قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان
قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1473 تا 1536
نام حکایت : حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای
بخش : 10 از 11 ( قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان )
شخصی ادّعایِ پیغمبری کرد . او را گرفتند و نزدِ شاه بُردند و از شاه تقاضا کردند که شخصِ مدّعی را مجازات کند تا مایۀ عبرتِ همگان گردد . شاه دید که آن مدّعی ، مردی لاغر و مُردنی است و حتّی طاقتِ یک کشیده هم ندارد . پس با خود گفت که چاره در اینست که با وی به نرمی گفتگو کنم تا رازِ ادّعای او آشکار شود . پس …
متن کامل ” حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مردی صالح و الهی بود که عقلی کامل داشت و فرجام بین بود . [ مولانا در این بخش حکایت اهلِ ضَروان را می آورد تا موضوع ابیات پیشین را تبیین کند . در آن ابیات گفته شد که حرص و آز آدمی را از سعادت حقیقی محروم می کند و تا اَبَد در آتشِ آه و حسرت می افکند . توضیح حکایت اهلِ ضَروان در شرح بیت 474 دفتر سوم آمده است . ]
آن مرد در نزدیکی یَمَن در روستای ضَروان اقامت داشت و به احسان و نیک خُلقی معروف شده بود .
خانه و محلۀ آن مرد کعبۀ آمالِ فقیران بود و تهیدستان به سوی او می آمدند .
او بی هیچ ریا و خودنمایی هم از خوشۀ گندم یک دهم به نیازمندان می داد و هم از گندم وقتی که از کاه جدا می شد . [ کَه = مخففِ کاه ]
هم وقتی که گندم آرد می شد . از آن یک دهم انفاق می کرد و هم وقتی که آرد به نان تبدیل می شد ، یک دهم دیگر از نان به فقیران می داد .
هر درآمدی که حاصل می کرد یک دهم آن را می داد و در این باره اهمال نمی کرد . خلاصه از هر چیزی که می کاشت چهار دفعه عشر آن را انفاق می کرد . [ دَخل = درآمد ، نتیجه ، عایدی ]
آن جوانمرد همواره به تمامِ فرزندانِ خود سفارش های بسیاری می کرد . [ مثلاََ می گفت : ]
شما را به خدا قسم می دهم که مبادا بعد از من از شدّتِ حرص و آز از پرداخت سهمِ فقیران دریغ ورزید .
انفاق کنید تا محصولات و میوهایتان در سایۀ اطاعت از امرِ حضرت حق پایدار بماند .
زیرا بی هیچ شک و تردیدی همۀ درآمدها و میوه ها را حضرت حق از جهانِ غیب به سوی ما فرستاده است . [ تخمین = برآورد کردن ، وزن و یا بهای چیزی را از روی حدس و گُمان معیّن کردن / رَیب = شک ، تردید ، شبهه ]
اگر درآمد را در جای مناسب صرف کنی . این کار درگاهِ سود دهنده ای است و تو به سود خواهی رسید . [ انفاق باید در محلِّ مناسبش صورت گیرد . در صورتیکه انفاقِ مال در جای مناسب صورت گیرد سودهای دنیوی و اُخروی به ارمغان خواهد آورد . حضرت علی (ع) می فرماید « بدانید که بخشیدن مال به ناحق ، اسراف و تبذیر است » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 126 ، فقرۀ 3 ) . مصراع اوّل را بدین صورت نیز می توان معنی کرد : « اگر به تناسبِ درآمدی که حاصل می کنی در راهِ فقیران انفاق کنی … »
برای مثال ، قومِ ترک ، قسمتِ بیشتری از محصولاتِ خود را دوباره در همان مزرعه می کارد . زیرا اصل و منشأ محصولات ، کاشتن است . [ از اینجا به بعد ، مولانا با زبان تمثیل می گوید که انفاق در جای مناسبِ خود نه تنها از اصلِ سرمایه نمی کاهد بلکه موجبِ رشد و باروری آن نیز می گردد . در آیه 261 سورۀ بقره آمده است « مَثَلِ کسانی که اموالِ خود را در راهِ خدا انفاق کنند ، مَثَلِ دانه ای است که هفت خوشه برویاند . در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند پاداشِ هر که را خواهد چند برابر دهد و خداوند ، وسعت بخشِ داناست » منظور از «تُرک» در اینجا کشاورز است . ]
کشاورز بیشترِ محصولات خود را مجدداََ می کارد و اندکی از آن را می خورد . زیرا در روییدن آن هیچ شکّ و تردیدی ندارد .
