مخصوص بودن یعقوب به چشیدن جام حق | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

مخصوص بودن یعقوب به چشیدن جام حق | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3030 تا 3054

نام حکایت : آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار

بخش : 9 از 9 ( مخصوص بودن یعقوب به چشیدن جام حق )

خلاصه حکایت آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار

دزدی در نیمه های شب دیوارِ منزلی را سوراخ می کرد کسی او را دید و گفت : آهای پدر جان ، در این شبِ تاریک ، داری چه می کنی ؟ دزد گفت : دارم دُهل می زنم . آن شخص گفت : پس کو صدای دُهل …

متن کامل « حکایت آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار مخصوص بودن یعقوب به چشیدن جام حق

ابیات 3030 الی 3054

3030) آنچه یعقوب از رخِ یوسف بدید / خاصِ او بُد آن ، به اِخوان کی رسید ؟

3031) این ز عشقش خویش در چَه می کُند / و آن به کین از بهرِ او چَه می کند

3032) سفرۀ او پیشِ این از نان تهی ست / پیشِ یعقوب پُر کو مشتهی ست

3033) روی ناشسته ، نبیند رویِ حور / لا صلوةَ گفت اِلّا بِالطهور

3034) عشق باشد لوت و پوتِ جان ها / جوع ازین روی است قوتِ جان ها

3035) جوعِ یوسف بود آن یعقوب را / بویِ نانش می رسید از دور جا

3036) آنکه بستد پیرهن را ، می شتافت / بویِ پیراهانِ یوسف می نیافت

3037) و آنکه صد فرسنگ ز آن سو بود او / چونکه بُد یعقوب ، می بویید بو

3038) ای بسا عالِم ز دانش بی نصیب / حافظِ علم است آن کس ، نی حبیب

3039) مستمع از وی همی یابد مشام / گر چه باشد مستمع از جنسِ عام

3040) ز آنکه پیراهان به دستش عاریه است / چون به دستِ آن نَخاسی ، جاریه است

3041) جاریه پیش نَخاسی سرسری ست / در کفِ او از برای مشتری ست

3042) قسمتِ حق است روزی دادنی / هر یکی را سویِ دیگر راه نی

3043) یک خیالِ نیک ، باغِ آن شده / یک خیالِ زشت ، راهِ این زده

3044) آن ، خدایی کز خیالی باغ ساخت / وز خیالی دوزخ و جایِ گداخت

3045) پس که داند راهِ گلشن های او ؟ / پس که داند جایِ گلخن های او ؟

3046) دیده بانِ دل نبیند در مَجال / کز کدامین رُکنِ جان آید خیال

3047) گر بدیدی مطلعش را ز احتیال / بند کردی راهِ هر ناخوش خیال

3048) کی رسد جاسوس را آنجا قَدَم / که بُوَد مِرصاد و دربندِ عدم ؟

3049) دامنِ فضلش ، به کف کن کور وار / قبضِ اعمی این بُوَد ای شهریار

3050) دامنِ او ، امر و فرمانِ وی است / نیکبختی که تُقی جانِ وی است

3051) آن یکی در مرغزار و جویِ آب / و آن یکی پهلویِ او اندر عذاب

3052) او عجب مانده که ذوقِ این ز چیست ؟ / و آن عجب مانده که این در حبسِ کیست ؟

3053) هین چرا خشکی ؟ که اینجا چشمه هاست / هین چرا زردی ؟ که اینجا صد دواست

3054) همنشینا هین درآ اندر چمن / گوید : ای جان ، من نیارم آمدن

شرح و تفسیر مخصوص بودن یعقوب به چشیدن جام حق

آنچه یعقوب از رخِ یوسف بدید / خاصِ او بُد آن ، به اِخوان کی رسید ؟


آن لذّت و ذوقی که حضرت یعقوب (ع) از رخسارۀ یوسف احساس می کرد تنها مخصوص خودِ او بود . آن ذوق و لذّت را برادران یوسف چگونه می توانستند احساس کنند ؟

