مبالغه کردن موش در زاری و وصلت جستن از قورباغه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2686 تا 2713
نام حکایت : حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز
بخش : 3 از 4 ( مبالغه کردن موش در زاری و وصلت جستن از قورباغه )
موش و قورباغه ای بر لب جویباری در کنار هم می زیستند . روزی موش به قورباغه می گوید : ای دوست عزیز ، دلم می خواهد خیلی بیشتر از اینها با تو همدم باشم . ولی حیف که تو بیشتر اوقات در میان آبها مشغول جَست و خیزی . و من چون حیوانی خاکزی هستم نمی توانم به درون آب بیایم . قورباغه وقتی اصرار و الحاح موش را می بیند تسلیم می شود . بالاخره قرار می گذارند که رشته نخی فراهم آرند . یک سرِ آن را به پای موش ببندند و سرِ دیگرش را به پای قورباغه . تا هر گاه به تجدید دیدار نیاز افتد نخ را با علامتی خاص بجنبانند . روزی موش به کنار جویبار می آید که ناگهان کلاغی درمی رسد و او را در طُرفة العینی به منقار می گیرد و به هوا بر می شود و …
متن کامل ” حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
موش به قورباغه گفت : ای یارِ عزیز و مهربان ، من بدون دیدارِ تو لحظه ای آرام و قرار ندارم .
هنگام روز ، مایۀ روشنی و تلاش و تاب و توانم هستی . و هنگامِ شب مایۀ آرامش و آسودگی و خوابم تویی . [ مَکسَب = کسب و پیشه ، آنچه از سعی و تلاش حاصل آید / سَلوَت = تسلّی یافتن ، تسکین پیدا کردن ]
اگر مرا شادمان کنی و گاه به گاه از روی بزرگواری یادم آری . نشان جوانمردی توست .
ای رفیقِ خیرخواهِ من ، تو در طول شبانه روز فقط نیمروز را برای ملاقات معیّن کرده ای . [ رانِبه کردن = وظیفه و مقرری تعیین کردن / رانِبه کردن وصال = ملاقات را به وقتِ معیّنی موکول کردن ]
در حالی که من عطش فراوانی در جگرم احساس می کنم و با هر عطش ، گرسنگی شِگرفی همراه است . [ جُوعُ البَقَر = گرسنگی گاوی ، اطبای قدیم آن را از امراض معدی می شمردند که شخص مبتلا هر چه غذا بخورد سیر نمی شود ، در اینجا یعنی گرسنگی سخت ]
ای فرمانروا ، از اندوه من خبر نداری . در نتیجه تو به من نیاز نداری . ولی من به تو نیاز دارم . زکاتِ جاه و مقام خود را بپرداز و به این فقیر نگاه کن . [ همانطور که مال ، زکات دارد . جاه نیز زکات دارد . زکاتِ جاه دلجویی از نیازمندان است . در حدیثی آمده « زکاتِ جاه به فریاد رسیدن غمزدگان است » ( احادیث مثنوی ، ص 210 ) . نوری طبرسی نیز حدیثی از پیامبر (ص) نقل کرده که خداوند همانطور که در مورد مال از بندگان بازخواست می کند در مورد جاه و مقام نیز بازخواست می کند « پس خداوند فرماید : ای بندۀ من به تو جاه بخشیدم . آیا بوسیلۀ جاه ستمدیده و یا غمزده ای را یاری کردی ؟ » ( میزان الحکمة ، ج 1 ، ص 502 ) ]
درست است که این فقیر ، بی ادب است و آدمِ بی ادب ، سزاوار رفاقت با تو نیست . ولی الطافِ واسعۀ تو بالاتر از این مقوله است .
الطافِ واسعۀ تو جویای تکیه گاه و سببی نیست . یعنی لطف و احسانِ تو معلّل به علل نیست . زیرا بخشش بی علّت بر کریمان می زیبد . الطاف تو همچون آفتابی است که بر مدفوع می تابد . ( سَنَد = تکیه گاه ، هر چه بدان اعتماد کنند / حدث = مدفوع ، ادرار ) [ این بیت و بیت قبل و ابیات بعد هر چند از زبان موش خطاب به قورباغه است ولی بر حسب واقع خطاب انسان ناقص به انسان کامل است . ]
نور آفتاب از مدفوع هیچ زیانی نمی یابد . ولی آن مدفوع بر اثر تابش انوار آفتاب مانندِ هیزم به موادِ سوختی مبدّل می گردد . یعنی تکامل می یابد و قابلیّت اشتعال و فروزش می یابد .
وقتی که مدفوع به تونِ حمّام راه یابد مشتعل می شود و فروزان می گردد و در و دیوار حمّام را گرم و روشن می کند . [ همینطور بندۀ ناقص با الطاف الهی و مصاحبت کاملان کمال می یابد . ]
ابتدا مدفوع سراسر آلودگی و پلیدی است ولی با مصاحبت خورشید به مرتبه ای ارتقاء می یابد که زینت بخش حمّام و اهلِ حمّام می شود . یعنی حمّام بدون آتش لطفی ندارد و اصلاََ حمّام نیست . چرا مدفوع بدین مرتبه رسیده ؟ برای اینکه خورشید بر او تجلّی کرده است . [ تجلّی حق از طریق اولیاء ، ناقصان را کمال می بخشد . ]
خورشید معدۀ زمین را نیز گرم کرده یعنی زمین توسطِ نور خورشید گرم شده تا بقیه مدفوع ها را بخورد . یعنی زمین ، مدفوع را به خاک مبدّل می کند .
