قصه خواندن شیخ ضریر مصحف را و بینا شدن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 1835 تا 1923
نام حکایت : حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت
بخش : 10 از 10 ( قصه خواندن شیخ ضریر مصحف را و بینا شدن )
درویشی در کوهساری به دور از خلق می زیست . در آن کوهسار ، درختان سیب و گلابی و انار ، فراوان یافت می شد و او از آن تغذیه می کرد و در همانجا نیز به مراقبه و ذکر و فکر مشغول بود . روزی آن درویش با خدای خود عهد می کند که هرگز میوه ای از درخت نچیند و تنها به میوه هایی بسنده کند که باد از شاخساران بر زمین می ریزد .درویش مدّتی بر این پیمان ، پایدار ماند تا آنکه قضای الهی ، امتحانی برای او رقم زد . از آن پس دیگر هیچ میوه ای از شاخه ها بر زمین نمی ریخت و …
متن کامل « حکایت درویشی که در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت خلوت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
در روزگاران پیشین یکی از مشایخ ، مهمانِ پیرمردی نابینا شده بود . روزی شیخ ، قرآنی در خانۀ آن نابینا می بیند و از این بابت تعجب می کند و با خود می گوید : در این خانه که کسی جز او نمی زید ، پس این قرآن به چه کار می آید ؟ شیخ چند روزی دَم برنیاورد تا اینکه شبی از تلاوت قرآن آن نابینا از خواب برخاست و با کمال تعجب دید که پیرِ نابینا روی صفحاتِ قرآن خم شده و مشغولِ تلاوتِ قرآن است . دیگر صبرش لبریز شد و از پیرمرد پرسید : بگو ببینم تو که نابینایی پس چگون قرآن می خوانی ؟ از حافظه ات نیز کمک نمی گیری زیرا حرکت انگشت بر روی خطوطِ قرآن نشان می دهد که تو حروفِ آن را می بینی . مردِ نابینا در جواب می گوید : چرا از فعلِ الهی تعجب می کنی ؟ من از دل و جان از او خواسته ام که هر گاه می خواهم قرآن بخوانم به من بینایی عطا کند . حق تعالی نیز دعایم را اجابت کرده است .
مأخذ : روایتی است که در رسالۀ قشیریه ، ص 169 آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 106 ) و ترجمه آن اینست : بیناییِ ابو معاویه زائل شده بود . امّا هرگاه می خواست قرآن بخواند ، حق تعالی بینای اش را بدو باز می گردانید و چون از تلاوتِ قرآن فارغ می شد و جلد آنرا فرو می بست بینایی او دوباره زائل می شد .
در یکی از روزها ، شیخی تهیدست ، در خانۀ پیری نابینا ، قرآنی دید . [ ضریر = نابینا ]
آن شیخ در مُوسمِ تابستان ، مهمانِ آن پیرِ نابینا شده بود و آن دو مردِ پارسا ، چند روزی در کنارِ یکدیگر برای ذکر و فکر سر کردند .
آن شیخ تهیدست پیشِ خود گفت : عجب چیزِ غریبی می بینم . این درویش که نابیناست . پسدقرآن در این خانه چه می کند ؟
در این اندیشه فرو رفت و آرامشِ خاطرش از میان رفت و با خود گفت : در اینجا به جز او کسِ دیگری وجود ندارد .
این پیرمرد در این خانه تنهاست و قرآنی به دیوار آویخته . و من نه آدمی گستاخم و نه آنقدر به او نزدیک و صمیمی .
باز شیخ پیشِ خود گفت : این مسئله را بعداََ از خودِ او سؤال می کنم . دوباره گفت : نه ، بهتر است در این باره چیزی نگویم . صبر کنم تا بر اثرِ صبر به مقصودم برسم .
آن شیخِ فقیر مدّتی صبر کرد و آنقدر مشقّت و ناراحتی کشید تا اینکه بالاخره این راز برایش کشف شد . صبر کلیدِ بابِ نجات است .