این بخش نیز در تبیین مطلب پیشین است و آن اینکه هر کسی لیاقتِ درکِ حقایق الهی را ندارد . تنها شامه های حقیقت یاب است که می توانند بویِ گلستان اسرار و حقایقِ ربّانی را دریابند . خوارزمی گوید : « بوی گلزار حقایق از ریاض مظاهرِ خلایق کشیدن ، کارِ هر مشام نیست و جامِ مالامالِ اسرار از خمخانۀ عالمِ ظِلال چشیدن ، لایقِ هر زاهدِ خام نیست . دیدۀ یعقوب حَزین باید تا جامِ حق از روی یوسف تواند چشید و مشامی عنبرگین باید که تا نسیمات از روی یوسف تواند کشید . اِخوان را که از بوی عشقِ یوسف مقیمِ مقامِ کلبۀ احزان نیستند محبت با یوسف ، عشق با سفرۀ تهی است . امّا یعقوب را که به واسطۀ بُعدِ صوری و هجران ضروری ، شکیب و صبوری از یوسف نداشت بلکه می گفت :

نزدیکتری از رگِ جانم به من ای دوست / هر چند که دورم ز تو از روی مسافت ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 616 ) »

این ز عشقش خویش در چَه می کُند / و آن به کین از بهرِ او چَه می کند


یعقوب از عشقِ یوسف ، خود را در چاهی زندانی می کند ، در حالی که برادرانِ یوسف از روی کینه و حسادت برای او چاهی می کنند . [ منظور از «چاه» در مصراع اوّل همان بیت الاحزان ( = غمکده ، خانۀ اندوه ) است که حضرتِ یعقوب (ع) پس از فراقِ یوسف در خانه ای معتکف می شود و از آن بیرون نمی آید و به ناله و حنین می پردازد ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 1177 ) . مصراع دوم اشاره است به آیه 10 سورۀ یوسف « گوینده ای از ایشان گفت : یوسف را مکُشید بلکه در چاهش اندر فَکنید تا کاروانیان وی را برگیرند اگر هستید کنندگان » آیه 15 همین سوره نیز موردِ اشاره است . ]

سفرۀ او پیشِ این از نان تهی ست / پیشِ یعقوب پُر کو مشتهی ست


سفرۀ جمال و کمالِ حضرتِ یوسف (ع) در نظرِ برادران ، از نانِ جذبه و ذوق ، خالی است در حالی که همین سفره در نظرِ یعقوب ، پُر از نانِ جذبه و ذوق است . [ حالِ عارفانِ واصل و عاشقانِ صادق نیز همین گونه است . آنان جمالِ حضرتِ معشوق را مشاهده می کنند ولی فارغانِ از عشق و معرفت چیزی نمی بینند . ]

روی ناشسته ، نبیند رویِ حور / لا صلوةَ گفت اِلّا بِالطهور


آنکه دلِ خود را پاک نکرده ، نمی تواند جمالِ حوریان بهشتی را مشاهده کند . چنانکه حضرت ختمی (ص) فرموده است : نماز جز با طهارت مقبول نشود . [ مصراعِ دوم اشاره است به حدیثی که از مُصعَب بن سَعد روایت شده : عبدالله بن عُمَر به عیادت ابن عامر می رود و ابن عامر به او می گوید که از رسولِ خدا شنیدم که فرمود « خداوند ، نماز را جز به طهارت نپذیرد » ( مختصر صحیح مسلم ، ص 38 ) ]