مدفوعی که با خاک درآمیزد به خاک مبدّل می شود و گیاهانی از آن می روید . بدین ترتیب خداوند بدی های ما را به نیکی بَدَل فرماید . [ مصراع دوم اشاره به قسمتی از آیه 70 سورۀ فرقان دارد « مگر آنان که توبه کنند و ایمان آرند و کردار نیک انجام دهند . پس خداوند بدی های ایشان را به نیکی ، دگر سازد . و خداوند آمرزگار و مهربان است » ]
وقتی که خداوند با مدفوع که پلیدترین چیزهاست چنین رفتارِ کریمانه ای می کند . یعنی آن را به گیاه و گُل نرگس و نسرین مبدّل می فرماید .
تو ببین که حضرت حق به گُلِ طاعات و عبادات که در طریقِ وفای به عهدِ الهی انجام می شود . چه پاداش و عطیه ای می بخشد . [ وقتی که احسان خداوندِ کریم بدی های عاصیان را به نیکی تبدیل می کند . ببین طاعات و خیرات صالحان وفادار به پیمان توحیدیِ اَلَست را چه ارتقایی می بخشد . ]
در جایی که خداوند به ناپاکان چنین دهشی عطا می کند . ببین که در بارگاه خویش به پاکان چه کرامتی عطا فرماید . [ رَصَد = در کمین نشستن ، در اینجا یعنی کمین و بارگاه ]
خداوند به پاکان عطایی فرماید که تا کنون هیچ چشمی آن را ندیده و اندر گفت نآید . [ مصراع دوم اشاره است به حدیثی قدسی « حق تعالی فرمود : فراهم آوردم برای بندگانِ نیکو کردارم ، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلبِ انسانی خطور کرده است » ( احادیثِ مثنوی ، ص 93 و 94 ) ]
ما چه کسی هستیم که بدین عطایی برسیم ؟ یعنی ما کسی نیستیم که لایق عطایای تو باشیم . بلکه هر چه به ما می دهی از روی فضل و احسان است نه استحقاقِ ذاتی ما . ای دوست من بیا و با اخلاق حسنه ات روزم را روشنی بخش . [ از اینجا تا انتهای این بخش ، موش در مقام بنده ای عاصی به گناهان و مفاسد اخلاقی و شخصیتی خود اعتراف می کند و چشم امید بر رحمت واسعۀ الهی می دوزد . ]
به زشتی و ناپسندی ام نگاه مکن . از بس آکنده از زَهرم که همچون مارِ کوهی شده ام . [ ای حضرت معشوق به زشتی و قباحتم منگر . بلکه به زیبایی و احسانِ خود بنگر . چنانکه اگر به عدلت رفتار کنی کارِ ما آدمیان به تمامی حبط و تباه است . امّا اگر به فضل و احسانت عمل کنی . در آن صورت همگان به رستگاری خود امید بندند . ]
افسوس که من زشتم و صفاتم نیز زشت است . چگونه می توانم گُل باشم در حالی که حضرت معشوق مرا خار کِشته است . [ این بیت با بیانی ظاهراََ متناقض غایت انکسار و خاکساری عبد در برابر معبود را بیان داشته است . ]
به خار ، زیبایی گُلِ نوبهار عطا کن . و به این مار ، زیور طاووس بده . یعنی بدی های مرا به نیکی دگر فرما .
من به نهایت درجۀ زشتی رسیده ام و لطف و احسان تو نیز در نهایت درجه قرار دارد .
ای کسی که در زیبایی ، سروِ بلندبالا را به غبطه درآورده ای . نیاز این بنده را که سراسر نقص و زشتی است تو برآر که در اعلی درجۀ حُسن و کمالی .
گرچه فضلِ تو هیچ حاجتی به مخلوق ندارد و مبرّا از نیاز است . امّا اگر من بمیرم باز فضلِ تو از روی کرامت بر من خواهد گریست .
فضل تو بر مزارم خواهد نشست و از چشمان زیبا و لطیفش اشک جاری خواهد شد .
فضل تو بر حرمان من نوحه و شیون سر خواهد داد و به سببِ ستمدیدگی من چشم از زشتی هایم فرو خواهد بست . یعنی مرا عفو خواهد کرد .
اینک اندکی از آن الطاف را به من ارزانی دار . یعنی لطف و عنایتی که می خواهی از پسِ مُردنم به من عطا فرمایی اینک که زنده ام عطا فرما و از سخنان محبت آمیزی که پس از خاک شدنم به من خواهی گفت بخشی از آن سخنان در همین دنیا به گوش من در آور .
سخنانی که خطاب به قبر من خواهی گفت اینک تا در این دنیا هستم بر گوشِ اِدراکِ من نثار کن . ( مُدرَک = درک ، ادراک )
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…