لقمان حکیم از روی صفا و خلوص نزدِ حضرت داود (ع) رفت و دید که او مشغولِ زره ساختن است . چون با صنعتِ زره سازی آشنایی نداشت از این کار تعجب کرد و پیشِ خود گفت : چرا داود حلقه های پولادین را به هم می پیونداند ؟ ابتدا می خواست علّتِ این را بپرسد ولی با خود گفت : باید صبر کنم و دَم برنیارم تا مجهولم حل شود . مدتی صبر کرد تا داود کار خود را به انجام رسانید و زره را پوشید و خود توضیح داد . فایدۀ این تن پوش این است که آدمی را از ضرباتِ شمشیر و نیزه در آوردگاه نبرد محافظت می کند .
مأخذ : حکایتی است که در قصص الانبیاء ثعلبی ، ص 235 و …. و مجمل التواریخ والقصص ذکر شده که از مأخذ آخر در اینجا آورده می شود ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 106 و 107 ) . و چون دوازده سال از مملکتِ وی برفت . خدای تعالی لقمان را حکمت داد و سی سال با داود بود . روزی در پیشِ او رفت و داود زره همی کرد به دستِ خویش . و آهن ، داود را چون موم نرم بود . لقمان ندانست که چه همی کند و آن چیست ؟ و از حکمت واجب ندید سخن پرسیدن و خاموش بود تا تمام کرد و آنگاه پوشید تا ببیند لقمان . لقمان گفت : خاموشی حکمتی است و کمتر بکار دارند .
لقمان نزدِ داود پاکدل رفت و دید که او از آهن حلقه هایی می سازد . [ مصراع دوم اشاره است به آیات 10 و 11 سورۀ سبا که توضیح آن در شرح بیت 703 دفتر سوم آمده است ]
آن شاهِ بلند مرتبه ، حلقه های پولادین را به یکدیگر وصل می کرد .
لقمان صنعتِ زره سازی را کمتر دیده بود ، از اینرو دچارِ تعجب شد و وسوسه اش افزوده گردید . [ زرّاد = زره ساز ، زره گر ، صنعت زرّاد به معنی صنعت زره سازی است ]
پیشِ خود گفت : بهتر است از او آشکارا بپرسم که : از این حلقه های تو در تو چه می سازی ؟
اما دوباره لقمان به خود گفت : صبر کردن بهتر است زیرا صبر ، آدمی را زودتر به سر منزلِ مقصود می رساند .
اگر سؤال نکنی و صبر پیشه سازی ، مجهولِ تو زودتر کشف می شود . پرندۀ صبر از همۀ پرندگانِ دیگر تیزتر پرواز می کند و طالب را زودتر به مقصود می رساند .
امّا اگر سؤال کنی و شتاب بورزی ، مقصودِ تو دیرتر حاصل می شود ، بطوری که هر کارِ آسان بر اثرِ بی صبری تو ، دشوار و پیچیده می شود .
چون لقمان خاموش ماند و حرفی نزد ، در همان زمان ، داود نیز از کارِ زره سازی فارغ گشت .
داود ، از آن حلقه های در هم بافته شده ، زرهی ساخت و در برابر چشمان لقمان بزرگوار و بُردبار به تن کرد .
داود به لقمان گفت : ای جوانمرد ، این تن پوش به دردِ آوردگاهِ جنگ و ستیز می خورد و با آن می توان ضرباتِ شمشیر و نیزه را دفع کرد . [ مَصاف = جای صف کشیدن ، آوردگاه ]
لقمان گفت : صبر نیز نفحه ای جان بخش است و به علاوه صبر ، پناهگاه و دفع کنندۀ هر اندوهی است .
ای فلانی ، حق تعالی ، صبر را مقارن با حق کرده است . پس لازم است که بخشِ پایانیِ سورۀ والعصر را آگاهانه بخوانی . [ اشاره است به قسمتی از آیه 3 ، سورۀ عصر « … و سفارش کردند یکدیگر را به حق و صبر » ]
حق تعالی صدها هزار نوع کیمیا پدید آورده است امّا انسان ، کیمیایی به والایی صبر هنوز ندیده است .
خلاصه مهمان صبر کرد و ناگهان مسئلۀ موردِ نظرش حل شد .
