قصه هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحان حق | شرح و تفسیر
قصه هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحان حق | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 797 تا 839
نام حکایت : افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاووسی او
بخش : 7 از 7 ( قصه هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحان حق )
شغالی درونِ خمره ای از رنگ های گونه گون می رود . وقتی از آن بیرون می آید پوستی رنگین پیدا می کند و به دیگر شغال ها ناز و فخر می فروشد که : بله ، من یک طاووسِ بهشتی ام . من شغال نیستم . شغالان بدو می گویند : حال که رنگِ طاووسانِ گلستان به خود بسته ای ، آیا بانگِ طاووسان نیز داری و یا همچنان زوزه برمی کشی ؟ بدین سان…
متن کامل « حکایت افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاووسی او » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
پیش از این از آن قصه کمی گفته بودیم . از آن قصه چه بگویم در حالی که از هزاران مطلبِ آن ، تنها یکی را گفته ام . یعنی فقط یک هزارم آن را بازگو کرده ام .
پیش از این می خواستم در بارۀ این قصه ، تحقیق ها کنم و اسرارِ آن را به تفصیل بیان دارم . امّا به دلایلی این کار به تعویق افتاد . [ این موضوعی است که خواننده به کرّات در مثنوی شاهدِ آن است و مولانا خود نیز سبب تأخیر در بیانِ پاره ای از مطالب را «جَرِّ جَرّارِ کلام» دانسته است . جَرّار = بسیار کِشنده ]
بارِ دیگر اندکی از آن بسیار را بازگو می کنیم . در اینجا از فیل تنها یک عضو آن شرح داده می شود . [ یعنی قصۀ هاروت و ماروت خیلی طولانی است ، گویی مانندِ فیل ، بزرگ و جسیم است . لذا تنها مقداری از آن گفته می شود . چنانکه مثلاََ از یک فیل ، تنها یکی از اعضاء و جوارحش بیان می شود ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 314 ) ]
قصه هاروت و ماروت را گوش کن . ای که ما غلام و چاکرِ رویِ ماهِ تو هستیم . [ این خطاب یا به حُسام الدین است یا به هر سالکِ دیگر ]
این دو نفر از مشاهدۀ جمالِ حق تعالی و از شگفتی های کیفرِ الهی به صورت خارق عادت جلوه می کرد . مست و مدهوش بودند . [ استدراج = شرح بیت 3041 دفتر اوّل و شرح بیت 508 دفتر سوم ]
در جایی که این دو نفر از کیفر الهی که به صورتِ خوارق عادت جلوه می کرد اینگونه مست و مدهوش بودند . پس قیاس کن آن بندگانی که به معراجِ حقایق می روند و به حق واصل می شوند چه مستی هایی می کنند ؟
وقتی که دانۀ قهر و کیفرِ حق ، این سان مستی می آورد . پس سفرۀ اِنعام و احسانِ معنوی او چه اسرار و حقایقی را برایِ عُشاق ، مکشوف می سازد ؟
این دو ( هاروت و ماروت ) در عالَمِ ملکوت سرمست و رهیده از کمندِ هوی و هوس بودند و عاشقانه نعرۀ مستانه می زدند . [ آن دو از طهارت نَفسِ خود سرمستی می کردند و به خلقتِ آدم و آدمیان که با شهوت سِرِشته شده است طعنه ها می زدند . ]
در این راه کمینگاه و امتحانی بود که تندبادش حتّی کوه ها را نیز مانندِ پَرِ کاه می رُبود و با خود می بُرد . [ از بس امتحان های الهی ، سخت و نیرومند است . ]
صَرصَر = بادِ سرکش ، بادِ بسیار سرد ، تکرار آن جهتِ مبالغه است . این لفظ سه بار در قرآن کریم آمده است . آیه 16 سورۀ فصّلت ، آیه 19 سورۀ قمر و آیه 6 سورۀ حاقه .
بادِ سرکش و نیرومندِ امتحان از کمینگاهِ قضا و مشیّتِ الهی وزیدن گرفت و آنان را زیر و رو کرد . آدمِ سرمست و مغرور کی ممکن است از این امتحان ها آگاهی داشته باشد ؟
گودالِ عظیم و راهِ صاف و وسیع در نظرِ آدمِ سرمست برابر است . چاه و خندق برای چنین آدمی راهی مطلوب است .