کشاورز تُرک از آنرو به کاشتن محصولات خود می پردازد که غلّاتِ خود را تماماََ از زمین به دست آورده است . [ مالی که آدمی به دست آورده از خداست و باید در راهِ او صرف کند تا برکت یابد . ]
مثال دیگر ، کفّاش نیز مازاد بر هزینۀ ضروریِ خود را چرم و پوستِ دباغی شده و پوستِ بُز می خَرَد . ( آنچه افزاید ز نان = آنچه از هزینه های زندگی روزمرّه که اضافه می آید ، درآمدِ مازاد بر نیاز / اَدیم = پوست دباغی شده / سختیان = پوست بُزِ دباغی شده ) [ هر چه کفّاش ابزار و ادوات و مواد اوّلیه کفش را بیشتر در اختیار داشته باشد . تولیدش نیز بیشتر می شود و از این طریق سودِ بیشتری نصیبِ او گردد . این مثال در تبیین اهمیت انفاق آمده است . ]
منطقِ آن کفّاش اینست که منشأ درآمدِ من همین ها هستند یعنی باید درآمدِ مازاد بر نیاز خود را صرف خرید مواد لازم کفش کنم تا تولیداتم افزون شود و درآمدم نیز بیشتر گردد و بدین ترتیب رزقِ من گشایش گردد . [ رزق بند می گشاید = روزی حاصل می شود و مانعِ آن بر طرف می گردد . ]
چون درآمدش از آن طریق به دست آمده ناگزیر در همان راه بذل و بخشش می کند . [ مولانا پس از این دو مَثَل به استنتاج می پردازد و می گوید : ]
این زمین و پوستِ بُز حجاب است و لاغیر . و باید در لحظه منشأ روزی را خدا بدانی . [ جمیعِ علل و اسباب رزق به منزلۀ حجابی است که عقلِ ظاهربینان را می پوشاند و دیدن حقیقت دور می کند . مولانا می فرماید « این سبب ها بر نظرها پرده هاست » ]
اگر می خواهی بکاری ، در زمینِ اصلی بکار تا از هر دانه صد هزار دانه بروید . [ حال که قرار است هستیِ تو به پای مطلوب و مرادت نثار شود . همّت کن که امری والا را مطلوب خود سازی . پس اگر در راهِ حقیقت بذلِ وجود کنی . وجودت تباه و بی حاصل نخواهد شد بلکه کمال و اشتداد می یابد . یعنی وجودت بالنده و شکوفا می گردد . ]
فرض کنیم که تو الآن آمدی و بذر را در زمینی کاشتی که خیال می کردی سببِ اصلیِ رزق تو آن زمین است .
اگر آن بذرها در طولِ دو سه سال نروید چه کار می کنی ؟ آیا جز اینست که به تضرّع و نیایش متوسل می شوی ؟
در درگاهِ الهی بر سرِ خود دست می کوبی . این دست و سرِ تو گواهی می دهد ( نه زمین و کار تو ]
این بدان جهت است که تو این نکته را دریابی که منشأ اصلی عطایِ رزق ، حضرت حق است و آن کسی که در طلب رزق است باید او را طلب کند .
رزق را از حضرت حق طلب کن نه از فلان و بهمان . مستی را نیز از او طلب کن نه از بنگ و شراب . [ زید و عَمر = معادل فلان و بهمان ]
توانگر را از حضرت حق طلب کن نه از گنج و ثروت . از او یاری طلب کن نه از عمو و دایی . ( تانگری = مخففِ توانگری ) [ هر کس چشمِ امید به دست خویشان و اقربا بدوزد خوار و سُغبۀ آنان شود تا چه رسد به بیگانگان . پس بر خدای خود توکل کن یعنی از اسباب به سویِ مسبّب الاسباب برو . ]
زیرا سرانجام از همۀ آنان جدا خواهی شد . به خود آی ، در آن لحظه چه کسی را به یاری خواهی خواند ؟
حال که چنین است . در این لحظه فقط حضرت حق را بخوان و بقیّه را فرو نِه تا وارثِ حکومت جهان شوی . [ در آیه 105 سورۀ انبیاء آمده است « و براستی که پس از تورات در زبور بنوشتیم که زمین را بندگانِ صالح به میراث برند » . ]
هر گاه آن روز فرا رسد که آدمی از برادرش بگریزد و فرزند در آن روز از پدرش فرار کند . [ ادامه معنا در بیت بعد . این بیت مقتبس از آیه 34 و 35 سورۀ عبس است « روزی که آدمی از برادر و مادر و پدرش بگریزد » این دو آیه بیان حالت هول انگیز قیامت است . امّا مولانا منظورش مرگ در دنیاست که در لسان عرفا به قیامت صغری ( = شرح بیت 1481 دفتر چهارم ) تعبیر شده است .