طهارت = طهارت بر دو نوع است : یکی طهارت ظاهر و دیگری طهارت باطن . منظور از طهارت ظاهر ، پاک داشتن جامه و تن از هر گونه شوخ و پلیدی است . و منظور از طهارت باطن ، پاک داشتن روح است از اوصافِ ناپسند نظیر غلّ و غش و کینه و حسادت و … ، هر چند هر دو طهارت لازم است امّا طهارت باطن مهمتر است . زیرا مقصود از طهارت ظاهر نیز رسیدن به طهارت باطن است . امّا ظاهربینان و قشری مذهبان ، اگر شوخ و پلیدی بر جامۀ خود بینند بسی تأسف خورند و پریشان حال شوند و تا آن را پاک و طاهر نسازند آرام نگیرند . امّا همین کسان اگر روحشان به انواعِ پلیدی نظیرِ حسادت و خساست و تهمت و غیبت و غیره آکنده باشد هیچ باک ندارند و آرام و فارغ از اندوه می زیند .

عشق باشد لوت و پوتِ جان ها / جوع ازین روی است قوتِ جان ها


غذا و قوتِ روح ، عشق است . از اینرو گرسنگی ، غذایِ روح هاست .

جوع = گرسنگی ، در اصطلاحِ صوفیه به معنی آن گرسنگی و جوعی نیست که ناشی از ستمِ اجتماعی و عدمِ توزیعِ عادلانه ثروت باشد . بلکه جوع به معنی ترکِ بسیار خواری و ترکِ انباشتن شکم از غذاهای الوان ، و طلبیدن غذاهای روحانی است . و این گرسنگی به اختیارِ سالک حاصل شود . و با آن گرسنگی اجباری که منبعت از مناسباتِ ظالمانه و بیمارگونه اجتماعی است خیلی تفاوت دارد . شکی نیست که همۀ انبیاء و اولیاء به گرسنگی اختیاری توصیه کرده و خود نیز بر آن مواظبت داشتند . زیرا پردۀ غفلت به واسطۀ جوعِ اختیاری از دل برطرف شود . سرمایه اکثرِ ریاضت ها ، گرسنگی و جوعی است که سالک به اختیار خود بدان پای بند می شود . صوفیه آن را مُوتِ اَبیَض ( = گرسنگی سفید ) خوانند ( لب لباب مثنوی ، ص 244 و اصطلاحات الصوفیه ، ص 140 ) چرا که باطن را نورانی و تابناک می کند و قلب را سفید می گرداند . امّا با توجه به بیت بعد ، ظاهراََ منظور مولانا از «جوع» طلب و میلِ وافر باطنی در نیل به حقیقت است . ]

جوعِ یوسف بود آن یعقوب را / بویِ نانش می رسید از دور جا


حضرتِ یعقوب (ع) نسبت به یوسف ، گرسنگی داشت یعنی نسبت به او میل و طلبِ حقیقی داشت . از اینرو بویِ دلاویز نانِ وجودِ یوسف از راهِ دور به مشامِ یوسف می رسید . [ اشاره است به آیه 94 سورۀ یوسف که شرح آن در بیت 1205 دفتر دوم آمده است ]

آنکه بستد پیرهن را ، می شتافت / بویِ پیراهانِ یوسف می نیافت


آن کسی که پیرهن را از یوسف گرفت و با شتاب به سوی یعقوب می آمد ، آن بویی را که یعقوب از آن پیراهن احساس می کرد او نمی توانست احساس کند . [ در خبر است که چون کاروان برادرانِ یوسف از مصر خارج شد . آنها پیراهن یوسف را در جهتِ وزیدن باد افشاندند و باد بوی پیراهنِ او را به مشام یعقوی رسانید . گفته اند که یوسف را بویی بود که فقط یعقوب آن را می شناخت . ( تفسیر الفتوح رازی ، ج 6 ، ص 45 و دیگر تفاسیر ) . برخی نیز گفته اند آن که پیراهن یوسف را در جهت وزیدن باد تکان داد . یهودا یکی از برادرانِ یوسف بود . ]