آن مهمان در نیمه های شب آواز قرآن را شنید و از خواب پرید و آن شگفتی ها را دید .
دید که آن نابینا ، قرآن کریم را صحیح تلاوت می کرد . با مشاهدۀ این وضع ، دیگر صبر نکرد و حقیقتِ امر را از او جویا شد .
مهمان به مردِ نابینا گفت : واقعاََ عجیب است . تو چگونه با چشمِ نابینا قرآن می خوانی و خطوط آن را می بینی ؟
در اثنای تلاوتِ قرآنِ کریم ، روی آن خم شده ای و دستت را روی حروفِ آیات آن گذاشته ای . [ یعنی می بینم که قرآنِ کریم را به کمکِ حافظه نمی خوانی بلکه خم شده ای و از رویِ متن می خوانی . ]
حرکتِ انگشتانت بر رویِ خطوط ، نشان می دهد که حروف را می بینی . [ اِصبَع = انگشت ، جمع آن اَصابع / مُستند = تکیه داده شده ، منظور این است که با تکیه بر حروفِ مُعیّن ، قرآن را تلاوت می کنی ]
مرد نابینا به آن مهمان گفت : ای کسی که از نادانیِ کالبدِ جسمانی رهیده ای ، آیا از صُتعِ الهی تعجب می کنی ؟
من از حضرت حق تعالی خواستم که بتوانم قرآن کریم را بخوانم از اینرو گفتم : ای یاری دهندۀ خلایق ، من نسبت به تلاوتِ قرآنِ کریم سخت مشتاقم و آن را مانندِ جانم دوست دارم .
خداوندا ، من حافظِ قرآن کریم نیستم . امّا اشتیاقِ فروان دارم که آن را بخوانم . پس نوری به چشمانم عطا کن که به هنگامِ خواندن بی هیچ اشکال و ایرادی آن را تلاوت کنم . [ بی گره = بدون اشکال ]
ای خداوندِ یاریگر ، وقتی که می خواهم قرآنِ کریم را تلاوت کنم دو چشمم را به من بازگردان تا آن کتابِ شریف را به دست گیرم و آشکارا بخوانم .
از بارگاهِ الهی ندا آمد که : ای شایسته مردی که در هر رنجی به رحمت ما امیواری . [ مردِ کار = آنکه کارها را به وجه اَحسن انجام دهد . ماهر ، استاد ، حاذق ، لایق ، مردِ کارِ الهی ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 8 ، ص 283 ) ]
تو به رحمتِ ما نیک گمانی و امیدوار ، و همین حُسنِ ظَن و امیدواری توست که دستت را می گیرد و لحظه به لحظه به مقامِ والاتری می برد .
هر گاه خواستی قرآن بخوانی و یا لازم شد که از نسخه های متعدد قرآنِ کریم با قرائت های مختلفِ قاریان ، آیاتی تلاوت کنی . [ اکبرآبادی معتقد است که در مصراعِ دوم ، منظور از « قرائت مصحَف ها » قرائت هفتگانۀ قاریان و راویان قرآن کریم است ( شرح ولی محمد اکبر آبادی ، دفتر سوم ، ص 103 ) شرح این بیت از قولِ اکبرآبادی می باشد . ]
من ( حق تعالی ) در آن لحظه ، چشمِ تو را بینا می کنم تا بتوانی حروفِ قرآنی را بخوانی . [ جوهرا = همان «جوهر را» است که بنا به ضرورتِ وزن ، تخفیف یافته است ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 695 ) و نیز گفته اند « تا گوهر والای قرآن را دریابی » ( تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، قسمت دوم ، دفتر سوم ، ص 410 ) ]
خداوند ، همین کار را هم کرد ، بنابراین هر وقت که من قرآن کریم را پیشِ روی خود می گشایم تا بخوانم .
آن پادشاهِ بلند مرتبه و آن آفریدگار دانا که هرگز از امری غافل نیست .
آن سلطانِ یگانه بی درنگ بینایی مرا که همچون چراغی شب افروز بود به من عطا می کند .