در « وقت هر دوست به دشمن مبدّل شود زیرا کسی را که (در دنیا) دوست می داشتی . بُتِ تو بود و تو را از راهِ حق بازمی داشت . [ در آیه 67 سورۀ زخرف آمده است « دوستان در آن روز دشمنِ یکدیگر شوند بجز پرهیزگاران » ]
تو از آن رُو از نقّاشِ رومی رُخ برتافتی که دلت با نقشی اُنس گرفته بود . [ نقّاش رومی = مراد حضرت حق است که نقّاشِ حقیقی عالَم است . اوست که نقوشِ موجودات را با قلمِ قدرت و حکمت نقش زده است . از اینروست که یکی از اسماء حُسنای الهی «مُصَوّر» است . ]
اگر در این لحظه یارانِ تو با تو مخالفت کنند و از تو رُخ برتابند و دشمنی بورزند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
بهوش باش و بگو : اینک روزِ من پیروز شد و آنچه که باید فردا اتّفاق می افتاد امروز رخ داد .
منظور دو بیت فوق : هر گاه دوستانِ نااهل و حق ستیزت با تو به دشمنی برخاستند از این موضوع نه تنها نباید ناراحت شوی بلکه باید بسیار شادمان هم بشوی زیرا دشمنی آنان با تو در این دنیا بهتر است از دشمنی آنان در روزِ رستاخیز . اِعراض دوستان ناصالح برای تو عین سعادت و سربلندی است . [ در آیه 67 سورۀ زخرف آمده است « دوستان در آن روز دشمنِ یکدیگر شوند بجز پرهیزگاران » ]
دنیا طلبان مخالفِ من شدند تا قیامت پیش از وقوعش برایم آشکار شود . [ عَین شد = آشکار شد ]
پیش از آنکه روزگارم را سپری کنم و عُمرم را با ایشان به پایان برسانم . [ پیش از آنکه عمرم را با افراد ناصالح ضایع کنم در همین دنیا به بی وفایی آنان پی بردم و از اینکه این کار به آخرت نکشید بسیار شادمانم . ]
من کالای عیب داری را خریده بودم که شکرِ خدا هر چه زودتر از عیب آن آگاه و باخبر شدم . [ کاله = کالا / پَگه = مخفف پگاه به معنی صبح زود ، بهنگام ، زود ]
پیش از آنکه سرمایه از دستم برود و عیب آن در پایان کار معلوم شود . عیب آن کالا را متوجه شدم .
ای نژاده ، چیزی نمانده بود که در راهِ آن یارانِ بی وفا سرمایه ام تلف شود و عمرم سپری گردد . خلاصه نزدیک بود که مال و جانم را برای آن کالای عیب دار از دست بدهم . ( نَسیب = عالی نَسب ، نژاده ، اصیل / مَعیب = عیب دار ) [ چون شرح تحت اللفظی این بیت گنگ و مبهم می شود لذا با توجه به ابیات پیشین بدین صورت شرح دادیم . ]
در آن صورت ، مال و متاع خویش را می دادم و طلای تقلبی را می گرفتم و شاد و شادمان به سوی خانۀ خود می رفتم . [ رخت = مراد جمیع دارایی های آدمی از قبیل عمر ، مال ، قدرت جسمی و فکری / زر قلب = طلای تقلبی ، مراد در اینجا دوستانِ ناصالحِ دنیا طلب است . ]
خدا را سپاس می گویم که تقلبی بودن این طلا بر من معلوم شد پیش از آنکه عمرم بیشتر سپری شود .
واِلّا این طلای تقلبی تا اَبد بیخِ ریشم می ماند . حیف بود اگر عمرم را در راهِ این دوستانِ بی وفا تلف کنم .
چون تقلبی بودن آن طلا زودتر معلوم شد . من نیز هر چه زودتر از آن منصرف شدم .