برای مثال ، بُزِ کوهی می خواهد بر فرازِ کوهی بلند پایین بیاید تا راحت چرا کند . [ این تمثیل ظاهراََ تفصیل این بیت عطار است در اسرارنامه . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 92 )
چو بُزِ تا چند خواهی از کمر جَست / که خواهی کام و ناکام این کمر بست
بُزِ کوهی می خواهد از کوه فرود آید تا مشغولِ خوردن علف شود که ناگهان به اقتضای تقدیرِ الهی ، حکمِ دیگری مقدّر می شود و او مغلوبِ آن حکم می گردد . [ آن حکم و بازی اینست ]
آن بُز ضمنِ فرود آمدن از کوه نگاهش به قلّۀ دیگر می افتد و ماده بُزی را مشاهده می کند . [ شهوت چنان بر او غلبه می کند که سراپا شور و هیجان می شود . ]
چشمِ بُزِ کوهی در همان لحظه سیاهی می رود و هیج جیز را نمی بیند و فاصلۀ زیاد را تشخیص نمی دهد و ناگهان از سرِ این قلّۀ کوه به سرِ آن قلّه می پَرد . [ چرا ؟ ]
برای اینکه بر اثرِ غلبۀ شهوت ، فاصلۀ آن کوه ، چنان نزدیک می نماید که گویی کسی می خواهد دورِ چاهِ منزلش بگردد . [ بالوعه = چاه فاضلاب ، چاهی که در آن آبِ باران و آب های فاسد ریخته شود . ]
بر اثرِ غلبۀ شهوت ، هزاران گز فاصله ، تنها دو گز به نظرش می رسد . از اینرو بر اثرِ مستی و مدهوشی میلِ پریدن می کند . [ گز = مقیاس طول ، واحدِ پول که در قدیم معادلِ 24 انگشت بود . ]
همینکه آن بُزِ کوهی بپرد . میانِ دو کوهِ خطرناک می پرد .
آن بُزِ کوهی از ترسِ شکارچیان به کوه پناه بُرده . ولی همان پناهگاهش ، خونِ وی را بر زمین ریخته است . [ همینطور خیلی از کسان از دستِ صیادِ قضا و بلا به کوهِ نعیم و شهوت می گریزند امّا خبر ندارند که پناهگاهشان قتّالِ آنان است . توضیح بیشتر در حکایت نگریستن عزرائیل بر مردی ]
شکارچیان میانِ دو کوه در انتظارِ این تقدیرِ شکوهمند و با هیبت می نشینند .
غالبِ اوقات ، بُزِ کوهی را با همین شیوه شکار می کنند واِلّا این حیوان فوق العاده چابک و چالاک است و دشمن را خوب می بیند . [ شکارچیان به طریق معمول از عهدۀ شکارش برنمی آیند . ]
اگر چه رُستمِ زال سَر و سبیلی داشت یعنی دارای قدرت و هیبت بود . ولی یقیناََ دامگاهش ، شهواتِ نفسانی بود . [ زال پسری داشت به نامِ شغاد که از کنیزکی به دنیا آمده بود و او را به کابل ، نزدِ شاه کابل فرستادند . این پسر ، دخترِ شاهِ کابل را به زنی گرفت و جزو خانوادۀ او شد . رستم هر ساله از شاهِ کابل یک چرم گاو زر به عنوانِ باج دریافت می کرد . چون شغاد به دامادی او درآمده بود توقع داشت که برادرش باج از او مطالبه نکند ولی رستم تغییری در روشِ خود نداد . شغاد رنجیده خاطر شد و با پدرزنش توطئه ای چیدند که رستم را به کابل بکشانند و به نیرنگ ، او را هلاک سازند . از این رو چاه هایی بر سرِ راهِ رستم کندند و روی آن را پوشاندند تا او هنگامِ شکار در یکی از ان چاه ها فروافتد و چنین شد . ( نامۀ نامور ، ص 445 و 446 ) بدین سان میل و رغبت به مال ، هلاکتگاهِ رستم شد . بنابراین کسانی که خود را رستم و پهلوان عقل و عرفان قلمداد می کنند . اگر از توفیقِ ربّانی محروم شوند و راهِ غرور پویند بی گمان به مغاکِ هلاکِ نَفس خواهند افتاد . ]