این بیت را می توان به دو وجه معنی کرد . وجه اول : در صورتی که منظور از « ولی » حضرت حق باشد ، معنی بیت اینست : خدا که ولی مؤمنان است نمی شود به افعالش ایراد گرفت زیرا خدا هر چه از آدمی بگیرد مانند آن و یا بهتر از آن را می دهد . وجه دوم : در صورتی که مراد از « ولی » انسان کامل باشد . در این صورت معنی بیت اینست : از آنجا که اولیاء الله به رحمتِ حق یقین دارند ، به کارهای او اعتراض نمی کنند زیرا می دانند که حق تعالی هر چه بگیرد ، عوضش را می دهد ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 696 ) [ اِعتیاض = عوض گرفتن ]
مثلاََ اگر آن ولی ( حق تعالی یا کاملان ) باغ و بوستانِ تو را بسوزانند در عوض به تو انگور می دهند و درست در میانِ سوگ و عزا ، تو را به شادمانی و جشن می رسانند . [ سُور = جشن ، عروسی ، ضیافت ، مهمانی ]
یا به شَلی که دست ندارد ، دست می دهند و به کسی که بر اثرِ شدّتِ غم و اندوه به معدنِ غم مبدّل شده دلی خوش و سرمست می بخشند .
از اینرو تسلیم نشدن و اعتراض کردن از وجودِ ما رخت بربسته است . زیرا در برابر آنچه از دست داده ایم ، عوضِ بزرگتری دریافت می کنیم . [ تسلیم = در لغت به معنی گردن نهادن به قضا یا امرِ شخصی است و در اصطلاحِ صوفیان ، انقیاد نسبت به امرِ خدا و ترکِ اعتراض در ناملایمات است و یا گفته اند : تسلیم ، استقبال از قضاست . باز گفته اند : تسلیم ، ثبات در برابرِ نزولِ بلایاست بی آنکه تغییری در ظاهر و باطن شخص رُخ دهد ( کشّافِ اصطلاحات الفنون ، ج 1 ، ص 696 ) باز گفته اند : تسلیم ، انقیاد به حکمِ خدا و عالی ترین مرتبه در سیر فی الله است . با این حال برخی از صوفیان ، تسلیم را عالی ترین درجۀ سیرِ عامه می دانند ( شرح منازل السایرین ، ص 82 و 83 ) / لانُسَلّم = تسلیم نمی شویم / زَفت = ستبر ، عظیم ) ]
وقتی که بی آتش به من گرما می رسد ، اگر آتشش ما را بکُشد خشنودم . [ «بی آتش» یعنی با ترک علل و اسباب دنیایی و «آتشش ما را کُشد» یعنی دشواری های طریق حق ، وجود مادّی ما را نابود کند ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 301 ) برخی گفته اند وقتی که خدا وصالِ بدونِ واسطه را فراهم کند ، پس به اسباب نیازی نیست ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 259 ) این بیت و بیت بعد نشان می دهد که نباید علل و اسباب جهان را در حوزۀ محدودی خلاصه کرد و خاصه نباید حکومتِ اراده و مشیّتِ الهی را در اسباب و علل شناخته شدۀ عالَمِ محسوسات محدود کرد ، چرا که این کار ناشی از غایتِ کوته بینی است . ]
وقتی که خداوند ، بدونِ چراغ به تو روشنایی می بخشد . یعنی بدون علل و اسباب مادّی و ظاهری به تو روشنی و نور می بخشد اگر چراغت از دست رود چرا باید نالان شوی ؟ [ برای همین است که عرفا برای زوال اسباب غم نمی خورند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 698 ) ]
اکنون قصۀ آن سالکانی را بشنو که در این دنیا نسبت به مشیّتِ الهی اعتراضی نمی کنند .