هر گاه دوستِ تو با تو دشمنی ورزد . بیماری کینه توزی و حسادتِ او آشکار گردد . ( گر = کچلی ، در اینجا به معنی بیماری آمده است ) [ در دشمنی ها و برخوردهاست که انسان ها روحیّاتِ خود را به معرض نمایش می گذارند . ]
مبادا از قطعِ رابطۀ او غمگین و نالان شوی و خود را احمق و نادان سازی . [ زیرا این گُسستنِ پیوند به نفعِ توست نه به زیان تو . ولی اگر احمق باشی از این گُسستِ پیوند غمگین و افسرده می شوی . ]
بلکه باید به خاطرِ اینکه در کیسۀ دوستیِ او نپوسیدی شُکرگُزارِ حضرت حق باشی و نان صدقه دهی . [ جَوال = کیسۀ بزرگ / جوالِ او = مراد کیسۀ مصاحبت و همنشینی اوست ]
تو از کیسۀ دوستی و مصاحبت آن یارِ ناصالح بیرون آمدی تا یارِ صادقِ جاودانه طلب کنی . [ سَرمَدی = همیشگی ، ابدی ، جاودانه ، سَرمَد از اسماء الله است ]
همان یارِ عزیزی که پس از مرگِ تو ، رشتۀ دوستی اش سه لا می گردد یعنی محکم تر می شود .
آن یارِ عزیز یا سلطان و شاهی عالیقدر است و یا مقبولِ شاه و شفاعت کننده است . [ مراد از « سلطان و شاه رفیع » حضرت حق است و مراد از « مقبول سلطان و شفیع » انبیاء و اولیاء و عارفان راستین است . ]
هر گاه دوستان ناپسند با تو قطع رابطه کنند در این صورت تو از نیرنگبازان و سالوس گران نجان پیدا خواهی کرد و عیب آنان را پیش از فرا رسیدنِ مرگ آشکار خواهی دید . [ قَلّاب = نیرنگباز ، در اصل کسی که سکۀ تقلبی ضرب کند / سالوس = حیله گر ، فریب دهنده / دَغَل = حیله گر / غُر = بیماری فتق ، در اینجا مجازاََ به معنی عیب آمده است ]
اگر بدانی بی وفایی دنیاطلبان با تو در این جهان به منزلۀ گنجینۀ پنهانی طلاست . [ اگر دنیا طلبان با تو دوستی و مصاحبت کنند تو را به بیراهه می کشند . پس گُسستِ پیوندِ دوستی آنان با تو دفینه ای گرانبهاست . ]
مردم دنیا طلب آنقدر با تو بَد اخلاقی می کنند تا ناگزیر با این بَد اخلاقی ، روی تو را به طرف حق بگردانند .
این را یقین بدان که سرانجام همۀ آنان دشمن و بَدخواهِ تو شوند و بر ضدِ تو طغیان کنند .
تو شیوه کنان در گور تنها خواهی ماند و از حضرتِ احدیّت می خواهی که تو را تنها نگذارد . [ لاتَذَرنی = مرا فرو مگذار ، مرا ترک مکن ، مقتبس از آیه 89 سورۀ انبیاء « و یاد آر زمانی را که زکریا ، پروردگارش را چنین ندا کرد : مرا تنها مگذار و تویی بهترین وارثان » ]
و در گور خواهی گفت : ای خدایی که جفایِ تو از وفای وفا کنندگان به عهد بهتر است . شیرینی وفا کنندگان نیز از برکتِ عطایای توست . [ نسبت دادن «جفا» به خداوند از باب مشاکله ( = شرح بیت 448 دفتر پنجم ) است . ]
منظور بیت : قهر الهی نسبت به بنده از روی حکمت و مصلحت است نه انفعالات درونی ، زیرا حضرت حق از جمیعِ اوصافِ خلق مُنزّه است . پس قهر و کیفرِ الهی برای تأدیب و تکمیلِ نَفسِ بنده است از اینرو جفای خدا از وفای دنیا طلبان بهتر و بالاتر است . ]
ای دارندۀ انبار ، یعنی ای کسی که گندم ذخیره می کنی . گندمِ خود را به زمینِ خدا بسپار . [ منظور بیت : همۀ دارایی های خود را در طریقِ حضرت حق بکار بند . ]
تا از دزد و شپش در امان بماند . هر چه سریعتر شیطان و شیطانک را بکُش . [ دیوچه = کِرمَکی است که به جامه و لباس افتد و آن را تباه کند . بدان «بید» و «دیوک» هم گویند ، مراد از «دیو» شیطان است و «دیوچِه» یعنی شیطان کوچک و شیطانک ]
دو بیت اخیر تداعی می کند این سخنان حضرت مسیح (ع) را که می فرماید : « گنج ها برای خود در زمین نیندوزید . جایی که بید و زنگ زیان می رساند و جایی که دزدان نَقَب می زنند و دزدی می نمایند . بلکه گنج ها به جهت خود در آسمان بیندوزید . جایی که بید و زنگ زیان نمی رساند و جایی که دزدان نقب نمی زنند و دزدی نمی کنند » ( انجیل متی ، باب ششم ، آیه 19 و 20 ) . مولانا در دو بیت اخیر می فرماید : اگر همۀ داشته های خود را در راهِ حقیقت بکار گیری هیچ آفتی آن را تهدید نمی کند .