مولانا در این بیت و ابیاتِ بعدی تعریضی دارد به عالمانی که فقط به حفظِ الفاظ و مفاهیمِ ذهنی دل خوش کرده اند و در نتیجه لقلقۀ لسان بسنده کرده اند . همانطور که حاملِ پیراهنِ یوسف ، از بوی آن بی خبر بود . ای بسا حاملانِ علوم و عالملنِ علومِ رسمی از حقیقتِ الفاظی که حفظ کرده اند بهره ای ندارند و در عوض عامیانِ فاقدِ علم و دانش ، با الفاظِ آن عالمِ بی کمال راه به مقصود برند . ( رجوع کنید به شرح ابیات 2283 تا 2287 دفتر اوّل )

و آنکه صد فرسنگ ز آن سو بود او / چونکه بُد یعقوب ، می بویید بو


امّا آن کسی که صد فرسخ از آن مکان دور بود . توانست آن بو را احساس کند ، زیرا او یعقوب بود . [ «یعقوب» در این ابیات ، نمونۀ کاملِ طالبِ راستین حقیقت است . ]

ای بسا عالِم ز دانش بی نصیب / حافظِ علم است آن کس ، نی حبیب


چه بسا عالمی که واقعاََ از علومی که در ذهنِ خود انباشته است هیچ بهره و ذوقِ معنوی نبرد . چنین کسی فقط حافظِ علم است نه دوستدار علم . [ چنانکه حضرت حق ، اینان را به خرانی تشبیه می فرماید که کتابی چند بر پشت دارند . خوارزمی گوید : ای بسا عالِمِ شگرف که در صفحاتِ خاطرش جز نقوش و سوادِ حرف نیست . و بسا عامی صافی ضمیر که لوحِ خاطرِ مُستنیرش در صفا و پاکیزگی کمتر از برف نیست . عالِمی که نصیحت از خود نمی پذیرد . امّا دیگری از او انتفاع می گیرد . چون شمعی است که خود می سوزد و خانۀ مردم برمی افروزد ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 617 ) ]

مستمع از وی همی یابد مشام / گر چه باشد مستمع از جنسِ عام


هر چند شنونده عامی و فاقد علم باشد از سخنان این عالِمِ بی عمل و فاقدِ معرفت ، بوی حقیقت و رایحه معرفت را احساس می کند . امّا خودِ او از علومش بهره ای نبرده است . [ گاه می شود که طالبی صادق از سخنان عالمی بی عمل ، راهِ حق را پیدا می کند و به کمال می رسد امّا این مورد بسیار نادر اتفاق می افتد . ( رجوع کنید به شرح ابیات 2283 تا 2287 دفتر اوّل )

ز آنکه پیراهان به دستش عاریه است / چون به دستِ آن نَخاسی ، جاریه است


زیرا پیراهنِ علم و معرفت در دستِ عالِمِ بی عمل ، جنبۀ عاریتی دارد . چنانکه پیراهنِ یوسف در دستِ برادرانش جنبۀ عاریتی داشت . مانندِ کنیز که موقتاََ در دستِ برده فروش است . [ عالمان بی عمل در واقع مانندِ برده فروشان ، فقط دلالِ علم اند / نَخاس = برده فروش ، دلّالِ ستوران و چهارپایان ]

جاریه پیش نَخاسی سرسری ست / در کفِ او از برای مشتری ست


برای مثال ، کنیز در دستِ برده فروش ، موقتی است . آن کنیز به او تعلق ندارد بلکه برای فروش به مشتری در دستِ او قرار دارد

قسمتِ حق است روزی دادنی / هر یکی را سویِ دیگر راه نی


حق تعالی ، روزیِ مقسوم را میانِ خلایق تقسیم می کند . او هر کسی را بر کاری نهاده است و هیچکس نمی تواند به راه دیگری برود . [ یعنی کسی نمی تواند روزی مقسوم و مقدّرِ دیگری را از او بگیرد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 216 ) . مصراع اول اشاره است به آیه 32 سورۀ زخرف « ما معیشتِ مردمان را در زندگانی دنیا میانِ آنان تقسیم کردیم » ]