اولیای اهلِ دعا ، گروه دیگری هستند که گاهی می دوزند و گاهی پاره می کنند . [ یعنی با توسل به دعا در پاره ای از امورِ جهان تصرف می کنند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 699 ) ]
حضرت مولانا کُلاََ اولیاء و عارفان را به دو گروه تقسیم می کند . یکی اولیای اهلِ دعا ، و دیگری اولیایی که اهلِ دعا نیستند و به حکم و قضای الهی رضا می دهند . چرا که آنان دعا را نیز نوعی اعتراض به فعلِ حق تعالی می دانند . در این بخش از مثنوی ، مولانا از این گروه سخن گفته است . زبان حالِ آنها اینست :
در بحرِ صفاتِ ذاتِ بی چون و چرا / کشتی صفت ایم فُتاده ، نه دست ، نه پا
ملّاحِ ارادت است بر من حاکم / گر وقفه و ، گر سیر کند در دریا
باید به نکته توجه داشت که مقصود از دعا و نیایش در اینجا ، مطلقِ گرایش و توجه بنده به خالق متعال نیست . چرا که در این باب هیچ عارفی منکر این حقیقتِ بدیهی نیست که همۀ موجودات سر تا پا نسبت به حضرت حق تعالی دارای فقرِ ذاتی و صفاتی اند . بلکه منظور از دعا و نیایش در اینجا ، صِرفِ سؤال جهت رفعِ بلا و قضایی مقدّر است . در این زمینه شماری از عارفان ، دعا را منافی مقامِ رضا ( = شرح بیت 1574 دفتر اوّل ) می دانند . چنانکه امام قشیری از قولِ یکی از آنان می گوید : « اختیار آنچه در ازل رفته است ، تو را بهتر از معارضۀ وقت » ( رسالۀ قشیریه ، ص 439 ) لیکن امام محمد غزالی از آن دسته از عرفایی است که دعا را منافی مقامِ رضا به قضای الهی نمی داند . چرا که او دعا را موجبِ صفای دل و رقُتِ قلب و خشوع می شمرد و آن را مفتاح مکاشفاتِ روحانی تلقی می کند . او می گوید همانطور که حملِ کوزۀ آب برای رفعِ عطش ، معارضِ توکل به خدا نیست ، دعا نیز منافی رضا به قضای الهی نیست . چرا که اگر بنده ، علل و اسبابِ طبیعی را در طولِ اراده و مشیّتِ الهی ببیند ، هرگز با رضا و توکل تعارضی پیدا نمی کند ( احیاء العلوم ، ج 4 ، ص 341 تا 343 ) مولانا نیز با همین نظر موافق است و دعا را در همه حال بر بندگان لازم می شمرد .
ای اخی دست از دعا کردن مدار / با اجابت یا ردِ اویت چه کار
ابیات ذیل در بیان اولیایی است که دعا را معارضِ مقامِ رضا می دانند .
امّا گروهِ دیگری از اولیاء را می شناسم که دهانشان از دعا بسته است . یعنی چون به قضای الهی رضا داده اند . دعا نمی کنند که آن قضا دفع شود .
از آنجا که رضا به قضای الهی برای اولیای بزرگوار حاصل شده ، یعنی چون آنها به مقامِ رضا رسیده اند . چاره جویی برای دفعِ قضای مقدّر بر آنان حرام شده است . ( کِرام = جمع کریم به معنی بزرگوار ، بخشنده ، جوانمرد ) [ وقتی که از بایزید پرسیدند چه می خواهی ؟ گفت : آن خواهم که هیچ نخواهم . ]
آنان در قضا و بلای مقدّر چنان لذّت و ذوقی می یابند که جُستن راهِ خلاص را از دایره قضا ، کفر نسبت به حضرت حق به شمار می آورند .
حق تعالی بر قلبِ این اولیاء چنان حُسنِ ظَنّی عطا فرموده که در عزا و ماتم نیز جامۀ تیرۀ ماتم به تن نمی کنند چون می گویند : هر چه پیش آید خوش آید .
بهلول به یک درویش گفت : ای درویش چگونه ای ؟ مرا از حالِ خود آگاه کن .
آن درویش گفت : ای بهلول ، حالِ کسی که کاروبارِ جان همواره مطابق میل و مرادش بگردد چگونه باید باشد ؟ [ این بیت در بیان این است که رضا به قضا ، کلیدِ شادمانی و رستگاری است . ]
سیلاب ها و جویباران ، مطابقِ میلِ او روان می شوند و ستارگان ، همانگونه می شوند که او می خواهد .