حضرت مولانا به اینجا که می رسد به سالکانِ طریق و طالبان ارشاد چنین اندرز می دهد : تو نیز مانند من از مستی شهوت دست بردار و مستی شهوت را در شترِ نَر تماشا کن . [ سرمستی شهوات را برای حیوانات بگذار و خود ، راهِ ریاضت و صیانتِ نَفس در پیش گیر . ]
وجه دیگر مصراع دوم : آدمی که اسیر و مستِ شهوت است سرانجام کارش به رسوایی کشیده می شود و ضابطانِ حکومتی او را می گیرند و روی شتر سوار می کنند و در شهر می گردانند ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 320 و 321 ) ]
مستی شهوت در این دنیا در مقایسه با مستی فرشتگان ، واقعاََ خوار و بی مقدار است . [ مُستهان = خوار و بی مقدار ]
این بیت ، مدلولِ متضاد دارد . هم می تواند در مدحِ مستیِ فرشتگان باشد و هم در ذَمِ آن .
وجه اوّل : مستی فرشتگان به قدری والا و متعالی است که با لذّات و شهوات اینجهانی قابلِ مقایسه نیست . پس تو ای سالک از مستی شهوت که وصفِ بشریّت و صفتِ حیوانیّت است دست بدار و خود را از زنجیر گرانبار آن رهایی ده .
وجه دوم : هر چند سرمستی از شهوات حیوانی نکوهیده و قبیح است ولی ای سالک مبادا از شهوت ظاهره خلاص شوی و به شهوت خَفیّه دچار آیی که این دومی بسی سخت تر و گرانبارتر است . مبادا از حجابِ ظلمانی بدر آیی و به حجابِ نورانی گرفتار شوی .
منظور از فرشته در این ابیات ، فرشتگانِ ارضی است . یعنی انسان هایی که به مقامِ تجرید و خلوص و تهذیبِ عالی رسیده اند . و اِلّا فرشتگان آسمانی ذاتاََ عصیانگر نیستند و همواره در قیدِ اطاعت به سر می برند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 33 و 34 ) [ شهوت خَفیّه = شرح بیت 2425 دفتر اوّل / حجاب = شرح بیت 1599 دفتر اوّل ]
مستی روحانی ، بر مستی جسمانی چیره و غالب است . چگونه ممکن است که انسان های فرشته خو به شهوات تمایل پیدا کنند ؟ [ خوارزمی گوید : همچنین مستانِ حق را غایت نیست و تفاوتِ درجۀ مستی ایشان را نهایت نی . ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 506 ) ]
برای مثال ، اگر تا به حال آبِ شیرین نخورده باشی . آبِ شور مانندِ نورِ چشم برای تو خوش آیند و عزیز می نماید .
قطره ای از شراب های روحانی و آسمانی ، روحِ آدمی را از توجه به شراب ها و ساقیانِ جسمانی بیزار می کند .
تو قیاس کن که مستی انسان های فرشته خو و صاحبانِ ارواحِ پاک ( اولیاء الله ) از تجلّیاتِ الهی چه مستی ها و خوشی هایی می کنند . یعنی خوشی احوالِ روحانی به وصف در نمی گنجد .
زیرا فرشته خویان و مردانِ خدا به واسطۀ رایحه و بویی نسبت بدان شرابِ الهی شیفته و دلبسته شده اند و در نتیجه ، خُمِ شراب این جهانی را شکسته اند . [ منظور از «خُم» مرکز و محلِ لذّاتِ دنیوی و امیالِ شهوانی است که از آن به روح حیوانی تعبیر کرده اند ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 323 ) . بو = منظور نفحات الهی است = شرح بیت 1951 دفتر اوّل . به هر حال منظور اینست که به واسطۀ نفحاتِ الهی می توان کانونِ لذّاتِ دنیوی را محو کرد . ]
تنها کسانی به این بادۀ الهی دل نبسته اند که از الطافِ الهی نومید و ناکام اند و همچنین منکرانِ حق ، در گورِ اجسامِ خود دفن شده اند .