یک خیالِ نیک ، باغِ آن شده / یک خیالِ زشت ، راهِ این زده


یک خیالِ زیبا و جذّاب ، برای صاحبِ خیال همچون باغی مصفاست . و یک خیالِ زشت و منفور ، راهزنِ صاحبِ خیال می شود و او را به حرمان و پریشانی دچار می سازد . [ رجوع شود به شرح ابیات 278 و 279 دفتر دوم ]

آن ، خدایی کز خیالی باغ ساخت / وز خیالی دوزخ و جایِ گداخت


آن کسی که از خیالی ، بوستان و از خیالی دیگر ، جهنم و جایگاهِ سوختن می سازد . فقط حضرت حق تعالی است . آدمی بهشت و دوزخ را با اندیشۀ خود برای خود می سازد .

پس که داند راهِ گلشن های او ؟ / پس که داند جایِ گلخن های او ؟


پس چه کسی راهِ گلزارهای معنوی او را می داند ؟ و چه کسی راهِ آتشگاه های او را می شناسد ؟

دیده بانِ دل نبیند در مَجال / کز کدامین رُکنِ جان آید خیال


دیده بانِ دل با اینکه در جولان و فعالیت است نمی تواند ببیند که خیالات و اندیشه های باطل از کدام جنبۀ روح پدید می آید و موجبِ بدحالی و پریشانی او می شود . [ خیال = شرح بیت 71 دفتر اوّل / مَجال = میدان ، محلِ تاخت و تاز / دیده بان دل = یعنی دیده بانی که به «دل» اختصاص دارد . در اینصورت منظور عقل و تدبیرها و اندیشه ها و حواس باطنی است . خوارزمی گوید : دیده بان باید غیب بین باشد تا آثار کاروانِ غیبی را مشاهده کند ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 617 ) ]

گر بدیدی مطلعش را ز احتیال / بند کردی راهِ هر ناخوش خیال


اگر قرار بر این بود که دیده بانِ دل بتواند منشأ خیالاتِ باطل را پیدا کند و سرچشمۀ آن را ببیند . در آن صورت با چاره اندیشی می توانست راهِ خیالاتِ ناصواب را ببندد .

کی رسد جاسوس را آنجا قَدَم / که بُوَد مِرصاد و دربندِ عدم ؟


جاسوسِ اندیشه و مباحثِ لفظی و کلامی ، کی ممکن است که به راهِ عریض و دژِ مستحکمِ مقامِ الهی قدم بنهد ؟ [ مولانا در اینجا «جاسوس» را در موردِ افکار و اندیشه هایی بکار گرفته که مبنای آن حدس و گمان و معیارهای محدودِ عقلِ جزیی است . بنابراین با اندیشه های سطحی و افکارِ جزیی نمی توان به کویِ حقیقت واصل شد . خوارزمی گوید : در کارخانۀ کبریا که محلِ نقش بندی احکامِ قضاست . جاسوسِ وهم ، مجالِ جولان در فضای او نیست و طائرِ فهم را امکانِ طیران در هوای او نی ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 617 ) مِرصاد = راهِ گشاد و فراخ ، کمینگاه / دربند = قلعه و حصار ، راهِ پُر خطر /  عدم = شرح بیت 3201 دفتر اوّل ]

دامنِ فضلش ، به کف کن کور وار / قبضِ اعمی این بُوَد ای شهریار


ای شهریار ، از آنرو که از منشأ خیال و سرچشمۀ آن ، اطلاع نداری . پس مانندِ نابینایان ، دست در دامنِ فضل و عنایتِ آن شاهِ حقیقی بزن . چنگ زدن و گرفتن نابینایان همین است که دامنِ یکی از بینایان را بگیرند و هر جا که او رفت به دنبالش بروند . [ قبض اعمی = گرفتن کور ، یکی از اصطلاحاتِ فقهی است بدین معنی که هرگاه خریدار ، نابینا باشد . گرفتن عین مبیع ( = جنس فروخته شده ) و یا پول وقتی رسمیت می یابد که در دستِ او قرار گیرد و آن را لمس کند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 217 ) زیرا او نمی تواند مثلِ دیگران به قراین و شواهد اکتفا کند . همینطور آن کس که به حقیقت نرسیده نباید به شواهد و آثار ، بسنده کند . ]