زندگی و مرگ به منزلۀ مأمورانِ او هستند و مطابقِ خواستۀ او محلّه به محلّه می روند . [ سرهنگ = فرمانده ، پهلوان ، مأمور ]
هر جا که بخواهد ، سوگواری و عزا می فرستد و هرجا بخواهد فرخندگی و مبارکی روانه می سازد . [ تعزیت = عزاداری کردن / تهنیت = شادباش گفتن ، شادباش ، مبارکباد ]
سالکانِ طریقِ حق و حقیقت مطابق میل و ارداۀ او حرکت می کنند و در راه ماندگان نیز اسیرِ دامِ حکم و مشیّتِ او هستند .
کلاََ در این جهان ، بدونِ رضایت و فرمانِ آن فرمان روا نمی خندد .
بهلول به آن درویش گفت : ای شاهِ معنوی راست گفتی . واقعاََ همینطور است ، زیرا گفته های تو از شکوه و جلال و چهرۀ نورانی تو آشکار است .
آنچه گفتی نه تنها همانی بلکه صد برابرِ آنی . امّا لازم است که این مطلب را خیلی خوب توضیح دهی . [ این بیت نیز ادامه سخن بهلول به آن درویش است ]
حقیقتِ آن را چنان توضیح بده که وقتی این سخن به گوشِ دانایان راستین و یاوه گویان مدعی کمال می رسد آن را بپذیرند . [ فَضول = زیاده گو ، کسی که به افعالِ غیرِ ضروری پردازد ( مرآة المثنوی ، ص 1062 ) ]
چنان توضیحی بده که عقلِ همگان از آن بهره مند شود .
زیرا گوینده زَبردست مانند شخصِ سخاوتمندی است که سفرۀ طعام می گسترد و بر سرِ سفرۀ او هر نوع غذایی پیدا می شود . ( خوان پاش = خوانسالار ، کسی که سفرۀ طعام بگسترد / خوانش بَر = بر خوانش ، خوانش پُر نیز درست است ) [ مثالِ بارزِ این گوینده ، خودِ مولاناست که هر کس از عام و خاص می تواند از مطالعۀ کلماتِ جذّاب و گوهرینِ آن به اندازۀ ظرفیتِ فهمِ خو بهره ببرد . ]
تا اینکه هیچ مهمانی بی غذا نماند و هر کس خوراکِ در خورِ طبعِ خود را در آن سفره پیدا کند .
برای مثال ، قرآنِ کریم که از حیثِ معنی دارای هفت بطن است ، با این حال عام و خاص ، غذای روحی و فکری خود را می توانند از آن دریافت کنند . [ اشاره به حدیث « قرآن ظاهری دارد و باطنی ، و هر یک از معانی باطنی آن ، باطنی دارد تا هفت بطن » ( احادیث مثنوی ، ص 83 ) توضیح کامل این حدیث در شرح ابیات 4244 تا 4249 دفتر سوم آمده است ]
آن درویش به بهلول جواب داد : به هر حال این مطلب در نزدِ عمومِ مردم ثابت و یقینی شده است که همۀ جهانِ هستی مطیعِ فرمانِ حق تعالی است . [ باری = به هر حال ، به هر جهت ، با ذکر این کلمه ، گوینده سخن را مختصر می کند ]
بدونِ مشیّت و فرمانِ آن سلطان و فرمانروای دولت و اقبالِ حقیقی ، هیچ برگی از درخت نمی افتد . [ اشاره است به قسمتی از آیه 59 سورۀ انعام « و کلیدهای گنجخانۀ عالَمِ غیب تنها به دستِ خداوند است و کسی از آن خبر ندارد جز او . و همو داند اسرارِ خشکی و دریا را ، و هیچ برگی ( از درختی ) نیفتد جز آنکه او بداند … » ]
تا خداوند به لقمه نگوید : داخل شو ، لقمه از دهان به سوی گلو حرکت نمی کند . [ اُدخُلُوا = داخل شوید ]
تمایلات و خواسته ها که لگامِ آدمی را در دست دارد . هر دو مطیع و فرمانبردار خداوندِ بی نیاز است .