اینان از هر دو جهان نومید شده و در نتیجه خارهای بی پایانی کاشته اند . یعنی به تباهکاری و ستمکاری فراوان دست آلوده اند .
در اینجا حضرت مولانا باز می گردد به دنبالۀ حکایت هاروت و ماروت و می فرماید : هاروت و ماروت به سبب سرمستی ملکوتی خود گفتند : ای کاش ما به زمین فرود می آمدیم و مانند ابر بر زمین ، باران نازل می کردیم . [ مانندِ ابرِ رحمت و معنویت ، بارانِ عدالت و احسان بر زمینیان فرو می باراندیم . ]
در سرای ستمکاری و بیدادگری زمین ، عدل و داد و عبادت حق و رسمِ وفاداری را گسترش می دادیم . [ بیدادجا = جای ستمکاری ]
این حرف ها را زدند و اِدّعاها کردند . ولی قضای الهی به آن دو گفت : صبر کنید و از این لاف ها مزنید که بر سرِ راهِ شما دام های ناپیدا بسیار است . [ بیست = مخفف بایست ، از ایستادن ( شرح اسرار ، ص 201 ) ]
گستاخانه به صحرای بلا و محنت نشتابید . و بهوش باشید . مبادا بدون مطالعه و بصیرت قدم در جایگاه رنج و ابتلا بگذارید .
زیرا از انبوهی و کِثرتِ موی و استخوان و بقایای کشته شدگان ، راهیان و سالکان ، جای قدم گذاشتن پیدا نمی کنند . [ کنایه از کثرتِ کشته شدگانِ قهر الهی است ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 325 ) . کربلا = به معنی مطلق رنج و ابتلا می باشد نه اشاره به سرزمینی خاص ]
سرتاسرِ راهِ سلوک ، آکنده است از استخوان و موی و رگ و پِیِ کشته شدگان . از بس که تیغِ قهرِ الهی ، همه چیز را به نیستی بُرده است . [ لاشی = لاشیء ، نیست و معدوم ]
حق تعالی فرموده است : بندگانی که مشمولِ یاری و عنایتِ حق قرار گرفته اند . در روی زمین به آهستگی و فروتنی گام برمی دارند . ( هَون = نرمی و آسانی ) [ اشاره است به آیه 63 سورۀ فرقان « و بندگانِ خاصِ خدا آنان اند که می روند بر زمین ، نرم و آهسته ، و چون به ایشان خطاب کنند : نادان ، بگویند سخنی خوب و بایسته » ]
برای مثال ، آدمِ پابرهنه در زمینِ پُر از تیغ و خار ، چگونه راه می رود ؟ مسلماََ بسیار آهسته و هشیار و محتاط راه می رود . [ همینطور بندگانِ خاصِ خدا نیز در طریقِ حق با وقفه و تدّبُر و تقوی گام برمی دارند و به هر گامِ خود چند بار با دقت نگاه می کنند که آیا درست برداشته اند یا نه . چنانکه یکی از اصولِ یازده گانۀ طریقت نقشبندیه ، «نظر بر قدم» همین معنا را افاده می کند . ]
قضا با زبان حال این معنا را به آن دو ( هاروت و ماروت ) می گفت . ولی گوشِ باطنی آنان در حجابِ شور و هیجان پوشیده شده بود .
چشم و گوشِ باطنی همگان بسته است . مگر آنان که از وجودِ مجازی و موهومِ خود صرفِ نظر کرده اند .
به جز عنایات و الطافِ خداوندی چه کسی قادر است چشمِ باطنی را بگشاید ؟ و جز عشقِ حق ، چه چیزی می تواند آتشِ کیفر را فرو نشاند ؟
الهی که در این جهان ، کسی گرفتارِ تلاشِ بیهوده نشود . خداوند به راستی و درستی داناتر است . [ سَداد = راستی و درستی ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…