ای نرینه باز ، شیطان را که هر لحظه تو را از فقر می ترساند . مانندِ کبک شکار کُن . ( صَقر = باز ، شاهین و هر پرنده غیر از عقاب و کرکس ) [ ضمیر «ش» در «کبکش» برمی گردد به «دیو» در بیت قبل . مصراع اوّل اشاره است به مضمون آیه 268 سورۀ بقره « شیطان شما را وعده تنگدستی دهد و به تباهکاری فرمانتان رانَد . در حالی که خداوند به آمرزش و بخشایش خود ، شما را وعده دهد . و خداوند وسعت بخشِ داناست . ]
ننگ است که کبک ، بازِ سلطانِ گرانپایه و کامروا را صید کند . [ منظور از «باز» عارفانِ بِالله است که بازانِ بلند پرواز آسمان حقیقت اند . ]
منظور بیت : روا نیست که عارفانِ بِالله مقهور شیطان شوند .
مولانا پس از ایرادِ نکاتی از زبان آن مرد سخاوتمند ضَروانی باز می گردد به دنبالۀ حکایت و می گوید : آن مرد سفارش های بسیاری به فرزندانش کرد و بذرِ نصیحت را در دلشان کاشت امّا چون زمینِ دلشان شوره زار بود فایده ای نکرد .
اگر چه نصیحت کننده در اندرزهایی که می دهد . خواسته ها و آرزوهای بسیاری را دنبال می کند . امّا برای پذیرشِ پند ، گوشی شنوا لازم است . [ داعیَه = خواسته ، آرزو / واعیَه = شنوا / اُذنی واعیه = گوشی شنوا ، متّخذ از آیه 12 سورۀ حاقّه « تا آن را مایه یادآوری شما قرار دهیم و بدان گوش دارند ، گوش های شنوا » ]
تو با صد نوع ملاطفت او را نصیحت می کنی امّا او از نصیحتِ تو شانه خالی می کند . [ پهلو تهی کردن = شانه خالی کردن و امتناع نمودن ، این تعبیر در عربی هم نیز استعمال دار د . ]
یک نفر که از روی عناد و امتناع به حرف گوش ندهد صد نفر گوینده را خسته و درمانده می کند .
از پیامبران چه کسی پندآموزتر و خوش بیان تر است ؟ هیچکس ، زیرا نَفَسِ گرمِ ایشان در سنگ هم اثر می گذاشت .
از نصیحت های پیامبرا حتی کوهها و سنگ ها نیز به رفتار آمدند . امّا بندِ غفلت و جهالت آدمیانِ نگون بخت از آن نصایح باز نشد .
قلب هایی که گرفتارِ خودبینی هستند در قرآن کریم اینگونه توصیف شده اند « حتّی از سنگ نیز سخت ترند » . [ در آیه 74 سورۀ بقره آمده است « سپس دلهای شما ( بنی اسرائیل ) بعد از آن واقعه ( ماجرای کشتن گاو و پیدا شدن قاتل ) سخت شد همچون سنگ و یا سخت تر از آن . زیرا برخی سنگ ها بر خود می شکافد و از آن جویباران روان می گردد و پاره ای از سنگ ها تَرَک برمی دارد و آب از آن می زهد و پاره ای از آنها نیز از بیمِ خدا به نشیب فرو می غلتند و خداوند از آنچه کنید ناآگاه نیست » . مولانا می گوید چنین دل سخت و پُر قساوتی را با عواملِ معهود و اسبابِ معروف نمی شود درمان کرد . بلکه تنها چاره اش فیض و عطای ربّانی است . بخش بعد در بیان همین مطلب است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…