در روی زمین ها و آسمان ها هیچ ذره ای نمی جُنبد و هیچ چرخی نمی گردد . [ پَرّه = برگ کاه ، پَرّه و چرخِ آسیاب و دولاب ]
این مسئله را نمی توان شرح داد مگر به فرمانِ نافذ و ازلی خداوند ، و چالاکی و قدرت نمایی در این باره پسندیده نیست . [ جَلدی = چالاکی ، سرعت ]
چه کسی می تواند همۀ برگ های درختان را بشمرد ؟ مسلماََ هیچکس . هستی بی نهایت را چگونه می توان در کلمات ، محدود کرد و آن را بیان نمود ؟
خلاصه همین اندازه بدان که همۀ کارها جز به فرمان حق تعالی نمی گردد .
وقتی قضای الهی موردِ رضای بنده شود ، هر حکمی دهد . آن بنده بدان گردن می نهد .
چنین بنده ای که رضا به قضا دهد . در طاعت و بندگی اش نه رنجی می کشد و نه خواهان مزد و پاداش است . بلکه خوی و طبیعتِ این بنده به گونه ای پاک و خالص شده که حکم و قضای الهی را بی هیچ عوض و غرضی خواهان است . [ تکلّف = رنج بر خود نهادن ، رنج بردن / مستطاب = پاکیزه ، خوش ]
آن بندۀ خالص ، حیاتِ خود را برای نَفسِ خویش نمی خواهد . و دنبالِ چشیدن مواهب مادّی این حیاتِ لذت بخش نیز نمی رود . [ مُستَلِذ = لذت جوینده ]
هر جا که حکمِ ازلی پروردگار ، راهی را معلوم و معیّن داشته است . آن بنده ، راهرو آن طریق است و حیات و مرگ در نظر او یکسان است .
چنین بندۀ خالصی برای رضای پروردگار زندگی می کند نه برای بدست آوردن گنج . و نیز به خاطرِ خدا می میرد و نه بر اثرِ ترس ها و رنج های دیگر . [ ابیات فوق اشاره دارد به مضمون آیه 162 سورۀ انعام « ای پیامبر ، ( به مردم ) بگو که نماز و نیایش و زندگانی و مرگِ من برای پروردگار جهانیان است » ]
ایمان و عبادت بندۀ خالص ، فقط برای جلبِ رضایت و خواستِ حضرت حق تعالی است . نه برای بدست آوردن باغ ها و درختان و جویباران بهشت .
بندۀ خالص از کفر پرهیز دارد و این پرهیز نیز فقط برای رضای حق است نه برای ترس از عذابِ آخرت . [ دو بیت فوق اشاره است به این فرمایش حضرت علی (ع) : « گروهی خدا را به جهت میل به بهشت می پرستند که اینان سوداگران اند . و گروهی خدا را به جهت بیم از دوزخ می پرستند که اینان ، بردگان اند . و گروهی خدا را می پرستند به جهت آنکه او را شایسته سپاس می بینند و اینان ، آزادگان اند » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت شماره 229 ) و نیز ابوطالب مکی در کتاب خود به نام قُوتُ القلوب از قول ابوحازم مدنی نقل می کند « من شرم دارم از پروردگارم که او را از بیمِ آتش بپرستم زیرا در این هنگام بنده ای نابکار را مانم که اگر نترسد ، کار نمی کند و نیز شرم دارم او را برای بهشت عبادت کنم ، زیرا در این هنگام به مزدوری سیه کار مانم که اگر مزدش ندهند کارِ خود را به انجام نرساند . من خدا را به خاطرِ خودش عبادت می کنم ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 712 ) ]
خوی و خصلت او از فطرتِ الهی او سرچشمه می گیرد . و اِلّا از طریقِ ریاضت و تکاپوی او حاصل نشده است . [ این بیت ، نافی جهد و اکتساب نیست . بلکه ناظر به حالت روحی والایی است که پس از طی طریق و سعی و تلاش و اجتناب از هوی و هوس حاصل می شود و در این حال ، تقوی و پاکدامنی به صورت «ملکه» درمی آید . چرا که مولانا در سراسر مثنوی از تلاش و کوشش و اکتساب اعمال حسنه و ملکات فاضلۀ روحی ، سخن در میان آورده است . قریب به این مضمون در ابیات 1074 تا 1076 دفتر اوّل آمده است . ]
آن بندۀ خالص ، هنگامی به نشاط و خنده می رسد که رضای الهی را مشاهده کند و در این صورت قضا و بلا در نظر او مانند حلوا شیرین می شود .