دامنِ او ، امر و فرمانِ وی است / نیکبختی که تُقی جانِ وی است


دامن حضرتِ شاهِ وجود ، همانا امر و فرمانِ اوست . پس کسی مظهر نیک بختی و هدایت است که تقوی به منزلۀ جانِ او باشد .

آن یکی در مرغزار و جویِ آب / و آن یکی پهلویِ او اندر عذاب


یکی را می بینی که در چمنزار و جویباران به سر می برد و آن دیگری با اینکه در کارِ اوست در رنج و عذاب غوطه ور است . [ وجه ظاهر این بیت معلوم است و نیازی به توضیح ندارد زیرا در دنیا از این نمونه ها فراوان دیده می شود . امّا بارزترین نمونه برای وجه باطن ، عالمِ مثال است که موردِ اعتقاد اشراقیان و صوفیان است . توضیح عالَمِ مثال ، در شرح بیت 1613 دفتر سوم آمده است . ]

او عجب مانده که ذوقِ این ز چیست ؟ / و آن عجب مانده که این در حبسِ کیست ؟


آنکه در بحرِ عذاب غوطه ور است تعجّب می کند . از اینکه دیگری از چه چیزی لذّت می برد ؟ و آنکه در دریای الهی مستغرق شده نیز تعجب می کند که آن شخص در زندان چه کسی است ؟ یعنی تعجب می کند که چه کسی او را به زندان و شکنجه گاه آورده است .

هین چرا خشکی ؟ که اینجا چشمه هاست / هین چرا زردی ؟ که اینجا صد دواست


آن که در نعیمِ الهی به سر می برد در خطاب به آنکه در بحرِ عذابِ نَفسِ امّاره غوطه ور است می گوید : آگاه شو ، چرا اینقدر خشکی ؟ یعنی چرا از آبِ حیاتِ عشق و معرفت الهی تَر و تازه نیستی ؟ در حالی که اینهمه چشمه سار حکمت و معرفت روان است . آگاه شو ، چرا اینقدر رنگِ چهره ات زرد شده ؟ یعنی چرا اینقدر رنجوری در حالی که در اینجا صدها نوع دوای روحانی وجود دارد .

همنشینا هین درآ اندر چمن / گوید : ای جان ، من نیارم آمدن


ای همنشین ، به هوش باش و به چمنزارِ معنا و گلشنِ تقوی واصل شو . امّا آنکه اسیرِ بندِ شهوت و کمندِ غفلت است به اقتضای مرتبۀ نازلِ روحی خود جواب می دهد . ای جانم ، عزیزم من قادر به آمدن بدان سو نیستم . [ تداعی می کند مضمونِ آیه 19 و 20 سورۀ رحمن را که توضیح آن در شرح بیت 297 دفتر اوّل آمده است . ]

حکایت بعد در تبیین این مطلب است که هر چند صالحان و طالحان در این جهان ، بر حسبِ ظاهر در کنارِ یکدیگر می زیند امّا برزخی معنوی و حجابی نامرئی ، آن دو گروه را از یکدیگر متمایز کرده است بطوریکه طالحان نمی توانند ذوق و صفای صالحان را دریابند و خود را به مرتبۀ آنان برسانند .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه مخصوص بودن یعقوب به چشیدن جام حق

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
Tags:
فقیه

Share
Published by
فقیه

Recent Posts

غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…

1 سال ago

غزل شماره 172 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…

1 سال ago

غزل شماره 13 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…

1 سال ago

غزل شماره 171 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…

1 سال ago

غزل شماره 12 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…

1 سال ago

غزل شماره 170 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…

1 سال ago