و باعث می شود حیات و معاشِ آدمیان حفظ گردد امّا چرا تا این اندازه ؟ یعنی درست است که قبلاََ ( شرح بیت 1330 دفتر چهارم ) گفتیم که غفلت و بی خبری برای مردم تا حدی خوب است . امّا نه دیگر تا این اندازه . غفلت و بی خبری تا اندازه ای مجاز است که آدمی غمِ شکست ها و حرمان ها و مصائب خود را به فراموشی سپرد و با نیروی بیشتر بکوشد تا موانع ترقی و تکاملِ خود را از سرِ راه بردارد . امّا زمانی که غفلت به افراط گراید انسان دچار بطالت و اباحه گری شود و به ارزش های برتر نگراید . ]
بله غفلت ، هم حکمت است و هم نعمت . تا سرمایۀ وجودِ آدمی زود از دست نرود . [ انقروی منظور از «سرمایه» را هدایت می داند ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 837 ) و اکبرآبادی منظور از «سرمایه» را علوم و معارف می داند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 115 ) و نیکلسون مراد از «سرمایه» را در اینجا وجودِ آدمی محسوب می دارد . و این به صواب نزدیکتر است ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1597 ) ]
امّا نه بدان اندازه که زخمِ لاعلاجی شود و روح و عقلِ بیمار را مسموم گند . [ ناسُور = زخمی که ناعلاج و یا سخت علاج باشد . ]
چنین تجارت پُر سود و پُر رونقی را چه کسی می تواند پیدا کند . یک گُل می دهی و گُلستان را می خری . [ طبق مفاد آیه 111 سورۀ توبه خداوند ، در ازای بهشت ، جانِ مؤمنان را می خرد . ]
در ازای یک بذر ، صد درختزار عوض می گیری و در ازایِ یک حبّه ، صد معدن عوض می گیری .
اینکه سراپایِ وجودت برای خدا باشد . همان دانه است که می دهی . و وقتی برایِ خدا باشی به مقامی می رسی که خدا نیز برای تو خواهد بود . [ اشاره است به حدیث « هر که برای خدا باشد . خدا نیز برای اوست . ( احادیث مثنوی ، ص 19 )
زیرا این هویّتِ ناتوانِ پریشان از هویّتِ آن پروردگار ابدی پدید آمده است . [ نیکلسون می گوید : « هویّتِ ما تنها بازتابی گذرا و صورتی متناهی است از هویتِ نامتناهی الهی که ساری در کُلِ هستی است . ما با فنا و رهیدن از وجودِ جزوی خود ، آن وجودِ کُلّی را می یابیم که اصل و سرمنشأ هستی ماست » ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1598 ) .
مراد از «هو» در اینجا همان هویّت است ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 839 ) . حکما گاه از «وجود» تعبیر به «هویت» می کنند خواه آن وجود ممکن باشد و یا واجب . ]
هویتِ فانی ، وقتی خود را به هویتِ باقی سپرد . به هویتی پایدار و نامیرا مبدّل می گردد . ( فا = به ) [ هر گاه «عبد» هستی مجازی و موهومِ خود را به هستی حقیقی حضرت «معبود» بسپارد یعنی به مقامِ فنای فی الله برسد . چنین بنده ای هرگز فانی نمی شود . ]
مانندِ قطره که از باد و خاک می ترسد . زیرا به محضِ آنکه قطرۀ آب با خاک مخلوط شود محو می گردد . همچنین به محضِ آنکه قطره در جریان هوا قرار گیرد اثری از آن نمی ماند . [ مولانا این تمثیل را برای تفهیم مقام فی الله و بقای بِالله آورده است . ]
امّا وقتی که آن قطره به اصلِ خود یعنی دریا واصل شود هم از گرمای خورشید و تبخیر شدن می رهد و هم از خشک شدنش بوسیلۀ باد و خاک . [ حال بنده نیز همینطور است . تا وقتی که وجودِ او اسیرِ هواهای نفسانی و شهواتِ حیوانی و جسمانی است در واقع فانی است هر چند که خیال کند وجود دارد . امّا وقتی که بر انگیزه های دنیوی و مادّی غلبه کند و دل بر ظواهر ننهد به دریای حقیقت واصل گردد و دیگر زوال و فنایی او را فرو نگیرد . ]
گر چه قطره ظاهراََ در دریا ناپدید می گردد . امّا ذاتِ او از زوال مصون می گردد و پیوسته پایدار و لطیف می مانَد . [ عارف سالک نیز گر چه وجودِ موهومِ خود را در بقای الهی فانی می کند . امّا در نهایت به مقامِ بَعدَ الفناء می رسد . ]
ای بنده ای که حقیقتاََ قطره ای بیش نیستی . بهوش باش و بی هیچ تردید و ندامتی ، خود را به دریای هستی بیکران پیوند دِه تا در ازایِ قطرۀ وجودت ، دریای بیکران را به دست آری .
بهوش باش و این شرافت و فضیلت را به خود عطا کن و در دستِ قدرت و عنایتِ دریایِ هستی از زوال و فنا مصون باش .
چنین بخت و توفیقی نصیبِ چه کسی می شود که دریایی خواهانِ قطره ای شود .
خدا را ، خدا را ، یعنی تو را به خدا زود قطرۀ وجودِ خود را بفروش و در مقابل ، دریایی بخر . قطره ای را بده و دریای پُر گوهر را به دست آر .
تو را به خدا در این امر درنگ مکن . زیرا سخن و دعوت و هدایتِ موسی از دریای فضلِ الهی ناشی شده است .
لطف مخلوق در مقابلِ لطفِ حضرت حق ( یا لطف حضرت موسی ) هیچ است و آن اینکه موجودی پَست و خاکی به آسمان هفتم ارتقاء یابد .
بهوش باش که کاری بس شِگرف برای تو پیش آمده است که دستِ هیچ طالب و سالکی بدان نمی رسد . [ تا اینجا ابیات همه از قول آسیه بود . ]
فرعون در جوابِ آسیه گفت : ای بانوی پاکدامن ، با هامان نیز مشورت می کنم . زیرا شاه به رأی و مشورتِ وزیر نیازمند است . [ سَتیر = به معنی مستور ، پوشیده ، در اینجا به معنی پاکدامن است ]
آسیه گفت : این راز را با هامان در میان مگذار . زیرا پیر زنِ فرتوت و نابینا چه می داند که ارزش و اعتبارِ بازِ شکاری چیست . [ مولانا در حکایت بعد ( بخش بعد ) ، هامان را پیر زنِ کودن تشبیه می کند که خصوصیاتِ باز شکاری را نمی داند و در حقش جفا روا می دارد . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…