بنده ای که چنین خویی و نهادی داشته باشد آیا جهان هستی مطیعِ امر و فرمان او نمی شود ؟ [ ابن عربی گوید : « و حق تعالی جهان را پدید بیاورد جملگی ، کالبوی بی روح » و سپس می گوید : روح این جهان ، انسان کامل است ( شرح فصوص الحکم خوارزمی ، ج 1 ، ص 58 ) ]
چنین بنده ای با چنین مقامِ والایی چرا باید بنالد و یا دعا کند و بگوید : خدایا ، این قضا و بلا را از من دفع کن ؟ یعنی بندۀ خالص و مخلص چنین دعایی نمی کند . [ این بیت رجوع است به بیت 1880 همین بخش ]
مرگ خودِ آن انسانِ کامل و بندۀ فاضل و مُردن فرزندانِ او برای رضای حق تعالی است و چنین مرگی برای او همچون حلوا کامش را شیرین می کند .
جان کندن فرزندان در نزدِ آن ولیِ کامل همچون حلوای خوشگوار و لذیذ برای پیرِ فقیر ، لذت بخش و خوش آیند است . [ نَزع = جان کندن ، در اصل به معنی کندن است / فطایف = نام حلوایی خوش طعم ]
بنابراین بنده ای که به این مقامِ معنوی رسیده چرا باید برای دفع قضا و بلا دعا کند ؟ جز آنکه در آن دعا مطلقاََ رضای الهی را ببیند . یعنی بندۀ مخلص اگر دعا هم کند حتماََ برای رضای خداوند است نه راندن مصیبت و بلایی مقدر از خود . ( مگر = در این بیت معنی تحقیق می دهد نه حرف استثنا ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 107 ) [ خوارزمی گوید : لاجرم اگر این چنین درویش ، دعا کند هم به فرمان و رضای خدا کند زیرا که مطلوبِ آوازِ دعا نه مرحمت خویش است ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 562 ) ]
اگر چنین بندۀ کامل و راه یافته ای از درگاهِ الهی شفاعت دیگران را خواستار شود و یا دعایی کند مسلماََ از روی میلِ طبیعی و عاطفۀ بشری خود نیست . [ بلکه صرفاََ به خاطرِ امتثال امرِ الهی و جلبِ رضایت اوست زیرا حق تعالی ، انسانِ کامل را وقتی مأذون به دعا می کند که آن چیز ، در قضای ازلی مقدّر شده باشد بنابراین دعای او ، اعتراض به قضا نیست بلکه عینِ رضا به قضاست . ]
او از همان لحظه که چراغِ عشقِ الهی را در قلب افروخت . تمایلات طبیعی و خصایل بشری خود را به کُلّی سوزاند و نابود کرد .
عشق الهی ، دوزخِ اوصافِ طبیعی و صفاتِ بشری اوست یعنی عشقِ الهی بر خرمنِ طبیعتِ مادّی او شرر زده و آن را به کُلّی سوزانده است و به پاکی و پالایش رسانده است .
آن کسی که در ظلمت طبیعت سیر می کند کی می تواند تفاوتِ این مسائل را دریابد ؟ مگر آنکه مانند دقوقی عارف مشرب باشد . چرا که او در میدان معرفت ، اسبِ فهم و ادراک دوانیده است . [ طَروق = شبرو ، آن که شب درآید / فُروق = جمع فَرق به معنی اختلاف و تمایز ]
شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر حکایت بعد
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…